در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ثناء رزجی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:04:39
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بی چرا زندگان رو با تمام غم سنگینی که قسمت حالتون میکنه رو از دست ندید.
بی چرا زندگان الهام شعبانی تا مدت ها جز کارهای خوش ریتم و به همراه بازی های درجه یک تو ذهن من ماندگار میشه.
این کار رو هم از جهت سایکولوژی و هم به عنوان یک تئاتر خیلی خوب پیشنهاد میکنم که ببینید و از دست ندید.
خدا قوت به تک تک عوامل کار و با آرزوی درخشش همیشگی
بی چرا زندگان. "چرا" رو دلیل زندگی معرفی کنیم ، دلیل ادامه‌ی حیات و امید و ذوق و شوق و مقابله با ترس و مقاومت.
یک ساعت و بیست دقیقه با آدم هایی همراه هستیم که دلیل زندگیشون در یک لحظه فرو ریخته و حالا به تماشای فروپاشی خودشون و آرزوهاشون نشستن.
از صفورا که با یک جمله عزادار آیدا شد و نقاشی که اگه برادرش حرفی نمیزد قلم دستش بود به جای طناب دور دست.
هاشم که من محو اطلاعات فلسفیش بودم تمام رویا و هدفش توی دشت پراکنده شدن ...
مسعودی که دل بسته بود و در یه لحظه شد دشمن هرچی ۲۰۶ و بهیاری که دست به هرکاری زد که برسه به صاحب تام فورد.
همه‌ی این آدما که روایت زندگیشون شده بود خبر روزنامه تویه لحظه و به هزار دلیل ، دلیلی زندگیشون پر کشید و رفت.
کلمات یاری کننده نیستن که مفصل در وصف این کار بنویسم.
من ذره ذره‌ی وجودم درد کشید با درد کشیدنشون
بغض کردم همراه غم از دست دادنشون.
بی چرا زندگان قصه‌ی غمگین روایت نمیکنه حقیقت محض رو ... دیدن ادامه ›› در قالب یک اثر هنری به ما نشون میده.
آدمایی که با کلماتشون رویای یکی رو تخریب میکنن کیان؟ و قربانی کلمات کی میشه ؟ هاشم !
قربانی ترس از آبرو و حرف مردم کی میشه ؟
...
وقتی به هرشخصیتی فکر میکنم میتونم با کمک متن به دلایل زمینه ساز پی ببرم و این برای من یعنی نویسنده بَرنده بازیه که اونقدر دقیق نوشته که میشه گفت چی شد که این شد و سیر اتفاقات رو(از جهت روانشناسی ) بچینی تو ذهنت.
همراه هر کارکرتر زجر کشیدم و بغض کردم و این یعنی بُرد کارگردان که از بازیگر اینقدر خوب بازی گرفته
کار یک دست دیدم و خوش ریتم و درست و این یعنی بُرد بازیگر که اینقدر یکرنگ و هماهنگ بودن.
موسیقی و طراحی صحنه !
یه فضای کاملا سفید که برای من تداعی روح خالی بود بی هیچ رنگی بی هیچ احساسی
تخت های میله ایی که انگاری دیگه هیچ وقت اینا آروم نمیشن و این روانِ رنجور تا همیشه هست...
بله غمگینه ولی حقیقته. روح آدم ها ترمیم نمیشه اگه زخم اینقدر زیاد عمیق باشه و کی این زخما رو زد ؟
موسیقی... دلم شرحه شرحه شد برای رزیتا درگیر با میسوفونیا.
_ اینکه نحوه دیالوگ گفتن روزنامه نگار قصه مثل صدای تایپ کردن بود برای من خیلی نکته‌ی جالبی بود._

کاشکی میشد بیشتر بنویسم که بهیار دنبال ترمیم طبقه اجتماعی خودش و معشوق بود که شد قاتل بستری و چه زجری کشید از عزت نفس له شدش وقتی حتی یه نگاه قسمتش نشد
کاشکی میشد بیشتر بنویسم که ترس حرف مردم گُر میندازه تو تن هر دختری وقتی حس کنه مایه‌ی سرافکندگی خانوادس
کاشکی میشد بیشتر بنویسم که همراهی و همدلی زوجین چقدر مهمه که خیانت نشه که بچه نگه ما چقدر بدبختیم و چقدر محیط امن خانواده مهمه
کاشکی میشد بیشتر بنویسم که مسعود عاشق یک طرفه‌ی داستان چرا بدون اینکه دختر سوئدی بدونه عاشقشه از همه ۲۰۶ های آلبالویی طلبکار شد ؟
کاشکی میشد بیشتر بنویسم که دقیقا و دقیقا و دقیقا همین مسئله مسخره نکردن که انگاری خیلی سادس چه اثری داره روی روان آدم ها
و کاش میشد بیشتر بنویسم که همیشه ما قربانی نیستیم یه وقتایی واقعا قاتل روح آدما ماییم.
ما
کلماتمون
رفتارمون.
اگر کاری هیجانات من رو خیلی برانگیخته کنه برای نوشتن به خودم زمان میدم تا با پردازش بیشتر دربارش بنویسم.
بعد از فریاد خاموش به خودم زمان دادم راه رفتم و فکر کردم چون عمیقا برای این کار گریه کردم. در مرحله اول مقاومت کردم ولی جریان کار نگذاشت که من مقاوم باقی بمونم.

وقتی جعبه مهمات دور سالن رو دیدم حتی نخواستم فکر کنم کار مرتبط به جنگ باشه نمیدونم چرا انتظارش رو نداشتم!
و ذوق زده شدم از اینکه اینقدر مستقیم به جنگ / دفاع مقدس و به یک بخشی از احوالات رزمندگان و جانبازان و جاماندگان پرداخته بود.

از روضه هایی که شنیدم حال قلبم خیلی خوب شد( امان از همین روضه ها و سقا و اسم بانوی دوعالم)و موسیقی واقعا ... دیدن ادامه ›› جان بخش بود.

یک بسته بندی کامل از بازی خوب ، حال خوب و متن خوب بود.
هیچ بخشیش من رو خسته نکرد و حتی این امتیاز ویژه برای متوجه شدن جملات ترکی قسمت من شد :)

۳ تا قفل رو به روی مخاطب بود که قفل آخر خودش کلید همه بود.
من به دنبال یک سلسله داستان بودم که همین اتفاق هم افتاد
ذهنم به چندجا پرتاپ نشد ،
با شعار که خیلی رایج شده مواجه نشدم
و از شنیدن دیالوگ هایی که برای من ارزش محسوب می‌شد بسیار بسیار حال خوبی دریافت کردم.

دقیقا از منظر قداست و جایگاه این افراد برای خودم کار رو خیلی دوست داشتم و حتی با شنیدن یک سری از دیالوگ ها با خودم تکرار کردم که چقدر برای این کلمات و یادآوری اینکه این چنین افرادی زندگی میکردن دل تنگ بودم.

متن خوب و دغدغه مند و عاری از شعار خود به خود صفای جان هست
چه برسه وقتی که با بازی خوب و جلوه هایی مثل موسیقی زنده و روضه خوانی همراه بشه... !

فریاد خاموش من رو یاد تمام شهدایی انداخت که صداشون در طول تاریخ گویی به خاموشی کشید یا ما دیگه صداشون رو نشنیدیم بس که وجودمون رو پر کردیم از هرچی سیاهیه.

الهی که همونایی که اسمشون رو تو کار آوردید دست گیر شما باشن بس که این کار حال من رو خوب کرد.
چقد برام جالبه که ممکنه عقاید و دیدگاه‌های دو نفر انننننقدر متفاوت و دور از هم و حتی در نقطه‌ی مقابل باشه و همزمان از یک نمایش این‌طور لذت ببرن.
جادوی تئاتر...
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
ثناء رزجی
ما متضاد هم نیستیم ، متفاوتیم و تفاوت داشتن یعنی تفاهم "هم" داریم...
ثنا جان، راستش من که متوجه بازی با کلمات شما نشدم: چرا تضاد نه و تفاوت؟ تفاوت درحدِ ۱۰۰ درصد چرا اسمش تضاد نباشه، حالا در موضوعی خاص یا در کل؟

اشاره‌ی اصلی من اما به تفاهم بین ما نبود؛ به ماهیت هنر و در اینجا بالاخص تئاتر بود که چقدر قابلیت و پتانسیل داره که نمایشی با یک خط داستانی واحد، کارگردان و بازیگران و در کلْ همه‌چیزِ مشابه، دونفر با عقاید انقدر متفاوت و احتمال قریب به یقین متضاد رو این‌طور مسحور کنه.
یا از اون طرف، طبق کامنت آقای فدایی عزیز، چقدر جالبه که دو نفر با عقاید بسیار نزدیک، نظراتی این‌چنین متفاوت نسبت به یک نمایش واحد ... دیدن ادامه ›› دارن.
من به این می‌گم جادوی تئاتر (البته مبدع این عبارت من نبودم مسلماً! کاش بودم?)
درهرصورت خیلی خوشحالم که فرصت دیدن چنین نمایشی رو از دست ندادیم، نه شما، نه من☺️
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
تانیا
ثنا جان، راستش من که متوجه بازی با کلمات شما نشدم: چرا تضاد نه و تفاوت؟ تفاوت درحدِ ۱۰۰ درصد چرا اسمش تضاد نباشه، حالا در موضوعی خاص یا در کل؟ اشاره‌ی اصلی من اما به تفاهم بین ما نبود؛ به ...
من و شما جفتمون دغدغه جنگ داریم و تئاتر رو دوست داریم برای همین منظورم بود که تئاتر همین مشترکات رو بهم گره میزنه و میشه گفته شما : جادوی تئاتر ?
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوشتن برای این کار رو به تعویق انداختم. صبرکردم تا هیجانم فروکش کنه و با حوصله بهش بپردازم. هیجان ناشی از غم و اندکی خشم. به ندرت پیش میاد که بخوام اینطوری بنویسم و تا همینجا هم با شک دارم پیش میرم :
دوسش نداشتم.
معلومه که تمام اثار نمایشی زیربنای روانشناسی دارن ولی وقتی شخصیت اول یک روان درمانگر باشه شور و اشتیاق من رو چند برابر میکنه.
اما برای این کار خیلی دوام نداشت.
صدای بسیار ضعیف که شنیدن رو خیلی برام سخت کرد و به طبع دنبال کردن داستان رو سخت تر.
بازیهایی که دوسشون نداشتم و مدام تو ذهنم میپیچید: دارن سعی میکنن نقش بازی کنند.
به جز داوود. داوود ... دیدن ادامه ›› رو دوست داشتم.
به حضور و نظر مشاور این کار احترام میگذارم اما به معنی قبول کردن نیست.
ارتباط فرا تر از مراجع و درمانگر و فضای درمان و... جز خطوط قرمز رواندرمانگری محسوب میشه. اگر صرفا یه قصه رو بیان کنیم بدون فکر کردن به عواقبش خیلی کار درست و اخلاقی نیست.
داشتم فکر میکردم چقدر این کار مخاطب رو به سمت مراجع به تراپیست سوق میده و چقدر باعث ایجاد این تفکر میشه که نکنه من قربانی
آمال و آرزوهای دست نیافته درمانگرم باشم ؟
قصه های بی سر و ته رو میتونم تعمیم بدم به عدم ادامه ی جلسات درمان از سمت مراجع ولی نه اینطوری. نمیدونم شاید در قالب یک اثر نمایشی توقع داشتم با تکنیک هنری یکم سر و سامان داشته باشه.
تکنیک صندلی خالی گشتالت رو دوست داشتم ولی باز توقع یک نگاه هنری تر داشتم. از جهت متن / کارگردانی ...
قطعا منکر وجود مشکلات برای یک روانشناس نمیشم ولی این توجیه رفتار درمانگر با مراجع نیست.
نوشتن برای این کار سخته. دنبال یک نورم ولی پیدا نشد! انگاری که یه سری قصه رو با صدای پایین برامون خوندن و یک رورانس عادی تر از عادی تحویلمون دادن و تمام.
استفاده از پرژکتور / شخصیت آخری که اومد و من ابدا ضرورت حضورش رو درک نکردم / صدای بالای تهویه سالن / بازیهایی که به نظرم خیلی جای کار داشت / و...
آخر قصه با خودم گفتم : متاسف و غمگینم برای افرادی که روانشناسی خوندن ولی آنطور که باید و شاید به درد خودشون نخورد!
ولی خب ؟
یه پازل تکه تکه بی ربط.
خماری رو دوست نداشتم اما عمیقا امیدوارم که در ادامه از افراد این کار شاهد کارهای قوی تری باشیم.
قلم سیاه من رو ببخشید.
و در ادامه درباره کلیت کار جدای متن ( که قطعا جداناپذیر هستن )
بیان کارلو خیلی برام شیرین و قشنگ بود.
ژپتو که طراحی حرکتش و روی قاعده و نظم حرکت کردنش سلطه گر بودنش رو میرسوند.
و هروقت که ژپتو بود کارلو هم روی یک فرم خاصی حرکت میکرد.
بازی ۴ عروسک دوست داشتی هم خیلی به دلم نشست.
بازی بازیگران بیانگر زحمت و طراحی بیانگر خلاقیت کارگردان بود.
بله خلاقیت دوست داشتنی! ترکیبی هست که بعد از شنیدن تئاتر ژپتو بگم.
اینکه صرفا بر دیالوگ نمیچرخید . بازی داشت پانتومیم داشت مخاطب رو بیش از پیش درگیر میکرد.
موسیقی ، طراحی صحنه و صدالبته گریم کار رو خیلی ... دیدن ادامه ›› دوست داشتم.
از نظر من تمام طراحی و ... دست به دست هم داده بودن که مخاطب سر ذوق بیاد.
اینکه کلیت کار با کودکی مخاطب سر و کار داشت و بحث عروسک و رویا و حرف زدن عروسک هاو قصه نوستالژی پینوکیو و یکی بود یکی نبود اول کار
همه اینا موضوع اصلی رو همراهی کردن
کودکی ما ، همون قسمتی که از نظر روانشناسی شالوده‌ی ما شکل میگیره و یه طورایی یاد این جمله افتادم که آدم ها زندگیشون رو در کودکی میسازن و در نوجوانی امکان اصلاح دارن.
یه تئاتر رنگارنگ که بعد دیدنش حالم خوب بود و هم باعث تفکر شد و هم خنده رو مهمونم کرد.
ژپتو رو دوست داشتم و البته همچنان پای حرفم هستم که تودلم التماس میکردم متن اینجا تموم نشه.

خداقوت و خسته نباشید میگم به تک تک اعضای تیم ، درخشان بودید?
ژپتو ! چرا پینوکیو نه ؟ همین باعث میشه کنجکاو بشم که کار رو ببینم.چون ما همیشه ژپتو رو با پینوکیو دیدیم و حالا اینجا اسم کار شده ژپتو. پس قراره قصه حول محور ژپتو بگرده. ژپتو کیه ؟ توخلاصه کار نوشته شده ژپتو نه پدر نه بابا بلکه اونم یه انسان معمولیه...یه انسان معمولی که حالا پدر شده بابا شده ، پس صرفا میتونه ذهنشو نشون پینوکیو/کارلو بده ، نه اینکه بخواد اون رو مجبور کنه اونطوری رفتار کنه که خودش دوست داره. آدما عروسک خیمه شبازی سرپرستشون نیستن.سرپرست ها حامی، همراه ، حمایت کننده هستن نه اجبار کننده ، نه دست به زور بردن و نه با اسم "گناه" وجدان و باطن آدم رو در تنگنا بگذاره.
ما هرچقدر سعی کنیم آدم ها رو در قید و بندی که ما میخوایم قرار بدیم بلاخره یکی یه راهی یه چیزی پیدا میشه که ما رو به شک برسونه و اگه راه برطرف کردن شک و رسیدن به یقین رو بلد نباشیم میرسیم به یک "هیچی"
همه اینا برای هر نوع مقامی صدق میکنه ، والد یا یک مسئول مذهبی/سیاسی و...
ژپتو درباره این صحبت میکنه که هستن آدم هایی که نمیخوان عروسک کسی باشن یا بمونن. نمیخوام صرفا بشنون گناهه / بشنونن فرشته مهربون هست / نمیخوان بشنونن برگزیده‌ن
میخوان بدونن ، نشونه میخوان ، راه میخوان ، اجازه خطا و زمین خوردن ... دیدن ادامه ›› میخوان...
اطمینان رو قبول دارن ولی از شک فرار نمیکنن که شک نداشتن باتلاقی هست برای اینکه ما عروسک بمونیم.
قصه‌ی کار رو دوست داشتم. برای من خیلی مفهوم داشت.
که بخوام ببینم چرا ژپتو خودش کارلو رو منع میکرد اما محدودیتی برای خودش نداشت ؟
چرا کارلو میترسید ؟
ژپتو کاری بود که بخوام مسیر برگشت رو فکر کنم.
و حالا یک هزارم افکارم رو به متن تبدیل کنم.
دعوت به " تفکر" رو از ژپتو یادم میمونه که نخوام عروسک بشم. که خودم حس کنم فرشته مهربون هست.
( ولی آخر آخر آخر اینطوری بودم که نه! ادامه بده لطفا...یه طوری که التماس کنم تا متن ادامه پیدا کنه )
موسیقی ورود و تک نوازی کمانچه میخوره به قلبت و تورو پرت میکنه به یه عالمه سال
سال هایی که ندیدیم ، فقط شنیدیم
و حالا کباب با موسیقی اول و زمزمه خوندن اهالی خانواده تو رو میبره به اون زمان و چشمات از دیدن این کار مثل همون چراغای رنگی رنگی تا آخر کار میدرخشه.
جایی که چراغا هم خاموش میشن توام اشک میشه به چشمات ،
با کباب خندیدیم ، غم نشست به دلمون ، حرص خوردیم ،
بازی بازیگران شد مزید علت که حالم خوش باشه بعد اجرا
خداقوت به همگی و امیدوارم از این دست کارها با بازی و کارگردانی و متن خوب باز هم تکرار بشه.
درخشان باشید همیشه
چقدر چقدر زیاد موسیقی کار و نورپردازی رو دوست داشتم
طراحی لباس برام جالب و حرکات فرم در ابتدا برام هیجان انگیز بود و بازی بازیگران که نشون دهنده تلاش بسیارشون برای هرچه خوب تر حاضر شدنون بود.
مشتاق بودم که بدونم این گروه با این چیدمان میخوان روایتگر چه قصه ایی باشن ؟ چی در انتظار من مخاطب هست ؟ و این که اشتیاقم تمام طول قصه همراهم بود قطعا دلیلش نقاط قوتی بود که در ابتدا گفتم ، کار به گونه ایی  پیش رفت که برای لحظاتی بتونی با دنیای درونی شخصیت ها آشنا بشی ، همراه الن درد بکشی ، حس کنی چقدر  به دنیای مارتین که تلاش میکنه به مریضش کمک کنه ولی خودش داره غرق میشه ؛ نزدیکی.
اتفاقات ، تحمیل ، عقاید ، کابوس ، تداعی ، تحلیل رویا ، اتاق مشاوره ...
مطمئنم جز کارهایی هست که لحظات مختلفش در ذهنم یادآوری میشه.

ولی  چیزی که احساس کردم این بود که قصه با  ریتم خوبی پیش میرفت اما از یک جایی به بعد  روی دور تندی افتاد که باعث میشد ذهن جا بمونه و به ... دیدن ادامه ›› همین علت پایان بندی برام ناگهانی بود.
و نکته بعدی اینکه کاش امکان تهیه بلیط با تخفیف دانشجویی رو در همین سایت فراهم کنید تا بتونیم صندلی رو انتخاب کنیم چون امشب علیرغم اینکه قسمت روبه‌رو (A , B ,C) صندلی خالی وجود داشت ، صندلی که برای ما در نظر گرفتن سمتی بود که نسبت به صحنه تمرکز کافی وجود نداره...

در نهایت که خیلی خسته نباشید میگم بهتون و خدا قوت .

قربانی جنگ ، عشق میشه ... ؟
لیلیت ؛یک طراحی صحنه ساده و هوشمندانه. میزی که دوکارکتر هرکدام در یک طرف آن قرار گرفته اند تداعی یک صحنه بازجویی هست ولی به نسبت زمانی که از شروع کار میگذره و مخاطب در روند قصه قرار میگیره این میز جدای یک میز بازجویی برای مخاطب نشان دهنده‌ی فاصله‌ی هست که بین این دوکارکتر افتاده.
ما با تعدد بازیگر مواجه نیستیم تمام ذهنمون متمرکز بر روی دیالوگ های دو نفر هست و همین باعث میشه توجهمون از کار دور نشه و صرفا شنونده نباشیم ، دیالوگ ها ، بازی به گونه ایی چیده شده که مخاطب درگیر قصه بشه و لحظه به لحظه کار براش مهم بشه که چی در انتظار هست و چه اتفاقی افتاده که این نشون دهنده‌ی قدرت نویسنده هستش
و همینطور میزانسن هایی که خلاصه چیده شدن، نه یکنواخت هست نه خیلی شلوغ.
به موقعش با میزانسن و درگیری های کارکتر به مخاطب شوک وارد میشه و به وقتش به آرامش و فکر میرسیم.
لیلیت یک قصه‌ی ساده نیست.
مسلمانان بوسنی به نظر من بین شلوغی های تئاتری ها گم شده اند و کمتر تیمی تصمیم میگیره که این رنج ظلم رو به ... دیدن ادامه ›› تصویر بکشه‌.
حالا لیلیت در یک درام عاشقانه و غم انگیز به بازگویی رنجی میپردازه که کاش گوش ما توان شنیدنش رو داشته باشه.
لیلیت تشکیل شده از یک تیم کارگردانی حرفه ایی و بازیگرانی که خیلی خوب بلدند که چطوری و با چه اکتی و حسی مخاطب را میخکوب کنند ، مخاطب را به چالش بکشند و مخاطب را درگیر کنند و صد البته همه اینها به کمک یک کارگردانی درست و حرفه ایی تنظیم شده.
خدا قوت به تیم لیلیت ، خوشحالم که به تماشای این کار نشستم و ۵۰ دقیقه از دیدن تئاتری تمیز و زیبا لذت بردم.