در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدر ضا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:19:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فیلم رو امروز دیدم. در کل فیلم زیاد دلچسبی نبود. از ویژگی های خوبش شروع کنم. طراحی صحنه و لباس ستودنی بود. فیلم برداری هم خیلی خوب بود. اما برسیم ... دیدن ادامه ›› به مشکلاتش. عمده ترین آنها تدوین فیلم و دوبله آن بود. یعنی بخش بزرگی از مشکل فیلم مربوط به مرحله پس تولید است. آنقدر پرش های زمانی ناگهانی و وحشتناکی میخوردیم که گدار را هم روسفید کرده بود. اما مشکل ظاهرا از سازندگان نه و از سانسورچیان عزیز است. مشکل نحوه کات خوردن بین این ها و زمان کات خوردن نماست. گویی یک فرد کاملا آماتور پشت تدوین فیلم بوده. نه فلاش بک ها و جامپ های زمانی. در کنار این کات های تند بی معنی که فقط ذهن مخاطب را آشفته میکرد هم یک گیر دیگر تدوین بود که به نظر این دیگر مشکل از خود سازندگان بود. اما برویم سراغ دوبله فاجعه فیلم. صنعت دوبله ایران یکی از قوی ترین ها شاید در دنیا باشد اما دوبله های بی خود و بی ربط به این فیلم که بیشتر برای کارتون ها و کمدی ها مناسب بودند بدجور بیننده را به خنده وا می داشت. در جدی ترین صحنه ها. و یک سوال مهم. چرا باید وقتی همه به زبان کتابی صحبت میکنند یک کودک در فیلم به زبان محاوره صحبت کند؟؟ و بعد پدرش گاهی محاوره و گاهی کتابی! بعضی صحنه های فیلم واقعا خجالت آورند. من مدام در طول فیلم به یاد مختارنامه افتادم و میرباقری را به خاطر کارگردانی زیبایش ستودم. در آن فیلم هم بعضی کاراکتر ها دوبله بودند اما به شدت درست. مثل کاراکتر مصعب با بازی جعفر دهقان که اصلا آزار دهنده نبود.و چقدر دیالوگ های فیلمنامه مختارنامه زیبا و به یادماندنی ست. میرباقری از مختار بی نشان در ایران یک قهرمان واقعی می سازد. اما فتحی از مولانا و شمس با نشان چه می سازد؟ بازی ضعیف پارسا پیروزفر و شهاب حسینی واقعا حالم را بد جوری گرفت. شهاب حسینی برای پیرتر کردن صدایش که با گریمش بسازد چقدر مصنوعی صداسازی میکرد. پارسا پیروزفر هم بیشتر بچه خوشگل بود تا مولانای بزرگ. فیلم در ساختن صحنه های عاشقانه کمی بهتر عمل کرده بود که انگار تخصص حسن فتحی ست.ولی همه میدانیم این جور عشق ورزی ها برای جامعه امروز چقدر نخ نما شده. تصویری که از عشق در سینمای ایران ساخته اند دروغ بزرگی بیش نیست و تصویر آنتونیونی از عشق، به واقعیت امروز بسی نزدیک تر. یا تصویری که جیلان از عشق می سازد. کارگردانی که اتفاقا ترک است اما کاملا بر خلاف فیلم های ترکی عمل میکند.از دیدن یک چیز در فیلم خوشحالم که بیشتر مربوط به تاریخ و اجتماع ماست نه بحث سینمایی. آن هم ترک بودن بازیگران زن فیلم که اجازه داد حجاب شان به واقعیت زنان ایرانی نزدیک شود. زیبایی این بازیگران هم تصویر بسیار زیبایی از زن ایرانی آن دوران ساخت. هر چند شاید اطلاق کلمه ایرانی به آنها خیلی درست نباشد چون ایران آن روز بزرگ تر از امروز بود ولی خب از روی اسم آنها (کیمیا خاتون و مریم) میشود فهمید اینها نماینده زن آن دوران ایران هستند. یک سری سکانس ها هم خوب ساخته شده بود. مثل صحنه های اتفاقات بین شمس و مولانا یا رقص سماع و صحنه های عاشقانه پایانی بین اسکندر و مریم. در پایان واقعا خواهان احترام به من مخاطب هستم که فیلم را یا پخش نکنند یا کامل و درست پخش کنند.
رویا و میثم محمدی این را خواندند
امیر مسعود و میلاد فراهانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یکی از موضوعات مغفول مانده در سینمای ایران زندگی دانشجویی است. شاخص ترین فیلمی که به خاطر دارم دربند است که ارتباط خیلی خوبی هم با آن گرفتم. تلااش شهبازی برای واقع گرایی در آن فیلم قابل تقدیر است و نازنین بیاتی بهترین بازی کارنامه اش را در اولین حضور جدی اش در سینما در قامت یک دانشجوی ترم یکی به نمایش می گذارد.فیلم سال دوم دانشکده من هم با وجود مشکلاتش توانست گوشه هایی از جمع های دانشجویی را به نمایش بگذارد. اما چیزی که در سینمای ایران شاید اصلا به آن پرداخته نشده زندگی دانشجویی-خوابگاهی است. چند بار محیط خوابگاه ها را در فیلم ها اصلا دیده اید؟ در حالی که بسیاری از جوانان از جمله خودم مدت زیادی از زندگی مان را آنجا گذرانده ایم و اتفاقا با مشکلات بسیار هم مواجه شده ایم. سینما واقعا به قشر دانشجو و مخصوصا دانشجوی خوابگاهی بدجور بدهکار است.اگر بگوییم که نشان دادن وضعیت واقعی خوابگاه ها شاید به مذاق بعضی ها خوش نیاید ولی باز باید توجه کرد که ما بسیاری فیلم که از خط قرمز های خیلی قرمز عبور کرده اند داریم. تنها فیلم مهم سینمای ایران که دختران خوابگاهی کاراکتر های اصلی اش هستند فیلم خوابگاه دختران است. که باز محوریت فیلم زندگی خوابگاهی و دانشجویی نیست و فیلم حول یک مقوله ترسناک پیش میرود. در این زمینه در حق پسران اما اجحاف کامل شده است. جز در فیلم نفس عمیق که باز هم پرویز شهبازی ساخته و ما یک پسر دانشجوی خوابگاهی در فیلم داریم دیگر هیچ به یاد ندارم. در آن فیلم هم زندگی دانشجویی خیلی نشان داده نمیشود بلکه بیشتر حول ناامیدی و سردرگمی و عشق های جوانی میچرخد.نفس عمیق در عین حال یکی از ویژه ترین فیلم های عمر من است. منتهی وقت آن نشده که ما سراغ کاراکتر های معمولی تر دانشجویمان برویم؟ گوشه هایی از زندگی و تفریحات و رنج ها و خیالات و دیالوگ هایشان را نشان دهیم؟ فیلم کوتاه خودم درباره سه دانشجو است و خوشحالم که در اولین گامم سراغ این موضوع رفتم. امیدوارم این رویه در سینمای ایران تغییر کند. یکی از بهترین فیلم ها در این مقوله فیلم انجمن شاعران مرده پیتر ویر است.این فیلم یکی از فیلم های عمر من است و بی نهایت زیبا افکار و احساسات و دیالوگ های جوانان خوابگاهی را به تصویر میکشد.منتهی فرهنگ و قوانین اعمال شده در هر کشوری کل ماجرای یک فیلم را میتواند عوض کند. اگر در آنجا پسر و دختر تنها در اتاق ها با هم نیستند در ایران در سلف غذاخوری،در اتوبوس های حمل و نقل، در سالن های مطالعه،در بوفه ها و ... هم با هم نیستند. سیگار کشیدن های پشت دانشکده ها و عشق های یواشکی، تنش های دختران و حتی پسران با حراست دانشکده هایشان، تفاوت فاحش ظاهری ... دیدن ادامه ›› و حتی رفتاری دخترها در خارج از دانشگاه با داخل دانشگاه و بسیاری دیگر نکته ها مختص کشور ایران میشوند. امیدوارم پرویز شهبازی متن مرا بخواند چون حداقل او نشان داده در این مورد دغدغه مند است(:
سوزان، امیر مسعود، غزل و میثم محمدی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
واقعا یه موقعایی که دلم تنگ میشه واسه سینما رفتن و می یام سری میزنم به سینما تیکت تا ببینم چه فیلمایی داره، دل زده میشم. باورم نمیشه که حتی یه دونه فیلم رو پرده نیست که ارزش یه بار دیدنو داشته باشه. کلا سالن های سینما مون تقریبا از دست رفته و فکر میکنم حتی کل سینما مون داره از دست میره. وقتی که ممنوع الکار میکنن خیلی از استعدادها رو خب همین انتظار رو باید داشت. و موندم که دلخوشی های کوچیک قبلی مون رو هم ازمون گرفتن. اضافه کنید قیمت بلیت ها رو. و جالب این که ما کلی فیلم قابل دیدن داریم الان که توی جشنواره های سال های قبل اکران شدن و هنوز به اکران سراسری در نیومدن! برین یه سرچی بکنین از سال 98 فکر میکنم هنوز فیلم هایی داریم که اکران نشدن. خب چرا واقعا؟؟ خیلی از فیلما ممکنه با گذر زمان یه جورایی ارزش شون پایین بیاد؛ نه از نظر هنری بلکه یه سری فکت ها و رویداد های اجتماعی. همون طور که الان دیدن فیلم های کلاسیک برای مخاطب عام خسته کننده ست چون مخاطب عوض شده.واقعا نمیدونم باید برم به کجا اعتراض کنم که این چه وضعشه.جشنواره فیلم فجری که همیشه با شوق نگاهش میکردم الان ارزنی ارزش نداره واسم. خیلی داره ترسناک میشه. من واقعا چقد باید جوونیم رو توی این اوضاع سپری کنم؟ جوونی ای که تو اوجش کرونا و صد تا فاجعه دیگه رو به چشمش دیده و تجربه کرده.چرا خودتون رو زدین به نشنیدن؟؟ کی باید پاسخ این سوالات منو بده؟ سوالایی که قطعا تو ذهن خیلی ها هست. چقد باید سوال بی جواب داشته باشیم دیگه؟ من فیلم با شخصیت میخوام، فیلم سینمایی با زبان سینما نه فیلم گیشه ای، چقد دیگه این فیلمای سطح پایین باید فرهنگ ما رو متنزل کنه؟ کجاست سینمای کیارستمی، پناهی، قبادی، مهرجویی،شهیدثالث،کیمیایی، اصلانی،بنی اعتماد و ... ؟ این نسل با استعداد جوون سینما امثال کاوه قهرمان و خیلی جوون ترای دیگه چرا حمایت نمیشن؟
فیلم همون مشکل تکراری فیلم های با این موضوع رو داره. ما نمی فهمیم شوان و گروهش دقیقا چرا دارن سعی می کنن همه جا رو بگیرن و چرا هر کسی رو جلوشون می بینن می کشن. خیلی از افراد اسیر اونها به نظر مردم عادی می یان. مهم ترین کاراکتر بد داستان که شوان باشه به شدت خشن و وحشی به نظر میرسه. با این که بارها و بارها حرف از آرمان میزنه اما چیزی که ما در عمل ازش می بینیم صرفا خشونته. فیلم با اینکه به کرات دوربین رو به اردوگاه شوان و یارانش میبره اما تنها چیزی که از اونها می بینیم خشونته و خشونت. بازی مهران احمدی فقط آکنده از بربریت و خشونته. چه چهره و چه صداش. یکی از نکات جالب فیلم حضور چشمگیر زنان توی فیلمه. ولی اگه دقت کنیم زنان جنگجو بیشتر در اردوگاه شوان هستن و در طرف سپاه و ارتش ما نیروی مثلا مردمی زن اسلحه به دست نمی بینیم. جز کاراکتر جمیله و دو زن دیگه که حضورشون به شدت کوتاه هست. در ظاهر اردوگاه شوان برای من خیلی اتفاقا باحال تره چون هم زن هم مرد پا گذاشتن توش و شجاعت قابل تحسینی تو آدم به وجود می یاد. نمونه ش کاراکتر آزاده بهرامی که به لحاظ ظاهری توی اون هیبت جنگنده جذابه. ولی همون کاراکتر توی یه پلان با چند تا بد و بیراه یه مرد که دلیلش مشخص نیس یه هو چرا به اون فقط داره فحش میده و ول کنم نیست ماشه رو میکشه و مرد رو میکشه. واکنش منطقی حتی در صورت خشونت قاعدتا یه ضربه با گلنگدن بود. یعنی حس کردم فیلم فقط خواسته از طرف بد داستان یه هیولا بسازه بدون هیچ پرداخت روایی. همین رفتار زن رو بهونه ای میکنه برای عصبانیت مرد دیگه برای حمله به اون که توی یه صحنه ضعیف از نظر منطق و کارگردانی زن بعد از تیر خوردن به پا کشته میشه. چه افتادن زن با یه طعنه ساده(در نظر بگیرید زن یک چریک است) و چه فرصت زیادی که یارانش برای حمایت از او و شلیک به شورشیان دارند در صحنه مشهود است. و شوان آنجا واقعا نفهمیدم چرا در حالی که میتوانست یارش را نجات دهد او را به راحتی می کشد و بعد زن حامله را هم همین طور. کارگردان مثلا خواسته غرور شوان را نشان دهد که حاضر نیست یارش توسط یک زن شورشی کشته شود و ترجیح میدهد خودش او را بکشد؟! میخوام بگم شوان یا همین زن میتوانستند شخصیت پردازی بسیار جذابی داشته باشند ولی کارگردان انگار اصلا نمیخواهد سراغ این جور چیزها برود.در مورد صحت تاریخی ادعایی نمیکنم ولی به هر حال کشتن آدم های بی گناه باید دلیلی داشته باشد. حال میخواهد مالیخولیا باشد یا یک برهان قاطع. به شخصه با این که ساختن چنین فیلم هایی دغدغه اول من نیست اما از بس این ساختار ضعیف تکراری رو دیدم همش دوست دارم یه بودجه داشته باشم و یه فیلم متفاوت بسازم. ... دیدن ادامه ›› حالا جالبه که من به فیلم های مهدویان هم خورده می گرفتم اما حقیقتا باز کاراکتر های بد او خیلی باورپذیر تر و پرداخته شده تر هستند. فیلم خیلی هم ضمنا میخواهد خشونت را به تصویر بکشد. پلان های اسلوموشن و کلوز از پاشیدن خون آدم ها را من برای ایجاد ترحم یا حتی لذت اصلا نمی پسندم. پردیس پورعابدینی که کاراکتر مثبت داستان است یک بار با قیچی و یک بار با اسلحه عملش خشونت بار به نظر می رسد. در حالی که هر دو قتل او به نوعی قابل پذیرش هستند. یک بار یک نفر دارد خفه اش می کند و بار بعدی هم واقعا حقش است که انتقامش را از کسی که شوهرش را کشته بگیرد. یا حتی صحنه کشته شدن کاراکتر آزاده بهرامی من با وجود سعی کارگردان در پیشبرد روایت و تصویر در جهت عدم همذات پنداری با او به شدت دلم برایش سوخت. بعید میدانم کارگردان خواسته باشد مخاطب چنین حسی نسبت به آدم های بد داستان پیدا کند. چون کنش های آنها در روایت به شدت غیر انسانی و غیرقابل دفاع هستند. اضافه کنید دیالوگ های شعاری فرهاد قائمیان را در فیلم که آدم به جای این که حس میهن دوستی درش بیدار شود دل زده میشود. در کل فیلم را دوست ندارم و صرفا کار فیلم بردار و تدوینگر را تحسین میکنم
در مورد سیاه یا سفید نشان دادن کاراکترها که متاسفانه از بزرگترین مشکلاتی هست که بطور دستوری در سینمای ما بوجود اومده و در فیلمهای مربوط به وقایع جنگ یا انقلاب یا….به اوج خودش میرسه و واقعا اعصاب خرد‌کن میشه…اما یه نکته هم شما در نظر داشته باشین،شما دارین با منطق امروزی رفتار اون ادما رو بررسی میکنی…اونا هم درگیر ایدئولوژیهای ویرانگری بودن و تقسیم بندی “یا با مایی یا بر ما” رو بشدت داشتن و کسانی که ازنظرشون “بر اونها” بودند رو دشمن و غالبا مستحق مرگ میدونستن….البته این مدل تفکر تقریبا در همه طرف‌ها وجود داشت و متاسفانه هنوز هم به همون شدت وجود داره و عجیب‌تر اینکه نه فقط در یک‌طرف در همه طرف‌ها دقیقا در همه طرف‌ها(البته منظور در تک‌تک افراد عادی نیست)
۱۶ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلم اصلا به دل من ننشست. واقعا هیچ حس خاصی توی من ایجاد نکرد. اصلا نمیدونم راجع بهش چی باید بگم. مسئله فیلم کاملا عیانه. کاراکتر اصلی نمیتونه ... دیدن ادامه ›› گریه کنه و زندگی واسش پوچ شده. ولی اصلا نمیشه درکش کرد. چیزی که از همه بیشتر منو آزار میده دیالوگ های غالبا سطحی و تکراری در طول فیلمه. حس میکنی داری یه فیلم آبکی می بینی بعضی اوقات. خیلی پر بازیگره و متوجه نمیشی چرا این بازیگرای با تجربه و خوب بیان تو این فیلم بازی کنن در حالی که هر کسی میتونه خیلی هاشون رو بازی کنه. دوست دارم اگه نظر متفاوتی هست بشنوم. پایان بندی هم که اصلا شبیه پایان نبود. انگار فیلم بازم میتونست ادامه پیدا کنه. اساسا چیزی پیش نمیره توی فیلم و ما داریم صحنه هایی از زندگی یک آدم رو می بینیم. من فیلم رضا رو ندیدم ولی خب ظاهرا خیلی بهتر بوده. یه سری ساختارشکنی هاش فقط برام جالب بود مثل رفتار صمیمی زن شخصیت اصلی که مدت هاست با هم زندگی نمی کنند با معشوقه فعلی. خب واقعا توی فرهنگ ما هیچ وقت این صمیمیت رو نمی بینیم مگه تو موارد خاص که فکر کنم اینم میخورد به جایگاه اجتماعی کاراکتر. برای من ولی اصلا قابل درک نبود خب و تعجب تماشاگرای فیلم رو هم میشه حس کرد
سومین ساخته سهیل بیرقی درباره یک زن. واقعا سخت است به روایت فیلم نمره خوبی داد گرچه فکری که بیرقی به نظر در سر داشته جالب توجه بوده است. فهیمه ... دیدن ادامه ›› (کاراکتر اصلی) میخواهد با حفظ کامل زن بودنش پیشرفت کند ولی ساختار جامعه بسیار بی رحم تر از این هاست. نمیشود گفت بیرقی قصد دارد مرد ها را در مقابل زنان بد جلوه دهد. هر چند در نگاه اول این طور به نظر برسد. چون با غیب شدن کاراکتر هوتن شکیبا اولین چیزی که به ذهن می رسد این است که بفرما، این یه دونه مردم که فکر میکردیم خوبه تو زرد از آب در اومد. به نظر من هیچ آدم متعادلی در این فیلم وجود ندارد. فاطمه معتمد آریا با وجود صادق بودن کاراکتر بسیار کودک مابی است و بلد نیست واقعا کار مستقل بکند به خاطر همین هم خیلی زود شکست میخورد. با هر کسی که حرف می زند افکارش را بی پرده به او می گوید و بیش از حد کاراکتر خوش بینی است. به راحتی به هوتن شکیبا اعتماد می کند و در طی مسیری رو به شکست برنامه هایش انگار تغییر بزرگی می کند و می بینیم به قول هوتن شکیبا دیگر فقط نمی خندد. حال عصبانی میشود گریه می کند و سعی میکند تا حد امکان از خودش مایه بگذارد و از بقیه قرض نگیرد هر چند همه چیزش را از جمله ماشین و خانه و کافه اش را مجبور است بدهد. وقتی به کاراکتر باران کوثری نگاه می کنیم به نکات جالبی می رسیم. زنی که انگار تنه به مردان می زند و اتفاقا به خاطر همین در ساختار جامعه جا گرفته است. تیپ و حرف زدن او کاملا این را می رساند. قلیان کشیدنش و قهوه خانه کردن کافه ی فهمیه. ولی در عین حال باز او تنها کسی است که فهیمه را رها نمی کند. انگار او بیشتر از هوتن شکیبا به درد فهیمه میخورد چون پر کننده ضعف های فهیمه است. در حالی که هوتن از جنس خود فهیمه است و به خاطر همین همکاری این دو به شکست می انجامد. هر دو مثل هم فکر می کنند و هیچ اهمیتی برای حرف دیگران قائل نیستند و میخواهند برنامه های خویش را خوش دلانه پیش ببرند. ولی هوتن به طرز غیرقابل قبولی از یک جایی به بعد در روایت کلا حذف میشود. در هر صورت کاراکتر مهمی در فیلم است و نباید انقدر راحت کنار گذاشته شود. انگار مشکل این است که چون تقریبا در همه صحنه ها دوربین با فهیمه است و کارگردان نمیخواهد دوباره او را با هوتن رو به رو کند دیگر نشانش نمی دهد. ولی خب برای تماشاگر این غیبت ناگهانی و ادامه داشتنش تا انتهای فیلم آزاردهنده است.یک تصویر جالب در فیلم نمای پرنده ای از میدان شهر است که شاید با دیدن دوباره فیلم چیز بیشتری از آن هم پیدا کنم. ولی حسی که الان از آن گرفتم این است که همه چیز در نهایت بر می گردد به قبل. یعنی فهیمه یک دایره را طی می کند و در نهایت بر می گردد سر جای اولش. یعنی نمیشود رشد کرد. در کل فکر میکنم بیرقی کمی همه چیز را سیاه می بیند چون همان طور که گفتم کاراکتر متعادلی نمی بینیم در حالی که به نظر من میشود هم زن بود و هم جنگید و شکست هم خورد اما نه شکست کامل و دوباره بلند شد. اگرچه این مسیر موانعی دارد که گاها ما را مجبور به فقدان هایی می کند ولی میتوان در عین فقدان به سمت هدف اصلی پیش رفت؛ می فهمم که سخت است
این فیلم قابلیت تبدیل به یک فیلم قابل تحمل وتامل رو داشت اگه پایان بندی انقد نخ نمایی نداشت. وقتی فیلمنامه قرار نیست مسیر طبیعی خودش رو طی کنه ... دیدن ادامه ›› و در خدمت بیان پروپاگاندا قرار می گیره به شدت از وجه هنری بیرون می یاد و تبدیل به یک ملودرام نازل با تصویر های خوش فرم میشه. قهرمان داستان وحید رهبانی هست ولی در بخش پایانی فیلم کسی نیست جز آیت الله مشکاتیان. قهرمان داستان به شکل مسخره ای دستگیر میشه و دیگه کنشی ازش نمی بینیم و این کاراکتر فرعی داستانه که می یاد هم عدالت یا افشای حقیقت رو که کاراکتر اصلی به دنبالش هست برقرار میکنه هم همون قهرمان رو از بازداشتگاه میکشه بیرون! یک گسست وحشتناک در فرم روایت که مخاطب حس میکنه بخش زیادی از فیلم بازیچه نویسنده و کارگردان بوده چون تا نقطه نزدیک های پرده پایانی فیلم ما رو به یک مسیره دیگه میبره و یه هو انگار میزنه جاده خاکی و مسیر رو کلا عوض میکنه. کلا وحید رهبانی محو میشه تو پرده پایانی فیلم و تلاش فیلم در تدوین و فیلم برداری تو یه صحنه خاص برای نشان دادن رهبانی به عنوان مرکز ثقل و قهرمان داستان کاملا متناقض با روایت همون پرده ست.(صحنه دستگیری کاراکتر قاسمی) خب فیلم هم با تصویر آیت ا... مشکاتیان تموم میشه که باز همون شلختگی فرم روایت به فرم تصویر اینبار رسوخ میکنه باز. شخصیت های بد داستان کاملا کاریکاتور گونه دستگیر میشن. فقط و فقط با یک افشاگری توسط یکی از کاراکتر های فرعی که دوست قهرمانه و دستور دادستان برای دستگیری این آدم ها. انگار آیت ا... مشکاتیان خواب بوده تا پیش از پرده پایانی و یه هو میفهمه ماجرا از چه قراره در حالی که دادستان پایتخته و واقعا منطقی نیست. قهرمان داستان هم حتی اتفاقا به درستی غیرمنطقی بودن این رو میرسونه وقتی پشتش نماز نمیخونه. ولی کارگردان برای زدن حرف شخصی خودش نه فیلمی که تا به اینجا جلو رفته می یاد این خطا و قضاوت رو هم به کاراکتر قهرمانش می چسبونه. پایان فیلم با روندی که کارگردان در پرده پایانی پیش میگیره به طرز وحشتناکی قابل حدسه. کاراکتر مادر مقتول به خاطر بزرگواری این دادستان که برای اجرای عدالت از خون پسرش هم میگذره رضایت میده و انگار اون در پایان فیلم شرمنده میشه و دیگه طلبی نمیتونه داشته باشه. در مجموع دیدن این فیلم رو پیشنهاد میکنم چون میخوام این مسئله فهم بشه هر چقدر مسیر روایت درست پیش بره میتونه کاملا تو همون بخش آخر از هم کاملا بپاشه و این یک نقص کوچیک قابل چشم پوشی توی روایت نیست. فرم روایت باید به هم پیوسته باشه. سعی کردم خیلی از دید محتوایی وارد نقد نشم ولی باید توجه کرد اتفاقا این تغییر محتوا عامل به هم ریختگی فرم فیلم میشه. و سراغ این نرفتم خیلی که کدوم محتوا درست تره و خواستم بحث رو سینمایی پیش ببرم اگرچه فیلم نخواست و با رویکرد دیگه ای پیش رفت
بعد تو هول شدی گفتی جنگل پرتقال داریم به جای باغ پرتقال!
ما عاشقی رو بلد نبودیم و ناخواسته تخم نفرت کاشتیم برای هم. این کلیت چیزی است که من ... دیدن ادامه ›› از عاشقانه آرمان خانساریان گرفتم. کاراکتر اصلی سهراب که به سبک هنرمندا اسم دومی داره و اسم شناسنامه ایش علی هست.سهراب برای گرفتن مدرک کارشناسی که مدرسه از او برای استخدام معلمی خواسته به شهر محل تحصیلش می آید. تنکابن یا همان شهسوار که یکی از شهرهای زیبای مازندران است. اما آنجا انگار ناخواسته درگیر گذشته خود میشود. تفاوت خود را با نسل جوان تر دانشجوی فعلی می بیند ولی سعی می کند با آنها ارتباط بگیرد. آنجا که به آنها می گوید دل هم دیگر را نشکنند اما دانشجوهای جوان هم مثل آن زمان او هنوز معنی اینها را نمی فهمند. خود من هم الان بعد از پایان کارشناسی دلتنگ آن روز ها هستم. البته دوران قبل از کرونا. چون بعد که دانشگاه بازگشتیم هیچ وقت مثل گذشته نشد. یک روز در هفته کلاس داشتن هم خب بی اثر نبود. برگردیم به فیلم. نقطه مهمی هست که به شکلی غافلگیر کننده به ما عرضه میشود. سهراب خطایی ناخواسته را در حق مریم هم دانشگاهی اش انجام داده که مریم به نظر با تظاهر به فراموشی به علت تصادف سعی میکند از نگاه های دیگران به خود با دید قبلی فرار کند. بازیگری خوانده و جلوی سهراب خود را به فراموشی میزند تا ببیند سهراب چگونه واکنش نشان میدهد. سهراب هم سعی میکند تا با خوب نشان دادن گذشته اشتباهی را که در حق او کرده به نوعی پاک کند و جبران. اتفاقا عدم تمایل مریم به دیدن سهراب با وجود برخورد خوب و پر لبخندش با او یک پیچیدگی و تماس چند ساعت بعدش برای دیدن سهراب پیچیدگی مضاعف را دارد. جواب این رفتار عجیب در نهایت با ورود سهراب به خانه مریم و پخش آهنگ مازنی که در دوران دانشجویی گوش می داده اند داده میشود. انگار مریم دیگر از بازی و تظاهر خسته میشود و میفهمد سهراب هیچ شرمی انگار از کار گذشته خود ندارد. سهراب اما در پایان فیلم با بخشیدن با ارزش ترین یادگاری از پدر از دست رفته اش سعی میکند از دل مریم در بیاورد. به خاطر او موهایش را از ته میزند و این تغییر را قدرت عشق توانسته در او به وجود بیاورد. اما انگار قدرت زمان هم کم نیست و مریم میگوید میخواهد تا چند وقت دیگر برای همیشه ایران را ترک کند. وداعی تلخ با وجود رفع کدورت های قدیمی. آن تصویر مدرک در باد و برداشتن بی اعتنای آن توسط سهراب هم که آشکارا بی ارزشی نمادین آن را روشن می سازد. و سنگ هایی که سهراب از جلوی راه خود برمی دارد تا گام در مسیر باریک و پرپیچ و خم الموت بگذارد. سهراب حال باید تنها این مسیر را طی کند. زندگی پرپیچ و خم او دوباره آغاز میشود.
خب همین اول کار بگم که یک بار دیدن این فیلم برای تحلیل کاملش کافی نیست. طبیعی هم هست؛ این فیلم توی دسته هنر و تجربه ست و خیلی از فیلم های این ... دیدن ادامه ›› دسته نیاز به دوباره دیدن دارند. از یک سمت ریتم کند و زمان طولانی فیلم کمی کار رو برای دوباره دیدن سخت میکنه. به هر حال ولی سعی میکنم یه جوری دوباره ببینمش. اولا همیشه روی عناوین فیلم ها کنجکاو باشیم. به شکل عجیبی همیشه دیر این سوال به ذهنم می یاد که چرا این عنوان انتخاب شده. بعضی ها در نگاه اول ساده هستند اما معمولا یک فیلم خوب عنوان قابل تاملی هم داره که در مورد این فیلم هم صدق میکنه. خب تا فیلم رو نبینیم متوجه نمی شیم این عنوان دقیقا قراره به چی اشاره کنه. مفهوم بندباز در طول فیلم آشکار میشه که یعنی چی منظور فیلم از این کلمه. اما کلمه اول عنوان فیلم که خاطرات باشه خیلی برام مبهم می اومد. اما به نظر جواب عجیبی نداره. کلید فهم این کلمه در فهم پلان پایانی فیلم قرار گرفته. پلانی با زبان سینمایی. در سکانس پایانی کاراکتر سعید مولویان سعی می کند بندبازی را یاد بگیرد. او روی پنجه های خود عرض هال خانه را سعی می کند طی کند و چند بار تعادلش را از دست می دهد و حتی زمین می خورد. اما دوباره بر می خیزد. این نما ها را ما در اندازه فول شات می بینیم. وقتی که قرار است نشان داده شود او قرار است واقعا یک بند باز کاربلد بشود نمایی نزدیک به اکستریم از پاهای او را می بینیم که به شکلی هنرمندانه و مثل یک بالرین از زمین کنده شده و روی پنجه قرار می گیرند. اینجا میشود فهمید که کلمه خاطرات اشاره به مسیر بندباز شدن سعید از ابتدا تا این پلان پایانی دارد.رژ روی لب های او هم آدم را یاد جوکر می اندازد و یک جور عصیان را نشان میدهد که تاثیر گرفته از کاراکتر معصومه بیگی(دختر) است مهم ترین سوالی که من باید از تماشای مجدد فیلم بگیرم تغییر شخصیتی سعید از یک کارمند سر به راه به یک بندباز است. مشخصا کاراکتر معصومه عامل متحول کننده اوست اما چگونگی رسیدن به این تحول، یعنی نحوه پرداخت روایت برای رسیدن به این نقطه مهم است. در ابتدا معصومه یک جور پری اساطیری مشاهده میشود. یک کاراکتر بسیار مهربان و آرام که تنها سرپناهی برای زندگی می خواهد. اما هر چه فیلم جلوتر میرود می فهمیم او هم یک انسان است منتهی تصمیمی متفاوت در زندگی خود گرفته و آن عصیان است. عصیانی که کارگردان میخواهد بگوید به حق است. چون بعدا از زبان دوست پسر معصومه رفتار فروشگاه را با آنها می بینیم که هر وقت بخواهد آن ها را بی کار و هر وقت بخواهند جذب می کنند. کاراکتر سعید(پسر) با کاراکتر فرزاد موتمن(پدر) مشکلاتی دارد. پدرسالاری در خانه حاکم است که سعید نمی تواند در مقابل آن قد علم کند. منتهی این نمادی از حاکمیت کل قرار نیست باشد چون در بخش پایانی فیلم این پدر هم میخواهد تغییر کند چون به دنبال دختر می افتد و حضور او را حقانی می یابد چرا که حال وضعیت زندگی او را فهمیده است. خانه ای که ترک میخورد انگار استعاره ای از تحول این کاراکتر ها(پدر و پسر) است. هر چه میگذرد انگار پدر این شکاف را می پذیرد. سوراخی که پسر قرار است در اتاق دختر ایجاد کند به اشتباه به سمت اتاق خود افتاده و دیوار اتاق اوست که نم بر می دارد. آنها نمی توانند دختر را عوض یا بیرون کنند پس باید خود را تغییر دهند. چاقوی در دست پسر که به سمت دختر میرود اما دختر با جسارت چاقو را در دستانش می گیرد و پسر کسی است که مجبور میشود چاقو را عقب بکشد. چاقویی که با همین منطق محکم بودن دختر دست او را خراش برنمی دارد.به نظر فیلم تقابل سرمایه داری و سوسیالیسم را به تصویر می کشد. نمیشود فهمید کدام را در نهایت بهتر می داند اما انگار نیاز به تغییر در این سیستم سرمایه داری ضروری قلمداد میشود.کیکی که سعید برای یک دختربچه در فروشگاه باز میکند بدون این که پولش را پرداخت کند و تلاش برای خریدی آزادانه و بدون دغدغه قیمتی همه تصویری از آن اعتراض به سیستم موجود است. سعید از مامورین حراست فروشگاه کتک میخورد اما عقب نشینی نمی کند. شاید بشود گفت تلاش سعید در بیرون راندن معصومه از خانه او را کمی از آن حالت منفعل و مثبت خارج می کند تا جایی که سیلی به گوش معصومه می زند. معصومه اما ناراحت نمی شود چون آن تحولی را که باید در سعید رقم بزند دارد میزند. منتهی طول می کشد تا سعید از قالب مالکیت خصوصی خود در بیاید و به سمت مالکیت
عمومی گام بردارد. حضور کاراکتر دوست پسر اگرچه اطلاعات مفیدی را برای پیشبرد روایت آشکار می کند اما به نظر راهکاری بسیار ساده و غیرسینمایی است. چون هر لحظه ای از فیلم تقریبا میتوانست وارد شود و این اطلاعات را به ما بدهد نه با این تاخیر. بنابراین جستجوی سعید برای فهمیدن زندگی واقعی معصومه به نظر من می توانست هم جذاب تر و هم سینمایی تر باشد چرا که تصاویری از نقطه دید سعید را باید برای کشف حقیقت اتخاذ می کردیم.شاید فیلم نمیخواهد زندگی معصومه را راز کند و به همین دلیل اطلاعات را این طور فاش می کند اما مسئله این است که چون میخواهد تاثیرش را در جای خاصی روی کاراکترهای پدر و پسر بگذارد کمی کاشته شده به نظر میرسد. در مورد زن همسایه هم کوتاه بگم که تلاش شد نمایانگر تغییر کاراکتر فرزاد باشد چرا که از تعمیر سیفون سینک ظرفشویی به نشستن و چایی خوردن همراه با زن ختم شد. جسارت پدر در گشتن اتاق ها و حتی کمد لباس در سکانسی که به خانه زن همسایه می آید جالب است. انگار دوباره بویی از شکسته شدن مالکیت های خصوصی حس می کنیم. در اتاق سعید که چند بار در طول فیلم بسته میشود تا معصومه را نبیند در پلانی توسط معصومه باز میشود و دوباره این مالکیت را به چالش می کشاند. درگیری سعید با تخت که روی آن بخوابد یا روی زمین هم به نوعی درگیری او با خود در تغییر کاراکتری اش است. در نهایت اما او روی تخت می خوابد. حتی بعدا کنار فرزاد می خوابد.
فیلم در کل موضوع خوبی را مطرح می کند اما به نظر فرم فیلم خیلی پیوسته و منسجم نیست چون تا ورود دوست پسر معصومه به فیلم ، تقریبا همه پلان ها در خانه اتفاق می افتد و بسیار نمادین مطرح میشود. اما سکانس هایی مثل تلاش سعید برای دزدی آشکار از فروشگاه کمی از فیلم بیرون می زند چون خیلی رو به نظر می رسد. با زبان قبلی فیلم متفاوت است. شاید هم کارگردان قصد داشته تا تغییر کاراکتری سعید را کمی برای ما ملموس و مصور کند.ولی به نظر در کل میشود فیلم را کوتاه تر از این کرد چون حس میکنم کمی زیادی از ریتم افتاده و بیننده را خسته می کند. این ریتم کند البته به نظر سعی دارد رئالیسمی را به ما منتقل کند چون واقعا زندگی های ما هم همین قدر کسالت بار پیش می رود. اما مکث هایی که در قاب های خالی در فیلم وجود دارد تدوین را بسیار آشکار کرده است. به شکلی که کات ها کاملا توی صورت ما می زنند. من فعلا چیزی از این قاب های خالی دریافت نکردم به جز تلاش برای کاراکتر دهی به المان های خانه. که همین قدر که انسان های این روایت مهمند این خانه هم مهم است چون هم زمان با کاراکتر ها در حال تغییر است. منتهی به نظر استفاده خیلی زیادی از این کاشت نمیشود چون برداشت آن در تغییرات دیوارهای خانه است که خب به همین بسنده میشود و به خاطر همین هم نیاز نیست آنقدر روی خانه تاکید گذاشته شود. نمیدونم شاید با دوباره دیدن این فیلم دلیل این مکث ها را بیشتر بفهمم.
اما در مجموع خوشحالم که به پای فیلمی نشستم که من رو به تامل واداشت. سینمای ایران در این نوع فیلم ها کمی فقیر است و البته که دلایل آن به خاطر محدودیت زمانی مردم قابل درک است اما باید فهمید که اگر تغییری میخواهد در روزگار ما ایجاد شود ابتدا باید بازنگری به دور و بر خود داشته باشیم تا بتوانیم به خود واقعی مان برسیم و در پایان رها شویم. مثل یک بندباز که اگرچه روی خط باریکی راه میرود که هر لحظه سقوط او را نزدیک می بینیم. اما هنر ما در یاد گرفتن حرکت روی همین خط باریک است. عجیب این است که هر چه حرفه ای تر میشوی انگار آزادانه تر روی این بند راه میروی. آن ها که بلدش نیستند به سختی و با محدودیت بسیار روی آن راه میروند چون هر لحظه خود را سقوط کرده می بینند. در کل میشود گفت جسارت به تو آزادی می دهد. این که خود و توانایی هایت را بهتر بشناسی و بفهمی که تو میتوانی جور دیگر هم باشی.فقط باید بندبازی را یاد بگیری حتی اگر آن را به شکل واقعی و معمول نتوانی بازی کنی