در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سبحان افشار | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:27:35
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«فصل سوزاندن مورچه‌های قرمز» یک نمایش دانشجویی و تمرین‌شده‌ی ارزشمند است. ایرادهایی هم دارد که کم نیستند؛ اما حرف برای گفتن دارد، بازیگرهایش توانا هستند و فرمش را هم دوست داشتم.
همه‌ی ما در لحظه‌ی حال، عصاره‌ای هستیم از تجربه‌های گذشته که جذابیتش، در نمود متضاد و نامتوالی آن است. یعنی زمان برداشت آنچه در سرمان کاشته شده معلوم نیست و از طرف دیگر، جو می‌کاریم و گندم درو می‌کنیم؛ ترس می‌کاریم و جنون درو می‌کنیم، عشق می‌کاریم و نفرت درو می‌کنیم. «فصل سوزاندن مورچه‌های قرمز» نمایش همین تضادهاست که البته همگی در یک خط معنایی مشترک، یک نخ تسبیح ثابت، کنار هم جمع می‌شوند.
سه مشکل اساسی هم با این نمایش داشتم که در خیلی از اجراها وجود دارد. اول اینکه تئاتر نباید زورچپان و گل‌درشت خودش را بیان کند. لازم نیست بگوییم «تئاتر تغییر می‌دهد»؛ بلکه باید «با تئاتر تغییر ایجاد کنیم.»
مسئله‌ی دوم درباره‌ی واژه‌ی فریبکار «رنج» است. انسان رنج را قرارداد کرد تا از مواجهه با «انسان‌بودن» فرار کند. و هیچ‌چیز سخت‌تر از انسان‌بودن نیست. شادی همان‌قدر سخت است که رنج، لذت‌بردن همان‌قدر ناگوار است که رنج‌کشیدن و انسان آسوده همان انسان رنجور است. تنها یک چیز است که با همه‌چیز فرق دارد: «انسان‌بودن.» من فکر می‌کنم بهتر بود که اجرا به‌جای «رنج‌کشیدگان» به «انسان‌ها» تقدیم می‌شد.
و مسئله‌ی سوم، شخصیت دکتر مارکی‌دوساد به‌راحتی می‌توانست اکبردوساد، امانوئل‌دوساد و هرکس دیگری باشد. یعنی شخصیت محوری، محوریتی نداشت.
در نهایت، تماشای این نمایش برای من خیلی کیف داشت؛ اما برای بقیه نمی‌توانم تضمینی بکنم. به گروه اجرای این نمایش هم خسته نباشیدِ حسابی می‌گویم.
درمورد نمایشنامه‌ی «مالی سویینی» حرف‌های زیادی می‌شود زد؛ اما درمورد نمایشش نه. این متن یک شاهکار است و خیلی منظم، پله‌پله و دقیق، مراحل و جایگاه‌های بینایی را درباره‌ی سه شخصیت واکاوی می‌کند؛ سه شخصیتی که هرکدام مرحله‌ای از بینایی، کوربینایی و نابینایی را، البته به‌شکل خاص خود، تجربه می‌کنند. اجرا بیشتر شبیه به یک نمایشنامه‌خوانی بود. ایده‌ی چندانی برای به نمایش درآوردن متن دیده نمی‌شد و تغییروتحول شخصیت مالی سویینی به‌خوبی پیاده نشده بود. در نهایت به‌نظر من نمایش نیاز داشت که چیزی بیشتر از خواندن متن باشد. البته باید بگویم که واقعاً مواجهه با این متن به‌هرحال دوست‌داشتنی و تأثیرگذار است. به سه بازیگر و دیگر عوامل این نمایش هم خسته نباشید می‌گویم و انتخاب و دغدغه‌شان را تحسین می‌کنم.
مرسی آقای افشار که برامون وقت گذاشتید.
من خیلی دوست داشتم🤌🏻
موضوع و بازی و نور پردازی عالی بود من خیلی دوست داشتم☺️
یاد فیلم بید مجنون افتادم💫
خسته نباشید همگی🤞🏻
ممنونم از وقت و توجهتون 🙏🏻🌿
۱۴ مرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «پس از» یک مهمانی باشکوه در ذهن یک انسان فروپاشیده بود. یک نمایش روان‌کاوانه که تقابل درگیری و رهایی رو درون یک آدم روان‌پریش نشان می‌داد. به‌نظرم همه‌چیز حداقلی از سطح کیفی مطلوب را داشت؛ اما کارگردانی و بازی‌ها، به‌ویژه بازی مهران مرادی، خیلی خوب بود. «نشان» نقش خیلی سخت و پرچالشی بود که مهران مرادی واقعاً از پسش برآمد. در شروع نمایش وقتی متوجه فضای روان‌کاوانه‌ی کار شدم، با کمی بدبینی دیالوگ‌ها را دنبال کردم و فکر می‌کردم به‌احتمال زیاد قرار است یکسری دیالوگ شلخته بشنویم؛ اما بازی‌های خوب و کارگردانی درست، منجر به فضاسازی خیلی خوبی شده بود. از تماشای این نمایش لذت بردم و به گروه این کار خسته نباشید می‌گویم.
دیروز 10 بهمن اولین اجرای نمایش «شیزوفرنی» را دیدم. اول به عوامل نمایش خسته نباشید می‌گویم. هر اجرایی حاصل تمرین و تلاش عده‌ای است که این «تلاش» قبل از هرچیز باید قدر دانسته شود.
می‌خواهم به مسئله‌ای فارغ از خودِ نمایش اشاره کنم؛ چون شرایط به‌گونه‌ای پیش رفت که اصلاً نتوانستم روی اجرا تمرکز کنم. بی‌احترامی‌های همیشگی پردیس تئاتر شهرزاد در بی‌توجهی به «وقت» مخاطب، تمامی ندارد. وقتی ساعت اجرا 21:15 معرفی شده، شروع اجرا در حدود ساعت 21:45 یعنی «وقت شما برای ما هیچ ارزشی ندارد.» در یکی از پیام‌ها خواندم که نوشته شده بود درهای اجرا ساعت 21:15 باز شده است؛ پس لطفاً از این بعد به‌جای «ساعت اجرا» بنویسید «ساعت بازکردن درها» که آدم بداند برای نمایش‌های شما نباید روی زمانش برنامه‌ریزی کند و از همان اول بداند به تماشای نمایش کسانی می‌آید که احترام‌گذاشتن به زمان مخاطب برایشان اهمیت چندانی ندارد. حداقل می‌شود اول اجرا به‌همراه «لطفاً گوشی‌هایتان را سایلنت کنید» اضافه کرد که «به فلان دلیل تأخیر داشته‌ایم و از این بابت متأسف‌ایم.» نه از این جهت که عذرخواهی یا کاری شبیه به این اهمیت داشته باشد؛ بلکه به‌خاطر ارج‌نهادن به «نمایش» که مخاطب هم بخشی از آن است.
مسئلۀ عجیب دیگر این بود که از قضا، تماشای این نمایش برای من و دوستانم همراه شد با اردوی مدرسه‌ای که مدیرش از آشنایان عوامل این نمایش هستند. من قطعاً نمی‌گویم که چنین اتفاقی نباید بیفتد؛ اما به‌نظرم اگر این تعداد نوجوان قرار است برای اردو به تماشای نمایش یکی از اعضای خانوادۀ مدیرشان بنشینند، لازم است نکاتی به آن‌ها گوشزد شود. به‌طور مثال، موبایل‌هایی که در طول نمایش برای فیلمبرداری بالا بودند، صحبت‌های بچه‌ها با هم، نشستن سر جای دیگران و جملۀ «از سر جاتون جُم نخورید» که خودم شنیدم و...، همه باعث شد تمرکز بسیاری از افرادی که هزینه کرده بودند و انتظار داشتند مثل همیشه نمایشی را تماشا کنند که اکثر مخاطبانش آداب‌دان هستند، بر هم بخورد و من بشخصه، اصلاً نمی‌توانم درمورد نمایش حرف بزنم؛ چون تحت‌تأثیر این وضعیت، به‌هیچ‌وجه از نمایش خوشم ... دیدن ادامه ›› نیامد و به‌احترام عوامل، تا پایان در سالن نشستم. و اینکه به‌نظرم «Sold Out» خیلی عبارت درستی برای این «اردو» نیست. منظورم این نیست که این دوستان هزینه نکرده‌اند؛ اما به‌هرحال آمدن این تعداد بسیار زیاد نوجوان از یک مدرسه، یک‌مقداری با «Sold Out» فرق می‌کند.
در انتها، باز هم خسته نباشید می‌گویم به گروه این نمایش؛ اما برای اینکه احترامی که شما به من نگذاشتید را خودم برای خودم قائل شوم، دیگر خودم را در جایگاه مخاطب کارهای شما قرار نمی‌دهم. با احترام و آرزوی موفقیت.
دوست من
ابتدا بخودم میبالم که همیشه از تمامی اقشار مخاطبهای گوناگون به تماشای آثارم می آیند چرا که تئاتر زندگیست و برای همه که مصداقش حضور همیشگی بچه های سندروم داون و اوتیسم و....میباشد پس در این محل پزهای روشنفکریِ زاییده ی توهم محلی از اعراب ندارد
دوم آنکه بنده در اتاق فرمان حضور داشتم و به تماشای سکوت و حضور مخاطبم نشستم
سوم آنکه تاخیر به گروه اجرایی مرتبط نمیشود و مستقیم به سالن ... دیدن ادامه ›› مربوط است
و در نهایت میتوانم از شما بعنوان مهمان و مخاطب عزیز فرهیخته دعوت کنم تا شبهای آتی بعنوان مهمان گرامی امان حضور داشته باشید مگر جبران مافات شود
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
جسارتا از تمامی اقشار، مخاطبهای گوناگون به تماشای آثارتان "می آیند" یا "آورده میشوند" ؟
ظاهرا اردو بوده و بچه ها "آورده شده اند".
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه متن درخشانی بود. اولین ویژگی مثبت نمایش «صددرصد مرده» این بود که همه‌چیز در خدمت «متن» جلو می‌رفت. کارگردانی، بازی‌ها، نور، صحنه، همه‌چیز. متن هیچ‌چیز اضافه‌ای نداشت و تک‌تک جملات، جای دیگری کامل می‌شدند.
بازی‌ها خیلی خوب بود. نمایش احساسات شخصیت‌ها و آن خنده و گریه‌های توأمان، شیطنت و عصبانیت‌هایی که در لحظه تغییر می‌کردند، حرفه‌ای و دقیق پیاده شده بودند.
اصلاً به ساعتم نگاه نکردم و به‌نظرم نمایش در درست‌ترین لحظه و به درست‌ترین شکل ممکن تمام شد.
تنها نکتۀ منفی نمایش، عمارت ارغوان بود که گاهی‌اوقات (نه همیشه) در تأخیر شروع اجرا با شهرزاد رقابت می‌کنه و زمانی که باید اجرا شروع شود، تازه گیشه را برای چاپ بلیت باز می‌کند؛ اینکه چرا حتماً باید ماجرا کاغذی باشد و با پی‌دی‌اف کار راه نمی‌افتد، بماند. صندلی‌ها هم طوری است که با یک حرکت اضافه، امکان دادن رباط صلیبی وجود دارد. البته ناگفته نماند که واقعاً اجراهای خوبی در عمارت ارغوان روی صحنه می‌روند.
در کل، یک خسته نباشید درست‌حسابی به گروه نمایش «صددرصد» می‌گویم و خیلی بعید می‌دانم که از تماشای این نمایش پشیمان شوید.
خیلی خوشحالم که نمایش دوست داشتید
و نظر لطف شما شامل حال ما شد 🌹🙏🏻
۲۰ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«پنجره که باز بماند، بیشتر به پریدن فکر می‌کنم»
مروری نامرتبط بر نمایش «اینجا پنجره‌ای باز مانده است»
اصرار داشت که پنجره چیزی است که آدم‌ها با استفاده از آن بین «تنهایی خودشان» و «ردوبدل کردن چیزهایی میان درون و بیرون»، انتخاب می‌کنند. بعد از پایان نمایش، به این فکر کردم که چقدر در خیابان‌ها به پنجره‌ها نگاه می‌کنم و چه حسی ازشان می‌گیرم؛ «هیچ»! جز پنجرۀ روبه‌روی تراس دفتر، که یک آشپزخانۀ سرسبز و حسرت‌برانگیز در آن مشخص است، پنجرۀ دیگری به یادم نیامد. پنجرۀ اتاق خودم چطور؟ من با این پنجره چطور تا می‌کنم؟
نه مثل پنجره‌های خیابان مولوی از آن رخت پهن می‌کنم، نه مثل پنجره‌های حسن‌آباد پلی است یک‌طرفه از سمت من به خیابان و نه مثل پنجره‌های مفتح، محلی است برای اینکه عابران و خیابان خودشان را درون آن ببینند. من پنجرۀ اتاقم را فقط برای ورود سرما باز نگه می‌دارم؛ زمستان و تابستان هم ندارد. شاید تعداد دفعاتی که از پنجره به کوچه نگاه کرده‌ام، در کل این چند سال به پنجاه‌شصت‌ بار هم نرسد.
قبل از شروع نمایش که با دوستم حرف می‌زدیم، آخرهای صحبتمان گفت که با شنیدن حرف‌هایم حالش خیلی بد شده است. حرف خاصی هم نمی‌زدم. اما به هر حال این جمله را بارها ازش شنیده‌ام. بعد هم گفت که در طول رفاقتمان، آن لحظه بیشتر از همیشه ناراحت و به‌اصطلاح ادبی‌اش «تلخ‌کام» بوده است. اتفاقاً این جمله را هم زیاد ازش شنیده‌ام. بعد از دیدن نمایش، این‌طور تصویرسازی کردم که پنجره را باز کرده و ته‌سیگاری روی سر عابرپیادۀ بیچاره تکانده‌ام.
بعضی‌وقت‌ها ... دیدن ادامه ›› هم برعکس، رابطه از آن‌ور پنجره به این‌ور است. مثلاً گهگاه صدای پیرزنی که کمک می‌خواهد را به داخل اتاقم می‌آورم. حوالی دو و سه صبح می‌آید. صدایش را که می‌شنوم، به خودم می‌پیچم. صدایش حرف‌هایی که به خودم زده‌ام را یادآوری می‌کند. غیرمستقیم می‌گوید تو هم دیوانه‌ای ها؛ بیا جایمان را عوض کنیم. من به‌جای تو خودم را درگیر این می‌کنم که امروز صبح نیروی خدماتی مُسِن دفترمان به من گفته است «چشم» و تو شب‌ها راه بیفت و به‌جای من با صدای بلند سعی کن مردم خواب را بیدار کنی.
بازکردن پنجره‌ها دلیل می‌خواهد؛ حالا چه پنجره‌ای در برابر کوچه و خیابان باشد، چه پنجره‌ای در برابر انسان‌ها. پنجره‌های اینجا بیشتر برای کلانتربازی است؛ برای اینکه اهالی محل باخبر باشند در کوچه و خیابان چه می‌گذرد. من که فقط می‌خواهم یک بادی بیاید و برود. به اتاقم که رسیدم، قبل از هرچیز پنجره‌ را بستم. البته دوباره باز و بسته‌اش خواهم کرد؛ اما فقط اگر دلیلی جز ورود سرما داشته باشد.

ولی بیشتر از منطق‌الطیر عطار، من رو یاد نمایشنامۀ «نخستین آدم» از اونیل انداخت. به‌طور کلی نظرم اینه که خیلی افراطی هر نقص و اشتباهی که همۀ ما داریم و اصلاً همین‌ها شکل‌دهندۀ ما هستن رو لباس سلوک و تعالی و مسیر مقدس فلان و این‌طور چیزها پوشونده بود. حتماً نمایش درگیرکننده‌ایه و بازی سعید چنگیزیان درخشانه.