در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آرش معظمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:14:36
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
احمد شاملو


از: احمد شاملو
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان
چراغی بیاور و یک
دریچه که از آن به
ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.

از: فروغ فرخزاد
این روزها...

خیلی چیزها دست من نیست...!

مثلا....

دستانت !!



از: ناشناس

در زمستانی ترین فصل زمین یخ بسته ایم

در دل ما باز هم شور بهاری هست؟ نیست

هر دعای ما فقط دست نیاز و خواهش است

بین این دستان بی حد ، دست یاری هست؟ نیست!
مرسی

۱۷ خرداد ۱۳۹۱
مرسی خانم نصر که خوندی
و خیلی زیباست شعری که نوشتین
۱۷ خرداد ۱۳۹۱
اقای معظمی خیلی زیباست❤️
۰۱ آذر ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای نسیم ... آرامتر!!
چشمه های مهربان ... جاری شوید اما کمی آهسته تر!!
بلبلان خوش نوا ... نشکنید هرگز سکوت مبهم این باغ را!
چون که این دیوار خسته ...
میهمان دارد...
گرد غربت دارد و خسته است
دیده را بر هر چه شمع و روشنی ... بسته است
سرش بر شانه دیوار ...
با نوای لای لایش ...
قطره های خاطرات دور را ...
می کند راهی
می کشد دیوار سرد و خسته از اعماق جان آهی
و دور از چشم شب ... بر دست لرزانش ...
نوازش می کند با لب ... رگان آبی دستان مهمان را
به آرامی ... و ... گهگاهی ...
...

از: نا شناس
خیلی قشنگ بود
کاش اسم شاعرش رومی دونستید
خیلی عالی بود
سپاس بابت انتخابتون دوست خوبم
۱۲ خرداد ۱۳۹۱
نوازش می کند با لب.....رگان آبی دستان مهمان را.
قشنگه ممنون
۱۲ خرداد ۱۳۹۱
ممنون مهدی جان
۱۲ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

همسرم با صدای بلند گفت: “تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟” روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می‌آمد؛ اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم: “چرا چند تا قاشق گنده نمی‌خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم.”
آوا کمی‌نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: “باشه بابا، می‌خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می‌خوردم. ولی شما باید..” مکث کرد. ”بابا، اگر من تمام این شیربرنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟”
دست کوچک دخترم را که به طرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم: “قول میدم.” بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم. گفتم: “آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟”
“نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی‌خوام.” و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن، عصبانی بودم.
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار ... دیدن ادامه ›› در چشمانش موج میزد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت: “من می‌خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.” تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت: “وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه.” و مادرم گفت: “فرهنگ ما با این برنامه‌های تلویزیونی داره کاملاً نابود میشه.” گفتم: “آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی‌خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می‌شیم. خواهش می‌کنم، عزیزم، چرا سعی نمی‌کنی احساس ما رو بفهمی؟” سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت: “بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟” آوا اشک می‌ریخت. “شما به من قول دادی تا هرچی می‌خوام بهم بدی. حالا می‌خوای بزنی زیر قولت؟”
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش. مادر و همسرم با هم فریاد زدن: “مگه دیوانه شدی؟” آوا، آرزوی تو برآورده میشه.
اوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود. صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت: “آوا، صبر کن تا من بیام.” چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه..
خانمی‌که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت: “دختر شما، آوا، واقعاً فوق العاده ست” و ادامه داد: “پسری که داره با دختر شما میره پسر منه. اون سرطان خون داره.” زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. “در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی‌درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی‌خواست به مدرسه برگرده. آخه می‌ترسید هم کلاسی‌هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن. آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه‌ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی‌کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه. آقا، شما و همسرتون از بنده‌های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.”
سر جام خشک شده بودم.. گریه‌‌م گرفت!
فرشته کوچولوی من، تو به من درسی دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که اونجور که می‌خوان زندگی می‌کنن؛ بلکه کسانی هستن که خواسته‌های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

از: ناشناس
زیبا بود
ممنون از انتخابتون
۰۸ خرداد ۱۳۹۱
مرسی از همه دوستای خوب دیواریم:)
۰۹ خرداد ۱۳۹۱
یه لحظه بغض گلوموفشرد
خیلی قشنگ بود
۲۷ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل افسانه‌ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر ... دیدن ادامه ›› آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر حرف ترانه‌ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …

و من آنروز را انتظار می‌کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم

از: احمد شاملو
انتخابی فوق العاده زیبا...ممنون
۰۵ خرداد ۱۳۹۱
مرسی شیرین خانم که خوندی
۰۷ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش پرده میدانست تا زمانی که پنجره باز است ، فرصت پرواز دارد.

از: ناشناس
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﯾﮏ ﺩﯾــــــﻮﺍﺭ ﺗﻨـــــﻬﺎﯾﯽ ﮐﺸﯿﺪ !
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﻭرﮐﻨﯽ ؛
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺒــــﯿﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﮐﺴـــﺎﻧﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﯾــــــﻮﺍﺭ ﺭا بشکند ... !!!

از: نا شناس
جالب بود. من از این دیوارها زیاد دور خودم می کشم و اکثر اوقات آدمایی که این دیوار رو می شکنن خودشون بی خبرن.
تازه فکر کنم باعث ناراحتی بعضی ها هم میشه چون فکر میکنن من همینطوری بی دلیل بعضی آدما برام خیلی عزیزن. خب نمیشه همه چی رو برای همه توضیح داد :)
۰۱ خرداد ۱۳۹۱
این انصاف نیست هم تنها باشی هم اینکه زندانی ...
دوره آدما دیوار بکش، اگر کسی اندازه تو نیست تو دست به اندازت نزن...
۰۱ خرداد ۱۳۹۱
گاهی دیوار می تونه سنک محک خوبی باشه واسه تموم کسایی که ما فکر می کنیم دوسمون دارن و حاضرن واسمون خیلی کارا کنن.:)
مرسی از همه دوستان دیواری گلم.:)
۰۱ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

من زنم
و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو!
دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم بیشتر ازافکارم به چشمهایت می آیند
تاسف بار است
که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم


زنده یاد "سیمین دانشور"
...روز زن بر همه ی بانوان آزاده و سربلند و مادران مهربان فرخنده باد


از: سیمین دانشور
زنان

همچون لایه ای نازک از نمک هستند

که تن مان را از تعفن و پوسیدگی حفظ می کنند

و نوشتن مان را از کهنگی


نزار قبانی
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
مرســــــــــــی..

روز زن مبارک:)
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
من زنم
و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو!

ممنون و سپاس
۰۵ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاتر درمانی
* " والتر اوریولی " یکی از بزرگترین نظریه پردازان حوزه نمایش درمانی معتقد است : " نمایش درمانی در موقعیت های مختلف با هدف " پیشگیری"، " توانبخشی" و" مراقبت " از برخی مشکلات فیزیکی اجرا می شود. به عقیده وی این نوع تئاتر غالبا در مکان هایی همچون آموزشگاه ها ، مراکز و مجامع و البته گاهی هم در خیابان ، در جنگل ها یا در کنار دریا اجرا می شود. اما نمایش درمانی نوعی درمان گروهی است که امروزه به صورت گسترده تر و در ابعاد وسیع تر در جهان شناخته شده است. * نمایش درمانی یکی از کاربردی ترین روش های روان درمانی است که در مراکزی مانند بیمارستان ها، مدارس، و زندان ها و برای مردم در تمام سنین مورد استفاده قرار میگیرد. ( گروه تئاتر درمانی آکسفورد ،2006 ) این موضوع اولین بار به وسیله " ژاکوب لویی مورینو" (استرالیایی رومانیایی ) تکوین پیدا کرد و بسط یافت ، نمایش درمانی عملکردهای نمایشی راهبردی را در غالب روش های علمی در جامعه شناسی و گروه های پویا و فعال به کار می برد . * نمایش درمانی سطح رفتاری و عاطفی را تسهیل می کند و سطح احساسات را بالا می برد . ( مولتن ، 2003 ) یک روان نمایشگر در همه جا ، هرجا که بیماران بتوانند اعتماد به نفس پیدا کنند ، از جمله در خانه شخص ، بیمارستان ، کلاس مدرسه یا سربازخانه می تواند کارکند . این نوع نمایش آزمایشگاهش را در هرجایی بر پا می کند . بهترین جا درمانگاهی خاص این کار است که صحنه ای نیز داشته باشد . * روان نمایشگری یا همان نمایش درمانی یا " قهرمان محور" است ، یعنی تلاش گروه جهت رفع مشکل قهرمان است و یا "گروه محور" است که در این حالت مشکل گروه را مطرح می کند . به طورکلی مهم این است که موضوع خواه فردی و خواه جمعی ، یک مشکل تجربه شده راستین افراد ، واقعی یا نمادین باشد . (هادسن، 1973 / 1382 ) نمایش درمانی که هم به شکل گروهی صورت می گیرد و هم به شکل فردی برای درمان و رشد شخصیتی لازم است . امروزه نمایش درمانی به شکل گسترده در تمام دنیا در حال تمرین و آموزش است در این شیوه درمانگر با بکارگیری روش‌های مختلف درمانی در ایجاد موقعیت‌های مناسب و فضا سازی ذهنی، شیوه‌های بازیگری خلاق و روش‌های وجودی و روش انتقال و روابط اشیا مددجو را به گونه‌ای ملموس، مورد مداوای روحی و روانی و در مواردی جسمی قرار ... دیدن ادامه ›› می دهد.
* امروزه تئاتر درمانی به عنوان شیوه‌ای موثر و روشی جدید در توانبخشی و درمان افراد دچار عارضه‌های روحی و روانی مورد توجه کارشناسان و فعالان حوزه علوم توانبخشی و هنرهای نمایشی (تئاتر) قرار گرفته است. به طوری که در حال حاضر این شیوه درمانی در بسیاری از کشورها بخصوص کشورهای اروپایی و آمریکایی و کشورهای اسکاندیناوی به عنوان روشی موثر در درمان افراد نیازمند مورد توجه است. این شیوه درمانی در ایران قدمت چندانی ندارد و آغاز فعالیت آن به سال 1356 و پژوهش‌های دکتر «حمید اشکانی» و «حسن حق‌شناس» در مرکز روان‌پزشکی حافظیه شیراز برمی‌گردد. اما در چند سال گذشته به مدد کارشناسان رشته‌های مختلفی چون روان‌شناسی کاردرمانی و هنرهای نمایشی در بسیاری ازمراکز توانبخشی معلولان و مصدومان جنگی شیوه تئاتردرمانی با عناوین مختلف به عنوان یکی از روش‌های نوین و مهم درمان و توانبخشی مورد استفاده قرار گرفته است. این شیوه درمانی برای نخستین بار بر روی مصدومان جنگی «جانبازان گروه اعصاب و روان» (اسکیزوفرنیک مزمن) از سال 1381در مرکز روان‌پزشکی سعادت‌آباد تهران اجرا شده است.
در تئاتردرمانی فرض بر این است که فرایندهای نمایشی می توانند بینش جدیدی را پدید آورند و با ترکیبی از تخیل و واقعیت، چون پارادوکس برای ایجاد تغییر و تحول عمل کنند.
اینجا سوال پیش می آید که چه قابلیت بالقوه ای در هنر تئاتر نهفته است که آن را واجد چنین خاصیت شفابخشی می کنند؟
شاید مهمترین ویژگی هایی که هنر تئاتر را از چنین خصوصیتی برخوردار می کند عبارتند از:
1- هنر تئاتر باعث برون ریزی خلاقیت و خودجوشی می شود.
2- تئاتر فضایی است که در آن تصاویر درونی، تجسم پیدا می کنند و به شکل عینی نمود می یابند.
3- در تئاتر همه چیز ممکن است و همین امکانات فراواقع به شخصیت محوری اجازه می دهد که چیزهایی را تجربه کند که در زندگی واقعی هرگز تجربه نکرده است و به این ترتیب واقعیات جدیدی را بیافریند.
4- تئاتر ورای زبان حرکت می کند، زبان تئاتر، زبان عمل و احساس است و موقعیتی را برای فرد می آفریند که هم بازیگر و هم تماشاگر باشد و به این ترتیب خود مشاهده گر را تقویت می کند.
5- تئاتر-تماشاگر را به ارتباط، همدلی و همذات پنداری وامی دارد.
6- و بالاخره تئاتر باعث درگیری شخصیت محوری با موقعیت و درک فضا و نمادها می شود و با این عمل، نیمکره راست مغز تحریک می شود. تحریک این نیمکره باعث افزایش آگاهی فضایی و حافظه عاطفی می شود. به این ترتیب در صحنه تئاتردرمانی شخص می تواند به هرچه که می خواهد بدل شود و به قول مورنو «تئاتردرمانی، شرح زیبایی شناسانه آزادی است.»


از: خود
زهره سپهریان این را خواند
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
خیلی عالی بود...ممنون از به اشتراک گذاشتن این موضوع...خیلی استفاده کردم
چون مطلبی بود که در موردش اطلاعاتی نداشتم...سپاس بیکران دوست خوبم
که دانش من رو افزون کردید...سپاس
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
خواهش می کنم شیرین خانم.
مرسی که مطلب من رو خوندین.
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

داستان دختر زشت
دختر دانش آموز، صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و ... دیدن ادامه ›› جذاب هستی .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت، آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
۵ سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.



از: یه دوست
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ای برادر سیرت زیبا بیار
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
مرسی خانم دباغ
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
داستان زیبایی بود

ممنون و سپاس
۰۶ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینجا در دنیای من گرگ‌ها هم افسردگی مفرط گرفته‌اند
دیگر گوسفند نمی‌درند
به نی چوپان دل می‌سپارند و گریه می‌کنند.

از: حسین پناهی
چقدر زیباست
سپاس ازانتخابتون
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
مرسی مرضیه خانم
لطف دارین
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
جناب معظمی بسیارخوشحال شدم به پروفایل من سر زدید و نوشته های منوخوندید
تازه هم پست گذاشتم خوشحال میشم بخونیدو نقدم کنید
سپاس ازشمادوست خوبم
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظر من عالی بود
بازی خانم کردا که واقعا هیجان انگیز و زیبا بود
و از همه بهتر صدای خانم برومند که باعث بهتر شدن و بالا رفتن کیفیت کار شده بود
این روز‌ها با هر که دوست می‌شوم
احساس می‌کنم
آنقدر دوست بوده‌ایم که دیگر وقت خیانت است!

از: ن.رحمانی
بعضی وقتا یه چیزای کوچیکی تو گذشته تبدیل می شن به یه حسرت بزرگ،
بعد هرچی که زمان می گذره اون حسرتم بزرگتر می شه تا جایی که دیگه
نمی شه ازش فرار کرد.

از: فیلم تنها دو بار زندگی کنیم
گروه همیاری (support)
با سپاس از شما دوست عزیز خواهشمندیم قوانین سایت را بار دیگر مطالعه فرمایید.

• برای پدیدآوردن فرصت اندیشه روی نوشته‌هایتان، در بخش یادگاری "هر روز، هر فرد، ‌یک یادگاری"

http://www.teatreshahr.com/terms.html

۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو که نیستی
تنبل می شوم و
سنبل می کنم هر مهمی را...

از: حمید مصدق
سلام خانواده دیواری
آرش جان درود بر شما وانتخاب زیبا
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم
نیستی که نمیرم
نیستی...
از این همه زخم های خالی نه ،
ار این همه که نیستی ، مردم!

(کامران رسول زاده)
۱۷ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید
در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور

در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور

یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور

مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید

روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا

روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر

ســــایه ای ز امروزهـــا ... دیدن ادامه ›› ، دیروزهــا

دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار

گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد

ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود

من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد

خـاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند

آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب

گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند

بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند

پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من

چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند

روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من

در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد

بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای

در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای

تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود

روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی

در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود

می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب

روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا

چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای

خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا

لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا

می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !

بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو

قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک

بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد

نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ

گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه

فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ



از: فروغ فرخزاد
سلام خانواده دیواری
آرش جان سپاس از انتخاب خوبت متشکرم
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
چه جالب دقیقا وقتی داشتم این شعر رو روی دیوار میخواندم هم زمان داشتم آهنگ این ترانه رو با صدای فریدون فرخزاد می شنیدم
چه حس عجیب و لذت بخشی
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
واقعا حس عجیب و زیبایه.
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هدف هنر، ایجاد عصاره ای بی جان و روشنفکر مآبانه نیست. هنر، حیاتی شدت یافته است: حیاتی درخشنده و تابناک.


از: آلن آریاس میسن
خوش اومدی دوست عزیز :)
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
محمد عمروابادی (mohammad)
درود بر شما
خوش آمدید :-)
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید