تنهایی امر متعال و تن هایی فرسوده نمایش در وطن مادر، ایران
ناهید الوندی
سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر،این روزهای پاییزی خود را با نمایشی به کارگردانی کیومرث مرادی و بازیگری سجاد افشاریان و ... با عنوان « تنهایی و تن هایی وطن هایی» می گذراند.
مرغ افشاریان اینبار در مقام نویسنده ایی اقتباسی از اثر درخور توجه« ماتئی ویسنی یک » نیز از نظر مخاطب عام که سلیقه اش را خدایگان فضای مجازی راهبری می کند چون نمایش« بک تو بلک » نه تنها تخم طلا گذارده بلکه ظاهرا دو زرده نیز هست؟؟!!
اگر با دید منفی بخواهیم اثرروی صحنه را بنگریم لاجرم باید نوشت که جناب مرادی برای حفظ گیشه ،صحنه و تعداد مخاطب با انتخاب شخص افشاریان که در نمایش « بک تو بلک » ستاره اقبال و بخت اش نزد تماشاگر بسیارپرفروغ شده است، خوب از آب گل آلود ماهی پر و پیمانی را صید نموده و این نشان از ذکاوت و هوش موقعیت سنج ایشان دارد.
برداشت شخصی من از متن نمایشنامه اصلی و این اثر به اصطلاح آزاد این است که برای بشر هبوط نموده بر بستر مغاک زمین ،گریزی از تجاوزها
... دیدن ادامه ››
و تعدی ها نیست تو گویی ماهیت مادی انسان بر روی خاک با تمام تناقضات درونی برای حفظ بقاء یا در حال تجاوز و تعرض است یا در معرض تعدی و تجاوز... انسان مختار است از این تعرض ها و تعدی ها زمینه ایی برای خلق و زیبایی ها بسازد یا در جهت عکس یعنی گستراندن نابودی و مرگ حرکت کند.
به عنوان مخاطب این اثر با اتمام نمایش همچون شخصیت دورا ،به علت بی اهمیت شمرده شدن از سوی کارگردان و بازیگر اصلی نمایش، حسی از تعدی در خود احساس کردم و این نوشتار من واکنشی در برابر این تجاوز است.
حال که شخصیت علی کوچولو از نمایش «بک تو بلک» با همان فرم و استایل و حس و حال و حتی میکروفون انزجار آمیز فقط با نصب کراوات فرود آمده اند در نمایش «تنهایی و...» و زحمت کارگردان را در ارتباط با خود کاهش داده اند ای کاش کارگردان محترم هم برای حلال نمودن مبلغی که از مخاطب خود دریافت داشتند به جای بهره گیری از طراحی صحنه مثلا مینی مال و دم دستی و بازی های ابتدایی ،اندکی بیشتر برای طراحی صحنه و نورپردازی و استفاده از ایده های جذاب و...وقت می گذاشتند و مخاطب واقعی و تیزبین سالن را به جد می گرفتند .(آیا طراحی صحنه این نمایش چیزی بیشتر از تبدیل چهارپایه «بک تو بلک» به میز و صندلی است؟؟؟!!!) حداقل ترین کار ،گذاردن عینک یا تراشیدن ریش بازیگر علی «بک تو بلک» بود شاید با تغییر در ظاهر ،من مخاطب اندکی تفاوت در کاراکتر را در دو نمایش احساس می کردم( حتی من به شخصه به ریش پروفسوری یا سیبل چپی هم راضی بودم و لطفا سعی نکنید با بکارگیری واژگانی همچون« شیوه های منسوخ » کم کاری های خود را توجیه کنید)
آقای کیومرث مرادی ،آقای سجاد افشاریان ! این صحیح که در این روزگار وانفسای تحت سیطره فضای دیجیتال و شبکه های اجتماعی (مجازی) ،امر متعالی به امری مبتذل و پیش پا افتاده تبدیل شده است و پیشرفت تکنولوژی سرنوشت افراد را با مصرف گرایی و پرستش اشیاء پیوند داده اما هنرمند بهتر است به جای تن دادن به ارضای نیاز ها و میل به مصرف توده ها برای کسب هویت ،به حفظ کاریزمای خود بیندیشد و کلام نظامی گنجه ایی محترم را راهنمای خود قرار دهد : «نهنگ آن به که در دریا ستیزد کز آب خرد ماهی خرد خیزد»
در این متن بیشتر بر روی اثر نگاشته شده توسط آقای افشاریان متمرکز شده ام زیرا در مورد ایرادهای فرمی تئاتر اجراء شده کیومرث مرادی ، دوستان نقدهای خوبی را در کنار چه چه و به به عجیب دیگران نگاشته اند.در کنار کارگردانی بسیار ضعیف مرادی از متن ضعیف و تکه پاره افشاریان نیز نباید به راحتی عبور کرد.(نوع دوستی قابل تقدیر و شیدایی عارفانه افشاریان در عرصه تئاتر مانع از این نیست که اثر ایشان قابل نقد نباشد)
افشاریان متن نمایشنامه خویش را مثلا با «برداشت آزاد» از نمایشنامه« پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» اثر« ماتئی ویسنی یک » نوشته اند که از قضا آن را می توان چکیده و خلاصه ایی نعل به نعل از متن اصلی دانست. با این تفاوت که «کیت روانشناس» تغییر جنسیت داده اند و مرد گشته اند !!؟؟لابد به این علت که زن روانشناس خلق شده توسط ماتئی ویسنی یک در نمایشنامه « پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» با جسارتی مردانه خود را از بلاد امن آمریکا در مهلکه جنگ بالکان انداخته و چون زیادی جنم مرد آسا دارد باید به اسم «برداشت آزاد» ،توسط نویسنده ایرانی با هزینه ایی مختصر ،«زن» را به «مرد» تغییر داد اما اسم اش را به یادگار نگه داشت تا داستانی نیمه عاشقانه و رمانتیک و ایرانی پسند خلق کرد. حالا که جنسیت تغییر کرده کی به کی ست ملیت ایرلندی- امریکایی او را هم عوض می کنیم به ایرلندی – امریکایی -ایرانی!!!
چرا که می توان با بار نمودن واژگان با مسما و دهن پرکن عوام پسند چون ملیت و مهاجرت و وطن در گل مانده و مدیریت فشل و حاکمیت ... کلی تماشاگر ایرانی به جان آمده از تلخی ها و بی ملاحظگی های این روز های مام وطن را سر ذوق آورد و به بهانه متن نمایشنامه ،توهم حرف نو زدن و جسارت داشتن خود را ارضاء کرد و همه را با لبخندی گل و گشاد بر روان و دهان ،راضی از اجراء به سوی خانه مشایعت نمود.مگر نه اینکه شیوه مطالبه گری مد روز همین روش است !!!!!
جناب افشاریان فکر نمی کنید ذکر عنوان نویسنده برای خود درخصوص این اثر بی بدیل و موشکافانه «ویسنی یک» قبایی است که کمی بیش از اندازه بر تن شما گشاد است؟؟؟؟؟
به صرف خلاصه نویسی از یک اثر استخوان دار و قابل تامل جهانی ،نشاید عنوان نویسنده برازنده گردد بر چکیده نویس ایرانی...
ای کاش مردانگی می نمودید و نامی هم از تینوش نظم جو ،اولین مترجم این اثر ذکر می کردید که اگر همت و جدیت ایشان برای درآوردن مجموعه «دورتا دور دنیا - نمایشنامه» نبود چه بسا من ایرانی در حوزه آشنایی با ادبیات نمایشی جهان بی چیز و فقیر بودم (مگر اینکه خلاصه خود را از روی متن فرانسوی « ویسنی یک» ترجمه کرده باشید!!!!؟؟؟؟؟ )
جرح و تعدیلی که توسط شما بر این اثر خوب و خردگرایانه رفته بیشتر آن را به کاریکاتوری از اصل اثر تبدیل کرده تا برداشت آزاد!
در متن اصلی نمایشنامه ،شخصیت کیت در ابتدای نمایش ،روانپزشکی است از دیار سرمایه داری یعنی آمریکا با عقبه و ریشه ایرلندی . می توان این شخصیت را با تاکید بیش از اندازه ای که «ویسنی یک » بر زادگاه و محل کار کیت در آمریکا دارد ( کلینیک روانپزشکی شهر بوستون) ، مونث روانپزشک اسم و رسم دار و محبوب ( بخصوص برای ایرانیان) یعنی دکتر اروین یالوم دانست.(به ص20 کتاب با ترجمه تینوش نظم جو نشر نی مراجعه کنید)
نگرش کیت به دورا در ابتدای نمایش اصلی بسیار شی واره و ماشینی و علم زده است و دورا برای کیت در حد موردی مناسب ، برای مطالعه و تحقیق علمی در زمینه و تبیین آرای فروید محسوب می شود اما رفته رفته این نگاه تغییر می یابد.(این روند تحول را در مسیر فعالیت کاری اروین یالوم با عقبه یهودی روسی هم می توان دید.ایشان با سوژه قرار دادن زندگی و مسائل روان مراجعین خود در حین تراپی ،کتاب های بسیاری را به نگارش در آورده و شهرت و ثروتی به هم زده اند از جمله « پلیس را خبر می کنم» و « معنای زندگی» و ... اما با افزایش تجربه زیسته و تحولات دیدگاهی به انسان، آثار متفاوت تری را در دوران میانسالی خلق نمودند)
اثر« ویسنی یک » اثری دقیق بر پایه عقل انسانی و شک به خردگرایی و علم گرایی است که به واکاوی درست و موشکافانه سوژه های ملتهبی همچون زن و جنگ نژادی و مفهوم وطن و مرد و انسانیت و ... در اواخر قرن 20 میلادی می پردازد و در آن با تقابل دو دیدگاه با این مسائل مواجه هستیم .یکی ریشه گرفته در نظام سرمایه داری از نوع امپریالسیم(کیت) و دیگری نضج یافته در فرهنگ اروپای شرقی تحت لوای کمونیسم شوروی و آغشته به رنگ و بوی اسلام از نوع بالکانیزم( دورا)...اما در نهایت ، بعد متعالی بشر(اخلاقیات) و (انسانیت) ،بستری می گردد جهت همگرا شدن این دو دیدگاه متقابل.
« کیت »که در واقع نماینده نظام کاپیتالیستی است به واسطه بالیدن در فرهنگ سرمایه داری جهانی حاصل از تشکیل شرکت های چند ملیتی آغشته به حوزه های فناوری جدید ارتباطات، با تغییرات بنیادینی در معنا و مفهوم سرزمین و خاک و حتی زن و مرد و ...مواجه است و در ابتدای نمایش درکی از علقه به ملیت و نژاد و سرزمین به منزله بنیاد حیات اجتماعی از منظر« دورا » ی تربیت شده دریوگسلاوی ندارد.همه متن نمایشنامه «ویسنی یک» کشمکش و بده بستان این دو دیدگاه در بستر جنگ نژادی رخ داده درکشور یوگسلاوی است. یکی در قالب درمانگر و دیگری در قالب روان رنجور.در سویی، دیدگاهی است که انسان را در ناوابستگی به خاک و سرزمین می فهمد و در سوی دیگر دیدگاهی است که انسان را چیزی غیر از علقه های نژادی و سرزمینی نمی بیند که با حادث شدن جنگ اکنون دچار تزلزل شده است.اما رفته رفته ریشه های ایرلندی اروپایی «کیت» که نماینده تفکرات اروپای پیر قبل از مدرنیته است به «کیت» در درک نوع نگاه «دورا» کمک می کند.(در جای جای نمایشنامه جملات قابل تاملی در مورد ایرلند بیان شده )
اینکه درمانگر «ویسنی یک »، امریکایی است و مثلا نقش بهبود دهنده را دارد نیز نشان از نگاه طناز نویسنده است که اتفاقا در طول نمایشنامه نقش درمانگر و درمان جو مفهوم عادی شده را از دست می دهند و هر دو در مقام انسان به هم یاری می رسانند برای درک بهتر «هستی» و در پایان دورا که به واسطه جنگ نژادی و مصائب مخرب آن با مرگ ارزش های برساخته از فرهنگ کهنه در سرزمین خود و سایر سرزمین ها مواجه است ، بی وطنی را بر می گزیند تا فرزند جنگ را که نمادی از روزگار بی ثباتی ارزش ها و سلطه منفعت ها و «مرگ خدا » و ابدیت و متافیزیک است را در جهان وطنی از هستی بزرگ کند تامسئولیت رشد و نمو این میوه تلخ را بر گرده تک تک انسان هایی نهد که زیر سیطره رسانه ها با عافیت طلبی و با سکوت خود به نشخوار روزمرگی ها و عیش و لذت ها مشغول اند. آری این است حکایت روزگار غرق در نیهیلیسم ما.
در اثر خلاصه شده افشاریان اکثر عناصر مربوط به تقابل این دو دیدگاه بخصوص تقابل خرد با حس یا علم با متافیزیک یا شک و ایمان در بستر و ارتباط کیت و دورا بسیار تقلیل یافته!! و به مضحکه شبه احساسی و عاشقانه دو جنس مخالف در قالب بیمار و روانپزشک و دادن شعارهای مسموم کننده ذهن از نوع روانشناسی زرد ( صلح با درون و ببخش اما فراموش نکن یا ما باید با هم مهربان باشیم یا تو می تونی و ...) تبدیل گشته و پایان آن با حضور بیماری ویلچر نشین به فاجعه ختم گشته.
این شیوه برخورد انسان ایرانی مدعی خرد گرفتار در چمبره مدرنیزاسیون با دیدی ملبس به شبه عرفان ایرانی و شوریدگی شاعرانه گی با یک اثر جدی شکل گرفته بر بستر خرد و شک به علم و خردگرایی را می توان به بودگی شرایط حال فرهنگ جامعه ایرانی نسبت داد.
بله اقای افشاریان « ایران واقعا کشور عجیبی است»
یکی از دلایل بی اهمیت شدن امر متعالی بخصوص در سوژه نقد ما یعنی تئاتر امروز کشور را می توان در این برخورد سطحی و احساسی و شتاب زده متولیان و مدعیان فعال عرصه تئاتر با همه مسائل اساسی مربوط به انسان و دست کم گرفتن مخاطب دانست که لاجرم چنین خوراک های بی مایه ای را برای مخاطب خود فراهم می کنند و فراموش می کنند که این مخاطب به انواع رسانه های شنیداری و دیداری و دیجیتال و ...دسترسی دارد و با دیدن فیلم تئاترهای فاخری در شبکه های Mezzo و Arte در صدد سنجیدن عیار تئاتر کشورش با سایر بلاد ها بر می آید. اینکه هنر تئاتر با پیشینه چند هزار ساله در غرب چنین در کشور ما به ورطه ورشکستگی و سقوط رسیده را باید جدی دانست.
شاید وقت آن است بار دیگر جوانی 18 ساله و آرمانگرا بیاید و بگوید « تئاتر در این شهر مرده»
اما با گفتن های این جوان های پرشور ،مشکل تئاتر این کشور حل نخواهد شد زیرا مشکل از جای دیگر است و آن این است که انسان ایرانی هنوز سوبژه مدرن را نشناخته و به صرف مدرنیزاسیون حاصل از پول و رانت نفت ادای مدرنیته را در می آورد و در نتیجه در همه عرصه ها ،عناصر مدرن را به کاریکاتور آن بدل می کند.
البته نقش مخاطب منفعل و کم بینش و کم مطالعه ایرانی و سکوت آزار دهنده منتقدان عرصه هنر را هم ،در خلق چنین تهی شدگی فرهنگی نباید نادیده گرفت .
شاید بتوان با این سطحی نگری ها ،مخاطب فست فودی و بی مطالعه و تازه به دوران رسیده را که بی خبر از همه جا و تحت تاثیر فضازی مجازی و تبلیغات بازار گرم کن و های و هوی فعالان اینستاگرام و...است را به هوای آلامد شدن و هم نفس بودن با طبقه انتلکتوئل به سالن های تئاتر کشاند و اقتاع نمود اما در مورد مخاطب جدی این ره حتما به ترکستان ختم خواهد شد. فراموش نکنیم رسالت هنرمند این است که سلیقه مخاطب عام را ولو به حد اندک افزایش دهد نه اینکه او را در درجا زدن و در حضیض ماندن یاری کند.
باشدکه روزی در این کشور دوباره دیسکوها و کازینوها برقرار گردد تا شما ببینید مخاطبان جدی عرصه تئاتر چند نفر و چه کسانی هستند.
از بد روزگار در این سرزمین چنان بازار مکاره ، پر رونق گشته و دوغ و دوشاب به بدترین شکل در هم تنیده اند که به قول مولانا:
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
این باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد سودای آن ساقی مرا ،باقی همه آنِ شما