«پنجره که باز بماند، بیشتر به پریدن فکر میکنم»
مروری نامرتبط بر نمایش «اینجا پنجرهای باز مانده است»
اصرار داشت که پنجره چیزی است که آدمها با استفاده از آن بین «تنهایی خودشان» و «ردوبدل کردن چیزهایی میان درون و بیرون»، انتخاب میکنند. بعد از پایان نمایش، به این فکر کردم که چقدر در خیابانها به پنجرهها نگاه میکنم و چه حسی ازشان میگیرم؛ «هیچ»! جز پنجرۀ روبهروی تراس دفتر، که یک آشپزخانۀ سرسبز و حسرتبرانگیز در آن مشخص است، پنجرۀ دیگری به یادم نیامد. پنجرۀ اتاق خودم چطور؟ من با این پنجره چطور تا میکنم؟
نه مثل پنجرههای خیابان مولوی از آن رخت پهن میکنم، نه مثل پنجرههای حسنآباد پلی است یکطرفه از سمت من به خیابان و نه مثل پنجرههای مفتح، محلی است برای اینکه عابران و خیابان خودشان را درون آن ببینند. من پنجرۀ اتاقم را فقط برای ورود سرما باز نگه میدارم؛ زمستان و تابستان هم ندارد. شاید تعداد دفعاتی که از پنجره به کوچه نگاه کردهام، در کل این چند سال به پنجاهشصت بار هم نرسد.
قبل از شروع نمایش که با دوستم حرف میزدیم، آخرهای صحبتمان گفت که با شنیدن حرفهایم حالش خیلی بد شده است. حرف خاصی هم نمیزدم. اما به هر حال این جمله را بارها ازش شنیدهام. بعد هم گفت که در طول رفاقتمان، آن لحظه بیشتر از همیشه ناراحت و بهاصطلاح ادبیاش «تلخکام» بوده است. اتفاقاً این جمله را هم زیاد ازش شنیدهام. بعد از دیدن نمایش، اینطور تصویرسازی کردم که پنجره را باز کرده و تهسیگاری روی سر عابرپیادۀ بیچاره تکاندهام.
بعضیوقتها
... دیدن ادامه ››
هم برعکس، رابطه از آنور پنجره به اینور است. مثلاً گهگاه صدای پیرزنی که کمک میخواهد را به داخل اتاقم میآورم. حوالی دو و سه صبح میآید. صدایش را که میشنوم، به خودم میپیچم. صدایش حرفهایی که به خودم زدهام را یادآوری میکند. غیرمستقیم میگوید تو هم دیوانهای ها؛ بیا جایمان را عوض کنیم. من بهجای تو خودم را درگیر این میکنم که امروز صبح نیروی خدماتی مُسِن دفترمان به من گفته است «چشم» و تو شبها راه بیفت و بهجای من با صدای بلند سعی کن مردم خواب را بیدار کنی.
بازکردن پنجرهها دلیل میخواهد؛ حالا چه پنجرهای در برابر کوچه و خیابان باشد، چه پنجرهای در برابر انسانها. پنجرههای اینجا بیشتر برای کلانتربازی است؛ برای اینکه اهالی محل باخبر باشند در کوچه و خیابان چه میگذرد. من که فقط میخواهم یک بادی بیاید و برود. به اتاقم که رسیدم، قبل از هرچیز پنجره را بستم. البته دوباره باز و بستهاش خواهم کرد؛ اما فقط اگر دلیلی جز ورود سرما داشته باشد.
ولی بیشتر از منطقالطیر عطار، من رو یاد نمایشنامۀ «نخستین آدم» از اونیل انداخت. بهطور کلی نظرم اینه که خیلی افراطی هر نقص و اشتباهی که همۀ ما داریم و اصلاً همینها شکلدهندۀ ما هستن رو لباس سلوک و تعالی و مسیر مقدس فلان و اینطور چیزها پوشونده بود. حتماً نمایش درگیرکنندهایه و بازی سعید چنگیزیان درخشانه.