در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رضا احمدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:42:06
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یکُم - جنسیت، یگانه خاستگاه گناه!
سرزمین من، سرزمین زنانی است که زن نیستند. آنها حتی انسان هم نیستند. ولی مردانش تا دلتان بخواهد مرد هستند. مردان خورشید، مردان دریا، مردانی که «زن» را گرچه اسم است، به «صیغه» های مختلف صرف می کنند، ناخدایان خورشید! هنگامی که از تمام زنانگی زنانی که زن بودن را نیاموختند، تنها یک «درد» باقی می ماند، به چه می توان پناه برد جز موسیقی؟

دوم - مرجان ها می کشند!
«مرجان... عشق تو مرا کشت». مرجان اگر عاشق شود، می کشد. مرجان اگر معشوق باشد، می کشد. این مرجان است که می کشد یا عشق؟ مرجان! تو یک مرز باریکی بین عشق و نفرت. عشقی که داش آکل را کشت و نفرتی که دختر شیرازی را. راستی، آیا نفرت دختر شیرازی از یک عشق برنخاسته بود؟ مرجان! عاشق و معشوقت از مرگ به چه می توانند پناه برند جز موسیقی؟

سوم - خورشید، غرق در تاریکی!
خورشید، هرچقدر هم که تاریک باشد، آسفالت را داغ می کند. خورشید وقتی تاریک باشد اما، نمی بیند بدوک ها را. ... دیدن ادامه ›› کور می شود تا نبیند جنایتهایش را، نبیند که شاید آمد و شد ممدّ حیات و مفرّح ذات را شکری واجب نباشد. کودکان خورشید وقتی در می یابند از مادری کور و ظالم زاده شدند، به چه می توانند پناه برند جز موسیقی؟

چهارم - سوختن دیوانگی نیست، سوزاندن اما...
خورشید هنوز در سرزمین من طلوع نکرده، کاش هیچوقت هم نکند. مگر می شود خاکسترهای معصومیت سرزمینم را ببیند و سرد نشود؟ زمین مگر می تواند باز هم دهانش را باز کند و نفت قی کند؟ چه بر تو گذشت که این چنین معصومیتت را به جهنم افکندی؟ بمانی یا نمانی، محکومی به این جهنم! محکومی به گناهکار شدن که بهانه ای باشد برای سوزاندنت! پس اجازه بده تنها پوستی که انگشتانت لمس می کنند، پوست دف باشد. بمانی برای ماندن به چه می تواند پناه برد جز موسیقی؟

پنجم - هر کسی کو دور ماند از اصل خویش...
در رگهایش حمیّت جاری بود که این چنین سنگ می نمود این شیر؟ اما به راستی سنگ بود؟ سنگ بود که بغض سر راه روایتش کمین کرد و راه گلویش را بست؟ سنگ نبود که گلوله ها سر راه نفسش کمین کردند و راهش را بستند؟ چه نومیدانه «مر جنگه؟» را زمزمه می کرد! آری، جنگ است. جنگ، جنگ تا نابودی! از شوق دلاوری هایش به چه می توان پناه برد جز موسیقی؟

ششم - زندگی موقت!
در سرزمین من گویی قانون پایستگی احساس، حاکم بی چون و چراست. احساس نه به وجود می آید نه از بین می رود، تنها تغییر شکل می دهد. از هوس به عشق یا بالعکس، از کینه به دوستی یا بالعکس و... اما یک احساس هست که هست، جان به جانش کنی هست، به همان شمایل خشک و خشن اولیه اش. احساس نیاز به بقا! وقتی این نیاز بی رحم، دختر پدرسگت را می زاید به چه می توانی پناه بری جز موسیقی؟

هفتم - قرار نیست همه قطعات تمام شوند!
تو قرار نیست تمام شوی. بالاخره یک جا فشار چرخها روی سینه ات قلبت را می شکند. بالاخره یک جا غرورت پیش کسی غیر از معشوق می شکند. خراسان مهد هنر ایران باشد یا نباشد تو قرار نیست تمام شوی. آواز خراسانی یاد می گیری که تمام شوی؟ زهی خیال باطل عاشق! تو قرار نیست تمام شوی. تو تمام می شوی پیش از آنکه تمام شوی. تو ناتمام، تمام می شوی مَرد! وقتی تمام می شوی به چه می توانی پناه بری جز موسیقی؟

هشتم - سیگارفروشی خدمت بزرگی است!
سیگار می فروشی که مردمت تو را از یاد ببرند؟ سیگاری که می فروشی روی لبان کارگری خسته می نشیند یا روشن فکری که روشنی فکرش منوط به روشنی سیگارش است؟ شاید هم سیگارهایت بوسه بر لبان زنی بزنند که خسته از فروش تن، آسمان سیاه را ملتمسانه می نگرد. چه تجارت سودمندی! تو از کودکی غریبه بودی باشو، شاید با همه ما، شاید با دنیا. از این همه غریبگی به چه می توانی پناه بری جز موسیقی؟

نهم - عشق مشروط؟!
مردان سرزمین من، گاهی خیلی هم مرد نیستند. گاهی معشوقه هایشان از آنها مردترند. مژی عشق است، او فقط عشق است و نه هیچ چیز دیگر، همانطور که نه مژگان است و نه مژده و نه هیچ چیز دیگر. اما با همه عشق بودنش، عشقی است مشروط. مشروط به غرور، مشروط به خودخواهی، مشروط به ظلم، مشروط به شروطی که اساساً عشق را از عشق بودن خالی می کنند. مردان سرزمین من از این همه خالی بودن به چه می توانند پناه برند جز موسیقی؟

صِفرُم - ما را نه پایِ رفتن است...
گاهی باید سفر را وارونه نگریست. شاید بتوان مبدأ، مسیر و مقصد را بهتر شناخت. شاید «درد» تنها ره توشه این سفر باشد. تمام این «درد» را باید بازگشت. به یقین از این درد به هیچ چیز نمی توان پناه برد، (گاهی) حتی به موسیقی!

با تشکر!
دیشب، هفتم خرداد، من جنگی را به نظاره نشستم که تا مغز استخوان بشریت نفوذ کرده بود. جایی که سردرگمی ها و کشمکش های ذهن انسان آنقدر شدت می یابد که به جنگی تبدیل می شود. جنگ انسان با خود!
نه می توان از حس انتقام گذشت، نه می توان پا روی قانون گذاشت. نه می توان پشت به "عقبی ها" کرد نه رو به "اون وری ها". سیاست "عقبی ها" در پی مصلحت اندیشی است و قلب و روح "جلویی ها" در صدد انتقام جویی؛ و این جنگ یک قربانی بیشتر ندارد، بشریت!
شروع این نمایش با یک مارش نظامی، به نظر من بهترین شروعی بود که می توانست باشد و پایان نمایش با خودکشی های پیاپی و شیون های دلخراش (که به عقیده من می توانست دلخراش تر از این باشد) بهترین پایان. و اما موسیقی...
شاید همینقدر برای بیان شدت گیرا بودن موسیقی کار کافی باشد که بگویم از زمانی که صحنه روشن شد و می شد فرشاد فزونی را دید، بیشتر حواس من به او بود تا به نمایش. البته این شاید به دلیل علاقه شخصی من به موسیقی باشد که بیشتر از علاقه ام به هنرهای نمایشی (و هرچیز دیگری) است. حس می کردم غمِ غریبی در ساز فزونی موج می زند، از شش و هشت هایی که حال و هوای جنگ را از زن ها دور می کردند تا موسیقی صحنه پایانی نمایش که تجلی موسیقی Dark wave بود به هنگام مرگ. البته (باز هم به دلیل سلیقه شخصی) ترجیح می دادم در قسمتهایی از کار، به جای استفاده از صدای Clean گیتار، از صدای Distortion گیتار الکتریک استفاده می شد. اما در مجموع یکی از نقاط قوت نمایش بی شک موسیقی آن بود.
نمایش حرف برای گفتن و نگفتن، بسیار داشت. گفتنی ها گفته شد و گفتن ناگفتنی ها در توان من نیست.
با تشکر!
و این «حیف» «حیف» گفتن زنان که هم هنگام جنگ بود و هم هنگام صلح، حکایت از همان قربانی داشت که شما اشاره کردید، چیزی در درون خود انسان، بلایی که جنگ سر آدمی میاورد که نه با صلح، نه با هیچ چیز دیگری درمان نخواهد شد و این ندای «حیف» «حیف» تا همیشه در گوش‌ها طنین می‌اندازد
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
بسیار عمیق و زیبا توصیف کردین.سپاسگزار.
۱۰ خرداد ۱۳۹۳
احساس میکنم توصیفتان قوی تر از خود نمایش بود.
و تنها بخشی که باهاتون توافق دارم اعتراف به اینه که وقتی چراغ ها روشن شدند من هم بیشتر به آقای فزونی نگاه میکردم که شاید این یک دلیل از دلایلی هست که باعث میشه من این نمایش رو ضعیف بدونم.
۱۱ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب نمایشو دیدم به صورت غیرعادی....2ساعت ایستاده!!!
چند دقیقه تاخیر داشتیم و از ورود ما جلوگیری شد که این خوبه...اما ی آقایی اومد گفت ما هرشب 8 اجرا میریم واین حرف به شدت دروغ و ناراحت کننده بود
خلاصه ما داخل شدیم اما انقدر عصبی بودم که......هیچی از نمایش نگرفتم و ی آقای دیگه خواست یک شب دیگه مهمان باشیم که نخواستم
برخورد مسئولین بشدت بد بود
دوست دارم ی شب دیگه برم و اگر نمایش 8 شروع نشد......
اهورا مزدا این سرزمین را از دروغ و دروغ و......نجات بدهد
سلام آقای احمدی
من در مود برخورد مسئولین و اینکه گفته شده هر شب ساعت هشت اجرا میرویم به نمایندگی از گروه با حراست و مسئولین سالن صحبت می کنم و مطالب شما رو منتقل می کنم و متذکر می شم. شاید منظورش این بوده که هر شب 8 ورود میدهیم ؟!!!
من بعد از اینکه متوجه شدم بعضی از دوستان پشت در هستند آمدم و هماهنگ کردم که چند صندلی چیده شود تا بتوانید نمایش را ببینیدو هنوز هم به جمله ای که خدمت شما عرض کردم پایبندم هر روز که شما بخواهید نمایش را بار دیگری ببینید شما مهمان ما خواهید بود و من بلیط تقدیم شما می کنم.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در آن هنگام صدای آه و ناله شنیده شد، جیغهای کوچکی که اول خفه بود، صداهایی که شبیه به کلمات بود، صداهایی که قرار بود کلمات باشد، اما معنایشان با اوج گیری تدریجی نامفهوم شد و به فریاد و ناله و سرانجام نفس نفس سنگین و خرناس تبدیل گشت.
شخصی از انتهای بخش اعتراض کرد: خوکند، مثل خوکند.
خوک نبودند، فقط مرد کور و زن کوری بودند که چه بسا جز این چیز دیگری درباره هم نمی دانستند.

کوری
ژوزه ساراماگو
ترجمه مینو مشیری
انگار رسالت یه سری از آدما تئاتر دیدنه، ولو به قیمت جواب دادن تلفن و صحبت کردن با صدای بلند وسط اجرای نمایش!
امیدوارم رسالت این دسته از آدما، فهمیدن نباشه!!
مرد بالشی رو وقتی دیدم نشد که بخندم نشد که گریه کنم و حتی نشد که لذت ببرم....
نمایش واقعا تامل برانگیری بود.فقط منو به فکر فرو برد و آخرش سردرد داشتم از اینهمه ترس و خشونت و بیرحمی و بیهودگی و پوچی تمام دنیا که تو نمایش موج میزد و ته ذهن من رسوب کرد
تشکر از همه عوامل
سلام به همه
کسی هست که آهنگ ننمی رو داشته باشه؟
منم میخوامش.....!
سلام
منم میخوامش...
اگه کسی داره لدفن دریغ نکنه از ما ;)
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
جناب حامد امیدی.. فعلا امیدی نیست.. به این زودیها دیویدیش نمیآد.. :|
خشکسالی و دروغ که مال 2-3 سال پیش بود تازه 2-3 ماهه که دی وی دیش اومده..
مسئولین صبر میکنن ملت حسابی تشنه بِشَن خشک بِشَن... حِیرون و ویرون بشن... و بعدِ n سال که دی وی دی اومد تشنگان و متوهّمینِ سرابزده ( مِنجمله خودم ) با عملیات انتحاریه انتفاضه حمله ور بشن سمتش. :|
همین خشکسالی و دروغِ یعقوبی تو تماشاخانه ایرانشهر تو همون آغازین روزهای پخش دی وی دی پخش نشده تموم شد.. :|
دیگه خدابرسه به دادِ سه گانه اورنگ!!
هنوز 2هفته نگذشته از اتمام تئاترش اینچُنین حالمون حِیرون و وِیرون شده.. خُمار و سرابزده شدیم. :|
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
انگار قرار نیست هیچجا از دست مسئولین . . .(محیط فرهنگی رو الوده نکنیم بهتره)

من از حالا دلتنگ سه گانه ام

بر زبی سیاه لعنت . . . بگو پیشباد
(هر کیم تو ذهنت باشه مشکلی نیست :) )
۰۴ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هنوز هم انسان درد می کشد.....
خیلی خوب بود
بهتر از همه اینکه آخرین اجرا(امشب)تقدیم شد به استاد بیضایی
... و درد می کشد... درد می کشد..
بی نظیر بود. من که سیر نشدم با اینکه سه بار دیدم :)
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مگه قزاز نبود تمدید بشه؟!!!
خانم آدینه گفتن که ادامه داره
ظاهرا اجرا تا دیروز 20تُم بوده و دو روزآخرشون هم در دو نوبت اجرا شد.
...و بازم ظاهراً مثل اینکه خانم کیخانی و آقای یعقوبی از این هفته نوبت اجرا دارند. منم دلم میخواست که تمدید میشد.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
چه خوب!:) مرسی از اطلاع و ایشالله الهی پیشبااااااااااد.
پس پیش بسوی سه باره ی سه گانه.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
فکرکنم بعدازاین نمایش دکتررفیعی نوبت اجراداشته باشه
آقای یعقوبی قراره مردبالشی رو در سالن شماره یک روی صحنه ببره
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلم بدی نبود
از فیلم قبلی مازیار میری ضعیفتر بود
لطفا یکی بمن بگه فیلم کوتاه همین یک دقیقه پیش با بازی نگار جواهریان و شهاب حسینی رو چجوری و از کجا گیر بیارم؟
نمیدونم چرا ابنجا دارم اینو میگم اما....کسی هست منو راهنمایی کنه چجوری و از کجا فیلم کوتاه همین یک ساعت پیش نوشته ی سینا آذین رو تهیه کنم؟!!!؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ببخشید!!!!....اگر قرار شد تخفیف داشته باشه فقط به دانشجویان رشته های هنر تعلق می گیره؟؟؟بقیه دانشجوها چی؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید