در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال معشوقه خورشید | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:54:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کف دریا
فندک را در می آورد و پس از چند بار تلاش سیگار را آتیش میکند
باد که در حفره مرجان ها و صدف ها میپیچد ، سمفونی شماره ۱۳ موتزارت را تولید میکند
خورشید ظهر به حدی داغ بود که گویی خشم گین است و بارانی که در شب شروع به باریدن کرد گریه های پس از خشم
همینقدر زندگی عجیب است که مردی میتواند زیر آب دریا سیگاری بکشد
و در زلِّ گرمای تابستان ابری شروع به باریدن کند
همینقدر که مردی در اوج غم با صدای بلند بخندد
همینقدر که زنی از شادی بزند زیر گریه
.
#پارادوکس
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در میان
تمام شلوغی هایی که این روزها گریبان گیر گلوبستگانِ بستگانِ فضاهای بسته شده است
و چنگالش را در پاستای گلو فرو برده میچرخاند
چنگالش را فروتر برده چنگ میزند بر گلوگاهِ آدم ها
آسمانی پر ستاره دیشب دلم را برد
در میان ستارگان و داسِ قمر
در سرم موسیقی سکوتناکی پخش میشد که تکرارش فراموشی آورد
و در خوابی به عمق ۴ متر غرقم کرد
زیر آن همه آب از جنس خاطره
غرقِ آبی آسمانی شدم که هیچ نوری رنگش را هویدا نمیکرد
سیاه مینمود سیاه ... دیدن ادامه ››
همچون چشم های خرمایی خورشید و زلف بر آشفته و پر پیچ و خمش که نخل خرما بود
که آنقدر انفجار هسته ای در مرکزش ، در قلبش
رخ میدهد که دیگر نمیبیند کسی آن خرمایی را
همچون رنگ روح ماهی که از آن فقط فرضیات را میدانیم
یا که چشمان پر از مهرِ مادری پیر که توان باز نگاه داشتنشان را ندارد و آن محبت را نمیفهمیم
در میان آن همه آبی بیکران که در شب هیچ معلوم نبود
الماس های درخشانی که ستارگان نامشان است
آنقدر دقیق میدرخشیدند که گویی در حال رقم زدنِ سرنوشتِ گلوهای فشرده شده‌ی دستان تقدیرند
و ماه به آن لاغری آنقدر مهتاب بود که گویی
همین دیروز در‌کافه ای همراه خورشید قهوه نوشیده

#داس_قمر
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زندگی پر شده از نرسیدن های ناکام ،
شده اعلامیه جوانی که در حجله سر کوچه ای نسب شده
و ملتی که پای اعلامیه تخمه میشکنند
چای و خرما میخورند و خاطراتِ جوان را با لبخندی پر از درد برای هم تعریف میکنند
مثلا شمال و رقص و عکس و دسته جمعی شیطنت کردن
مثلا جنوب و عکس و غروبِ لنج
مثلا عکس و کافه و چای مراکشی
مثلا درد و گریه و اشک های یواشکی
مثلا خاطراتی از خاطراتش
مثلا دخترِ زیبای مرضیه خانُم
تخمه میشکنند و پوست میوه را زمین میاندازند ... دیدن ادامه ››
زجه های خواهر پیرش کوچه را پر میکند
و سیگار میکشند دسته جمعی
مثلا نرسیدنش را تعریف میکنند و قلیان میچاقند
و خان داداشش که رد میشود چاق سلامتی و تسلیت میگویند
اعلامیه چقدر احساس تنهایی میکند که شعرِ احمقانه ای به جای اشعار خودش رویش حک شده
مثلا ورق بازی میکنند و به سلامتی اش مینوشند
مثلا پدرش را میبینند و دستش را میبوسند
جوان ناکامی که سیگار را خاموش میکند
پول قهوه را حساب میکند
میرود و میرود
موسیقی میشود
و غروب را به تماشا مینشیند
#آگهی_تسلیت
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنها ماه تابستانی که دوستش دارم شهریور است !
شهریور خبر از حضور پاییز میدهد که این را هم کنار بگذاریم نیمچه پاییزی در دل تابستان است ، یا مثلا انگار مادری است که پاییز را یک ماه دیگر فارق میشود !
علاوه بر بوی ترنجبینش که در مغز میپیچد بی آنکه در شهرمان ترنجی بکارند
شهریور پر از پیاده‌رو های پر برگِ نوفل لوشاتو است که در ابتدای خیابان بابی ساندرز پیانویی گذاشته اند و موسیقی کلیسای سنت ماری را مینوازند و همزمان مغان زرتشتی با لباس های سپیدشان جشن خَشَتَرَه وَیریَه را آغاز کرده اند
شهریور تابستانی خسته از گرما است
و مدام در دلش سرود باران های نرم نرمَکیست که بر دل پنجره ساز کوبه مینوازد
و از آن سوی پنجره که نگاه میکنی یک عالمه دوست میبینی که در دل شهریور خانه کرده اند
.
#شهریوریه
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل ... دیدن ادامه ›› را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
.
.
این شعر انگار که باسه من سروده شده از حسین منزوی عزیز
همه شعرهای حسین منزوی رو دست دارم
۳۰ تیر ۱۳۹۳
دیوانه مست :) اصلأ واسه خودته این شعر..ببین چند بار اسمتو توش گفته :))
۰۱ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش ...
منسوخ شد مروت و معدوم د وفا ، از هردو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد مردمی صفه ، شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا



از: اپرای حافظ
مینا ابراهیمی و عاطفه کریمی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از باغ میبرند چراغانی ات کنند ، تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تورا ابر های تار ، تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی ، شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یوسوف به این رها شدن از چاه دل مبند ، این بار میبرند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست ، از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست ، گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

از: فاضل نظری
از فاضل نظری
۲۷ تیر ۱۳۹۳
با صدای عصار هم توصیه میشه.
۲۷ تیر ۱۳۹۳
ممنون آقای اشرفی ، ویرایش شد
ممنون آقا سیامک حتما گوش میدم :)
۲۷ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشم هایت شروع عاشقی بود .
دموکراسی بین من و او این است که همیشه در همه حال حق با چشم هایت است !!‌
به قول سعدی : دو چشم مست تو شهری به غمزه ای ببرند ، کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد
به قول شاملو : من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
به قول حافظ : گوشه ی ابروی توست منزل جانم
من اینبار میخواهم تو را با چشم هایم نفس بکشم ! نه حافظم نه سعدی نه شاملو ! اما خوب میدانم که عاشقم ...


از: خود
سمفونی مردگان - عباس معروفی

- هفته نامه دی ولت (سویس) "سمفونی مردگان یک شاهکار است"
.
.
{زمان همچنان میگردد و ویرانی به بار می آورد}
.
+سمفونی مردگان ، رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی ، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش میکشند و در جنون ادامه می یابند ، ... دیدن ادامه ›› در وصف این رمان بسیار نوشته اند و بسیار خواهند نوشت ؛ با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه بر پاست ؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را میطلبد :
کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است ، روح هنرمندی که بهه کسوت سوجی دیوانه اش در آورده ایم ،‌ به قتلگاهش برده ایم و یا این همه او جسته ایم و تنها در ذهن او زنده مانده ایم . کدام یک از ما ؟
.
.
- هرکسی این رمان رو نخوانده است پیشنهاد میکنم چون واقعا ارزشش را دارد .
عالی عالی عالی :) مخصوصا که امشب مصادف با سالگرد فوت استاد سمندریان بود و در آخر 2 دقیقه با صدای ایشان گریستیم :) مخصوصا که در آخر وقتی برای صرف قهوه نشسته بودیم با جناب دلخواه عزیز همکلام شدیم :) نمایشنامه ، انتخاب موسیقی ، بازی ها بسیار بسیار بسیار عالی بود !
همزاد پنداری من با کاراکتر جوکر که میخواستم در آخر کار هدیه هم بهش بدهم اما نشد شبم رو کامل کرد !‌
اما به نظرم کارگردانی میتونست بهتر باشد و همینطور دوست داشتم عزیزانی که پشت و جلوی صندلی ما نشسته بودند و هر جا رو که نمیفهمیدن مسخره میکردن و سکوت رو رعایت نمیکردن حضور نداشتند اما انقدر اثر عالی بود که از اینها بشود راحت رد شد <3 مرسی <3
امروز میریم برای فاوست !!! ^_^ امیدوارم خوب درش اورده باشن ! نمایشنامش که تووووووپ ^_^
فریده س این را دوست دارد
دیوانه مست عزیز این پست رو توی صفحه نمایش فاوست بگذارید بهتر است.
۲۲ تیر ۱۳۹۳
مرسی که گفتین من زیاد وارد نیستم که کجا چی بزارم :) راستی سیامک جان گوش دادین آهنگ هارو؟؟؟ نظرتون ؟
۲۲ تیر ۱۳۹۳
خواهش میکنم
بله یه سری خلاقیت هایی داشت که. درکشون کردم و فقط هم قدرت نوازندگی نبود ولی برای من کمی خسته کننده بود و جوری نیست که همیشه بتونم گوشش بدم.
من در کل از پیشنهاد گرفتن و دادن موسیقی خیلی استقبال میکنم . بازم اگه چیزی بود بگید و سبکش هم هییییچ فرقی نداره برام.
۲۳ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یکی از دوستان به من گفت تو که روزه میگیری نمازت کو پ؟ روزه بدون نماز باطله !!
اگر این آدما روزی 17 رکعت که سر جمع 1 ساعت هم نمیشه برای ارتباط با خدا رو نماز میدونند و منی که حد اقل روزی 5 ساعت با موسیقی حضور خدا رو کنارم حس میکنم نماز نمیدونند ، پس دیگه حرفی برای گفتن بین ما باقی نمیمونه :)
آتشــی از عشـــق در جـــان بــرفروز

ســـر به ســـر فکـــر و عبــارت را بســوز
۲۰ تیر ۱۳۹۳
ازقضا روزی اگرحاکم ابپین شهر شدم خون صد شیخ به یک مست ندهم
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد تا نگویید مستان ز خدا بیخبرند
۲۵ تیر ۱۳۹۳
سپاس گذارم
۲۶ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما که راضی ایم خدا هم از شما راضی باشد :)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حال من ، حال قاضی که دزد معشوقه اش باشد
دل را زوی گرفته و در سر هوس جان و تنش باشد
قاضی به وی گفت ای دزد آشنا رحم آر
دزد گفت شاه دزد طماع و زیاده خاه باشد
گفت دل را که به تو دادم دگر چیست درردت ؟
گفت عقل و هوشت ، چشم و گوشت درمان درد باشد
گفت فکر , نگاه و صدایت شلاق من شد
گفت دستم و پیچ زلفم حلقه اعدامت باشد
گفت جانم به زیر پایت ، روحم چه خواهی کرد؟
گفت جایش در تن من , امن است , خیالت آسوده آسوده باشد ... دیدن ادامه ››
.
درسته که از نظر وزن اینا ضعیفه ولی خوب من نه رشتم ادبیاته نه به کار گیری کلماتم خوبه ! شعر هم کاملا بداهه و بدون ویرایش هست !
.
این رو تقدیم کردم به معشوقم ، خوشحال میشم نظر بدین :)

از: خود
مینا ابراهیمی، الف، hanieh kh، Someone و ذوق زده این را دوست دارند
اول خوش بحال عشقت ک براش شعر میگی. دوم، عاشق دلخسته برای ابراز عشق لزومی نداره حتما شعر بگی خیلی کارای دیگه هم هس...
سوم، عزیزم شعر گفتن به غیر از آشنایی با کلمات و وزن و قافیه قریحه میخاد ک بی رودربایستی شما فکر نکنم از اون بهره ای برده باشی. به نظر من بهتره به جای اینکه به زور بخای شعر بگی اونم برای کسی ک دوستش داری و مسلما لایق بهترینهاس ببین چی رو بهتر می تونی انجام بدی و اون بیتشر دوس داره همون رو انجام بده هم قشنگتره و هم نتیجه اش بیشتر.
ببخش ک رک گفتم، چون خاستی نظ بدیم نظر دادم و الا صلاح مملکت خویش خسروان دانند!
خوشبخت باشید با شعر یا بی شعر!
۲۰ تیر ۱۳۹۳
شعرتون به دل میشینه چون از دل برمیاد و فکر میکنم معشوقتون هم خیلی خوشش بیاد ولی واقعا معنیش رو نمیتونه درست منتقل کنه به خاطر همون ضعفی که خودتون هم فرمودید.
۲۴ تیر ۱۳۹۳
خوب معنیش رو برای خودش گفتم آخه :D :D :D ممنون
۲۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرز میان جنون و هشیاری برای مجنون مرز مشخصی نیست !! مانند شب که در اوج خود در شفق خورشید به روز میرسد ! هشیار هم در اوج نگاهی ، صدایی ، پیچش مویی مجنون میشود ...

از: خود
خیلی زیبا بود
۲۴ تیر ۱۳۹۳
"نگاه و صدا و پیچش مو" چه کم شده این روزا...
۲۴ تیر ۱۳۹۳
ممنون ذوق زده !
شاهین کم شده اما تموم نشده ;)
۲۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هم نوایی شبانه ارکستر چوب ها :) اثری از رضا قاسمی ! این کتاب فوق خوبه ! برنده جایزه بهترین رمان اول , رمان تحسین شده و بهترین رمان سال 1380 (بنیاد گلشیری , جایزه مهرگان ادب , منتقدین مطبوعات)
.
پیشنهاد میکنم از دست ندید :)
با احترام
اصلا با نظرتون موفق نیستم. این کتاب پریشان گویی یک نویسنده است از نظر من وقتی که شب ها خوابش نمی برده. با خواندن این کتاب در نهایت می شه گفت یکی از پله ها رفته بالا و یکی اومده پایین!
هر کس ادعا کنه از این کتاب چیزی فهمیده داستانش رو توی 2 پاراگراف توضیح بده اگر تونست به خودش یه جایزه بده.
البته این نظر من تنها نیست. 2 تن از نویسندگان و کارگردان های مطرح سینما در یک جلسه هنری با بنده هم نظر بودند.
۱۹ تیر ۱۳۹۳
الهه جان خواندن این مقاله برای درک بهتر رمان خالی از لطف نیست:

http://research.guilan.ac.ir/adab/papers/8512-2.pdf
۲۰ تیر ۱۳۹۳
ممنون علی جان :)
۲۰ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید