در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال علی رحیمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:37:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

تأملی بر نمایش صبح بخیر
گذر از عشق در مسیر مرگ با عزت/ دادگاهی خصوصی بین مخاطب و وجدانش برگزار می‌شود
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نمایش «صبح بخیر» را باید در زمره نمایشهای خوب این روزهای تئاتر نام بریم که با ایده خلاقانه، کارگردانی مناسب و بازی درخشان بازیگرانش می‌تواند مخاطبانش را راضی نگاه دارد.

خبرگزاری تسنیم: ... دیدن ادامه ›› علی رحیمی
با نگاهی گذرا بر آثار سیروس همتی، گزافه نیست اگر بگوییم درون‌مایه غالب نوشته‌های او - حداقل در چند سال اخیر – خواسته یا ناخواسته در یک خط سیر مشخصی حرکت کرده است و بر یک مضمون خاص تأکید دارند: وفادار به عهد بودن یا به زبان عامیانه‌تر «مرد عمل بودن». یک خصوصیت اخلاقی خاص و پسندیده که اگر چه در باور عمومی همواره مورد ستایش قرار می‌گیرد؛ اما در عمل هر کسی تاب اجرایش ندارد و این همان نکته‌ای است که سیروس همتی در نمایشنامه‌هایش، به ویژه آنهایی که امسال روی صحنه رفتند - هفت هشتم و یک شاخه گل سرخ- سعی می‌کند بر آن صحه گذارد.
او دوست دارد مخاطب را در یک چالش درونی به جان خودش بیاندازد. در یک دادگاه خصوصی که بین هر مخاطبی و وجدانش برگزار می‌کند، این سوال را پاسخ گیرد که «تا کجا حاضر است به وعده‌ای که می‌دهد، به شعاری که نجوا می‌کند و به حرفی که می‌زند در عمل وفادار بماند» و این همان راز پنهان آثار همتی است.
نمایش «صبح بخیر» نیز بر پایه همین مضمون شکل می‌گیرد. داستانی فرازمانی و فرامکانی از یک سرباز صفر که به خاطر وطن و حفظ جان همرزمانش مجبور می‌شود تنها فرزندش را به قربانگاه مرگ بفرستد. داستان سربازی روایت می‌شود که در شب عملیات، مامور خفه کردن صدایی می‌شود که افکار فرمانده لشکر را پریشان کرده است. سرباز به سمت صدا می‌رود و متوجه می‌شود که صاحب صدا، فرشته مرگ است و می‌خواهد جان فرمانده را بگیرد. او برای جلوگیری از این رخداد ناگوار که بی‌شک شکست در عملیات و در نتیجه به از بین رفتن بسیاری از همرزمانش منجر می‌شود، از فرشته مرگ یک روز مهلت می‌خواهد. فرشته مرگ به ازای آن، قربانی شدن دختر سرباز را طلب می‌کند و سرباز بر سر دوراهی عشق به تنها فرزندش و وفاداری به وطن، دومی را برمی‌گزیند.
متن نمایش داستان شفافی را برای مخاطب تعریف می‌کند و سعی دارد به دور از هر گونه دیالوگ گنگ و پیچیده‌ای، فضایی فانتزی به تصویر کشاند. فضایی که در آن مخاطب بتواند به راحتی موضوع را درک کند، به راحتی با آن خو بگیرد و در نتیجه به راحتی بتواند با آن همزادپنداری کند؛ به ویژه آنکه سربازی که همتی در شخصیت یک قهرمان به تصویر می‌کشاند، در پایین‌ترین درجه نظامی، با روحیه‌ای ساده و تا حدودی دست‌وپاچلفتی به تصویر کشیده می‌شود. ویژگی‌هایی که ناخودآگاه این مضمون را به مخاطب گوشزد می‌کند که وفاداری نیازی به هوش و ذکاوت، قدرت و یا شخصیت خاص داشتن ندارد. هرکسی در هر موقعیتی می‌تواند به آرمانهایش وفادار باشد.
همتی برای واقعی جلوه کردن این پرسوناژ، شخصیت سرباز را با خمیرمایه طنز طراحی کرده است. بازی این نقش به عهده شهرام مسعودی است که در اجرای نقش به خوبی ظاهر می‌شد، همانند سایر بازیگران نمایش از جمله آذر سماواتی، علی برجی، کامبیز امینیان و ... که با بازی یکدست و قابل قبول خود باعث شده‌اند نمایش ریتم کلی خوبی داشته باشد. هر چند این ریتم جذاب و مخاطب‌پسند در لحظاتی که سرباز، فرمانده و فرشته مرگ وارد روایتگری می‌شوند، به ناگاه حس مخاطب را از بین می‌برد و باعث می‌شود تا او از نمایش فاصله گیرد.
در بخش طراحی صحنه نیز تا حد زیادی دکور در خدمت نمایش بود. دکوری ساده به مثابه تارهای عنکبوت که فرشته مرگ مدام تارها را از این سو به آن سو می‌گستراند تا شکارهای خود را راحت‌تر تسلیم خواسته‌هایش کند. اگر دقت بیشتری بر طراحی دکور می‌شد - با توجه به ایهام در دو مرزبندی داستان یعنی مرز بین دوست و دشمن برای سرباز و مرز بین مرگ و زندگی برای فرمانده – می‌شد به دکور خلاقانه‌تر دست یافت. با این وجود از حق نباید گذشت که نوع میزانسنها، طراحی صحنه و نور تا حد زیادی در خدمت موضوع اثر است.
از نکات ارزنده دیگر این اثر، فرازمانی و فرامکانی بودن تم داستان است که باعث می‌شود هر قشر و نژاد و قوم و مللی بتواند به درک و معنای روشنی از آن رسد؛ اما در مورد طراحی لباس بی‌شک باید از آن به عنوان پاشنه آشیل «صبح بخیر» یاد کرد. هیچ‌گونه خلاقیتی در طراحی لباس شخصیتها وجود ندارد. استفاده از لباس سربازهای زندان –برای نقش فرمانده و سرباز- و لباس سیاه نظامی - برای فرشته مرگ- اگرچه در تلقین فرامکانی و زمانی بودن نمایش نقش اساسی دارد؛ اما نمی‌تواند کمکی به نمایش کند. محل حادثه مرز است و سرباز مرزبانی هیچ زمان لباس خاکستری به تن ندارد. از سویی دیگر هیچ ارتباطی بین لباس مشکی نظامی با فرشته مرگ وجود ندارد. انتخاب این نوع البسه ذهن مخاطب را با چالش روبه‌رو می‌کند.
نمایش «صبح بخیر» را باید در زمره نمایشهایی خوب این روزهای تئاتر نام بریم که با ایده خلاقانه، کارگردانی مناسب و بازی درخشان بازیگرانش می‌تواند مخاطبانش را راضی نگاه دارد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گزارشی از تمرین نمایش «صبح بخیر»
صبح بخیر! مامور اجرای مرگ آمده است
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
روزشمار آغاز اجرای عمومی نمایش «صبح بخیر» کاری از گروه نمایش مانی آغاز شد، نمایشی که به نویسندگی و کارگردانی سیروس همتی قرار است از روز یکشنبه ۲۱ شهریورماه از ساعت ۱۹ در تالار سایه به روی صحنه رود.

✍ خبرگزاری تسنیم: علی رحیمی
در روزهایی که رنگ و بوی دفاع مقدس به خود می‌گیرد و عطر شجاعت و ایثار به مشام می‌رسد، قرار بر آن است نمایشی روی صحنه رود که هرچند هیچ ارتباطی با این ایام ندارد؛ اما لعابش فیروزه‌ای است و بوی رشادت و دلاورمردی می‌دهد. روایتی از یک سرباز میهن پرست، از همانهایی که در کشورمان نام آنان را زیاد ... دیدن ادامه ›› شنیده و یادشان را به کرات گرامی داشته‌ایم.
موضوع نمایش را که شنیدم برایم جالب آمد. همان داستان کوتاهی بود که سیروس همتی سال گذشته در برنامه‌ای در تماشاخانه سه‌نقطه خوانده بود و خیلی از تماشاچیان مجذوب آن شده بودند. حالا که فهمیدم آن داستان کوتاه، نمایشنامه‌ای شده و تا چند روز دیگر آماده اجرای عمومی است، وسوسه تماشا برمن مستولی شد.
در یک تماس تلفنی سیروس همتی مرا منتظر نگذاشت و در یکی از آخرین تمرینهای قبل از اجرای گروه مرا میهمان حضور گرمشان کرد....

◀️◀️◀️ ساعت دو نیم بعدازظهر، پلاتوی اجرای تئاتر شهر
قرارمان با سیروس همتی ساعت دو و نیم بعدازظهر در پلاتوی اجرا بود.
آنجا رفتم... وارد سالن که شدم در یک برانداز اولیه چهره‌های نام آشنایی نظرم را به خود جلب کرد. از بدو ورود فهمیدم که با گروه فعال و مجربی روبه‌رویم.
شهرام مسعودی با درخشش خیره کننده‌اش در «بر پهنه دریا»، علی برجی بازیگر و کارگردان فعالی که در دوسه ماه اخیر «بر پهنه دریا»، «هفت هشتم» و «جهشه» را تجربه کرده بود، کامبیز امینیان، آذر سماواتی و ...؛ حتی فرید یوسف‌پور کارگردان جوان و خوش‌آتیه این روزهای تئاتر هم در سالن بود...
چند دقیقه ای محو تمرین بازیگران شدم تا سیروس همتی که درگیر کارهای پشت صحنه بود، نزد من بیاید.
همچنان خوش مشرب و آرام اما جدی ...
گروه منتظر حضور دو میهمان دیگر هم بود: دکتر مسعود دلخواه و عباس رنجبر کارگردان خوشنام سینما.قرار شد کار پس از حضور آنها اجرایی تمرینی داشته باشد.
در لحظات انتظار حضور این اساتید کمی در خصوص گروه مانی از سیروس همتی جویا شدم. گفت: «این گروه از سال 1372 با نمایشنامه محرمانه که برگزیده تمامی جوایز جشنواره استانی شد، خود را معرفی کرد. در آن زمان من به همراه کامبیز امینیان، آزیتا نوری وفا، مازیار قنبری، آذر سماواتی، علی برجی، علی یعقوب‌زاده، فروغ قجابیگلو و ... پایه‌های اولیه گروه را تشکیل دادیم و بعد از مدتی شهرام مسعودی، کوروش زارعی و ... به گروه اضافه شدند و تقریباً از سال 75 به صورت جدی کارمان را آغاز کردیم.»
از او در خصوص کارهایی که این گروه روی صحنه برده است پرسیدم، گفت: «تاکنون بیش از 30 نمایش در 13 استان کشور و دو کشور آلمان و آذربایجان به روی صحنه برده‌ایم و از سال 74 تاکنون در تمامی جشنواره‌هایی که در کشور برگزار می‌شود به نوعی حضور فعال داشته‌ایم.»
در حال گپ و گفت بودیم که عباس رنجبر وارد سالن شد و فریبا جدیدی، مدیر روابط عمومی نمایش اعلام کرد دکتر دلخواه حاضر نمی‌شوند و با این خبر، سیروس همتی اجرای تمرینی نمایش را کلید زد و با اعلام او، سکوت همه جا را فراگرفت. ما نیز تماشاگر این نمایش شدیم.
داستان روایتگر سربازی است که در شب عملیات مقابله با دشمن متجاوز متوجه می‌شود مرگ قرار است دامنگیر فرمانده لشکر شود. او برای ممانعت از این رخداد ناگوار که می‌تواند باعث شکست در عملیات و در نتیجه از بین رفتن بسیاری از همرزمانش شود، فقط یک راه دارد. سرباز باید با از خودگذشتگی، جان عزیزترین فرد زندگیش، دختری که بعد از سالها انتظار موجب آرامش او و همسرش شده و مرگش نابودی زندگیش را به همراه دارد، به فرمانده اهدا کند. ماندن در این دو راهی اوج حکایت صبح بخیر است، نمایشی که کامبیز امینی، علی برجی، آذر سماواتی، شهرام مسعودی، آزیتا نوری وفا، بهار همتی و نگار همتی بازیگران آن را شکل می‌دهند.

◀️◀️◀️ نمایشی از دل یک داستان کوتاه
سیروس همتی را در اوج درگیری ذهنی، در خلوتی یافتم و در خصوص نمایشنامه از او پرسیدم؛ گفت: «حدود یک ماه و نیم مانده به جشنواره فجر سال 94، دبیر جشنواره از من خواست تا برای اجرای میهمان، کاری را آماده کنم و من داستان کوتاه صبح بخیر را که معتقد بودم قابلیت دراماتیک شدن داشت، طی 15 روز به شکل نمایشنامه درآوردم و کار را برای اجرا آماده کردم. اگرچه با توجه به زمان کمی که داشتیم از نظر خودمان کار خوبی در نیامد؛ اما با استقبال عمومی روبه‌رو شد تا جایی که در دو استان البرز و خراسان رضوی نیز روی صحنه رفت.»
وی افزود: «خیلی علاقه‌مند بودم که اینکار اجرای عمومی نیز داشته باشد؛ لذا با هماهنگی مدیریت تئاتر شهر این امکان برای ما فراهم شد و با تغییرات زیادی که در متن نمایشنامه و نیز دکور صحنه انجام دادیم کار دگرگون شده‌ای را آماده کردیم که امیدوارم مخاطبان آن را بپسندند.»
در گیرودار مصاحبه، دستیار کارگردان سیروس همتی را برای کاری خواست، از او جدا شدم و به سمت بازیگران نمایش رفتم.

◀️◀️◀️ علی برجی: فرمانده میدان
علی برجی این روزها به یک چهره نام‌آشنا و فعال برای اهالی نمایش تبدیل شده است او که هم اکنون نمایش جهشه را در تماشاخانه سرو کارگردانی می‌کند، در این نمایش در کنار کامبیز امینیان در نقش فرمانده ظاهر می شود.
در گوشه نظاره‌گر کار کامبیز امینیان بود که به سراغش رفتم.
در خصوص نقشش گفت: «واقعیت این است که بازیگر اصلی نقش فرمانده کامبیز امینیان است؛ اما چون ایشان در جشنواره فجر و نیز جشنواره فجر استانی درگیر کار دیگری بود، من به واسطه حضورم در تمرینها، جایگزین ایشان شدم.»
وی افزود: «در اجرای عمومی نمایش نیز با توجه به اینکه برخی روزها قرار است دو اجرا داشته باشیم، با تدبیر آقای همتی قرار شد یک روز در میان ایفای نقش کنیم.»
از برجی در خصوص ویژگی‌های نقش فرمانده در صبح بخیر پرسیدم، گفت: «این پرسوناژ ایفاگر نقش یک فرمانده جدی و منضبط است که خود را برای یک حمله به دشمن متجاوز آمادگی می‌کند و صدای آواز مرگ او را می‌آزارد.»
وی اضافه کرد: «من این متن را دوست دارم و احساس می‌کنم برای مخاطبان نیز جالب و جذاب باشد.»

◀️◀️◀️ شهرام مسعودی: مانده در دو راهی
شهرام مسعودی امسال را با یک تجربه بسیار خوب آغاز کرد و آن کارگردانی و بازی بسیار دیدنیش در نمایش بر پهنه دریا بود. او در این نمایش در نقش سرباز حاضر می‌شود. سربازی که در دوراهی مرگ فرمانده و مرگ دختربچه نازنینش قرار گرفته است.
مسعودی در خصوص این نقش گفت: «این نقش از خیلی وقت پیش به من پیشنهاد داده شد و من حدود چهار ماه درگیر آن بودم و خوشبختانه کار خوبی درآمده است.»
وی افزود: «این نقش بازیگر را به چالش می‌کشد و باید بر بدن زیاد کار کرد و خیلی خوشحالم که این نقش را بازی می‌کنم.»
از او پرسیدم، شما در بین اهالی تئاتر به عنوان یک بازیگر طنز شناخته شده‌اید، چه شد که تصمیم به ایفای این نقش گرفتید. گفت: «من کار طنز زیاد انجام داده‌ام و خیلی‌ها اعتقاد دارند که در نقشهای طنز خوب ظاهر می‌شوم؛ اما جالب اینجاست که من بیشتر جوایزم را از کارهای جدیم گرفته‌ام.»
وی افزود: «به نظر من یک بازیگر باید در هر ظرفی بگنجد و تک بعدی بودن را نمی‌پسندم هرچند با توجه به اینکه این نمایش قصه‌ای تلخ دارد. سیروس همتی از من خواسته تا رگه‌هایی از طنز در کار بگنجانم.»

◀️◀️◀️ و بازیگرانی که مصاحبه نکردند!
در تکاپو برای مصاحبه با کامبیز امینیان، آذر سماواتی و آزیتا نوری وفا بودم که یکی از دست‌اندرکاران نمایش اعلام کرد که آنان علاقه‌ای به مصاحبه ندارند.
نزد یکی از آنان رفتم و علت را جویا شدم، گفت: متأسفانه رسانه‌ها گاهی اوقات به دروغ از زبان ما مطلب می‌نویسند؛ لذا برای دوری از حاشیه سعی می‌کنیم از مصاحبه خوداری کنیم...
به عقیده آنها احترام می‌گذارم. با دست‌اندرکاران نمایش خداحافظی می‌کنم و مانند سایر علاقه‌مندان به تئاتر منتظر می‌نشینم تا روز یکشنبه، 21 شهریورماه تا اولین اجرای عمومی «صبح بخیر» را در سالن سایه نظاره‌گر باشم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نیم نگاهی به فیلم سینمایی «زاپاس»
داستان مردی که قرار است مرد شود!
------------------------------------------------------------------------------
علی رحیمی
برزو نیک نژاد را باید در زمره کارگردانانی بنامیم که شهرتش در عرصه فیلم سازی را مدیون ورود به تلویزیون، به ویژه ساخت دو سریال پرمخاطب دردسرهای عظیم است.
نویسنده و کارگردانی که نامش با نگارش فیلم دودکش بر سر زبانها افتاد، با درد سرهای عظیم 1و 2 شهره عام شد و با ساخت فیلم «ناخواسته» خود را بر خواص سینمای ایران تحمیل کرد و نشان داد که ذائقه مخاطب را به خوبی می شناسد و می داند چگونه از معجزه تصویر برای انتقال معانی مدنظرش بهره ببرد و وقتی نامش به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم «زاپاس» بر پرده سینما ظاهر می‌شود ناخودآگاه مخاطب را آماده تماشای روایتی می کند که قرار است از دل جامعه خیز بردارد، با پوست و استخوان عامه عجین شود و آنقدر ملموس، ساده و بی پیرایه به ترسیم داستان بپردازد که هر مخاطبی بتواند با آن همزادپنداری کند و این همان چیزهایی ... دیدن ادامه ›› است که فیلم های نیک نژاد را دوست داشتنی و لذت بخش می کند، حتی اگر خواص سینما حرف دیگری داشته باشند.
فیلم زاپاس نیز با همین محتوا شکل گرفت، فیلمی عامه پسند با تاکیدی خاص بر کمدی اجتماعی و به دور از دیالوگها، شوخی ها و کلمات سخیف و لوده، که در آن کارگردان قرار است یکی از خصلت‌های پسندیده جامعه ایرانی یعنی مردانگی را با ظرافت های معرفتی و تلنگرهای عاشقانه اش بازتعریف کند.
داستان حول یک رسم فرضی در شهری که آنهم می توانست فرضی باشد –اما عرق به زادگاه باعث شد نام «رامیان» بر آن نهاده شود- شکل می گیرد. در این رسم ماندگار هر جوانی برای اثبات مردانگی باید از یک بلندی به تالاب بپرد و همین موضوع دستمایه شروع داستان مردی می شود که در سنین میانسالی هنوز جرات پریدن در تالاب را نکرده و به قولی هنوز مرد نشده است.
نیک نژاد برای اثبات عدم وجود این صفت در او، شروع به پردازش داستانکهای مختلف می کند که در جریانی به هم پیوسته شاکله اصلی فیلم را توصیف می کنند.
در اولین داستانک تیم دسته سومی شهر با سرمربیگری او موفق به صعود به لیگ دسته دوم می شود اما از بد روزگار یکی از بازیکنان اصلی تیم در آخرین دیدار و زمانی که با رشادت قصد دارد مانع گلزنی حریف شود در یک سانحه از ناحیه تاندون پا مصدوم می شود و پزشکان او را از ادامه فوتبال حرفه ای نهی می کنند. سرمربی که شوهر خاله و نامزد دختر اوست پس از اطلاع از ماجرا او را از تیم خط می زند و به دنبال یک جایگزین مناسب برایش می‌گردد و حتی با این احتمال که شاید این صدمه در زندگی خصوصی او نیز تاثیرگذار باشد مانع از عقد او با دخترش می شود و برای حذف کامل او از ذهن دختر، در تلاش برای جایگزینی پسر برادرش می شود.
از دیگر سو این سرمربی برادری دارد که همسر خود را از دست داده و قصد پیدا کردن جایگزینی برای اوست اما او تنهایی پدر را بهانه می کند تا او را نیز از اینکار منصرف نماید.
او حتی تلاش و جدیت بازیکنان تیم در صعود به لیگ دسته دوم را نیز نادیده می گیرد و هدایا و پولهایی که به باشگاه تزریق می شود را دپو می کند.
نیک نژاد داستان بی معرفتی این سرمربی را تا آنجا عمق می دهد که او به عشق و علاقه دخترش، انتظارات همسرش، حتی علاقه پسرش به مدل مو، پشت پا می زند و ...
داستان در یک چشم انداز کلی مردانگی پنهانی را با تاکید ویژه بر مناعت طبع و بزرگ منشی از همان خلق و خوهایی که هر خانواده ای از بزرگش انتظار دارد، مستتر کرده است؛ صفتی که بی شک مخاطب عام به آن اهمیت زیادی قائل است و به آن احترام می گذارد اما اینکه چطور این هدف متعالی بر صفحه سینما ظاهر می‌شود و فریم فریم ذهن مخاطب را درمی‌نوردد، موضوع دیگری است که به نظر می رسد کارگردان از آن غفلت کرده است تا آنجا که بسیاری براین نظرند که نیک نژاد برای جذب مخاطب، بیش از آنکه به عنوان یک فیلمساز به استانداردهای سینمایی وفادار باشد و بر آنها تاکید کند، بر ذائقه مخاطب آنهم با تجاربی که از تلویزیون به ارث برده است، تکیه دارد.
او حتی برای تحقق این هدف پای چهره‌های خوشنام و سرشناس سریالهای تلویزیونی را هم با همان سبک و سیاقی که مردم در سریالها به خاطر سپرده اند به میان می‌کشد تا با بهره‌گیری از آنها سیل مخاطب را به سمت گیشه‌های سینما گسیل کند و حتی در ورود مخاطب نیز تا حدودی موفق عمل می کند اما نمی تواند تماشاگران را 70 دقیقه بر روی صندلی سینما میخکوب کند؛ و اصلی ترین دلیل آن تاکید بیش از حد بر قالبهای فیلمهای تلویزیونی است نکته ای که براحتی می توان از روی قاب های کلاسیک، فرمهای ساده و خط سیر مستقیم داستان به خوبی درک کرد.
او حتی زمانیکه فیلم در میانه راه وارد چندگانگی می شود و خیلی از مخاطبان سردرگم این سوال هستند که این فیلم در مورد چه کسی است؟ نمی تواند با خلق فراز و نشیب های غیرمنتظره و جذاب، قاب های پیچیده و فرم های خاص سینمایی مخاطب را بر صندلی نگه دارد و خط سیر داستان شیب ملایمی را تا انتها طی می کند.
این مسائل در کنار حاشیه های بی موردی که نیک نژاد بی دلیل بر فیلمش تحمیل می کند از جمله انتخاب نام زادگاهش به عنوان جغرافیایی که فیلم در آن شکل می گیرد بدون آنکه هیچ وجه مشخصی از فرهنگ، زبان، لباس، آداب و ... شهر در فیلم دیده می شود، نوع گریم بازیگران زن که کاملا با زنان اهالی شهر متفاوت است، بگومگوهای پرحجمی که مختص سریالهای تلویزیونی است و ... در نهایت فیلمی کسالت آور در معرض دید عموم قرار می دهد که در اواسط فیلم رغبت تماشا را از مخاطب می گیرد، تا آنجا که برخی حتی زحمت تماشای داستان را تا انتها به خود نمی دهند.
با این وجود باید به کارگردان زاپاس دست مریزاد گفت. کارگردانی که بی شک هدفی متعالی و شریفی برای فیلم خود ترسیم کرد و به دور از بی حرمتی ها، لودگی های هرزه، کمدی‌های سخیف و... قصه ای را به سینما هدیه داد که حداقل امتیازش آشتی خانواده ها با سینماست، حتی اگر ثمره ای بر اندوخته های آنها اضافه نکند.
الهه الف و محمد لهاک این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تأملی بر نمایش «پدر یک دقیقه‌ای»
نمایشی به نام پسران و برای پدران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

نمایش «پدر یک دقیقه‌ای» چند روزی است که به کوشش رضا فیاضی صحنه تالار هنر را در می‌نوردد، نمایشی که اگرچه در نظر اول کودکان و نوجوانان را هدف قرار می‌دهد، اما در واقع تلنگری است به پدران و مادرانی که هنوز نحوه برخورد با فرزندان را نمی‌دانند.

✍ خبرگزاری تسنیم ... دیدن ادامه ›› - علی رحیمی

وقتی آسیبهای محصور در فعل‌وانفعالات اجتماعی و فرهنگی جامعه را زیر ذره‌بین نقد مسئولانه قرار می‌دهیم، می‌توانیم از میان خروارها خروار معضلی که فرد فرد جامعه با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کنند، به این نتیجه آرمانی برسیم که برای رهایی از بخشی از دغدغه‌هایی که جامعه را به بن‌بست کشانده‌اند، نیاز به سرمایه‌گذاری کلان نیست و با یک تغییر نگرش خلاقانه در افراد که از دل یک آموزش صحیح، به موقع و هدفمند بیرون می‌آید به‌راحتی می‌توان به نتایج قابل قبولی در این حوزه دست یافت.

ناتوانی در برقراری یک تعامل اثربخش در خانواده به عنوان پایه‌های اصلی تربیت و آموزش در جامعه، از این دست بن‌بستهاست، بن‌بستی که رضا فیاضی از آن به عنوان یکی از دغدغه‌های خود در سالهای اخیر یاد می‌کند و نمایش «پدر یک دقیقه‌ای» را بر پایه همین تفکر به روی صحنه می‌آورد تا نشان دهد. بسیاری از ما پدر و مادرها هنوز آداب برقراری یک ارتباط مؤثر با یکدیگر و نیز با فرزندان را نمی‌دانیم و یا به عبارتی بهتر اصلاً یاد نگرفته‌ایم؛ معضلی که بی‌تردید نقش غیرقابل‌انکاری در به مخاطره انداختن سلامت جامعه دارد و با یک آموزش صحیح، به موقع و هدفمند قابل‌حل است.

نمایشنامه برگرفته از کتاب ارزشمند «پدر یک دقیقه‌ای» اثر اسپسنر جانسون است و روایتگر قصه پدری است که تعاملات روزانه‌اش با فرزندان با لحظات توبیخ آنها ارتباط تنگاتنگ دارد. در حقیقت پدر زمانی فرزندان را می‌بیند و از حال و احوال آنها جویا می‌شود که آنها رفتار خطایی مرتکب شده‌اند و وی به عنوان مدیر خانواده به مسأله ورود می‌کند تا با یک عکس‌العمل قاطعانه از تکرار این اشتباه جلوگیری کند، عکس‌العملی که یا با تنبیه همراه است یا توبیخ و یا پند و اندرز. ماحصل چنین عکس‌العملی به مرور زمان منجر به ایجاد یک ارتباط خصمانه میان پدر و فرزندان می‌شود. از بد حادثه، مادر خانواده در پس یک اتفاق از دنیا می‌رود و مسئولیت تربیت فرزندان به پدر واگذار می‌شود اما پدر به واسطه نگاه خصمانه فرزندان که ماحصل نوع برخورد گذشته وی با آنهاست. در برقراری ارتباط با فرزندان دچار مشکل می‌شود و از یک روانشناس برای برون‌رفت از این بحران بهره می‌گیرد.

روانشناس برای رهایی پدر از این بن‌بست اجرای دقیق برنامه‌ای یک ماهه دربرگیرنده تحسین‌های یک دقیقه‌ای، اهداف یک دقیقه‌ای و توبیخ‌های یک دقیقه‌ای را تجویز می‌کند و پدر با اجرای دقیق این تکنیکها هم ارتباط خود با فرزندان را بهبود بخشد و هم می‌آموزد که چگونه با فرزندان رفتار کند تا آنها با سرعت، آنچه را که دوست دارد یاد بگیرند و رفتارشان بهتر شود.



رضا فیاضی در نگارش این نمایشنامه کاملاً به کتاب جانسون وفادار است و تنها خلاقیتش را باید در بومی کردن و به قولی ایرانی کردن داستان جستجو کرد؛ اقدامی که این هنرمند باتجربه تئاتر کشور به زیبایی بر آن مستولی یافته است تا در نهایت شاهد نمایشنامه‌ای با ساختاری قابل‌قبول، روندی منطقی، دیالوگ‌هایی ساده و قابل‌فهم و همسو با ذائقه تماشاگر ایرانی باشیم، به ویژه آنکه این نمایش به هیچ عنوان به دنبال پند و نصیحت نیست؛ بلکه روال داستان به نحوی شکل گرفته که تماشاگر با پرسوناژهای آن همزادپنداری می‌کند و در یک تعامل اختیاری از آنها درس می‌گیرد، پرسوناژهایی که بازیگران، بسیار خوب و پذیرفتنی به آنها موجودیت بخشیده‌اند.

اقدام قابل‌تحسین دیگر رضا فیاضی در این نمایش توجه همزمان به دو گروه والدین و فرزندان است، تقابلی که به ندرت می‌توان در نمایشهای مرتبط با کودک و نوجوان دید و به سختی می‌توان در اجرا پیاده کرد، ایده‌ای که با طراحی یک دکور ساده، استفاده از رنگهای شاد و موسیقی، ریتم بالای نمایش، بهره‌گیری از دیالوگهای رایج در خانواده‌ها و در نهایت بازی قابل‌تحسین بازیگران محقق شد و «پدر یک دقیقه‌ای» را مبدل به یک کارگاه آموزشی نمود که هر خانواده‌ای برای برقراری تعامل مطلوب بدان نیازمند است و به نظر می‌رسد با یک برنامه‌ریزی دقیق از مسئولان می‌توان از آن و نمایشهای مشابه در مسیر تغییر نگرش پدران و مادران در تربیت فرزندان و ارائه الگوی تربیتی مناسب به آنها استفاده کرد.
پرند محمدی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا فیاضی:
تاکید نمایش «پدر یک دقیقه‌ای» بر روابط پدر و مادر با فرزندان است
شناسه خبر: 1122284 سرویس: فرهنگی
۱۴ تیر ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۶
رضا فیاضی
نمایش «پدر یک دقیقه‌ای» به نویسندگی و کارگردانی رضا فیاضی در سالن تالار هنر به ری صحنه رفت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، نمایش «پدر یک دقیقه‌ای» کودک با بازی حامد زحمتکش، آنالی شکوری، سید امیرعلی رادمنش، ... دیدن ادامه ›› یاسمن سادات رادمنش و رضا فیاضی شب گذشته در حضور مخاطبان تئاتر کودک و با حضور مجید قناد و شهرام لاسمی افتتاح شد. البته قرار بر این بود این نمایش توسط جمشید مشایخی افتتاح شود که به سبب کسالت در این مراسم شرکت نکرد.

رضا فیاضی در گفتگو با خبرنگار تسنیم گفت: نمایشنامه این اثر با تاکید بر روابط پدر و مادر با فرزندان و با تاسی از کتاب پدر یک دقیقه‌ای پروفسور اسپنسر جنسون نوشته شده است.

وی افزود: با توجه به اینکه دغدغه ما در این نمایش نحوه ارتباط پدر و مادر با فرزندان است، نمی‌توان آنرا صرفاً یک نمایش کودک محسوب کرد، بلکه تلفیقی از کار کودک و کار بزرگسال است.

فیاضی در ادامه با اشاره‌ای کوتاه به موضوع نمایش، تصریح کرد: داستان در خصوص یک خانواده چهار نفری است که مادر خانواده در یک حادثه از دنیا می‌روند. فرزندان پدرشان را مقصر این اتفاق می‌دانند و به عناد با او می‌پردازند. پدر به دنبال راه چاره‌ای برای حل این بحران است و با همکاری یک روانشناس براساس نظریه روانشناسی «اسپانسر جانسون» تلاش می‌کند تا با جایزه و تنبیه‌های یک دقیقه‌ای این مشکل را برطرف کند و رابطه اعضای خانواده را بهبود ببخشد.

در خلاصه داستان این نمایش آمده است بر اثر یک تصادف (درگیری خانوادگی) مادر که از ناراحتی قلبی رنج می‌برد، فوت می‌کند و بچه‌ها پدر را در این ماجرا گناهکار می‌دانند. پدر نزد دکتر روانشناس می‌رود و از او یاری می‌جوید. دکتر روش توبیخ یک دقیقه‌ای،تشویق یک دقیقه ای و ستایش یک دقیقه‌ای را به او پیشنهاد می‌کند. از این به بعد پدر به پدر یک دقیقه‌ای معروف می‌شود.

این نمایش تا آخر مرداد ماه هر شب ساعت ٢� در سالن تالار هنر واقع در میدان هفت تیر، خیابان مفتح جنوبی، جنب ورزشگاه شیرودی، خیابان ورزنده به روی صحنه می‌باشد.

farhad riazi این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «من خیال تو نیستم»
روایت ۲۸ سال فاصله طبقه «ما» با طبقه «آنها»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✍ تسنیم - علی رحیمی

این ایام تالار ایرانشهر میزبان آخرین روزهای نمایش «3من خیال تو نیستم» اثر حمید شریف‌زاده است؛ نمایشی که بی‌هیچ ادعایی آمد و ردپای عمیق «یک زخم کهنه در دل تاریخ» در خط سیر نگاه مخاطبان ترسیم کرد و رفت. ردپایی که بی‌شک چتر روزمرگی در زندگی ما آن‌قدر وسیع است که ظرف چند دقیقه نور آن را محو کند، بسان همان خاطراتی که این نمایش منادی آنها بود. خاطراتی که روزگاری نقل مجالس بود، بازیگرانش اسطوره لقب می‌گرفتند و لحظه‌لحظه‌اش بوی معرفت می‌داد، بوی یک عهد و پیمان قدیمی که با ناجوانمردی روزگار، خاک نسیان بر ... دیدن ادامه ›› آن پاشیده شد.
نمایش باز هم راوی یک داستان تکراری به نام «دفاع #مقدس» است با تمام ضعفهایی که در این چندساله بمب‌افکنهای بی‌گرای رسانه‌های سفارشی، بی‌هدف بر سر مخاطب می‌ریزند و نتیجه‌اش شاید اندازه همان فاصله‌ای می‌شود که ما را از آنها جدا کرد. نمایش «من خیال تو نیستم» هم از آن دست کارهای هنری است با این تفاوت که قصد حلاجی مغز مخاطب را ندارد. هدفش رخنه در قلوب است. پس باید با عطوفت با آن برخورد کرد؛ حتی اگر بازیگرانش دست چندمی باشند و دکورش غرق در ایراد ... . من هم در این مجال قصد ندارم تیشه به ریشه نمایش بزنم و از ضعفها بگویم، چون شنیده‌ها حاکی است حامیان نمایشی که در پیشینه خود عنوان اثر برگزیده #جشنواره چهاردهم تئاتر مقاومت و دریافت هفت جایزه را به یادگار نهاده، ریشه‌ای برای آن نگذاشته‌اند که من روزنامه‌نگار بخواهم تبر بر آن نهم. نمایشی که با دست خالی به قلوب تماشاگران خیز برداشت مثل دستهای خالی یارانی که به جنگ نابرابر رفتند و دلی جنگیدند و ماحصل آن همان مثل معروف شد: «آنچه از دل برآید بر دل نشیند»
داستان، داستان #عشق است؛ از همین عشقهایی که هر جوانی دل در گروش نهد تن به هر کاری می‌دهد تا برآن فائق آید؛ ملموس ملموس، همه‌گیر همه‌گیر.
جواد پسر لات محله دل در گرو محبوبه می‌دهد؛ اما پدر محبوبه حاضر به این وصلت نیست. او داماد با جنم می‌خواهد.
جواد برای نشان دادن جنمش از هر دری وارد می‌شود؛ اما نمی‌تواند پدر محبوبه را قانع کند و لاجرم تصمیم می‌گیرد آخرین شانس خود را بیازماید: جبهه
در جبهه، پشت خاکریزها، در انتظار حاج رصا تا در نقش فرمانده و سرباز، در یک عملیات شناسایی به کمین دشمن بیافتند، حاج رضا به شهادت می‌رسد و جواد به شدت مجروح می‌شود... .
داستان شش سال جلو می‌رود و در یک نگاه کلی بر اوضاع‌واحوال خانواده این دو متمرکز می‌شود.
ریحانه همسر رضا، اکنون صاحب یک دختر شش ساله است، تحت‌فشار خانواده همسر برای ازدواج مجدد قرار گرفته، اما او حاضر نیست مرد دیگری را به کوچه‌ای دعوت کند که نام شوهر شهیدش بر آن است مضاف بر آنکه او هنوز راز شهادت پدر را به دختر نگفته و کودک شش ساله سالهاست چشم‌انتظار پدر شب و روز می‌کند، پدری که تنها یادگاری او برای این دختر انتقال عوارض شیمیایی است.
در دیگر سو محبوبه که قبل از ازدواج پایبند جواد شده بود، با جوانی روبرو می‌شود که لحظه‌لحظه‌اش بوی درد ناشی از جراحات جنگ می‌دهند و دل به این عشق می‌نهد ... .
داستان با همین عشق به پایان می‌رسد و به همین سادگی پرده از اسراری برمی‌دارد که سالهاست در غبار بی‌خیالی ما خاک می‌خورند.
اسراری در پس آرامشی که 28 سال است خدشه‌ای بر آن وارد نشده:
فاصله میان ما و آنها
پاگیران جبهه و جنگ و آسودگان پس از #جنگ
هیچ‌یک حال همدیگر را نمی‌فهمند، قرار هم نیست بفهمند چون روزگار عوض شده، دیگر احساس معنایی ندارد، در این دوره و زمانه این تعقل است که حرف اول را می‌زند؛
و در این هیاهوی برتری منطق بر احساس، «من خیال تو نیستم» مخاطبش را به چند دقیقه اندیشه دعوت می‌کند، اندیشیدن به اینکه:
➖ آن جوان 17-18 ساله‌ای که 28 سال قبل به خاطر آرامش من در یک جنگ نابرابر قطع نخاع شد، شیمیایی شد، نابینا شد، زندگی‌اش به فنا رفت و ... امروز چه می‌کند؟
➖ آن دخترک معصومی که تا چشم به جهان گشود نام پدر را بر سر در کوچه دید و از همان کودکی مجبور شد در کلاس مقاومت ثبت‌نام کند با دیدن ذوق و شوق بچه‌هایی که در آغوش پدر جای می‌گیرند و می‌خندند، امروز چه می‌کند؟
➖آن همسر و فرزند جانبازی که 28 سال است شریک درد و رنج جراحات ناشی از جنگ، عوارض شیمیایی، مشکلات عصبی و ... بزرگ خانواده هستند و از صدای ناله‌های او روز و شب خواب به چشم ندارند، امروز چه می‌کنند؟
➖آن زنی که در اوج حلاوت عشق، خبر شهادت همسر شنید و سالها در کمین چشمان ناپاک یکه و تنها فرزند بزرگ کرد، امروز چه می‌کند؟
➖آن پسر بچه‌ای که به خاطر عوارض شیمیایی سوغات جنگ پدر، ناقص‌الخلقه متولد شده، امروز چه می‌کند؟
نمایش «من خیال تو نیستم» به حق نمایش عشق است، در زمین مفهومی ندارد، حرف‌هایش از دل آسمان بیرون می زند و برای امروز ما که در نسیان غرق شده‌ایم و فراموش کرده‌ایم که روزگاری با پدرانی، با پسرانی، با برادرانی عهد بستیم که آنها عزیزترین داشته‌هایشان را بدهند و ما عزیزترین یاورانشان را حفظ کنیم، تلنگری ست.

یادمان رفته قرار بود آنها جانشان را در طبق اخلاص نهند و ما هم فقط در روز چند دقیقه ادای احترام کنیم به آن‌همه مردانگی ...

اما آنها چه کردند و ما چه کردیم...

نمایش «من خیال تو نیستم» را به حق باید ستود چون:

جوان سی ساله‌ای که درکی از جنگ نداشته و از آن دوران پرتلاطم چیزی به خاطر ندارد آن را نوشته و کارگردانی کرده است. در روزگاری که اکثر آثار دفاع مقدس سفارشی و با هزینه هنگفت ساخته می‌شود با کمترین هزینه به روی صحنه رفت و با استقبال بی‌نظیری روبرو شد. مخاطب این نمایش، مخاطبان خاص دفاع مقدس نبودند بلکه بیشتر جوانانی بودند که شاید به عقیده بسیاری درکی از فرهنگ جبهه و جنگ ندارند.

و این نشان از موفقیت کار دارد.
پرند محمدی این را خواند
علی صادقی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شرح هفت صحنه از زندگی امام رضا (ع) در نمایش «هفت هشتم»

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✍ تسنیم - علی رحیمی

سالن نمایش خانه تئاتر این روزها میزبان نمایش هفت هشتم کاری از حمید اصغری تتماج و علی برجی است، نمایشی که به شرح صحنه هایی از زندگی امام رضا(ع) در مسیر حرکت به سمت مشهد ... دیدن ادامه ›› می پردازد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»،‌ «هفت هشتم» داستان روایتگر یکی از ترفندهایی است که به سفارش خلیفه عباسی برای شکستن حرمت امام و کاهش محبوبیت ایشان قبل از ورود به مشهد طرح‌ریزی شده است و در آن مامون بزرگان روستاهای حاضر در مسیر حرکت امام را وسوسه می‌کند که با نیرنگی وجهه امام هشتم را در بین مردم خراب کنند و در عوض از دادن خراج و مالیات معاف شوند. در این میان کدخدای یکی از روستاها که مردمش از فقر می‌نالند حاضر به این کار می‌شود و تصمیم می‌گیرد با انتشار خبر مرگ فرزندش، از امام بخواهد بالای سر فرزندش نماز بگذارد و در حین نماز، فرزند برخیزد تا با این اقدام بر جایگاه رفیع امام خدشه وارد شود؛ اما ... .

در حقیقت داستان به دنبال آن است تا با بهره‌گیری از یکی از ملموس‌ترین ابزار سلطه یعنی فقر، نشان دهد که سخیف‌ترین ترفندها نیز در طول تاریخ نتوانست از ارادت مردم ایران به ائمه بکاهد. سیروس همتی نویسنده این نمایش گفت: این داستان یک ایده ذهنی است و ارتباطی به هیچ رویداد تاریخی ندارد و من در آن تلاش کردم نشان دهم که اعتقادات مردم ایران به ائمه اطهار در دورنشان نهادینه شده و هیچ عاملی نمی‌تواند بر آن خدشه وارد کند.

وی افزود: من در این داستان سوءاستفاده از فقر و بدبختی را اهرم مامون برای همفکر کردن مردم انتخاب کردم، موضوعی که امروز هم میتواند باعث تطمیع مردم شود و همین عامل در همسو کردن ذهن مخاطب با اهداف نمایش موثر بود.

همتی در ادامه مهمترین دغدغه خود را آشتی دادن مخاطب با نمایشهای آیینی عنوان کرد. نمایشهایی که بسیاری از آنها به دلایلی همچون عدم توجه به سلیقه تماشاگر، عدم توجه به فضای امروز جامعه، قالبهای کلیشه‌ای، تکرار و ... از سکه افتاده‌اند و مخاطب حاضر نیست زمانی را برای آنها بگذارد.

همتی در این خصوص گفت: متاسفانه مضامین بسیاری از نمایشهای آیینی با سلیقه مخاطبان امروز پیوندی ندارند و همین عامل در کاهش تماشاگران این نوع نمایشها تأثیرگذار است و من تلاش کردم با همسو کردن ایده با موضوعات اجتماعی مبتلا به آن، نمایشنامه را در ظرفی با فضای امروزی به مخاطب ارائه دهم. این تفکر ارزشمند ارزنده، در کنار توجه بیش از حد به نمایشهای ایرانی را می‌توان نکات قوت این نمایش آیینی به حساب آوریم.

حمید رضا تتماج، کارگردان اول این نمایش در این خصوص گفت: همتی با وام گرفتن از «تعزیه» که یکی از سبکهای مطرح نمایشهای مذهبی ایرانی محسوب می‌شود سعی کرد بر این آرمان وفادار بماند و ما نیز به این تفکر احترام گذاشتیم و هرگز سعی نکردیم تا با روی آوردن به سبکهای غربی که شاید در جذب مخاطبان توانایی بیشتری دارند، مخاطب را به سمت سالنها بکشانیم؛ بلکه تمام تلاش ما این بود تا یک نمایش ایرانی و مبتنی بر اسلوبهای ایرانی ارائه دهیم.

وی افزود: اعتقاد ما بر این است که نمایش ویژگیهای معنوی زندگی امام رضا(ع) با شکل مدرن تئاتر سنخیت ندارد ؛لذا تلاش کردیم با وام گرفتن از یکی از پرطرفدارترین نمایشهای ایرانی یعنی تعزیه در تمامی ابعاد اجرا مثل طراحی صحنه، حرکات پرسوناژ، موسیقی زنده و ... قواعد نمایشهای ایرانی را پیاده‌سازی کنیم.

انتخاب این ایده فکری در کنار طراحی صحنه خوب و اجرا در یک سالن بلک باکس کوچک که بازیگر و تماشاچی نفس به نفس هم قرار گرفته‌اند را باید از نکات ارزنده این نمایش عنوان کنیم که بی‌شک می‌تواند در استقبال مخاطبان از آن تأثیرگذار باشد.

علی برجی بازیگر نقش اول و کارگردان دوم نمایش نیز گفت: در نمایشهایی که صحنه آن چنانی ندارند، وظیفه بازگیر دوچندان می‌شود چون همه نگاهها به اوست، به ویژه در سالنهای بلک باکس که ارتباط بین بازیگر و تماشاگر بسیار نزدیک و نفس به نفس است و خدا را شکر توانستیم به این مهم جامه عمل بپوشانیم.

وی افزود: این تئاتر در سوگواره جشنواره خمسه با استقبال زیادی روبرو شد و حائز رتبه برتر کارگردانی، نمایشنامه‌نویسی، طراحی صحنه و بازیگر مرد نقش اول و کاندیدای موسیقی، بازیگر زن نقش اول و بازیگر مرد نقش دوم شد که این مسئله نشان می دهد «هفت هشتم» در ارائه یک کار مخاطب پسند موفق بوده است.

نمایش «هفت هشتم» به کارگردانی حمید اصغری تتماج، علی برجی، نویسندگی سیروس همتی و بازی علی برجی، عباس بهمنش، سعید بصیری، نسا اصلانی، مژده گیوه کی، وحیده نظری، سارا خسروی، مهرناز احدیان و سپیده نصیری تا پایان تیرماه در خانه نمایش اداره تئاتر به صحنه می‌رود.
شهراشوب مفتاحی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «شینیون»
شینیون روایتگر تعفن بی‌هویتی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✍ تسنیم - علی رحیمی

«شینیون» روایتگر زندگی چهار نفر است که در فضای ناکجاآبادی گیر کرده‌اند و از طریق یک سیستم اداره می‌شوند. وظیفه آنان این است که با تراشیدن موهای سرشان، صد کارتن مو آماده کنند تا جواز آزادی بگیرند؛ اما زمانی که کارتنها به شماره 99 می‌رسند، کچلی دامنگیرشان می‌شود و دیگر قادر به پر کردن کارتن باقیمانده نیستند. در نتیجه سه نفر از آنها به اعتراض پوست سرشان را می‌کنند تا شاید با دلسوزی کارفرما روبرو شوند و راهی به رهایی یابند؛ اما آنها اسیر سیستمی هستند که عاطفه ندارد. لذا هیچ تغییری در روند زندگیشان ایجاد نمی‌شود و دور باطل بیگاری تلقینی ادامه ... دیدن ادامه ›› می‌یابد... .

تمرکز نمایش بر زندگی بی‌هویتی است که بر عصر جدید حکمفرما شده است. سیاستی که سالیان درازی است نگرش سرمایه‌داری را با شعار «یکسان‌سازی شکل زندگی» در مسیر تغییر در تفکر آدمی بر توده تحمیل می‌کند. تغییری که ناخواسته قدرت تصمیم‌گیری را از جامعه می‌گیرد و فرهنگ جدیدی را شکل می‌دهد که به مرور آدمی را کورکورانه تسلیم تصمیمات رهبران فکری می‌کند، فرهنگی با اسلوب توده‌ای...

نگرشی که دو نظریه‌پرداز شهیر مکتب فرانکفورت یعنی آدرنو و هورکهایمر پس از وصف ایدئولوژی حاکم بر «صنایع فرهنگی» بر آن صحه می‌نهند:

«... فرهنگ توده‌ای صرفاً ابزار سلطه و استیلاست، هیچ نسبتی با مقاومت در مقابل قدرت ندارد و نهایتاً سرنوشت آن با سرنوشت سرمایه‌داری سازمان یافته گره خورده است. فرهنگ توده‌ای از بالا تحمیل می‌شود و به وسیله بروکراسی‌ای ساخته می‌شود که در خدمت سرمایه‌داران است و مخاطبان آن مصرف‌کنندگان منفعلی هستند که مشارکتشان محدود به انتخاب میان خریدن و نخریدن است...».

در حقیقت شینیون را باید به نوعی تداعی‌گر این نگاه مکتب فرانکفورت بر تسخیر ذهن توده توسط رهبران فکری غربی عنوان کرد. تفکری که سیاوش حیدری نویسنده نمایش به زیبایی بر آن تلنگر می‌زند و حسین پوریانی طراح و کارگردان نمایش با بازیگردانی خارق‌العاده و طراحی‌صحنه قابل‌تحسینش بر آن صحه می‌نهد تا با حذف حاشیه‌های زندگی امروزی، در یک مدل فشرده نشان دهند که توده بی‌هویت چگونه زیر سلطه تفکرات سرمایه‌داری در دور باطل زندگی اسیر می‌شود.

آنها برای القای این هدف صحنه‌ای ساده متشکل از زمینی پر از سیگارهای سوخته و کارتن های روی هم چیده شده مملو از موی سر می‌سازند که دورتادور آنها را دایره‌ای قرمز محصور کرده است. دایره ای که تجسم دور باطل زندگی است.

پرسوناژها محو در کارند، سخت‌کوش و پرتلاش، هدفشان رسیدن به نقطه‌ای است که کلید رهایی را نشانه می‌گیرد و برای تسکین دردهای امروزشان سیگار را بهترین بهانه کرده‌اند، غافل از آنکه لحظه به لحظه امروز را فدای آرامشی می‌کنند که هیچ احتمالی برای تحقق آن نیست و این همان زندگی بی‌تدبیرانه‌ای است که امروز توده مردم با آن روبرو است. توده‌ای که از صبح تا شب بی‌هدف می‌دود و تمام آنچه از این دویدن کورکورانه کسب می‌کند صرف آن چیزی می‌شود که رهبران فکری با شعار زندگی بهتر از طریق بمباران تبلیغات رسانه‌ای برای آنان تجویز می‌کند. غافل از اینکه این دور باطل پایانی ندارد.

تسخیر روح تدبیر و هدایت توده به سمت اندیشه لحظه‌ای به عنوان یکی از اصلی‌ترین برنامه‌های رهبران فکری غرب در هدایت توده به سمت ارزشهای از پیش تعیین شده را حسین پرویانی‌فر در پرده آخر، آنجایی که یکی از چهار پرسوناژ- آخرین اسیر در فضا- با وجود ممانعت با تجربه‌ترین اسیر، تصمیم به کندن پوست سر می‌گیرد به زیبایی نشان می‌دهد؛ اعتراض آغاز می‌شود، اولین نفر راه را برای بقیه باز می‌کند و دو نفر دیگر ناخودآگاه تصمیم به ادامه راه او می‌گیرند غافل از اینکه این اعتراض همه‌گیر هیچ تأثیر در گردش این دور باطل ندارد و با صدای بوق سیستم بار دیگر زندگی ادامه می‌یابد... .
«شینیون» را به حق باید یکی از بهترین نمایشهای حال حاضر تهران بنامیم که با نمایش پوچی و بی‌هویتی نقد موثری از این فضا ارائه می‌دهد، نمایشی که یک گروه دانشجویی با کمترین بضاعت بر صحنه برده و با خلق ایده‌ای به روز، هوشمندانه و متفکرانه از دنیای امروز توده توانسته‌اند برگزیده هجدهمین جشنواره تئاتر دانشجویی و کاندیدای بهترین کارگردانی، بهترین نمایشنامه و بهترین طراحی صحنه شوند.
امیر مسعود این را خواند
کیمیا TAV، MarZiΞ .. و سیاوش حیدری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

تلنگری جدی به کسانی که بدون شناخت تن به ازدواج می‌دهند


خبرگزاری تسنیم 24 خردادماه
علی رحیمی

«من من نیست، دشمن است و دشمن لجن است»، عنوان نمایشی است که این روزها میلاد محمدی در سالن تئاتر خانه هنرمندان ایران به صحنه برده است و ... دیدن ادامه ›› در آن می‌کوشد تا تأثیری که آموخته‌ها و آموزشهایی را به چالش کشاند که فرد همسو با باورها، اعتقادات و تعصبات خانوادگی خود در ضمیر ناخودآگاهش ذخیره می‌کند.

در حقیقت در این نمایش محمدی به دنبال آن است تا نشان دهد نحوه تعاملات یک فرد در روابط میان فردی -غلط یا درست- انعکاس آن چیزی است که در گذشته و از طریق خانواده، اقوام، دوستان و اطرافیان آموخته است. وی برای تبیین این تفکر، نمایش خود را بر پایه سه داستان کوتاه مستقل از لحظات پیش و پس از بحران در سه زندگی زناشویی مختلف استوار می‌کند و در بطن این سه داستان، تصمیم‌گیری‌های احساسی و به دور از منطق پرسوناژها را مورد تأکید قرار می‌دهد که ماحصل برتری آموخته‌های پیشین بر تفکرات عاقلانه آنی است تا بدین وسیله یکی از ریشه‌های اصلی عدم تفاهم در ارتباط را برای تماشاگر ملموس کند.

انتخاب هوشمندانه رابطه زناشویی به عنوان تم اصلی داستانها به جای روابط پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، دوستی، همکاری و ... را باید برگ برنده این نمایش بدانیم؛ چرا که رابطه زناشویی تنها رابطه‌ای است که بر پایه یک قرارداد اجتماعی مکتوب ایجاد می‌شود و به‌راحتی قابل‌فسخ نیست و بروز هر گونه اخلالی در این فرآیند تعاملی که یک ضامن اجرایی مثل مهریه مانع از افتراق در آن می‌شود، می‌تواند آسیب روحی و روانی جدی بر دو طرف رابطه وارد کند. لذا برقراری این ارتباط بیش از سایر روابط میان فردی، نیازمند درک متقابل زن و شوهر از خواسته‌ها، انتظارات، عقاید، باورها و ... یکدیگر است و به نظر انتخاب این تم نقش بسزایی در همسو نمودن تماشاگر با تفکرات نویسنده نمایش داشت.

اپیزود اول:

محمدی اولین اپیزود این نمایش را به لحظات بحرانی زنی اختصاص می‌دهد که قرار است از همسرش جدا شود و برادرش در این باره با او صحبت می‌کند تا او را از این کرده منصرف سازد. دیالوگها نشان از آن دارد که این زن و شوهر در طول دو سال زندگی مشترک ارتباط خوبی با یکدیگر داشته‌اند؛ اما در یک آن حادثه‌ای برای زن رخ می‌دهد که اگرچه برای او اهمیتی ندارد، لیکندر ضمیر ناخودآگاه مرد به باورهایی پیوند می‌خورد که بی اختیار این حادثه را برایش غیرقابل‌هضم می‌کند. دو طرف به جای بررسی موضوع، به واسطه آموخته‌های غلط گذشته سکوت را به عنوان راه‌حل رفع مشکل بر می‌گزینند؛ اما سکوت بی‌موقع، زندگی را بی‌روح و بی‌روح‌تر می‌کند تا آنجا که طرفین حاضر به تحمل هم نیستند.

دیالوگ میترا خطاب به بردارش که «آنقدر با هم حرف نزده بودیم که از هر رفتارمون یک قضاوت غلط درست می‌شد انگار زندگی مون عفونت کرده بود» به زیبایی این اشتباه سنتی را تلنگر می‌زند.



اپیزود دوم:

اپیزود دوم داستان زندگی مرد و زنی است که ناآگاهانه و به واسطه یک عشق پوشالی با یکدیگر ازدواج کرده‌اند. مرد از طبقه پایین جامعه است و زن از طبقه بالا و تقریباً هیچ وجه مشترکی میان تجربیات گذشته آنها وجود ندارد و مجبورند برای حفظ زندگی برای یکدیگر نقش بازی کنند.

جدال میان گذشته و حال افکار آنها را آزار می‌دهد اما به واسطه این فاصله طبقاتی هیچ یک حاضر به شنیدن گذشته دیگری نیست چون دیگری را درک نمی‌کند. همین مسئله پایه‌های این زندگی را سست کرده و گسست عاطفی شکل گرفته است اما دو طرف به واسطه یک قرارداد مکتوب مجبور به تحمل همدیگر هستند.

اپیزود سوم:

بالاخره در اپیزود سوم اولویت‌های تعریف شده برای زن و مرد داستان که ماحصل همه آن چیزی است که در خانواده پدری آموخته‌اند، باعث گسست عاطفی آنها می‌شود.

مرد پس از یک مسافرت چند روزه به خانه می‌آید و در اوج شادی، پرده از یک قتل در اولین روز سفر بر می‌دارد و به همسرش می‌گوید که برای اینکه سفرش خراب نشود تا آخرین روز پلیس را از این حادث مطلع نکرده است اما زن نمی‌تواند این مسئله را درک کند مدام ذهنش درگیر خانواده‌ای می‌شود که چهار روز تمام در انتظار ردی از فرزندشان بودند... شادی به یک‌باره به یک درگیری لفظی تبدیل می‌شود و کار به جایی می‌رسد که زن می‌گوید: «تو حالم رو به هم می‌زنی».


بی‌شک با کمی تأمل، بارها و بارها این اتفاقات را دیده و شنیده‌ایم، رخدادهای به ظاهر ساده‌ای که با کمی تفکر آگاهانه برطرف می‌شوند؛ اما اصرار و پافشاری بر منیت‌هایی که بر پایه تعصبات، عقاید و باورهای گذشته فردی شکل گرفته‌اند و ناآگاهانه از ضمیر ناخودآگاه تراوش می‌کنند، مانع از این تصمیم‌گیری صحیح می‌شوند و عدم درک متقابل طرفین، این رخداد به ظاهر ساده را به یک بحران تبدیل می‌کند و این نمایش به دنبال تلنگری است برای زوج‌هایی که بدون توجه به گذشته یکدیگر و شناخت باورها، عقاید و تعصبات خانوادگی، ناآگاهانه تن به ازدواج می‌دهند و با گذر از دوره پیمان و ورود به زندگی زناشویی به ناگاه با محدودیت‌هایی روبرو می‌شوند که می‌تواند شریانهای حیات زندگی را بخشکاند.

میلاد محمدی و همکارانش در القای این تفکر به مخاطب تلاش زیادی کردند که قابل‌تقدیر است/ هرچند کوتاهی و موجز بودن اپیزودها از یک سو و عدم ارتباط آنها به یکدیگر باعث سردرگمی مخاطبان عام شد و نتوانست حق مطلب را برای آنها ادا کند و به نظر می‌رسد. اگر میلاد محمدی به جای سه داستان مستقل و بی‌ارتباط از یک داستان مشخص و یا سه داستان دنباله‌دار جهت القای تفکرات خود بهره می‌گرفت، مخاطب عام ارتباط بهتری با نمایش برقرار می‌کرد.
پرندیس این را خواند
علی، یاسمن رحیمی و فرشته این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نیم‌نگاهی به پرفورمنس دیوار برلین:
تسلیم یا مبارزه یک ملت با عقاید تحمیلی

علی رحیمی
باشگاه خبرنگاران تسنیم (22خرداد 95)

تحمیل عقاید را باید یکی از ریشه‌دارترین معضلاتی بنامیم که زخم شلاق آن همواره بر تن بشریت نقش‌آفرین بوده و هست. معضلی که همواره در پس قدرتمندتر بودن، بزرگ‌تر بودن، آگاه‌تر بودن، معلم بودن و ... مخفی می‌شود و عقاید یکی را بر دیگری، گروهی را بر گروه دیگر و جامعه‌ای را بر جامعه دیگر مستولی می‌سازد. در حقیقت تاریخ زندگی بشری را در یک تعریف حاشیه‌ای باید در جدال افکار انسانها برای تسلیم یا مبارزه با عقاید تحمیلی خلاصه کنیم و این عصاره اندیشه‌ای ... دیدن ادامه ›› است که از دل ترانه‌های آلبوم «دیوار» اثر به یادماندی راجر واترز و گروه پینک فلوید خیز برمی‌دارد و ستون فقرات پرفورمنس «دیوار برلین» اثر شایان افکاری می‌شود، نمایشی که چند هفته‌ای است تالار محراب را میزبان هنرنمایی خود کرده است.

برای نوشتن در خصوص این پرفورمنس خلاقانه، پیش از هر چیز نیازمند کنکاش در ترانه‌های آلبوم دیوار گروه پینک فلوید هستیم. ترانه‌های جاودانه‌ای که اگر بخواهیم تفکرات حاکم بر این نمایش را به چالش کشانیم چاره‌ای جز شناخت محیط حاکم بر آنها نداریم.

آلبوم دیوار، بازتعریف گذشته راجر واترز است، پسری که پدر خود –که مهم‌ترین پشتیبان زندگی یک فرد محسوب می‌شود- را در جنگ جهانی دوم از دست داده و با عقاید مادر محافظه‌کار و ترسویش، سرخورده و خاموش تربیت می‌شود. وی در دوران کودکی مجبور می‌شود تا روزگار را در مدرسه‌ای شبانه‌روزی سپری کند. زندگی در این مدرسه و تمکین به عقاید مستبدانه معلمان و مسئولان آن، بر سرخوردگی و وحشت وی از بروز افکار می‌افزاید تا آنجا که برای رهایی از این فشارهای روانی، مجبور می‌شود بین خود و دیگران دیواری بکشد و تنهایی و انزوا را به زندگی تحمیلی رجحان دهد. این رویه زندگی اندک‌اندک او را به کام جنون می‌برد؛ اما این دوران زیاد به طول نمی‌انجامد و سرانجام وجدانش بیدار می‌شود و در جستجوی راهی برای آزادی از این عقاید تحمیلی، دیوار میان خود و دیگران را فرو می‌ریزد.

در یک نگاه کلی این خلاصه آلبوم دیوار با تمامی ترانه‌هایش است، ترانه‌هایی که به هنگام نفود به اعماقشان، به راحتی می‌توان با لحظه‌لحظه‌های آن همذات‌پنداری کنیم و حتی در یک گستره جهان‌شمول تر، چهره وحشت زده انسانهای منزوی و بی‌پناهی را کنکاش کنیم که صاحبان قدرت از هر حربه‌ای برای تحمیل عقایدشان بر آنها استفاده می‌کنند و در یک فرآیند مملو از ترس و التهاب، با امید به دنیایی بهتر، زندگی را سپری می‌کنند و این همان چیزی است که به نظر می‌رسد شایان افکاری در پرفورمنس خود بر آن تکیه می‌کند.

نمایش با یک فیلم ویدئویی از دوران حکومت هیلتر و آغاز تحمیل عقاید نازیسم بر عامه مردم -عقیده‌ای که قرار است پس از همه‌گیر شدن در میان مردم این کشور، سیطره خود را به دیگر کشورهای جهان بگستراند- شروع می‌شود و مخاطبان را تا شکست نازی‌ها و پیشروی دو قطب شرق و غرب در آلمان با خود همراه می‌سازد و این تفکر را به تماشاچی القا می‌کند که صاحبان قدرت جدید چگونه به تکاپو برای تحمیل عقاید خود در این مستعمره به جدال می‌پردازند و چگونه مردم بی‌پناهی را که اسیر اندیشه‌های قدرت قبلی بودند، با ایجاد یک خفقان دائمی، زیر سلطه می‌گیرند.

این سلطه وحشیانه را می‌توان در نگاه‌های رنجور مردمی که پس از کشیدن دیوار برلین به نمایش درآمد، ورود ناگهانی سیاه پوشان نقاب زده با رژه خاصشان، ورود گروههای مسخ شده، رقص چکشها و ورود گروههای ماسک‌دار و رفتارهای ویژه آنها با عامه در لحظه‌لحظه نمایش درک کرد. گروهایی که تسلیم عقاید تحمیلی شده‌اند، بی‌هویت و از خود بیگانه هستند و در اجرای دستورات صاحبان قدرت، با ایجاد فضایی مملو از التهاب، ترس و خفقان وظیفه انتشار اندیشه نوظهور را بر عهده می‌گیرند و در این وانفسای دهشتناک بمباران اندیشه‌ها، افکار و عقاید تحمیلی شروع می‌شود، صاحب‌نظران با خلق ایده، نظامیان با زور، معلمان با آموزش و ... به انتشار ایده‌های جدید می‌پردازند و در نتیجه آن عده‌ای عقیده جدید را می‌پذیرند و سر تسلیم فرومی‌آورند، عده‌ای فرار می‌کنند، عده‌ای سکوت می‌کنند و عده‌ای دیگر حاضر به پذیرش نمی‌شوند و به جدال با افکار تحمیلی جدید می‌پردازند حتی در این راه کشته می‌دهند اما راه مبارزه همچنان ادامه می‌یابد و جدال برای تسلیم مبارزان بیشتر و بیشتر می‌شود.

«افکاری» برای نمایش جدال بین مبارزان و اندیشه‌های نوین، پای دو شخصیت مهم جهان یعنی کارل مارکس و استیو جابز را نیز به نمایش می‌کشاند.

مارکس نماد اصلی تفکر کمونیستی بلوک شرق است، تفکری که پایه‌هایش را بر شعار «همه باید مثل هم باشیم» می‌گذارد و استیو جابز - مدیر ارشد اجرایی شرکت رایانه‌ای اپل- اگرچه نمی‌تواند نماد بلوک غرب سرمایه‌داری باشد؛ اما به نظر به واسطه تأکیدی که بر مفهوم خلاقیت فردی دارد بر نمایش تحمیل می‌شود تا «افکاری» بتواند فشارهای دو نحله طرفدار خلاقیت فردی و همرنگی را که به نوعی در دو نقطه مقابل یکدیگر قرار دارند بر این قوم به انزوا کشیده شده به نمایش گذارد. جدال بی‌منطقی که نتیجه‌ای جز ایجاد جامعه‌ای با انسانهای بی‌پناه، آواره، روان‌پریش، خشن و منزوی ندارد.

در گذر زمان وجدان خفته جامعه بیدار می‌شود، بار دیگر جامعه جان می‌گیرد و مبارزه برای رهایی پوست می‌اندازد، دیوار فاصله‌ها فرومی‌ریزد و امید بار دیگر بر جامعه مستولی می‌یابد و نمایش با شکست عقاید تحمیلی به پایان می‌رسد هرچند در این جدال بی‌معنا، خون‌ها ریخته شدند، زندان‌ها مملو از زندانی شدند، زنان و بچه‌های فراوان آواره شدند و ... .

بی‌شک تفکر در چرایی فلسفه تحمیل عقیده را باید به عنوان یک هدف ناب در این نمایش به حساب آورد و به نظر می‌رسد افکاری در این پرفورمنس با تأکید بر همین چرایی، دو هدف متفاوت اما مرتبط را دنبال می‌کند:

هدف اول نمایش نتیجه تحمیل عقاید یک فرد بر دیگری است که متأسفانه در جامعه ما به وفور دیده می‌شود و هر کس بسته به میزان برتریش بر دیگری سعی در تحمیل اندیشه خود دارد و احترام به دیدگاه، سلیقه و نظر یکدیگر یکه گمشده روابط اجتماعی است که نتیجه این رفتار ناآگاهانه می‌تواند به شکل انزوا، انزجار و یا حتی اعتراض نمایان شود و هدف دوم نمایش تحمیل عقاید یک گروه یا جامعه بر گروه یا جامعه دیگر است که ماحصل آن جنگ‌افروزی‌هایی است که در پس یک ایده، یک اندیشه و یا حتی یک عقیده جان می‌گیرند و یک جامعه را به کام نابودی، آوارگی و بی‌پناهی می‌کشاند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «گلدونه خانم»
زخمهایی که تاریخ مصرف ندارند


#علی رحیمی
خبرگزاری تسنیم( ۱۷ خرداد ۱۳۹۵)

این هفته شاهد روزهای پایانی، آخرین اجرای نمایش «#گلدونه خانم» اثر مشهور اسماعیل خلج هستیم؛ نمایشی که به واسطه نوع نگاهش به پدیده سلطه ... دیدن ادامه ›› بر زن، از سال 1351 تاکنون بارها مورد توجه کارگردانان تئاتر قرار گرفته است و این بار نیز #النا آهی و گروه داکا تصمیم گرفتند پس از 4دهه بار دیگر آن را به روی صحنه ببرند؛ هرچند اجرای مجدد این نمایشنامه، زیاد باب میل منتقدان نیست و برخی با این ادعا که تاریخ مصرف این نمایش گذشته است، بر آن خط بطلان کشیدند.

این گروه از منتقدان معتقدند که این نمایش در حقیقت تجلی‌گر دوران زوال مردسالاری و ورود بی مقدمه تفکرات فمینسیم در کف جامعه، با نگاهی عمیق به چهره زن به عنوان موجودی استثمار شده و رنج کشیده در 2 دوره سلطه و پساسلطه است و اگرچه در اولین اجرای خود در دهه 50 بحث‌های زیادی را در میان روشنفکران آن روزگار برانگیخت، اما تکرار آن بعد از 40 سال، هیچ سنخیتی با جامعه معاصر و دغدغه‌های فردی، سیاسی و اجتماعی آن ندارد و یک نمایشنامه تاریخ مصرف گذشته غیرضروری محسوب می‌شود.

این نگاه تک بعدی اگرچه به ظاهر غیرقابل انکار است اما وقتی ژرف‌تر به اتفاقات حادث شده و دیالوگهای رد و بدل شده در نمایش می‌نگریم، در لابه‌لای آنها به انبوه زخمهایی می‌رسیم که در بطن زندگی غیرعقلانی حاکم بر طبقه پایین جامعه مستترند، زخم‌هایی که تاریخ مصرف ندارند و بر هر زن و شوهری که در زندگی زناشویی نمی‌توانند به درک متقابل برسند، مستولی می یابد؛ نکته‌ای که راز زنده ماندن این نمایشنامه را در این سالها نمایان ساخته است: زندگی پساسلطه... .

در حقیقت «گلدونه خانم»، راوی سه نوع دغدغه حاکم بر زندگی زناشویی عامه یعنی پول، کار و فرزند است که از زبان سه مرد تنها که در قهوه‌خانه‌ای در حاشیه شهر به دنبال راهی برای برون‌رفت از مشکلات به یکدیگر پناه آورده‌اند نقل می شود:

اولی صاحب قهوه‌خانه، احمدآقا است، مردی که به دنبال سیل و نابودی زمین کشاورزی، برای کار، روستا را ترک کرده و در حاشیه شهر، قهوه خانه زده است و مدتهاست که با همسر و فرزندانش از طریق نامه ارتباط می‌گیرد.

دومین نفر آقا باقر، مرد بیکاری است که با دغلکاری و فریب زندگی می‌گذراند و برای جلب ترحم، به دروغ مدعی است زن و فرزندی دارد که به واسطه بیکاریش از او جدا شده‌اند.

و بالاخره سومین مرد آقا رضای پیازفروش است که به دلیل بچه‌دار نشدن، زنش او را رها کرده و تنها زندگی می‌کند.

در بطن دیالوگهای این سه مرد، دیالوگهای همسران آنها قرار گرفته است. زنانی که اجازه ورود به اصل نمایش را ندارند و تماشاچی، دغدغه‌های آنها را فقط در رویای این سه مرد و آنهم در یک کاراکتر به نام گلدونه می شنود: گلدونه همسر آقا باقر، زنی خانه دار و ساده است که تمام دغدغه شان در نبود پشتیبان خلاصه می شود و در نامه ای به احمد آقا تلویحا تهدید می‌کند که اگر از زندگی پشتیبانی نکند، خودش اختیار خانه را در دست می‌گیرد.

گلدونه همسر رویایی آقا باقر نیز زنی است که به دلیل بیکاری همسر، از او جدا شده و با کار در خانه دیگران زندگی می‌گذراندو بالاخره سومین زن، گلدونه همسر آقارضاست که پس از جدایی از همسر و نبود کار مناسب برای امرار معاش، راهی جز تن فروشی ندارد و در هیبت یک زن معروفه زندگی می‌گذراند.

دیالوگها حکایت از پایان عصر سلطه مردان دارد، عصری که مردان به واسطه یک قرارداد اجتماعی نانوشته، وارث شغل پدر می‌شدند و تامین اقتصاد خانواده را به عنوان مهمترین رکن بقا در اختیار می گرفتند. با فرزندآوری قدرت خود را افزایش می دادند و در نتیجه ثروت و قدرت بیشتر، از احترام بیشتری نیز برخوردار می شدند، اما در یک فرآیند غافلگیرانه ابزارهای سلطه را از دست می دهند و چاره ای جز تسلیم و تقسیم قدرت با شریک زندگی ندارند.

با کاهش قدرت مرد در خانواده، زن دم از استقلال می زند و به مرور از زیرسلطه خارج می‌شود. اما در مسیر خروج از سلطه، دو راه پیش رو دارد: یا بماند و به همسرش در اداره زندگی کمک کند و یا همانگونه که اسماعیل خلج مطرح می‌کند ناآگانه و بی مقدمه مسیر آزادی، گسست زناشویی و طلاق را در پیش گیرد.

به نظر می رسد راه اول برای #خلج دغدغه ای ایجاد نکرده است که به راحتی از کنار آن می گذرد و تاکیدش را بر عواقب راه دوم می گذارد: زنی که از سلطه شوهر رها شده و به آزادی رسیده است و در دوران پساسلطه قرار است برای خود یک زندگی بهتر از قبل به وجود آورد و با این تفکر پس از سالها زندگی در محیط بسته خانه، ناآگاهانه وارد جامعه می شود. جامعه‌ای که هنوز مردها نگاهی سلطه جویانه به زن دارند و این یعنی آزادی از یک مرد و اسارت در دستان مردان دیگر، همان نکته‌ای که زری نمایش «گلدونه خانم» در پرده آخر از آن حکایت کرد.

در حقیقت زری نمایش، همان گلدونه خانم است که در خیال آقاباقر دم از استقلال زد، در خیالات احمد آقا به دنبال کار رفت و سرانجام در خیالات آقا رضا، به هیبت یک روسپی درآمد. تن فروشی که اگرچه آقا رضا میل به بازگشت او دارد اما روی بازگشت به خانه را پیدا نمی‌کند.

خلج در آخرین پرده نمایش نیز تلنگر دیگری به مخاطبان می زند. سوالی که در «سقوط زری» مستتر است: چرا اگر مردی در جامعه هوسباز باشد گناهی مرتکب نشده و به راحتی در خانه و جامعه قدم می گذارد اما زنی که برای امرار معاش مجبور به تن فروشی است، سقوط کرده است؟!! چرا فرهنگ عامه در حفظ حریم‌ها عدالت را نمی‌پذیرد؟

بی‌شک گلدونه خانم، داستان یک فقر فرهنگی است که سالیان سال است زیرساخت‌های آن مهیا نشده‌اند و تا زمانی که عموم به آن درجه از عقلانیت نرسیده باشند که پایبند اصول فرهنگ دینی نابمان گردند نمی‌توان برای آن تاریخ مصرفی پیشنهاد داد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی بر نمایش «#گرگ دختر»
زورآزمایی عشق و قدرت

#علی رحیمی
خبرگزاری تسنیم (۱۱ خرداد ۱۳۹۵)

مردان روستا دل در گرو دختری داده‌اند که در اعتراض به رفتار خشن آنان در کشتار حیوانات، به گوشه‌ای از جنگل پناه برده و از مردم دوری می‌کند؛ اما در دل جنگل متوجه حضور نامریی چوپانی به شمایل پلنگ می‌شود که به عشق نی‌نوازی دختر آرام آرام پایش را در محیط زندگی او می‌گذارد و در نهایت پیوند عاشقانه مینا (گرگ دختر) و مرد پلنگ چهره شکل می‌گیرد. مردان روستا که حاضر به تحمل این عشق آرمانی نیستند به فکر از بین بردن عاشق می‌افتند و در نهایت تراژدی ... دیدن ادامه ›› مرگ خلق می‌گردد.

این خلاصه‌ای از نمایش «گرگ دختر» است، نمایشی که این روزها به کارگردانی «#عباس عبدالله زاده» در تماشاخانه #سنگلج روی صحنه است.

جانمایه این نمایش، داستانی کهن از مردم مازندران در خصوص عشق یک پلنگ به دختری به نام میناست که عبدالله‌زاده با افزودن داستانکهایی برآن، در ظاهر بنا دارد ضمن بازسازی این داستان فولکلوریک، مخاطب را نیز با فرهنگ بومی مازندران و برخی آداب و رسوم آن منطقه از جمله بازی زوندی، قاشق زنی و ... آشنا کند؛ اما با نگاهی عمیق‌تر به‌راحتی می‌توان بر تأکید نمایش بر «یکه سالاری یا اتوکرات» در جامعه سنتی ایران -نه در مفهوم فردی که قدرت را به زور کسب کرده است؛ بلکه در مفهوم فردی که قدرت خود را به واسطه رسوم و سنتهای اجتماعی کسب کرده است- و زورآزمایی آن با عشق صحه نهاد.

عبدالله زاده خیلی ظریف و هوشمندانه در صحنه‌های اولیه نمایش این تفکر را به مخاطب القا می‌کند که هرکس به واسطه میزان قدرتی که جامعه برایش متصور است، مورد احترام سایرین قرار می‌گیرد. حال این ویژگی می‌تواند به واسطه مرد بودن برای زنان باشد یا به واسطه توان یک مرد در کشتن حیوانی قدرتمند باشد نسبت به سایر مردان.

وی برای تداعی این موضوع در ذهن مخاطب، در گام اول با ایجاد تغییر در لباس مردان روستا و مزین نمودن آنها به مهم‌ترین حیوان شکار کرده، جایگاه سلسله مراتب قدرت در روستا را به نمایش می‌گذارد و در ادامه داستانکهایی از این نمایش را به همین موضوع اختصاص می‌دهد: تغییر رئیس شکارگران روستا، خوشحالی زاید الوصف دختری که قرار بود با رئیس شکارچیان ازدواج کند، نوع نگرش سایر دختران روستا به ازدواج دختر و ... از جمله داستانکهایی بودند که به منظور هدایت نگاه مخاطب به این سمت به نمایش درآمدند؛ و در دل القای همین تفکر است که واقعیت اصلی داستان یعنی عشق -نیرویی که به راحتی هر قدرتی را به تعظیم وا‌می‌دارد- رخ می‌نماید.

در حقیقت عبدالله زاده در این نمایش به دنبال زورآزمایی عشق و قدرت است و می‌خواهد مخاطب را به این درک برساند که عشق از جایگاه والاتری نسبت به قدرت برخوردار است و این موضوع در پرده‌ای که «گرگ دختر» شرط می‌گذارد که راه قبول ازدواج، شکار پلنگ است و تصادم این موضوع با حضور نامرئی چوپانی به شمایل پلنگ -که پس از کشته شدن گوسفندانش از دیار خود خارج شده و به عشق نی نوازی گرگ دختر آرام آرام پایش را در محیط زندگی او می‌گذارد و عاشقش می‌شود- به اوج خود می‌رسد.

تصادم این دو رویداد از صحنه‌های منحصربه‌فرد این نمایش محسوب می‌شوند و در هر دو صحنه عشق بسان یک نیرویی پرتوان رخ می‌نماید، به ویژه در صحنه دوم که چوپان عاشق گرگ دختر می‌شود چرا که گرگ و چوپان دشمنان قسم خورده یکدیگرند و این تضاد وقتی به پیوند عاشقانه آنها مبدل می‌گردد به نوعی می‌تواند نشانه صلح در طبیعت نیز لقب گیرد و این اصلی‌ترین نتیجه داستان فولکلور یک خطی مازنی‌هاست و بی‌شک پایان نمایش در همین بخش، می‌توانست ایده‌الهای مثبتی را به مخاطب القا کند اما عبدالله زاده پا را از واقعیت داستان هم فراتر می‌نهد و در صحنه‌های نهایی با بهره‌گیری از قدرت کاریزماتیک «ببری» بار دیگر «قدرت» را به جان «عشق» می‌اندازد. هرچند در این رقابت ناجوانمردانه نیز گرگ دختر پس از قتل چوپان توسط مردان روستا، خودکشی می‌کند و نشان می‌دهد که عشق همچنان پایه‌های اصلی زندگی است.

به هر تقدیر، نمایش گرگ دختر را باید یک تعبیر خلاقانه از یک روایت تاریخی نام نهاد که جلوه‌های از واقعیت روحانی حاکم بر زندگی گذشتگان را به تصویرکشید. واقعیتی که با اندکی تأمل می‌تواند برای امروزمان نیز درس عبرتی محسوب شود.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

«بر پهنه دریا»، نمایشی ایرانی برای مخاطب ایرانی

#علی رحیمی
خبرگزاری تسنیم (۰۹ خرداد ۱۳۹۵ )

آنهایی که فعالیت‌های تئاتری #شهرام مسعودی را دنبال می‌کنند، بی‌شک خوب می‌دانند که دغدغه اصلی او تلاش در جهت پیوند تفکر غرب با فلسفه نمایشهای ایرانی است و سبک و سیاق فعالیتهایش در این حوزه – فارغ از اینک تا چه حد در این امر موفق بوده - بر همین ایده‌آل ... دیدن ادامه ›› استوار است.

نمایش «بر پهنه دریا» نیز از این قاعده مستثنا نیست و مسعودی سعی کرده است با نیم‌نگاهی بر نمایشنامه قابل تأمل «بر پهنه دریا» اثر میراسلاو مرژوک لهستانی و پیوند آن با نمایشهای تخت‌حوضی که یکی از جذاب‌ترین و پرمخاطب‌ترین نمایشهای کمیک ایرانی محسوب می‌شوند، یک نمایش خاص به صحنه آورد؛ نمایشی که ایرانی بودنش بیشتر از غربی بودنش به چشم می‌آید.

در حقیقت ظرف نمایش همان داستان مرژوک است، سه نفر کشتی شکسته که #بر پهنه دریا به شدت گرسنه می‌شوند و خیلی دموکرات تصمیم می‌گیرند یک نفر را به قید قرعه قربانی کنند و بخورند و ...؛ با این تفاوت که مظروف کاملاً متفاوت و به زیان دیگر «بومی» شده است و لحظه‌لحظه آن یادآور نمایشهای تخت حوضی است. به عبارتی نمایش «بر پهنه دریا» پیش از آنکه بخواهد به مخاطب تلنگری در خصوص حقیقت وجودی انسان در شرایط سخت بزند، دغدغه ایرانی کردن نمایشهای غربی دارد و به دور از انصاف است اگر بگوییم در این هدف ناموفق عمل کرده باشد.

مسعودی برای تحقق این هدف ابتدا با حفظ تم اصلی داستان، محتوا را جزءبه‌جزء تغییر داد و با ورود صحنه‌ها و دیالوگهای خاص ایرانی و زیر ذره‌بین قرار دادن مسائل سیاسی و اجتماعی روز سعی می‌کند نمایش‌نامه جدیدی به منصه ظهور درآورد. خودش در این خصوص می‌گوید: «من از داستان اصلی فقط ظرفی را گرفتم و مظروف کاملاً متفاوت است. من کاملاً نمایشنامه مرژوک را بازنویسی کردم و دگرگونی‌های زیادی در داستان اصلی ایجاد نمودم».

وی در ادامه این تفکر خلاقانه، با دگرگون‌سازی سه شخصیت اصلی داستان #مرژوک - سوسیالیسم، دموکرات و لیبرالیسم - که هیچ سنخیتی با احوال مخاطب عام ایرانی ندارند و ورود دو شخصیت دوست‌داشتنی نمایشهای تخت‌حوضی یعنی ارباب و غلام سیاه که اولی نماینده قشر مرفه و دومی نماینده قشر فقیر جامعه‌اند، در کنار جوان تحصیل‌کرده‌ای که یادآور منش‌های اپورتونیسم (فرصت‌طلب) در جامعه است و بهره‌مندی از یک دکور کاملاً ساده و به دور از هیاهو که یکی از نمادهای نمایشهای تخت‌حوضی محسوب می‌شود؛ ذهن مخاطب را درگیر یک نمایش کاملاً ایرانی با دیالوگها و شخصیتهای ایرانی می‌کند تا مخاطب فراموش می‌کند این اثر چکیده‌ای از نمایشنامه مرژوک است.

مسعودی حتی برای حفظ مخاطب و ایده آل‌هایش، در نتیجه داستان نیز دست می‌برد و سعی می‌کند چیزی را نشان دهد که مخاطب آن را بفهمد و بپذیرد. خودش در این خصوص می‌گوید: «نفس فلسفه خوردن براثر گرسنگی در آیین ما نمی‌گنجد و مخاطب ایرانی، خوردن یک انسان به خاطر گرسنگی را نمی‌پذیرد و نیاز بود که دلیلی قانع‌کننده تر و فراتر برای توجیه داستان پیدا کنیم و در حقیقت «الماس» داخل شکم غلام سیاه راهی برای برون‌رفت از این دغدغه بود».

با چنین رویکردی در نهایت شالکه داستان به نحوی شکل می‌گیرد که نه به عدالت تاریخی مرژوک صدمه وارد شود، نه فضای بی‌رحم جوامع دموکراتیک از نظرها دور بماند و نه له شدن طبقه پایین جامعه زیر لگام طبقه مرفه؛ حتی نقش و جایگاه گروههای اپورتونیسم (فرصت‌طلب) نیز به قوت خود باقی است اما آنچه به نمایش نهاده می‌شود یک تئاتر ایرانی با تمامی مؤلفه‌هایی است که مخاطب ایرانی انتظار دارد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به فیلم «#رسوایی ۲»
درون‌مایه‌ای که بوی انسان تک ساحتی #مارکوزه می‌دهد


#علی رحیمی
خبرگزاری تسنیم (۰۶ خرداد ۱۳۹۵)
چند روزی است که قسمت دوم «رسوایی» مسعود ده نمکی رنگ پرده سینما به خود دیده است و این بار هم از همان روز نخست با استقبال گرم عموم روبرو شد؛ استقبالی که بار دیگر نشان داد ایده‌های خلاقانه‌ مسعود ده‌نمکی برای مردم که به نوعی مهم‌ترین داوران یک فیلم معرفی می‌شوند، قابل ستایش است و نسل امروز مسعود ده‌نمکی را نه یکی روزنامه‌نگار باهوش؛ بلکه یک چهره نام آشنا و توانمند در سینمای ایران می‌داند. چهره‌ای که بسان یک روزنامه‌نگار خلاق آسیب‌های ... دیدن ادامه ›› اجتماعی را کنکاش می‌کند و حرفهایش همان حرفهایی است که مردم یا جرأت بیان آن را ندارند و یا در دوردستها به دنبال آن هستند. حرفهایی از دل عقلانیت - یکه گمشده دنیای ماشینیسم کنونی- با همه ابعاد وجودیش.

فیلم «رسوایی 2» منبعث از همین بینش است با این تفاوت که مسعود ده‌نمکی که تا دیروز تیررس نگاهش را - بی‌توجه به ریشه‌های بروز رفتارهای غیرعقلانی- به سمت ناهنجاری‌های اجتماعی مبتلابه عموم نشانه گرفته بود، این بار انگشت اشاره خود را به سمت علل بروز رفتارهای غیرعقلانی و یا به قول هربرت مارکوزه (1979- 1898)، فیلسوف آلمانی مکتب انتقادی، چرایی «غیرعقلانی بودن عقلانیت» در جامعه امروز نشانه گرفته است.

#ده‌نمکی در «رسوایی 2»، جامعه امروز را به شهری درآمیخته با بمباران تبلیغات، مردم گرفتار در هیجانات کاذب و زودگذر و ساختمانهای سربه فلک کشیده تشبیه می‌کند و معتقد است که در این هیاهو قدرت تفکر از مردم گرفته شده و مردم غرق در نیازهای روزمره شده‌اند و این همان تفکری است که بارها اندیشمندانی همچون مارکوزه در کتب و مقالات مختلف گوشزد کرده بودند و به نظر دور از ذهن نیست اگر بگوییم که این روزنامه‌نگار خلاق دیروز با خوش سلیقگی ریشه‌های تفکراتی همچون انسان «تک ساحتی» را در ستون فقرات این فیلم گنجانده باشد.

فیلم با سکانسهای بی‌مقدمه، سریع و پی‌درپی آغاز می‌شود از هیاهوی مردم، برجهای بلند، بمباران تبلیغات تا نمایش اعدام دو شرور قاتل که پس از آدم‌ربایی یک دختر جوان، در درگیری با یک آمر به معروف، وی را به قتل می‌رسانند و قرار است حکم اشد مجازات (اعدام) برای آنان اجرا شود. در نهایت این بخش از فیلم با اقدام ارزشمند همسر شهید آمربه معروف با بخشش قاتلان ادامه می‌یابد.

در تمامی این سکانسها مسعود ده‌نمکی با ظرافت خاصی تماشاچیان حادثه را در هیاهویی به دور از منطق و تعقل به نمایش می‌گذارد. گروهی که به دنبال شنیدن آهنگی منظم و یکنواخت از سوی مسئولان و ‌رسانه‌ها، اختیار عمل از کف داده‌اند و به تعبیر مارکوزه «تک ساحتی» شده‌اند.

با ورود شیخ یوسف، روحانی عارف مسلک و روشن ضمیری که مخاطبان پیگیر فیلمهای ده‌نمکی با اخلاق و رفتارش در فیلم «رسوایی 1» آشنا شده بودند، اولین تلنگر به مخاطبان زده می‌شود. او در دیالوگهای کوتاه و تأمل‌برانگیزش با بیان نکاتی همچون:

- دقیقاً نمی‌دانم که این آقا (منظور شرور محکوم به مرگ است) چه کرده و چرا کرده!!؟
- این جماعت آمده‌اند عبرت بگیرند؛ انگار عشرت گرفته‌اند.
- خیلی وقت است که می‌خواهیم ریشه‌ای کار کنیم؛ اما می‌ترسم نه در این کشور ریشه‌ای بماند و نه ریشی.
-آنقدر که ساختمانها قد کشیده‌اند، عقلها قد نکشیده‌اند
-در شهری که رحم نباشد باید منتظر عذاب الهی بود.
-همه ما مجرمیم، اما دستگیر نشده‌ایم.
و ... .

توده‌های مملو از هیجانات کاذب را که در هیاهوی اعدام دو شرور به شور و شادی مشغولند را به تفکر، در خصوص ریشه‌های بروز این جنایت، علل و عوامل آن و نقشی که مسئولان و سایر مردم در بروز این چنین حوادثی دارند، دعوت می‌کند و در نهایت با بیان اینکه «به خودتان تکان بدهید تا خدا تکانتان نداده» خطر انحطاط عقلانیت در جامعه را گوشزد می‌کند. هر چند برخی او را جدی نمی‌گیرند و برخی نیز با تعبیر غلط از حرفهای شیخ یوسف و شایعه وقوع زلزله و عذاب دستمایه شروع داستان را فراهم می‌کنند.

نکاتی که حاج یوسف - که در جایگاه «نیروهای رهایی‌بخش» در نظریه انسان «تک ساحتی» مارکوزه ایستاده - در بدو ورود مطرح می‌کند و واکنش مردم به آن، هر کدام در جای خود تداعی‌گر جامعه‌ای غیرعقلانی با مردمی غیر‌منطقی و خواب زده است که بی‌توجه به دلایل و ریشه‌های بروز بداخلاقی‌های اجتماعی، نقش کارگردانان این ورطه و نقش رسانه‌ها و تبلیغات در جهت دادن به آنها، به دنبال راهی برای ارضای هیجانات کاذب هستند و صحنه اعدام یک همشهری به نوعی یک سرگرمی است، نه یک اقدام عبرت‌آموز.

نگاه غیرعقلانی به مسائل اجتماعی را ده‌نمکی به صورت کاملاً شفاف و صریح در چند سکانس دیگر این فیلم هم به نمایش گذاشته است تا به مخاطب تفهیم کند در این شهر، ماشینیسم با تمام آسایش و آرامشی که به واسطه حضور تکنولوژی به وجود آورده، توده مردم را غرق در امیال و خواستهای کاذب و لحظه‌ای کرده است و مسئولان نیز که این آب گل‌آلود را به بهترین فرصت جهت حفظ وضع موجود می‌دانند، از یکسو با بمباران تبلیغات، مدیریت صنعتی و الگوهای فکری غیرانتقادی قدرت تفکر و تعلق را از توده مردم ستانده و از سوی دیگر با اجرای شیوه‌های نوینی از نظارت اجتماعی و حذف معترضان، منتقدان و مخالفان، در نهایت توده‌ای یک دست و همرنگ و از همه مهمتر سرگرم در نیازها و خواسته‌های کاذب به وجود آورده‌اند. پیامد چنین وضعی، همانی است که مارکوزه در کتاب معروف خود «انسان تک ساحتی» حذف اخلاق از زندگی اجتماعی عنوان می‌کند.

شوک عذاب تلنگری برای بیدار باش ابتدایی

سکانسهای بعدی فیلم روایتگر تقابل توده با شوک عذاب است. شوکی که با تعبیر غلط از سخنان شیخ یوسف زلزله‌ای مرگ‌آور تعبیر شد و شهر را به دلهره انداخت. مسئولان که درصدد حفظ وضع موجود هستند در گام اول سخنان این پیر عارف را مضحک می‌خوانند و با بهره‌مندی از توان تکنولوژیک و شیپور رسانه‌ای مدام این تفکر را در «توده» القا می‌کنند که نباید این گونه حرفهای خیالبافانه را جدی گرفت. حتی برای مقابله با حاج یوسف - به عنوان یک نیروی رهایی‌بخش مخالف - طرح مذاکره و حتی زندان را پیش‌بینی می‌کنند؛ اما تلنگر حاج یوسف محکم‌تر از آن بود که مسئولان می‌اندیشیدند و در یک آن تشویش و اضطراب جامعه را فراگرفت.

زمان ثانیه به ثانیه می‌گذرد و تفکر و تعقل لحظه به لحظه توده یک دست و هماهنگ را به گروههای متفکر تبدیل می‌کند. دگردوستی بار دیگر در جامعه هویدا شد و همگان به یک وحدت رویه برای مقابله با حادثه می‌رسند و آن فرار از مهلکه است. هرچند به یکباره با پایان زمان اعلام زلزله، انقلاب تعقلگرایی در نطفه خفه می‌شود؛ حاج یوسف از نظرها محو می‌شود و زندگی به حالت اولیه درمی‌آید. انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و این همان نکته‌ای است که مارکوزه در کتاب «انسان تک ساحتی» بارها برآن تاکید کرده است:

«تا هنگامی که دریافت ذهنی افراد جامعه حقیقت اوضاع را نشناسد و کارهایی را که صورت می‌گیرد از کارهایی که منع و جلوگیری می شود تمیز ندهد به فرض وقوع حادثه‌ای، ظهور تغییرات در کیفیت جامعه امکان پذیر نیست».

مسعود ده‌نمکی همسو با مارکوزه به زیبایی این نکته را نیز در ذهن مخاطب القا می‌کند و بی‌شک حتی اگر فیلم با سکانس شکست نظرات حاج یوسف از سیاستهای ناجوانمردانه مسئولان و خروج وی از جامعه به پایان می‌رسید، می‌توانست ذهن مخاطب را تا مدتها درگیر کند؛ اما ده‌نمکی هدف دیگری دارد. او مخاطبان را با این همه درگیری‌ها، تشویشها و اضطرابهایی که ماحصل دیالوگهای کوتاه و تأمل‌برانگیز و تصاویر سریع، پی‌درپی و کوتاه بود، بر صندلی میخکوب می کند تا راه رهایی از زوال عقلانیت را نشان دهد.

بازگشت به فرهنگ دینی

در سکانس نهایی فیلم، بار دیگر ورق بر می‌گردد و مردم خشنود از وضع موجود، به یکباره خود را در معرض خطر جدی زلزله می‌بینند. شهر به لرزه در می‌آید، سکوت همه جا را فرا می‌گیرد و بار دیگر راه فرارها به بوته آزمایش گذاشته می‌شود؛ اما انگار این زلزله با زلزله شایع شده تفاوت دارد.

ده‌نمکی در این فیلم فرار از هیجانات کاذب را بازگشت به فطرت وجودی انسان و دین‌باوری می‌داند و معتقد است که برای رهایی از زندگی پوچ و بی‌مفهوم امروز نیاز است تا بار دیگر به فرهنگ دینی تمسک جوییم.
آتی و علی رحیمی این را پاسخ داده‌اند
تمام فیلمهای آقای ده نمکی درفرم سینمایی به شدت دچارضعف هستند.درمحتوا هم به غیر از فیلم اخراجی ۱ که اون هم تا حدودی ونه به صورت کامل در راستای بیان معضل اجتماعی ساخته نشده.بیشتر دغدغه فروش مالی رو داشته.بیان سطحی.سانتی مانتال.وشوخی‌های مبتذل غالب برفیلم های طنز و جدی. می شه خدا رو شکر کرد که ایشان کمتر فیلم دفاع مقدس میسازه وگرنه ابتذال فیلمهاشون به کل نگاه جوانان رو به سینمای دفاع مقدس بد میکرد.انشالله که درحوزه اجتماعی هم کمتر بشه بعد از رسوایی دو
۲۲ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید