در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال ارغوان بهبهانیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:22:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
امروز تئاتر تغییرات زندگی اقای صاد رو دیدم، عااااالیییی بود.حتما ببینیدش.پشیمون نمی شین.بازی اقای توازنی بی بدیل بود
خوشحالم دوست داشتید. اگر نقدی هست بفرمایید بانو..
دوستان عزیز دیگه ای که کار رو دیدن لطفا نقدهاشون رو صریح بنویسند، قطعا استفاده می کنیم. سپاس
۰۹ آبان ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام.من واسه نمایش تبارشناسی دروغ روز 10 خرداد توی رزرو اینترنتی پرداخت کردم،گزینه تکمیل خرید رو هم زدم ولی در نهایت هیچ چیزی مبنی بر اینکه موفق شدم یا نه ه من نگفت، کسی می تونه من رو راهنمایی کنه؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام.تئاتری رو که تالار مولوی گذاشته ، کسی دیده؟>
اگه منظورت وینسک
اره
متوسط...
۱۰ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
موزیک و دکور دوست داشتنی بود،بازیها روان بودند،به نظر من ارزش دیدن داشت-فقط مدت زمانش کار رو خسته کننده می کرد
من خیس خستگی ام،
بیا شانه هایت را،
بالش خیل خستگی هایم کن،
شاید شبی
زخمهایم را زمین بگذارم.

و شاید پرواز کنم
از شانه هایت
بروم بیرون تا شهر خیالات بلند
تا آبی دریاهایی
که مرا غرقه کند در مهتاب
در نور، در آب
تا شبها
برسم به آن هیاهوهایی
که مرا از روز ازل عاشق کرد.

الف.خ
۲۴ شهریور ۱۳۸۹
نوشته الف.خ را نیز دوست دارم.
۲۵ شهریور ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امروز وقتی بهم گفتی:معذرت می خوام که دنیا اینقدر زشته و تو مجبوری باهاش گلاویز بشی و در نهایت قورتش بدی.
صدای خدا رو در تو شنیدم.
بگو به جای اینکه کلامش رو از زبون تو جاری کنه،به من یه دوست بی پروا بده.
نه،نه،بهش بگو یه روز بیاد به این چهل تکه ای که از من ساخته(شاید هزار تکه اصطلاح درست تری باشه)یه نگاهی بندازه،
شاید هوس خلقت از سرش افتاد.
الکساندر پاناگولیس میگه:
من درست متوجه نشدم،پس دوباره به من بگو:
آیا بایدخدا را بخشید یا باید از او تشکر کرد؟

شکسپیر میگه:we made in god's image.
بهش بگو،

من،

... دیدن ادامه ›› تجسم فکر اون،

اونقدر واقعی شدم که به یه عصیان فکر می کنم.


بهش بگو نترسه،عصیانم بر علیه خودش نیست،
بگو من درکش میکنم،همه اشتباه می کنن.
بگو هر وقت به روز هفتم آفرینش فکر کرد،غصه نخوره:
به همه گفتم،به اون هم از طرف من بگو:


اشتباه شاید زاده بی خبری باشد.


مرگ بر نوستالژی.

نگاهت سکوت می کند.
جدال من ادامه می یابد.
جدالی به این سان:
مرد موی سپید دارد.
مرد بچه دارد.
مرد زنی دارد که بوسه هایش را انتظار می کشد.
مرد متعلق به دیگری است.
مرد را در آغوش می کشم،نفسهای ... دیدن ادامه ›› مرد را ابدی می کنم،سر انگشتانم بر تن مرد خطوطی ترسیم می کنند که کسی نمی بیندشان،
هیچکس جز خودم.
شب که از نیمه می گذرد،روز تازه که آغاز می شود،کمی آنطرف تر از نفسهای مرد،حسرتی در دلم شعله می کشد،
شعله ای به رنگ: امروز هم بمان...
دود و خاکستر،با کلماتی به رنگ آزار در فضا می پیچد:
مرد موی سپید و بچه دارد.
مرد زنی دارد که بهترین سالهایش را با او سوزانده است.
مرد به روزهای کس دیگری بسته شده است.
چشمان بسته ام را بازمی کنم،با چشمان باز می بوسم،با چشمان باز گریه می کنم،با چشمان باز تمنا را می کٌشم،با چشمان باز زجر می کشم.
تصمیم می گیرم که دیگر،
تصمیم می گیرم که هرگز،
تصمیم می گیرم که همیشه

چشمانم را باز نگاه دارم.
صدای پای کلمات که از این پس،تا همیشه،جلوی چشمان بازم رژه می روند،به خود بازم می نهد:
مرد موی سپید،بچه و زنی دارد که عاشقانه می خواهدش.
مرد جواب تمنا و تنهایی دیگری است.

عاشقانه ها را خاک خواهم کرد،طعم دود و الکل و بوسه های پایان پذیر را به خاک خواهم داد،
من
جمله
(روح بزرگی داری)
را به خاک خواهم سپرد.

و نیمی شاد و نیمی غمگین خواهم بود که خاک
آنچه را گرفته
پس نخواهد داد.


(مرور دست نوشته های قدیمی)
نمی توانم به ابرها دست بزنم، به خورشید نرسیده ام.

هیچ گاه کاری را که تو می خواستی انجام نداده ام.

دستم را تا جایی که می توانستم دراز کردم شاید بتوانم آنچه تو می خواستی به دست آورم.

انگار من آن نیستم که تو می خواهی.

برای اینکه نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.

نه ، نمی توانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم.

نمی توانم به عمق ... دیدن ادامه ›› افکارت راه یابم وخواست های تو را حدس بزنم.

برای یافتن آنچه تو در پی آنی ، کاری از من بر نمی آید.

می گویی آغوشت باز است ،

اما خدا می داند برای چه کسی.

نمی توانم فکرت را بخوانم یا با رویاهای تو باشم.

نمی توانم رویاهایت را پی گیرم یا به افکارت پی ببرم.

دلم می خواهد کسی را بیابی تا بتواند کارهای ناتمام مرا به انجام برساند

راهی را که من نیافتم ، او بیابد و برای تو دنیای بهتری بسازد.

کاش کسی را بیابی ، کسی که بی پروا باشد و بر تو غلبه کند

اندیشه هایت را که همواره در تغیر است ، به سمتی هدایت کند

و روح تو را که همواره در پرواز است ، آزاد سازد.

اما من نمی توانم ... نمی توانم.

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم تا دوباره به شانزده سالگی پا بگذاری.

نمی توانم زمینهای بی حاصلت را دوباره سبز کنم.

نمی توانم بار دیگر درباره آنچه قرار بود چنان باشد و اکنون نیست ، حرف بزنم.

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم و تو را به روزگار جوانیت.

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم و تو را جوان کنم.

پس با من وداع کن و به پشت سرت نگاه نکن ،

هر چند در کنار تو روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم.

افسوس! من آن نیستم که بتواند با تو سر کند.

اگر کسی از حال و روز من پرسید بگو، زمانی با من بود.

اما هیچ گاه دستش به ابرها و خورشید نرسید.

نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.
-------------------------------------------------------
شل سیلوراستاین
اگر کسی از حال و روز من پرسید بگو، زمانی با من بود!

بسیار زیبا!!!
۱۵ شهریور ۱۳۸۹
عجیبه که امروز داشتم به این شعر فکر مبکردم ، بعد از مدتها....
عالی بود
۱۵ شهریور ۱۳۸۹
خیلی دوسش دارم...
مرسی
۱۵ شهریور ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفتم ای عشق بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت ان چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

مولانا
انکه ازغیر ممکن انتظار داشت و امید بست، از همه بزرگتر شد.


دلم می خواست امشب کسی با من از ابراهیم،پدر ایمان،بگه. دلم می خواست امشب کتاب ترس و لرز(سورن کی یرکگارد)پیشم بود و برای چندمین بار بخونم که ابراهیم وقتی چاقو رو گذاشت روی گردن اسماعیل، دستش لرزید.من اون ابراهیمی رو دوست دارم که مثل یه ادم،شک می کنه، گاهی به اوج نتوانستن میرسه و باز شروع می کنه.اون که انتظار معجزه رو می کشه وسعی می کنه فکر نکنه اگه معجزه به وقوع نپیوست،اونوقت چی؟

من اون ابراهیمی که اسطوره های یونان رو بهم یاداوری می کنه دوست ندارم،مرد محکمی که شک نداشت و مثل یه قصاب سر کوه ایستاده بود تا به اونچه باید،عمل کنه.

امیر اعرابی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی تو نیستی
چه فرق می‌کند
فرقم را از کجا باز کنم
و یقه‌ام را تا کجا...


کبریت خیس --- عباس صفاری
سلام..
یادگاری های امروز روی دیوارتونو خوندم...یاد خاطرهاتون کردین!
امیدوارم آدم خاطره بازی باشین و از یادآوریشون شاد بشین حتی اگه تلخ باشن!!
۱۸ مرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من « زن » ام. این یعنی کتابی که میخوانم، یک جایی ته ذهنم به این فکر می کنم که روزی ، پیش «مرد» ای از آن صحبت کنم.


من «زن » ام. این یعنی زیبا که میشوم ، دوست دارم چشم های «مرد»ای تحسینم کنند.


من «زن » ام . این یعنی شعر که میخوانم ، ساز که میزنم ، نقاشی که میکنم، تحسین و نگاه همجنسان ام بس ام نیست. «مرد» ای باید باشد، حتی «مرد»ی که دوستم داشته باشد ، حتی تر «مرد»ی که دوستش ... دیدن ادامه ›› داشته باشم.


من «زن » ام . این یعنی حتی دمرو روی چمن های خیس که دراز کشیده باشم، و به گل کوچک زردی خیره شده باشم و دنیا دنیا کیف کنم و تنهایی ام را به روی خودم نیاورم، باز هم لذت ام کامل نمیشود اگر یک جایی ته دلم ، امیدوار نباشم که این لحظه را روزی برای «مرد» ی خواهم گفت.


لعنت به این زنانگی.

http://havva12.persianblog.ir/1386/10/
امشب شروع کردم ارشیو این بلاگ رو خوندن و یه تکه ایی رو هم اینجا گذاشتم
احسان خدادادی و سپیده ابراهیمی این را دوست دارند
من منم من یک زنم آزادگی پیراهنم
عشوه از پا تا سرم لیکن ز سنگم آهنم.
من منم من مادرم دوستم رفیقم همسرم شیره ی جانت ز من چادر مینداز بر سرم.
روبهک من شیر زنم خاموش تو من روشنم
با سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنم...
۱۸ مرداد ۱۳۸۹
باور کن میتونی جای کلمه های زن مرد رو عوض کنی...
واسه ما مردا هم همینه
۱۹ مرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آن دم که اسپند وار
بر اتش می جهیدم
در اوج گداختن
به همسایگی اش در آمدم
شنیدم که با بی حوصلگی می گفت:
انسان خرد
به دور خود می چرخد
در ابدیتی که
محصور دستهای من است
در گستره سقوط
با صدایی بی شباهت به فریاد،
کلام
یا
ناله ای حتی
گفتم
مهر را آمیخته حصارت کن
دلم هوای محبت دارد

(مرور دست نوشته های قبل)
داشتم وبلاگ سابقم رو مرور می کردم:
زندگی سرشار انکار ا ست.
شاید اشتباه از ما بوده که همیشه دنبال ادمهایی بودیم که ما رو نمی خواستن ، اونجور که باید یا اونجوری که ما دیوانه وار می خوایم. .

شاید ادمهای نرمال اونهایی هستن که با کسانی همساز می شن که می خوانشون. اونها دنبال رنج نمی گردن یا مثل ما به استقبالش نمی رن. شاید این تیزهوشی اونهاست در حالی که ما یه ذهنیت دیگه ازشون داریم .فکر می کنیم اونها مفهوم چیزهای بزرگی رو که ما فهمیدیم (؟) ، نفهمیدن.

به من گوش می دی؟ به من که امشب توی سکوت پر هیاهوی مریضهام یه دلتنگی بزرگ؟ بینهایت؟ عمیق؟ ازاردهنده؟ دارم و دلم می خواست امشب توی یه خاک دیگه بودم، یه سرزمین دیگه ، که فردا توی شلوغی غربت و زندگی کارگر ماهری

((skilled worker که از صفر شروع شده ، همه رو فراموش کنم تا یه شب دیگه و یه ... دیدن ادامه ›› آوار دیگه.

شاید باید برم یه جایی که این حسرتهای همیشگی و اصرار بر روابط بی فرجام واسه شون بی معنی به نظر بیاد تا من هم کمی فاصله بگیرم.همیشه یه مدت فاصله خوبه ، گاهی باعث می شه چیزهایی رو بفهمی که هیچوقت نفهمیده بودی و از اونموقع است که شروع می کنی به انکار ، به انکار ازاردهنده هایی که از چشمهات دور بودن ، انکار نیازهایت ، انکار دلتنگیت ، انکار دوست داشتنی که از زاویه های روحت زده بیرون و خراشت می ده ، انکار ...، انکار ....، انکار ..... هستی؟می شنوی؟ انکار شبهایی مثل امشب که لبریز و تهی هستی.خودت ، دستهات، قلبت ، زند گیت.

بعیده که بشنوی.

این مملکت ما رو مریض کرد وگرنه ما از اول مریض نبودیم .به قول دکتره توی k-pax دلتنگ شاید ولی بیمار نه.

اینقدر عشقهای افلا طونی و روشنفکری رو واسه مون بزرگ کردن که دیگه هیچوقت پاهامون روی زمین نیومد.

- من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم ، ان لحظه ای که تو را به نام می نامیدم.

- صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل تر شود .

بخوام بگم باید تا صبح بگم . شاید هم ایراد از ما بوده که دریچه هامون فقط واسه گرفتن یه همچین چیزهایی باز بوده.

NOW YOU MUST LET ME GO,JUST GO
معشوق بودگی» مهارت‌ی است برای خودش.

باید گاهی سکوت کنی. بگذاری عاشق ات باشد. بگوید:« دوستت دارم.» بگوید:«بانویی...» بگوید: « روی چشم های من باش» و تو فقط نگاهش کنی. با همه‌ی وجودت بشنوی ... با ولع بنوشی... مثل زنی باشی که دارد بارور می‌شود... می‌مکد و بار می‌گیرد.

گاهی باید لذت ببری از دیده شدن. بلد باشی چطور راه بروی...بدانی نگاهت می کند،به روی خودت بیاوری، نرم راه بروی...معشوقانه راه بروی. معشوقانه موهایت را بالای سرت ببری و جمع کنی. معشوقانه سرت را برگردانی... معشوقانه انگشتت را بکشی روی سازش...

http://www.havva12.persianblog.ir/
امیر اعرابی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کهکشانها کو زمینم ؟

زمین کو وطنم ؟

وطن کو خانه ام ؟



خانه کو مادرم ؟


مادر کو کبوترانم ؟


معنای این همه سکوت چیست ؟


من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ای زمان ؟



حسین پناهی

نیستیم !
به دنیا می آییم
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم ...
و بعد
دوباره باز
نیستیم





"حسین پناهی"
۱۸ مرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام.می شه اطفا راهنمایی کنین بلیط نمایش دور دو فرمان رو از کجا می تونم تهیه کنم؟
جهت رزرو بلیط می توانید با شماره 09385380758 تماس حاصل نمایید.

۱۶ مرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نورا قرار نیست واسه باشگاه تماشاگران گذاشته بشه؟
نمی دونم والا حتما خبر میدن:)
۲۲ تیر ۱۳۸۹
محمد عمروابادی (mohammad)
گویا تلاش‌هایی در این راستا داره انجام می‌شه
۲۲ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من ابروی عاشقان جهانم
من پاسدار حرمت دردم
هشدار تا به خاک نریزی
من هم واسه چهارشنبه (خداحافظی نکردی...)ثبت نام کردم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید