نوشته بودمت ازعشق و پاره میکردم
نوشته را نه، که جان را هزاره میکردم
نشد بگویمت از عشق، بسته میشد لب
به چشم های شما که نظاره میکردم
تمام شعبده ی عشق درد دلتنگی است
بگو چگونه بر این درد چاره میکردم
نوشته ام که بخوانی، نوشته ها بنویس
که فاش عشق تورا استخاره میکردم
شاعر: میلاد زندی زند
شعری سروده شده برای وصف حال عشق به ملیکا از طرف رضایی عاشق در دانشگاه گیلان
لعنت به هرچه جز تو از این شهر مانده است
تو نیستی... و هیچکس اینجا نمانده است
این بغض ممتدی دریده گلوی من
شعری است که هیچ شاعری آن را نخوانده است.
من خانه ام هنوز سرای دل شماست
تا گرد خاطرات بر این سینه مانده است
گفتی برو بدون تو اوقات بهتر است
گفتم بمیرد آنکه مرا از تو رانده است
ما عاشق همیم هنوز، عاشقانه تر
این عشق مرا به پیش شما میکشانده است
دوری تو تمام مرا در خودم شکست
من مانده ام، نبود تو و این خیال ها
هی فکر میکنم که به من میرسی شبی
دلخوش شدم بدون تو به احتمال ها
عشق من و تو میوه خوشمزه ای که مرد
ما مانده ایم تلخی این میوه کال ها
گاهی نگاه خالص و عشق پر از جنون
گاهی تنیده در تن هم از جدال ها
بعد از تو درد معنی دوری به خود گرفت
بعد از تو نیست خاطره ای از شمال ها
در عشق تو سوختم بشود، آخرش نشد
چیزی نمانده از تنم از این زوال ها
من را ببخش، خاطر تو جان من شده
ورنه نبود در دلم از این ملال ها