در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال bahador reyhani | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:07:27
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
و گاهی اوقات من احساساتم را برای خودم نگه میدارم
چون با هیچ زبانی قادر به توصیف آن نیستم...
| جین آستن |
و گاهی اوقات من احساساتم را برای خودم نگه میدارم
چون با هیچ زبانی قادر به توصیف آن نیستم...
| جین آستن |
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و گاهی اوقات من احساساتم را برای خودم نگه میدارم
چون با هیچ زبانی قادر به توصیف آن نیستم...
| جین آستن |
فریبا غضنفری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صلح
بوی غذای عصرگاهی‌ست
صلح، یعنی
هنگامی که اتومبیلی در کوچه می‌ایستد
معنایش ترس نباشد
یعنی آن‌کس که در را می‌زند
دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره معنی‌اش آسمان باشد


- یانیس ریتسوس
آوازِ گوش خراش و عاشقانه ی یک دیوانه که بر حلبی می کوبد:
«دل از نامهربونیها غمینه»؛
حسین پناهی عزیزم
از کتابِ:
خروسها و ساعتها
فریبا غضنفری این را خواند
عقیل بهرامی، مجتبی مهدی زاده و roya imani این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر وقت دیدی واژه ها برای من سیاه پوشیده اند....
حتما می خواهد اتفاقی بیفتد...
زنگی بزن...
دیر می شود...
گاهی...
زنگی بزن...
چه گونه چشم بر هم بنهند اسبهای خسته یی که ،
اسطبلشان را بر روی گسل ساخته اند ؟
چگونه بخوابم ؟
چه گونه می شود خوابید ؟
چیزهای بزرگ تمام می شوند
این
کوچکها هستند که میمانند .




حسین پناهی عزیزم
آفتاب آمد دو چشمم باز شد
باز تکرار همان تکراره ها
چند و چون و کی کجا آغاز شد
پرسش صدباره ی صدباره ها
دیدگانم پر ولی دستم تهی
من نمی دانم کجایم کیستم
آتش حیرت به جانم ریختی
من خلیل آزمونت نیستم
مرگ شرط اولین شمع بود
از برم افسانه ی پروانه را
بر ملا شد راه می خانه دریغ
از چه می بندی در می خانه را
تا بسازم ... دیدن ادامه ›› شیشه ی چشمان خود را آینه
خون دل را جیوه کردم سالها
حالیا از دشت رنگ گل درا
زلف خود را شانه زن در چشم ما
ما امین راز هایت بوده ایم
پای کوب ساز هایت بوده ایم
محو در جاه و جلالت دست در دست رطیل
جان خرید ناز ناز نازهایت بوده ایم
هیچ کس قادر به دیدارت نبود
گرچه ذات هر وجودی بوده ای
خوشه زاران یادبود زلف تو
قبله گاه هر سجودی بوده ای
ای یگانه این قلم تب دار تو
تا سحر می خواند و بیدار تو
گوشه ی چشمی ، نگاهی ، وعده ای
تشنه ی یک لخظه ی دیدار تو
شاه بیت شعر مرموز حیات
قصه ی صد داستان بی بدیل عشق بود
چشم انسان ، گیس بید و ناز گل
یک دلیل از صد دلیل عشق بود
هیچ کس در این جهان نامی نداشت
عاشقان بهر نشان نامیدشان
عشق این افسون جاوید ، این شگفت
کرد تا عمر کلام جاویدشان
بار ها از خویش می پرسم که مقصودت چه بود
درک مرگ از مرگ کاری ساده نیست
رنج ما و آن امانت قتل و هابیل و بهشت
چاره ای کن ای معما چاره ای در چاره نیست
روز ها رفتند و رفتیم و گذشت
آه آری زندگی افسانه بود
خاطری از خاطراتی مانده جا
تار مویی در کنار شانه بود
یادگارم چند حرفی روی سنگ
باد و باران و زمان و هاله ای
سبزه میروید به روی خاک من
میچرد بابونه را بزغاله ای




حسین پناهی عزیزم
بعضی از چیز ها

تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند

و انسان

برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند

مثل عشق

سیاست

و مهاجرت...

من بر آسمان خراش ها

پرنده های مهاجر زیادی دیده ام

که چشم هایشان پر از اشک بود!



"سابیر هاکا"
ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !

از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره

احساس ِ آرامش می کنم !

نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم !

گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ،

تا او را بسوزانم ...

ولی خودکشی

بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است !





حسین پناهی عزیزم
اگر تو نبودی عشق نبود

همین طور

اصراری برای زندگی

اگر تو نبودی

زمین یک زیر سیگاری گلی بود

جایی

برای خاموش کردن بی حوصلگی ها

اگر تو نبودی

من کاملاً بیکار بودم

هیچ کاری در این دنیا ندارم

جز دوست داشتن تو



رسول یونان
بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

اما من

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند



رسول یونان
سلام

خداحافظ!

چیز تازه ای اگر یافتید،

بر این دو اضافه کنید

تا بلکه باز شود این در گم شده بر دیوار.



"حسین پناهی عزیزم"
پس این ها همه اسمش زندگی است:

دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم، چون بیداریم
ما زنده ایم، چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم،
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست ... دیدن ادامه ››
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر کن!
واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.



"حسین پناهی عزیزم"
از کتاب ستاره ها
به من قدرتی بده!
ای! اهورامزدا!
به اندازه ی خورجین ها وُ تپه ها!
به اندازه ی سنگ ها وُ کُنارها!
تا هم چنان پشت به این تیرکِ چوبیِ فرسوده ساکت بنشینم و نگذارم خنده مشتم را از زیر چانه ام بلغزاند!

حسین پناهی عزیزم

از کتاب:نمی دانم ها
انتخابهایت را دوست دارم بهادر عزیز.مرسی
۱۰ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیگه از یاد رفتم!
گفتن هر کی از یاد بره مُرده!
دیگه فرقی نداره که جاش کجا باشه!

حسین پناهی عزیزم

از کتاب:نمی دانم ها
آری!برایِ حملِ بارِ اضافه،
باید به وجودمان واگنِ اضافه نصب کنیم!
واگنی از پسِ واگن
و قطاری خواهیم ساخت،
به درازای انتهای بی انتهای ریل!




حسین پناهی عزیزم



از کتاب:سالهاست که مُرده ام
قلبت بهتر از چشمات می بینه؟
چی چی یو؟
حقیقتو؟
حقیقت یه لحظه ست: تفسیر یک تعبیره!
نمی شه یه لحظه رو کِشِش بدیم؟
کِش به دردِ تنبون " کانت " میخوره!
کِش یعنی سردرد!
کِش یعنی سیگار!
کِش یعنی تکرار!
کِش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف، که یه روزی لای اون شکلات پیچیده بود!

حسین پناهی عزیزم
از کتابِ:سلام، خداحافظ
کِز کردی تُو شونه هاتو خودتو می بینی!
پرده ی پنجره ی چشماتو وردار و ببین دنیا رو!دیدنیه!
چشمِ ما رفتنیه!
زندگی مهلتِ پرسیدن به ماها نمی ده!
این جهانی که همه اش مضحکه وُ تکرارِ، تکه تکه شدنِ دل چه تماشا داره؟

حسین پناهی عزیزم
از کتاب:من وُ نازی
به شبنمی می ماند آدمی و عمر چهل روایتش؛
به لحظه ی رؤیت نور؛
بر سطحِ سبزِ برگی می لغزد و بر زمین می چکد....
تا باری دیگر؛
و کِی ؟
وچگونه ؟
وکجا.... ؟



حسین پناهی عزیزم

از کتابِ:نمی دانم ها