داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب و بی هنری
اسم او بود علی مردان خان
کلفت خانه ز دستش به امان
هر چه می گفت له له لج می کرد
دهنش را به له له کج می کرد
هر چه می دادند می گفت کم است
مادرش مات که این چه شکم است
هر کجا لانه گنجشکی بود
بچه گنجشک درآوردی زود
پشت
... دیدن ادامه ››
کالسکه مردم می جست
دل کالسکه نشین را می خست
هر سحرگه دم در بر لب جو
بود چون کرم به گل رفته فرو
بس که بود آن پسره خیره و بد
همه از او بدشان می آمد
نه پدر راضی بود از او نه مادر
نه معلم نه له له نه نوکر
ای پسر جان من این قصه بخوان
تو نشو مثل علی مردان خان