بخشی از یک داستان (خونه جدید من) ...
در این منزل جدیدم همه چیز عالیست، آرام است و من در آن آرامش دارم ... اما این خانه ویژگیهای منحصر بفرد خودش را دارد؛ از همان ابتدا وارد این خونه شدم ایده های عجیب و غریبی در مورد ساختن یک کار مستند در مورد این خونه و مسائل دور و برش به ذهنم می رسد که خرجشم فقط یک دوربینه و خودم که آنها را ترکیب کنم ... اما تنبلی می کنم ... مثلا وقتی پنجره آشپزخانه را باز می کنم حیاط بیمارستانی در جلوی دیدگانم است که در بعضی از شبها صدای ناله و گریه می آید که معلوم می شود کسانی، عزیزی رو از دست دادند ... و نا خواسته برای عزیزانم دعا می کنم که خدای نکرده سلامتی شون و از دست ندهند ...
و من هنوز نتوانستم همسایه طبقه پایینمو ببینم؛ همیشه یک زمزمه هایی به گوشم می رسد، مخصوصا شبها، ولی وقتی از راه پله ها به قصد خرید بیرون می روم می بینم چراغ ها خاموش و کسی نیست ... (با خودم میگم شاید چند لحظه پیش بیرون رفته اند) ... حیاط وحشتناکی دارند ... نه خود حیاط، بلکه از بالا که نگاه می کنم سایه هایی که در حیاط هستند غیر طبیعی به نظر می رسند!
در طبقه بالای واحد من، اتاقی وجود دارد، (شاید چند اتاق) که کلیدش دست صاحب خونه است؛ روزی دو سه مرتبه صدای قدم زدن کسی را می شنوم که از پله ها و از جلوی درب منزل من عبور می کند و به سمت اتاق بالا می رود، صدای بهم خوردن کلیدها و باز شدن در و بسته شدن ... اما تا الان هیچوقت صدای پایین اومدن
... دیدن ادامه ››
آن فرد را نشنیدم! این کلمات و تصاویر مدام در ذهن من می آیند اما نه در ذهن آشفته ی من، چون من واقعاً آرامش را در درون خودم احساس می کنم ... و مطلب آخر اینکه این خونه اصلا امنیت نداره، هر لحظه ممکنه که اتفاقی بیفته ... اما بهرحال ...
در این منزل جدیدم همه چیز عالیست، آرام است و من در آن آرامش دارم ...
.............................................................. خونه جدید من / امید علیزاده