در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حلقه تئاتر تهران | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:22:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
داستان نمایش از حدود سال 1940 شروع شده و تا حدود 1955 ادامه دارد در این سالهاست که با قدرت گرفتن نازی ها در آلمان جنگ جهانی دوم آغاز میشود از طرفی بیش از بیست سال از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه گذشته و بلشویکها و ارتش سرخ در شوروی حاکم هستند ماجرای نمایشنامه وقتی کبوترها ناپدید شدند ماجرای کشوری کوچک در بین قدرتهای بزرگ است و مصائبی که از این بابت تحمل میکند. من نمایشنامه را نخوانده ام اما در ادبیاتی که به آن دوران می پردازد معمولا از واژه هایی مانند نازی ها و بلشویکها (کی از دو شاخه اصلی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) بجای آلمانها و روسها استفاده میشود که هم در آن دوران مصطلح تر بوده و هم بجای برخورد با یک ملت ، با یک نوع فکر برخورد میکند. در آن سالها کسی شوروی را با روسیه اشتباه نمیگرفت.
@tehrantheatercircle
مونولوگی با فضای تلخ که در افغانستان رخ می دهد.
متن نمایش زمان را در هم شکسته و به صورت خطی پیش نمی رود.
نمایش، روایتی از خشونتی است که علیه ... دیدن ادامه ›› زنان اتفاق می افتد. زنانی که حق انتخاب ندارند. زنانی که به آنها حق انتخاب برای تنها دفعه ای که قرار است زندگی کنند، داده نمی شود. مگر آنها انسان نیستند، چرا باید برایشان تصمیم گرفته شود، چرا باید برای علایقشان، برای نحوه زندگی و برای هر کاری اجازه بگیرند؟ مگر نه اینکه هر کسی مسئول زندگی خودش است؟ پس چرا بعضی از زنها به گونه ای باید زندگی کنند که آبروی دیگران جلوی افراد دیگری حفظ شود؟ از این قبیل داستان ها زیاد شنیده و دیده ایم. با جزئیات متفاوت اما کلیات مشترک. اما آیا تاکنون در فضایی بوده ایم که آن را بهتر درک کنیم؟ شاید دیدن این نمایش، درک ما را از این ماجرا کمی عمیق تر کند.
داستان زنانی که نه راه پس دارند و نه راه پیش. زنانی که از ترس آبرو، از ترس ریختن آبروی خانواده زندگی شان به تباهی می رود، آمال و آرزوهایشان در هم می شکند و اگر یاغی گری کنند، سر خود را به باد داده اند. روایت تلخی که هر چند متن تأثیر گذاری داشت، اما برای به اجرا در آمدن شاید همچنان نیاز به پخته شدن بیشتر داشت.
@tehrantheatercircle
نمایش فکر شده و ساده
مونا احمدی در نقش مادر نگران فرزند خود، از ابتدای نمایش، سعی داشت با آرامش کامل نظر خود را به ناظمی که گوشش از حرف ها و ... دیدن ادامه ›› چک و چانه های مادران و پدران دانش آموزانش پر بود، بگوید و او را قانع کند که درست می گوید.
بیشترین موردی که در طول نمایش به نظرم می آمد، پاسخ های مادر دانش آموز به معلم نقاشی و ناظم بود. جواب هایی که او در برابر سوالاتشان می داد و سوال هایی که از آن ها پرسیده می شد فقط از یک مادر نگران بر می آید.
در بعضی از قسمت های نمایش فکر می کردم که اینجا چه جوابی دارد که بدهد، هنوز قانع نشده؟ اما او پاسخ می داد و من شگفت زده از پاسخ او می شدم که قدرت نماشنامه و دیالوگ نویسی را نشان می داد.
قبل از نمایش، دو سه تا نظر آخر در مورد نمایش را خواندم. یکی نوشته بود مکث بین دیالوگ ها زیاد بود. به این موضوع دقت کردم. البته مسئله ای نبود که بتوان از آن چشم پوشی کرد و نادیده اش گرفت. اما به نظرم کاملاً هم لازم بود. دیالوگ های نمایش، همه خیلی حساب شده نوشته شده بودند و اگر قرار بود با ریتم تندی از روی آنها عبور کرد، درون مایه آن به خوبی به نمایش گذاشته نمی شد.
شاید این نمایش، برای افرادی که با کودکان سن دبستانی یا بیشتر سروکار دارند، معلمین و کادر مدرسه بیشتر ملموس باشد. دغدغه اصلی قضاوت کردن یا نکردن در مورد اتفاقی است که ظاهرا رخ داده اما شواهد کافی برای اثبات آن وجود ندارد و مدام تماشاگر را درگیر داده های جدید و تصمیم گیری در مورد اتفاق می کند.
همواره برای انتخاب یک نمایشی که از دیدن آن لذت ببریم، اگر اهل دیدن هر نمایشی شد نباشیم، دانستن محوریت کلی، می تواند در انتخاب نمایش کمکمان کند و راهنمایی کند که آیا ما از مخاطبان این نمایش هستیم یا خیر و بتوانیم نمایش منطبق بر سلیقه مان را پیدا کرده و به تماشای جادوی تئاتر بنشینیم.
نقش ناظم با بازی لیلی رشیدی، نقش همان ناظمی بود که هم از حقوق دانش آموزان دفاع می کند و هم در موارد لازم، تعادل را از بین نبرده و پشت سر کادر مدرسه خود در می آید.
هر سه نقش به خوبی بازی شده بود و در کل می شود گفت نمایش خوبی بود. اما نمایش فوق العاده ای شاید نبوده باشد که خوب به هر نمایشی هم نمی توان گفت فوق العاده.
وجود در عنصر نظم و انضباط و قانون مداری (ناظم) و خلاقیت و شور و شوق نوآوری (معلم نقاشی) در کنار هم جالب می نمود. سعید چنگیزیان در نقش معلم نقاشی، برای گذراندن زندگی، در مدرسه کار هم می کرد، به دانش آموزانش علاقه داشت و با عشق به آنها نقاشی کردن می آموخت. وقتی هم که کلاس نداشت، مدرسه را بازسازی می کرد که شاید مهم ترین بخش آن، رنگ کردن دیوار ها و کشیدن نقاشی های تازه روی شعارهای قدیمی بود.
روانشناسی کودکان همواره بحث مهمی است چون در پایه ای ترین و مهم ترین سن ها اهمیت دارد که در صورتی که آشنایی با آن نداشته باشیم، ممکن است گاهی کوتاهی خیلی جزیی، اثرات جبران ناپذیری به همراه داشته باشد. استفاده از راهنمایی های روانشناس کودک می تواند در بسیاری از موارد کمک حال والدین این کودکان باشد. باشد که کودکانمان در بستر بهداشت روانی مناسبی پرورش یافته و تجربیاتی که در زندگی کسب می کنند به درستی و با وضوح توسط والدین و سرپرستان آن ها درک شده و پاسخ داده شود.
@tehran.theater.circle
پیدا کردن تماشاخانه ی استاد جمشید مشایخی بسیار سخت بود با اینکه موقعیت جغرافیایی آن یا به تعبیری لوکیشن آنجا را برایمان فرستاده بودند باز تصور ... دیدن ادامه ›› وجو یک سالن اجرا نمایش در جایی اینچنین سخت مینمود انبوه دستفروش ها، خروجی مترو، تنگی پیاده رو و در نهایت در کوچکی که ناگهان شما را از شلوغ ترین محل تردد قابل تصور میکشید داخل خود و شما به ناگاه خود را در میان آرامش ژرف سالن نمایش میدید، فضای تماشاخانه کوچک بود و با این حال همان تعداد اندک صندلی نیز خالی بودند و چه حیف، دریغی که در پایان نمایش برایمان بیشتر نیز شد چراکه چشمهایی که میتوانستند و باید این شکوه را میدیدند نبودند. بلیط را گرفتیم و در فضای کوچک انتظار، دقایق را دانه دانه شمردیم در سالن باز شد و راهبه ای جوان با صورتی سرد و بی روح برگه های سرخ معرفی نمایش را که در دستان رنگ پریده اش سرخی دوچندان داشت را میان همان اندک آمدگان تقسیم کرد و به دالان تاریک بازگشت اندکی بعد در سالن به روی حاضرین گشوده شد و نمایش آغاز شد.
علیرضا نراقی با صدایی دلنشین اولین کسی بود که لب به سخن گشود و با شیوایی متنی را از روی کتابی خواند که حاوی خاطرات برگمان بود و سپس نمایش آغاز شد قسمت هایی که خوانده شد جرقه ی گفتگوی ما را پس از پایان نمایش زد ما احساس کردیم این گفته ها چقدر شبیه گفته های سارتر بوده و چقدر نمایش با باور اخلاقی اگزیستانسیالیستها که همان اخلاق موقعیت است نزدیک است. اما بگذارید بازگردیم به نمایش، نمایشی که دو شخصیت داشت یک کشیش و یک بانوی جوان داستان از حضور کشیش در خانه ی بانوی جوان آغاز میشود و اعتراف زن در مقابل کشیش و بیان مسائلی که برای جلوگیری از لو نرفتن داستان از بیان آن صرف نظر میکنیم اما لیلا بارگاهی با بازی شکوهمندش غافلگیرمان کرد لرزش دستان حرکت عضلات گردن و گریه ای که لرزه بر اندمان انداخت همانطور که استیصال و بلاتکلیفی پدر روحانی به خوبی در حالات و سکنات کوشیار عبداللهی مشهود بود، متن خوب، بازی های خوب، کارگردانی خوب و در نهایت موسیقی انتخابی خوب همه و همه دست به دست هم دادند تا یکساعت عالی رقم بخورد.
اعتراف روایت زنیست که خیانت کرده است و از کرده خود پشیمان نیست ولی راه فراری میجوید تا از وقوع یک فاجعه جلوگیری کند، میخواهد همه آنچه هست را بگذارد و بگریزد، در جایی از نمایش هانا (آنا) در مقابل پدر که میگوید من فقط تصمیم درست را به تو گفتم میگوید:
تصمیم درست چه تصمیمیه (هست) تصمیمی که همه خوشحال باشند، این غیر ممکنه چون حتما یک نفر از خود گذشتگی کرده.
همین تلنگر کوچک کافی ست برای نمایشی که یک ساعت بیشتر نیست همین که بیننده تماشاگر و شنونده با این موقعیت و واقعیت رو به رو شود که تصمیم درست چیست؟ آیا تصمیمی ست که همه در آن خوشحال (راضی) باشند آیا نسخه ای از قبل وجود دارد یا موقعیت های مختلف تصمیم های (انتخابهای) مختلف می طلبد آیا همین مقابل شدن هر لحظه ای با انتخابهای متعدد که طی آن یک نفر یا چند نفر از رضایت خود در مقابل دیگری میگذرند رنج نیست آیا ما به این شکل همواره در رنج نیستیم آیا هربار فشاری را در درون خود احساس نمیکنیم. هانا (آنا) باید انتخاب کند بین فرزندان، شوهر، معشوقه ای که از با او بودن پشیمان نیست و هر دو نیز الهیات خوانده اند یا گریختن از موقعیت.
پدر در جایی از نمایش به هانا که به نظر می رسد دیگر ایمانی مستحکم به خدا ندارد می گوید: شک مال کسیست که ایمان می آورد.
در شعری سید مهدی موسوی نوشته است نکند رخنه کند در دل ایمانم شک، شک این عامل عجیب که چون تیغی دو لبه عمل میکند هم میتواند راه به شناخت ببرد و هم راه به بیابانی بی انتها و تاریک، شک در دل هانا رخنه کرده است او میخواهد برود تا دوباره دستهای خدا را بگیرد البته اگر دستی در کار باشد چیزی که پدر از او میپرسد و اینگونه جواب میشنود.
هانا از اعتماد به خدایی که ساکت است در رنج است و در تلاش برای دوباره دیدن معجزه ی خدا و دستگیری او میخواهد برود.
جایی پدر به هانا می گوید در موقع پذیرفتن آیین مسیح تو چیزهایی را پذیرفتی و الان به راحتی نمیتوانی آنها را رد کنی، هانا در پاسخ می گوید چرا موقع تشرف من به آیین مسیح نگفتید نمی توانی به راحتی بپذیری ؟!
دیالوگی تکان دهنده و این نمایش سرشار از این دیالوگ های خوب و اندیشه برانگیز بود.

@tehrantheatercircle
زهره مقدم، علی جباری، امیر و جلال الیاسی بروجنی این را خواندند
آذرمهر این را دوست دارد
سلام خوش امدید چه خوب که کار رو انقدر دوست داشتید. حالا حلقه تئاتر تهران چیست؟ گروه خاصی هستید شما؟
۱۵ بهمن ۱۳۹۷
با سلام
داستانمان را بگذارید اینگونه آغاز کنیم که روزگاری تنها، رفتن و به تماشا نشستن نمایش را دوست داشتیم اما با هجوم خیل سرمایه داران و تلاش در جهت به ابتذال کشاندن این عرصه نیز چون عرصه های دیگر جای را بر خود تنگ و فضا را نفس گیر یافتیم بنابراین برآن شدیم تا دور هم جمع شویم و آنچه را که خوب است فارغ از سالن تئاتر و بازیگر و هزینه ای که برای ارائه آن شده ببینیم و بگوییم تا شاید سهم کوچکی خیلی کوچک در دیده شدن آن اثر داشته باشیم و در مقابل زور زورگویان درنگی کرده باشیم تا کی به بادها سپرده شویم. البته نه آنکه نمایش ها با سرمایه های زیاد را بی محتوا بدانیم، در آنها هم نمایش های خوب و قوی وجود دارند. ما بر آنیم تا نمایش های خوب را جدا کرده تا به همراهان برای انتخاب نمایش مناسب سلیقه شان حتی اگر تبلیغ مناسبی برای آن نشده و دیده نشده است، کمکی کرده باشیم.
@tehrantheatercircle در اینستاگرام
۱۵ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید