در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زهرا ک | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:20:46
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در قلب من جاییست
شبیه یک سیب سرخ
که هر وقت آنرا گاز می زنی
خنده هایم شیرین می شوند
و مورچه های خاکستری چشمانت
در امتداد لبهایم، لانه می سازند.

در قلب من جاییست
شبیه یک درخت سیب،
که هروقت آنرا تکان می دهی
درد می پیچد در رگهای بی جان باغچه اش،
و فرو می ریزند سیب های کرم خورده ... دیدن ادامه ›› و هرزه
از شاخه های گرسنه ی گیاه بر خاک؛

در قلب من جاییست
که هر وقت به آن وصل می شوی
همه ی سیب های سبز، قرمز می شوند
و تمام ساقه های بی بار شهر
عطر شکوفه ی سیب می پراکنند.

در قلب من جاییست
زندانی میوه های نارس
تنگ می شود گاهی، در ازدحام سیب های نیمه؛
برایم صندوقچه بیاور، خوب ِمن
صندوقچه ی دلت را؛
سیب های گاز زده را بردار و بار بزن؛
دریا یا بیابان، فرقی نمی کند،

برویم.



از: ز.ک
مرسی واقعا ، لذت بردم ، چقدر مسلط به شعر و چقدر با مفهوم ، مرسی
۰۴ دی ۱۳۹۰
از لطفتون بی نهایت ممنـــونم جوانان :}
۰۵ دی ۱۳۹۰
برایم صندوقچه بیاور، خوب ِمن
صندوقچه ی دلت را؛
سیب های گاز زده را بردار و بار بزن؛
دریا یا بیابان، فرقی نمی کند،

برویم.

.
.
زیباست بانو جان
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باز از راه رسیدی قریبه.
نمیدانم این چه عادتیست:
رفته ای، اما برمیگردی.
سرآسیمه و سرزده،
پهن می کنی بساطت را،
لابه لای رویاهای شبانه ام؛
قفل می کنی پلک هایم را،
بر حباب سیاه و سپید خیالات؛
مغزم پر می شود از اوهام،
از همهمه ی خاطرات دنباله دار.
نمیدانم این چه عادتیست:
قلبم همدست می شود با تو؛
بیدار ... دیدن ادامه ›› می شود انگار؛
تکثیر می کند رگ هایت را،
بر بالش و تشک و ملحفه ام.
زندانی می شود اندامم،
در پیچ و خم داستانهای تودرتو.
***
باز از راه رسیدی قریبه،
بی خبر، بی مقدمه.
خریده ای خواب هایم را شاید،
از دلال پشت بام برج عقرب؛
یا از غریبه ای که طلسم می کند،
خانه های خاموش خوابزدگان را.
z.k
من از دانشکده ی زمین، بیزارم!
از کلنجار رفتن با واحد های همیشگیِ جبر،
و قبولی هایم در درس ناگزیر منطق.
از راهروهای باریکی، که مرا،
به کلاس تاریکِ سیاست هدایت می کنند.
-
من از دانشکده ی زمین، بیزارم.
از آموزگاران جلادی، که با دهانهای مشتاقشان،
از انحنای خوش تراشِ آرزوهایم سخن می گویند.
و مراقبان بیست و چهار ساعته ای،
که در عرض و طول ... دیدن ادامه ›› و ارتفاع آدم ها، پرسه می زنند.
-
من از دانشکده ی زمین، بیزارم.
از بیدهای مجنونِ بی سَری، که جز نامی تو خالی نیستند.
و رُزهای سفیدِ بی جراتی، که رنگ هایشان را تا ته، سر کشیده اند.
از پله های مکنده ای،
که تنها، به بلعِ زمان ختم می شوند.
-
من از دانشکده ی زمین، بیزارم؛
مرا،
به مهدِ آسمان،
بازگردانید...
z.k
زیبا بود بسیار.
چرا زمین دانشکده و آسمان مهد؟
۰۳ دی ۱۳۸۹
ممنونم از همگی،
زهراجان: چون درینجا آسمان مظهر پاکی و صداقت کودکانست.
۰۴ دی ۱۳۸۹
از آموزگاران جلادی، که با دهانهای مشتاقشان،
از انحنای خوش تراشِ آرزوهایم سخن می گویند.
.
.
.
زیبا و بکر
.
.
سپاس
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من ترسو نیستم، اما،
از زندگی در زیر این سقفِ شیشه ای آبی،
واهمه دارم.
خرافاتی نیستم، اما،
از راه رفتن در زیر آن همه میخِ نقره ای براق،
دلشوره می گیرم،
بدبین نیستم، اما،
از تصورِ انفجارِ توپِ گُرگرفته ی بالای سرم،
قلبم می ریزد.
بیمار نیستم، اما،
از این همه تکرارِ تند و دایره وار،
سرگیجه می گیرم.
من تنها ... دیدن ادامه ›› هستم؛
و هروقت خدا اشک می ریزد،
دلم بدجور می گیرد.
کاش می توانستم،
دکمه های سفید و طلایی آسمان را،
از بیخ دربیاورم،
پیراهن ضخیم شب و روز را،
از هم بشکافم،
و بر کوهِ شانه های خدا، بوسه بزنم.
کاش می شد از او بپرسم:
در کدام ستاره زندگی می کنی؟،
و بعد، در خانه اش،
تا همیشه، اقامت کنم.
من خیالباف نیستم، اما،
می دانم که در آنجا دیگر،
از سرگیجه خبری نیست،
و هیچ سنگی نمی تواند،
شیشه ها را متلاشی کند.
من پیشگو نیستم، اما،
می دانم که روزی،
به آنجا خواهم رفت،
و در آسمانش، دور مدار او،
آهسته،
قدم خواهم زد...
z.k
بسیار بسیار زیبا بود.
۰۶ آذر ۱۳۸۹
خیلی زیبا بود.
۰۸ آذر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اعتراف کن!
به عشقی که در درونت می سوزد،
به مهری که در آستانه ی جوشیدن است،
با همان حرف های کالِ ناپخته ات.
تا کی تازه می ماند مگر، قلبِ تو و من؟
تا کی قرار است ذهن تو، پر از شیرینیِ من باشد،
و ذهن من، پر از چاشنیِ تو؟
واژه را در ظرفِ سکوت بالا بیاور!
اعتراف کن! ؛
مثل همین سیبِ توی بشقاب،
درست، پوست کنده.
مثل همان آبِ توی لیوان،
روشن و زلال.
بدان که، ... دیدن ادامه ››
کلمات برای خورده شدن،
و حروف برای قورت دادن، آفریده نشده اند؛
بدان که،
شاید بتوان واژه ها را بلعید،
و دل را از جمله ها انباشته کرد،
اما هیچ گاه هضم نخواهند شد.
بدان که، روزی تمام حرف های ناگفته،
سنگینیِ تهوعی تلخ خواهند شد،
در قفسه ی پرتلاطمِ سینه هامان.
بدان اگر نگویی، اگر نگویم،
طعم معجونِ احساسمان را، هرگز نخواهیم چشید.
نگذار که سردی باد، آتش این اجاق را خاموش کند،
نگذار حوصله ی دیگِ درون سر برود؛
حرفت را بالا بیاور!
اعتراف کن!
z.k
خانم کبیری درود بر شما بسیارزیبا بود.
شاید بتوان واژه ها را بلعید،
و دل را از جمله ها انباشته کرد،
اما هیچ گاه هضم نخواهند شد.
بدان که، روزی تمام حرف های ناگفته،
سنگینیِ تهوعی تلخ خواهند شد...
حق با شماست ما انسانها انقدر حرفهایمان را نمی گوییم که ناچار روزی...حرفهایی که هرگز حضم نمی شوند.یه دنیا حرف داشت نوشتتون.اما من همین یه ذره رو بیان کردم.ممنون
آفرین بر قلم قدرتمند شما
۲۵ آبان ۱۳۸۹
ممنون ازتون. :->
۲۷ آبان ۱۳۸۹
طعم معجونِ احساسمان را، هرگز نخواهیم چشید.
.
..
عالیه عالی
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آه،عزیزم، می دانی؟،
از تو فرار می کنم، اما،
نمی توانم - حتی 1 متر- از تو دورتر شوم.
انگار، روی تِرِِدمیل، درجا می زنم!
مهم نیست؛
فرار کردن روی تِرِِدمیل،
خوبی هایی هم دارد؛
خوبی هایی مثلِ:
افزایش قدرتِِ قلب،
یا تنظیمِ تپشِ اندام!

آخر می دانی؟؛
عشق تو، مثل خون نیست،
که در رگهای من جاری باشد؛
عشق تو،
چربیِ ... دیدن ادامه ›› مضِرری ست،
که در زیرِ پوستم، نفوذ کرده است؛
چربی های این روح و دل ، باید آب شوند،
و از دریچه ی چشمهایم،
به بیرون خارج شوند.
برای همین است که،
در روز، 3 بار،
و هر بار، به مدت 8 ساعت،
از تو فرار می کنم!

آه. طبیبم، یادت هست؟
روزی که نسخه ام را پیچیدی و گفتی:
"نام بیماری: سنگینی نگاه،
و سنگیِ دل."
اما نفهمیدی، که این اضافه وزن،
از آثارِ همین چربی هاست!
آخر، عزیزم... می دانی؟
هیچ وقت، طبیب حاذِقی نبوده ای!
z.k
خیلی خوب بود.
شبنم موتابی این را خیلی دوست دارد
۰۶ آبان ۱۳۸۹
زیبا بود.
۰۷ آبان ۱۳۸۹
شیرین و دلنشین
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من،
در نیم کره ی زمین و در کنار باغ سیبی، که پر از سیب های نیم خورده است،زندگی می کنم؛
و با آدمهای نیم رخی، که هیچ وقت، چهره ی کاملشان را نخواهم دید.
من،
گهگاهی می گویم: کاش می شد...، ولی هر بار جمله ام، نیمه کاره باقی می مانَد.
و هر از گاهی،
کسی به من می گوید: برخیز...، ولی چشم هایم، همیشه نیمه باز می شوند.
من،
به پرسش های نصفه نیمه،
و پاسخ های 50 درصد،
خو گرفته ام.
-
در نیم کره ی زمین،
هیچ نیمه ی پُری، دریای مملو از ماهی نیست،
و ... دیدن ادامه ›› همه ی نیمه های خالی، معنای آسمان بی ستاره را می دهند؛
در نیم کره ی زمین، جمله ی " به نیمه ی پر نگاه کن" منسوخ شده است.
-
در نیم کره ی زمین،
تمام شعرها، عاقبت به سه نقطه ختم می شوند،
و تمام جملات پر معنی، نیمه ی بی معنی جمله ای دیگرند.
-
من، در نیم کره ی زمین، و در کنار باغ سیبی، که پر از سیب های نیم خورده است،زندگی می کنم؛
و در زیر سایه ی ماه کاملی،
که هر شب،
به دنبال نیمه ی خود می گردد...
z.k
ممنون زهرا جان! زیبا بود.
۱۳ مهر ۱۳۸۹
از لطف همه ممنونم...:-}
۱۴ مهر ۱۳۸۹
و تمام جملات پر معنی، نیمه ی بی معنی جمله ای دیگرند.

.
.
.
لایک!بسیار!
.
.سپاس بانو
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیچاره گلهای معصوم باغچه!

آنها نمی دانستند، که شکفتن،

برای عاشق بودن کافی نیست،

و قرار است، گلبرگ های صورتی پرپرشان،

در دستان مرددِ انسان های سست نهاد،

نوای بیهودة " دوستم دارد؟ ، دوستم ندارد؟ "،

سر بدهند.
z.k
مرسی جوانان.:->
۰۹ مهر ۱۳۸۹
زیبا
.

بکر
.
و مثل همیشه دوست داشتنی!زیاد:)
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچ وقت دلم نمی خواهد که ،
چشم های شور زمین،
بترکند، و یا خشکی بگیرند؛
حتی ذره ای ناراحت هم نمی شوم،
اگر زمین، هرشب،
ماه زیبا را، دزدانه نظر بزند،
و من مجبور شوم،
در جزر و مد چشم هایش،
بالا و پایین بروم.
هیچ وقت دلم نمی خواهد که،
کودکان سبز و انبوه زمین،
نارس، و یا سقط شوند؛
دلم می خواهد که مدتها،
بر ... دیدن ادامه ›› شکم آبستنش تکیه بزنم،
و با ویار و ولع،
میوه های نایابش را میل کنم؛
هیچ وقت دلم نمی خواهد که،
از چرخ و فلک زمین،
زود پیاده شوم؛
عاشق این هستم که سال ها،
بر رویش بنشینم،
و از شدت اتفاقهای جورواجور آن،
سرگیجه بگیرم!
z.k
زیبا بود چون همیشه.
۰۶ مهر ۱۳۸۹
مرسی از لطف همتون.:-)
۰۷ مهر ۱۳۸۹
لایک!
یه جور خواستن لجوجانه و پاک کودکانه
که عجیب به دل میشینه
تو این شعر فریاد میزنه!
.
.
سپاس بانو جان
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچ وقت دلم نمی خواهد که،
چشم های هیز آسمان،
از کاسه ی کهکشان دربیایند؛
حتی حسودی هم نمی کنم،
اگر آسمان، هر شب،
به تمام دختران زمین چشمک بزند!
هیچ وقت دلم نمی خواهدکه،
آسمانِ شبهای تابستان،
زود به رختخواب رود؛
دلم می خواهد که تا صبح،
برایم 1001 خمیازه بکشد،
و من از بوی سرد دهانش،
لذت ببرم.
هیچ وقت دلم نمی خواهدکه،
پستانک خورشید،
دادو بیداد آسمان را ساکت کند؛
عاشق این هستم که ساعتها،
به اخم ابروهایش نگاه کنم،
و زیر سیل گریه هایش،
موش آب کشیده شوم.
z.k
خیلی قشنگ بود
۲۲ شهریور ۱۳۸۹
ممنونم دوستام:-)
۲۹ شهریور ۱۳۸۹
هیچ وقت دلم نمی خواهدکه،
آسمانِ شبهای تابستان،
زود به رختخواب رود؛
.
.

:)
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روانپریشانگیسو

می خواهم چون دیواری از خاک
بر بستر عشقت فرود آیم
و با خون داغ و سرخت
الهه ای سفالین از خویش بنا سازم...
***
می خواهم چون طوفانی سرکش،
پلهای وجودت را از هم بگسلم
وچون قرص روانگردان ماه،
ماهی های دریایت را بیمار سازم،
تا دیگر این جنبش های همنام،
نتوانند ... دیدن ادامه ›› میان تو و تصویرم،
جدایی افکند...
***
می خواهم چون سایه ای ابدی،
بر سرتاسرت سرما افکنم،
تا دیگر هیچ خورشیدی نتواند
گرمای وجودت را لمس کند...
***
می خواهم چون صاعقه ای رخشان،
در لحظه ی انتظار لطف باران،
ویرانت کنم،
و بعد
بر خرده پاره های تنت،
آرام ببارم...

z.k
مثل همیشه عالییییییییییییییی.
صورتی باشی و سربلند و پایدار.

"می خواهم چون اشک از گونه هایت به پایین سر بخورم،
ناغافل بر لبانت بنشینم و دل سیر ببوسمت."
(میدونم که هیچ ربطی نداشت، ولی به ذهنم خطور کرد)
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
ممنونم دوستای خوبم. :-)
۲۲ شهریور ۱۳۸۹
می خواهم چون صاعقه ای رخشان،
در لحظه ی انتظار لطف باران،
ویرانت کنم،
و بعد
بر خرده پاره های تنت،
آرام ببارم...
..
.
.
زیبا زیبا و ناب و بسیار دلنشین
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کازابلانکا(یغما گلرویی)*

تو دیگه داری می ری، این اختتام رؤیاست
این آخرین سکانسه فیلمِ کازابلانکاست
من مردِ نقش اول، مغرور و بی تبسم
تو اون زنی که می ره با مردِ نقش دوم
بارون بباره یا نه، صحنه دراماتیکه
تصویرت از تو چشمام می ریزه چیکه چیکه
دوربین یواش یواش از تو صحنه می ره بیرون
من می مونم با سایه م، من می مونم با بارون
این اشکا مصنوعی ... دیدن ادامه ›› نیست، تو دیگه داری می ری
داری چشاتو از من، از نقشِ من می گیری
راهی نمونده باقی، فیلم نامه اینو می گه
من و یه جای خالی، تو و یه مردِ دیگه...
از وقتی که نگاهت از تو نگاهم رد شد
این فیلم عاشقانه، یه فیلمِ مستند شد
بازی دیگه یادم رفت، نقشم خودِ خودم بود
نقش کسی که چشماش لبریزِ عشق و غم بود
اسکارو من می گیرم... اما چه فرقی داره
نقش سیاهی لشکر، با یه ابرستاره
وقتی تو رو ندارم، وقتی تو دورِ دوری،
وقتی باید بسازم با حسرت و صبوری
این فیلم موندگاره، گیشه ها غبضه می شن
اما بازم من بی تو، اما بازم تو بی من...
تو دیگه داری می ری، این آخرین پلانه
تیتراژ میاد و آهنگ، همراه این ترانه...
فکر کنم درباره ی این نمایش به قدر کافی گفته شده،بازیها خوب، قصه جالب و...
اما جالبترین بخش کار به صندلیهای ردیف آخر سالن 4سو برمیگشت که بیسیار لذت بخش و در حد ژانر وحشت بودند!به گونه ای که احساس میکردیم با یک بلیط آن هم نیم بها به دیدن دو مکان آمدیم:1)تآتر2) پارک ارم
از کسانی که طراحی این صندلیها و دره ی پشت آنرا به عهده داشتند پیشاپیش ممنونیم!
نوید آغاز این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفتی: ناشنوا شده ای .
نمی دانی،
این انباشت جرم توست
که آلوده کرده است مرا
و گوش هایم را.
...
فریاد نزن،
دیگر نمی خواهم تو را بشنوم،
خیلی وقت است که پرده ها پاره شده اند،
از همان زمان که مرا سبک
و گوشهایم را سنگین ساختی....


z.k
سلااام.فک کنم 2 هفته ای بود نمیتونستم بیام کنار دیوار،چون صفحش هنگ می کرد.حالا که یهویی اومدم میبینم ک چند تا از بچه ها هم مشکل منو داشتن...
دلم تنگیده بود واستون.:-)
۱۲ شهریور ۱۳۸۹
خیلی خیلی خوب بود
۱۳ شهریور ۱۳۸۹
:-}
۱۵ شهریور ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای (ع ش ق)!

سلام؛

می خواهم
(عین) تو باشم.
z.k
بسیار زیباست زهرا جان!
۲۰ مرداد ۱۳۸۹
ممنون :)
۲۴ مرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رو بروی هم ایستاده ایم؛
با نگاهی خیره و منجمد مرا می نگری.
میدانم،
منتظر کلامی هستی، تا چشمانت را آب کند.
من اما
مثل آفتاب زمستان،
سست و رنگ پریده
بر دیوار تکیه داده ام.
بی هیچ کلامی!
چند روزی ست که پنجه های سرد غرور
دهانم را سخت برهم فشرده اند
و با بوی تلخشان ،
نفسم را تنگ کرده اند.
خدایا ،
می خواهم کلماتم را فریاد بزنم،
آیا سلاح گرمی نیست
که این دستها را از هم بشکافد؟

z.k
لایک!
بانو بانو جان
چه زیبا ست رقص کلمات در چرخش دستانت
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام.
دوستان یک سایت جالب هست به نام: I write like که از طریق اون می تونید بفهمید که نوع قلمتون در نوشتن (هر نوع نوشته ای)،شبیه به کدوم نویسنده ی مشهور هست. البته یادتون باشه که نوشتتون رو اول باید به زبان انگلیسی ترجمه کنید:
http://iwl.me/
یکی از نوشته های من شبیه l.frank baum بود،جالبه که ایشون نویسنده ی کتابهای کودکان بوده.وای چه خوب!
۰۲ مرداد ۱۳۸۹
خب هنوز علم بشر به این حد نرسیده اما ...
یه امیدهایی برای ما به وجود میاره (هرچند کاذب)
۰۲ مرداد ۱۳۸۹
یاشار جان همچین هم امیدهای بدرد بخوری نیست!
۰۳ مرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
//////////////////////\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
\\...................//.....................//
\\...................//.....................//
\\...................//.....................//
\\...................//.....................//
//////////////////////\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
\\...................//.....................//
\\...................//.....................//
\\...................//.....................//
\\...................//.....................//
//////////////////////\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
پنجره ی دیوار تآتر شهر!!(اون نقطه ها کرکره هاشه ها!)
:-d
۲۵ تیر ۱۳۸۹
پشت این پنجره ها داره بارون می‌باره...
۲۶ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باز هم آسمان،
کسی را کشته است؛
این را
از چهره ی سیاه و گنه کارش فهمیدم.

دیگر،ابرها نیز نمی توانند،
دانه های درشت عرق شرمش را
پنهان کنند.

نفس آسمان هنوز ،
بوی آفتابی را
که دیشب بلعیده است ، میدهد...

z.k
آره؟!فکر نمی کردم دیگه تا این حد خوب باشه!مرسی از همگی. :)
۱۸ تیر ۱۳۸۹
نفس آسمان هنوز ،
بوی آفتابی را
که دیشب بلعیده است ، میدهد...

.
.
.
آفرین به این خلاقیت و زیبانگری
سپاس بانو جان
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امروز روی گیشه ی تآتر شهر نوشته بودکه :نمایش های فردا 4شنبه به مناسبت شهادت امام موسی کاظم اجرا نمی شه. من درست دیده ام آیا؟!
زهرا جان ممنون از اطلاع رسانیت
لطفا اگه کسی اطلاعاتی مبنی بر تایید این خبر داره اعلام کنه
۱۵ تیر ۱۳۸۹
محمد عمروابادی (mohammad)
بله، تایید شد.
با یک دیوارنوشته تیم فنی اطلاع رسانی کاملتر انجام می‌شه
۱۶ تیر ۱۳۸۹
با کمبود تقویم مواجه هستیم!
:-)
۱۶ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید