در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زه را مه دوی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:47:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
"مرگ خاطره"


در تمامی گم شده بود، درها یک به یک باز می شدند اما چهره ای جز شرم حیات نبود.خیالش را در کنار پستوهای انزوال یافت، ملال بود و اندوه و بند رخت..
چند قدم آن طرف تر دخترکی در پناه سایه صورتش را با قرمزی چشمانش شست، فریادی بودند...

صدایی ناگاه در پس پرده پیدا شد،شرمی به مایه ی دستگیری،یکی خواهشی در بویناکی درهم غم...

آوا بود یا نوا هر آنچه در گوش هایش زنگ میزد...


از: زه را
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است
...
اتاق از هرای دیوان و هراس کرکسان آکنده است
چراغ را خاموش نکن می ترسم
زمزمه را نکش می ترسم
آه
که اگر امشب
تنها همین امشب
صبحی داشته باشد
دیگر جهان همیشه آفتابی خواهد بود


از: حسین منزوی
تو گفتی که پرنده ها را دوست داری
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی
تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی...
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن.


از: ژاک پرِوِر
حالا که وقتی که میگویم من ، تو خالی به نظرم میرسد . دیگر نمیتوانم خیلی خوب خودم را احساس کنم ، از بس که فراموش شده ام. تنها چیز واقعی که در من مانده ، وجود است که میتواند خودش را احساس کند که وجود دارد . خمیازه ای طولانی و آرام میکشم . هیچ کس . آنتوان روکانتون برای هیچ کس وجود ندارد . این باعث تفریحم میشود . و این آنتوان روکانتون چیست ؟ یک چیز انتزاعی است . خاطره ی کوچک رنگ پریده ایی از خودم در ذهنم کورسو میزند . آنتوان روکانتون ... و ناگهان من رنگ می بازد ، رنگ می بازد و عاقبت خاموش میشود .

از: سارتر-تهوع
من در گذشته کار خانه داری را میشناختم که زنی بی عیب و نقص داشت زنی که مورد تحسین همه یود و با اینهمه شوهرش به او خیانت میکرد.این مرد ازینکه خود را مقصر میدانست ازینکه میدید محال است بتواند به خود گواهینامه ی تقوا دهد یا آن را از کسی دریافت دارد به معنای واقعی کلمه خشم دیوانه میشد . هرچه زنش فضیلت بیشتری نشان میداد او دیوانه تر میشد . عاقبت خطایش برایش تحمل ناپذیر شد. آنوقت تصور میکنید چه کرد؟ دیگر او را فریب نداد؟؟ خیر، او را کشت!

از: قطعه ای از کتاب سقوط-آلبر کامو
در یکی از میکده های آمستردام، مردی از خود و زندگی خود سخن می گوید و سقوط تدریجی خود را مرحله به مرحله شرح می دهد. ژان باتیست کلمانس، که روزگاری در پاریس وکیلی مبرز و موفق، و نمونه انسانی درستکار و گشاده دست و پاکباز بوده است، اینک بر این گذشته نگاهی هولناک می افکند و در پرتو ذهنی هوشیار، دروغ و دورویی خود و دیگران را فاش می سازد: در این جهان و در این زمان هیچ کس نمی تواند خود را بیگناه بداند. تصویری که کلمانس از خود عرضه می کند ناگهان تصویر خود ما می شود. این کتاب کوچک آئینه تمام نمای روزگار ما و انسان امروز ... دیدن ادامه ›› است.



- "تقریبا"! جواب بی نظیری است. صحیح هم هست، ما در هر چیز فقط تقریبا" هستیم!


- آیا می دانید که در دهکده کوچک من، طی یک عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را می کنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد.

- من از دودمانی شریف، اما گمنام بودم و با اینهمه، با فروتنی اقرار می کنم که بعضی روزها هنگام صبح احساس می‌کردم که پسر پادشاه یا فروغ آتش کوه طورم! چنان از عنایت سرشار بودم، نمی‌دانم چگونه اقرار کنم، که احساس می‌کردم برگزیده شده‌ام.

- من از هر نظر آسوده بودم ولی در عین حال از هیچ چیز راضی نبودم. هر شادی در من آرزوی شادی دیگر برمی انگیخت.

- آیا می دانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف‌ تر و بخشنده تریم؟ دلیلش ساده است! با آنها الزامی در کار نیست!!!

- انسان چنین است، دو چهره دارد: ‌نمی تواند بی آنکه به خود عشق بورزد دیگری را دوست بدارد.

- من خوب می دانم که آدم نمی تواند از حکمرانی خود و خدمتگزاری دیگران صرف نظر کند. هر انسانی همان طور که به هوای پاک نیاز دارد، محتاج به وجود بردگان است. حکم راندن یعنی نفس کشیدن. و حتی محرومترین افراد از مواهب طبیعی می توانند تنفس کنند. پست ترین فرد در سلسله مراتب اجتماعی باز هم همسری یا فرزندی و اگر مجرد باشد، سگی دارد. رویهمرفته مهم این است که شخص بتواند خشمگین شود، بی آنکه دیگری حق جواب داشته باشد.

- من همیشه فقط با ستایش از خود توانسته ام سخن بگویم. مخصوصا" اگر این کار را با حیا و خویشتن‌داری خرد کننده‌ای،‌که راهش را می دانستم انجام می دادم. این را به شما گفته‌ام که من همیشه خود را باهوشتر از همه مردم تصور کرده‌ام، ولی خودم را حساستر و زبر‌دست تر هم می‌دانستم. من در خود جز برتری و افضلیت چیزی سراغ نداشتم. وقتی به دیگران می‌پرداختم، در عشقی‌که نسبت به خود داشتم یک درجه صعود می‌کردم.

- و به این ترتیب من در بازی برنده می شدم، آن هم دو بار:‌ بار اول در میلی که به آنها داشتم و بار دوم در عشقی که به خود می‌ورزیدم و در هر موفقیتی قدرتهای خود را آشکارا می‌دیدم.

- گروهی فریاد می‌زنند: "دوستم داشته باش!"، گروه دیگر :‌ "دوستم نداشته باش!" ولی گروهی هم هستند، بدترین و بدبخت ترین آنها، که می‌گویند:‌ "دوستم نداشته باش و به من وفادار باش!".

- هنگامی که در معرض این خطر قرار می‌گرفتم که رهایم کنند، عشق و یا بزرگواری نبود که مرا بر‌می‌انگیخت، بلکه فقط میل به محبوب بودن و احقاق آنچه حق خود می‌دانستم باعث آن می‌شد.

- آدمی خیال می کند که با مرگ خود (خود کشی)، همسرش را تنبیه می‌کند، حال آنکه آزادیش را به او بر‌می‌گرداند.، مردم از نظر قوه ابداع چقدر فقیرند! همیشه خیال می‌کنند که شخص به یک دلیل خودکشی می‌کند.

- به اصل موضوع بپردازیم: من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی‌است، هیچ گونه تصوری ندارم. فکر نمی‌کنید در این ولع به زندگی چیز عامیانه‌ای وجود دارد؟

- اشراف شکسته شدن را به خم شدن ترجیح می‌دهند. ولی من خم می‌شوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم.

- رام کننده اگر تصادفا" بدبختی بیاورد و پیش از قدم نهادن به داخل قفس چهرة خود را با تیغ ریش تراش زخمی کند، چه غذای لذیذی برای حیوانات وحشی تهیه کرده است. ما هم باید همان تدابیر رام کنندگان را به کار بندیم و بهانه‌ای هرچند ناچیز به دستشان ندهیم تا دربارة ما داوری کنند، و الا قطعه قطعه می‌شویم!!

- برای اینکه خوشبخت شوید نباید زیاده از حد به دیگران بپردازید. بدین طریق راهی برای خلاصی نیست. "خوشبخت بودن و محاکمه شدن یا بدبخت بودن و تبرئه شدن".

- همة ما موارد استثنائی هستیم. همه می‌خواهیم از چیزی تقاضای فرجام کنیم! هر کدام می‌خواهیم به هر قیمتی که هست بیگناه باشیم، حتی اگر برای این کار لازم باشد که نوع بشر و قضای آسمانی را متهم کنیم.

- مردم برای اینکه خود محاکمه نشوند، در محاکمه کردن شتاب میکنند.

- دوست عزیز! ثروت هنوز حکم برائت نیست، اما تعلیق حکم محکومیت است و تحصیل آن همیشه به کار می‌آید.

