«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
ترسی از گم شدن ندارم،وقتی با کارگران شهرداری لبخند می زنم
وقتی چشمان زنان آشپزخانه ها دستانم را از پشت دیوارها می بینند
شبانه رها می شوم بسان عطر گیسوی خیس شده ی دخترک چوپان به سمت خانه ام،
در خشکی کوچکی در میانه ی دریاچه ای که مه گرفته است.
من سالهاست در انبوه جمعیتی در ایستگاه مرکزی مترو گم شده ام،
در شدت خشم پیرزنی دست فروش،در فقر یک هفتگی فاحشه ای در پریودش،
مابین حصارهای کارخانه ای در فرون آباد...
ترس از گم شدن ندارم،چون موش کور زیر تنه قطع شده ی درخت بلوط را می شناسم....
فراز جاسمی
تو را غروب تمام می کند
تا شب بی رحم تر بتازد،ولی هیچکدام نمی دانند
سپیده که بزند عطر تنت هزاران بار خوابم را پر کرده است...
با توجه به فضای صحنه مسعودیه ،خیلی ازدیاد بازیگر احساس میشد و دچار سردرگمی میشدیم...
میشد با بازی های تک نفره(آقا پاکدل و ...) برای چندقیقه هم شده به تماشاچی استراحت داده میشد...
همچنین موسیقی با توجه به فضای وهم آلود میتونست خیلی قوی تر باشه ولی در کل تمامه گروه خسته نباشند ممنونم از همشون...
کسی اگه اسمی ار موزیکا میدونه بگه خواهشا عالی بوودند