موی باران زده اش-وحشت در ماشینش
ترس تر گشته در هر قدم سنگینش
ترس از بوق و خیابان و ون ارشادی
رخوت واژه " زندان " در این آبادی
دور میدان، قدمی زیر غروب تهران
دور میدان و غم عاطفه کوب تهران
بوق ها از ته یک حرص فراجنسی بود
بغل هر کس و ناکس تب بی حسی بود
مرد بی جاذبه و قرص مسکن در دست
دختر کوچک بی خانه یهویی بشکست
***************
زن شد اما شدنش را که نمیفهمیدند
زن
... دیدن ادامه ››
شد اما شدنش را کوچه ها میدیدند
زن شد اما شدنش توی خیابان خون بود
زن شد اما شدنش از همجا پنهون بود
زن شد اما شدنش فاجعه ای تاریخی است
زن شد اما شدنش قفل همین ** میخی است
زن شد اما شدنش را به کجا باید گفت؟
زن شد اما شب آن واقعه بی غفلت خفت
**************
صبح شد در پس یک پنجره گریان بارید
صبح شد ناله کنان اول آبان بارید
صبح شد خسته ز هرکس که ببوسد من را
صبح شد گریه کنان رفت بشوید تن را
صبح شد یکسره در غفلت خود میگریید
صبح شد از تن خود تازه به خود میگریید
صبح شد منزجر از واقعه ای تکراری
صبح شد ، صبح نباید بشود انگاری
صبح شد درد بدن را به کجا آویزد
صبح شد برگ به برگ بدنش میریزد
************
صبح شد بی خبری زد به خیابان گم شد
صبج شد باز هم او بازیچه مردم شد
کوچه بود قفسی توی حصار ماشین
بوق هایی پس هم وقت بگیر تنها شیم
توی هر کوچه فقط با همه درگیری داشت
دختری جای غذا قرص جلوگیری داشت
#میلاد_زندی