کاشکی از خاطرم شسته شود آنکه مرا از خاطرش شست...کاشکی دل دیگر اسیر نباشد به خیابانی که روزگاری گذر کردیم من و او...شنیده ام او دیگر حتی به حوالی آن خیابان هم نمیرود تا کمی با قدمهایش زنده کند خاطراتی که شاید بیجون شده اما ناجون نه...اما من هنوز مسافر آن خیابانم که به آخر راه نرسیده هنوز...و من و پاهایم دوباره...دوباره...دوباره...ماییم که خاطرات را رها نمیکنیم یا خاطرات ما را؟؟؟

از: خودم

دلم گرفته...

از: خودمو میگم

شب،ساعت ابری مرا داد به تو...افتاد نگاه خسته ی باد به تو...باران زد و خیس شد تن خاطره ها...باران زد و باز یادم افتاد به تو...

از: ؟

شلوغ نکن بچه...!

از: :-)

دوستان از جان معذرت میخوام شاید روزش خراب شد...جان ببخشید پسر ایرونی بابا مام شوخی کردیم:) خوفی الان؟؟

از: هلن خانم

برام دعا کنید همتون...





























از: واسه خودم دعا کنید...

سلام...اومدم یه سرکی به یادگاری بزنم و برم...خوب باشید همه:-) آآآخ خ خ خ سرم درد گرفت!

از: پ ن پ اون!

الان تو محل کارم نشستم دارم بیرونو نگاه میکنم...طفلکی این درختا...با هر تکون یکی دوتا برگ ازشون میوفته...دلم میخواد چادر گلگلی مادر بزرگم و پهن کنم زیر درخت تا هر برگی که میوفته روش ببوسمو با سنجاق سر مامانم دوباره به شاخه درخت وصل کنم!....اما آخه قدم به شاخه ها نمیرسه :-(...واااای درخت تو کی آخه انقد قدت بلند شد؟؟؟

از: خودم

آخرین حرف سفرنامه ی باران این است...که زمین چرکین است....!

از: شفیعی کدکنی

بعضی تو این فصل زیبای پائیز دچار افسردگی فصلی میشن...منم میشم ولی نمیدونم چرا این افسردگی رو با این فصل انقد دوستش دارم!!!!!!!!!!!! منو یاد یه چیزایی مثل* رفتن غربت تنهایی اشک لبخند سرما چای داغ بستنی یخی پیاده روی و....... میندازه!

از: خودم

فیلم بخاطر پونه رو پسندیدم بخاطر رئال بودن داستانش...پیشنهادم اینه که ببینیدش.فرهاد اصلانی خوب در قالب نقشش جا گرفته بود.