- خلاصه می خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه نفسمان هم قدمی برنداریم. نه از وقاحت نصیب کافی برده‌ایم و نه از فضیلت. نه نیروی ارتکاب گناه داریم و نه قدرت اجرای ثواب.

- " وای بر شما اگر همه از شما خوب بگویند!" آه! کسی که این را گفته کلامش زر بوده است!

- افسوس می‌خورم که دیگر نمی‌توان به شیوة ‌ملاک روسی که من اخلاقش را تحسین می‌کنم، رفتار کردکه دستور می‌داد رعیتهایش را، چه آنهایی که به او سلام می‌کردند و چه آنهایی که به او سلام نمی‌کردند، شلاق بزنند تا از بابت جسارتی که به نظر او در هر دو مورد به یک اندازه گستاخانه بود تنبیه شوند.

- عیاشی حقیقی آزادی بخش است، زیرا هیچ گونه الزامی نمی‌آورد. عیاش، فقط وجود خود را تملک می‌کند. از این جهت، عیاشی مشغولیت محبوب کسانی است که به خود عشق می‌ورزند. جنگلی است بدون گذشته و آینده که مخصوصا" نه عهد و پیمانی در آن هست و نه مجازاتی آنی در پی دارد.

- ما نمی‌توانیم بی‌گناهی هیچ کس را تأیید کنیم، در صورتی که می‌توانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسانی گواهی است بر جنایت همة انسانهای دیگر.

- شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم. من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام.

- می‌خواهم راز بزرگی را برایتان فاش کنم : در انتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه روزه روی می‌دهد.

۲۹ تیر ۱۳۹۱
@شیرین:"ما در هر چیز فقط تقریبا هستیم..." عالیه :)
۳۰ تیر ۱۳۹۱
@معصومه:سپاس از کامو و قلمش :)
۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچ خوابی آنقدر عمیق نیست که من،
صدایت را در آن نشنوم.
حالا دوباره شب های سفید متعلق به من هستند.
بی‌خوابی،
بی‌خوابی شجاعانه‌ای تا سپیده دم...


از: ساموئل بکت
مرسی از ساموئل.این ساموئل میتونست جک،دیوید،پاتریک یا هر اسم دیگه ای باشه.چه فرقی داره؟!مهم ردپاییه که از خودش به جا میذاره و مجابمون میکنه که بفهمیمش.مرسی از توجهت سحر جان
۲۸ تیر ۱۳۹۱
اوهوم. مرسی عزیزم :)
۳۰ تیر ۱۳۹۱
خواهش اتفاقا عالی ومتفاوته
لایک واسه اسم وفامیلیت که اینقد قشنگ نوشتیش:)
۳۱ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
...
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی ... دیدن ادامه ›› کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری.


از: خورخه لوییس بورخس
"بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی..."

انتخاب زیبایی بود.

سپاس.
۲۷ تیر ۱۳۹۱
چقدر اینگونه اشعار امیدبخش و آموزنده رو دوست دارم...تشکر برای انتخابتان.
۲۷ تیر ۱۳۹۱
@شیرین:گاهی اوقات لازم داریم :)
@حسین:مثل شربت اکسپکتورانته،تلخه اما جلوی سوزش گلو رو میگیره:)
۲۹ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زمانی نه چندان نزدیک
چونان درختی در انتظار ملال انگیز باران به رویا پناه آوردم
رنجور از سیلاب به رودی
حال در پناه غم انگیز شرمناک زندگی
و به امید یکی هیمه ای بودن
سوزان در آتش
خواه آتشی سوزاننده یکی آدمی
در انتظار!

از: زه را
افسانه ی آه...
۲۶ تیر ۱۳۹۱
اسمت قشنگه ، خیلی

همین طور شعرت
۲۶ تیر ۱۳۹۱
مرسی از توجهتون
۲۷ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کسانی که تنها زندگی نکرده اند
نمی دانند
که سکوت چطور آدم را
به وحشت می اندازد
چطور آدم
با خودش حرف می زند...
چطور می دود
به سمت آینه ها
در حسرت یک موجود زنده
نمی دانند؛



از: اورهان ولی/ترجمه شهرام شیدایی
از اورهان ولی خیلی اشعار انسانی و زیبا شنیده ام
۲۵ تیر ۱۳۹۱
ایده ی خط فاصله تو اسمت
خیلی ایده ی جالبیه
دروود

"فاصله ها چه به روزگارم آورده اند.."
۲۶ تیر ۱۳۹۱
ایجاد فاصله شده کار شب و روزمون :)
۲۷ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ﻣﺮﮒ، ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﻧﮕﺮﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻡ ﺩﺭ
ﻗﺼﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺍﺭﺩ
ﺭﻭﺣﻢ ﺍﺯ ﺳﻘﻒ، ﮔﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺷﺒﯽ ﺗﯿﺮﻩ ﻭ ﺳﺮﺩ
ﺗﺨﺖ، ﺣﺲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﺳﺒﮏﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺧﺮﭼﻨﮕﯽﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﮐﺎﻭﺩ
ﺧﻮﺏ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﻣﻦ
... ﮐﻪ ﺗﻬﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ
ﻭ ﻓﺮﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﯾﺨﺖ
ﺗﻮﺩﻩﯼ ﺯﺷﺖ ﮐﺮﯾﻬﯽ ﺷﺪﻩﺍﻡ
ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ
ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻧﻢ ﻧﯿﺰ
ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ...!



از: عمران صلاحی
مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبکتر شده است
در تنم خرچنگیست
که مرا می کاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده ی زشت کریهی شده ام
بچه هایم از من می ترسند


آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند!!!
۲۵ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد 2 سال دوری از تئاتر (به عنوان تماشاگر)شنیدن خبر درگذشتش مجابم کرد بسیاری از لحظات خوبی را که میتوانیم از آدمها و بودنشان دریافت کنیم از دست میدهیم در انزوای پوچ...

از: زه را
اگه کسی اطلاعاتی درباره نمایش کالیگولا و نمایش نبرد و مده آ داره رو کنه...
کالیگولا به کارگردانی همایون غنی زاده و بازی رامبد جوان-صابر ابر-هنگامه قاضیانی-سعید چنگیزیان(بازیگر نقش نویسنده نمایش به خاطر یک مشت روبل)-رضا بهبودی-فرزین محدث و...
در ضمن سیامک صفری که در زمان جشنواره در این نمایش بازی کرد الان حضور نداره
۰۸ خرداد ۱۳۸۹
می دونم نمایشنامه خوبی داره,خوندمش,مثل بقیه کارهای کامو...
مرسی از ...
۰۸ خرداد ۱۳۸۹
من کالیگولا رو تو جشنواره دیدم خیلی طولانی بود 180 دقیقه واقعا برای این مدت خسته کننده بود .اما بازی صابر ابر رو دوست داشتم اگر زمان های مرده کارو حذف کرده باشند کار خوبی می شه!
۰۸ خرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش " پری خوانی عشق و سنگ " کسی دیده؟چطور میشه بلیط تهیه کرد؟
محمد عمروابادی (mohammad)
همینک جند روزی بود که می‌توانستید با ثبت نام تخفیف ویژه اعضای باشگاه (سایت) به دیدن این نمایش بنشینید، اما اکنون ظرفیت آن پر شده است. به هر حال روش معمول تهیه بلیت (روزفروش، یا مراجعه به گیشه پیش‌فروش چند روز قبل از تماشا) پا برجاست.
۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما نیازمند رهاییست، نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید، نه انجام وظیفه!
(بیگل-ت:شاملو)
سپاس از خوشامدگوییی همگی ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صحنه چه می تواند گفت
به هنگامی که از بازیگر و بازی تهی است؟
خوش آمدید!
"از طرف تیم استقبال دیوار"
سایر دوستان تیم استقبال:
(محمد عمروآبادی، احسان خدادادی، شبنم موتابی، مونا صدر فریدپور،احسان قیاسی، شیما شاهرخی، وحید محقق، وحید توکلی، احسان علایمی، سعید ایزدی پور، کعبه محسن زادگان، امین یزدانی نژاد، اکبر نصرآبادی، سید حامد حسینیان برزی، فاطیما ز، سپیده ابراهیمی)
۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
محمد عمروابادی (mohammad)
قشنگ بود
۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
سلام به شما
خدا نکنه صحنه تهی باشه، در آنصورت یا مرا کشته اند یا از صحنه برده اند....که دوتاش یه جورایی یکیه....
راستی
خوش آمدین :)
۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید