«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام،میتونم به جرات بگم بعد از نمایش سنگ ها در جیب هایش و ملکه زیبای لینین بهترین کاری بود که دیدم ، و خیلی خوشالم که عواملی چون اقای جمشیدی و خانوم رهنما هم خیلی خوب بازی کرده بودن .. اما ستاره این نمایش دور از انتظار نبود که اقای بنفشه خواه باشن... متن نمایش هم عاااااالی بود ...
wow!!
زوده که درباره نظر خانوم فرناز عزیز قضاوت کنم چون هنوز دودلم برای دیدن این نمایش ولی خیلی جرات می خواد که چنین نمایشی رو با سنگ در جیبهایش مقایسه کنیم !!! سنگ در جیبهایش از معرکه هم معرکه تر بود.
من قیاس نکردم دوستان گفتم تو ذهن من اگه قراره سنگ ها در جیبهایش اول باشه ، ملکه زیبای لینین دوم ... بعدش آرسنیک وتور کهنه قرار میگیره ... و در ضمن به نظر من تو این کار این عاالی بودن نمایشنامه است که کارو برا همه عوامل راحت کرده .. آرسنیک و تور کهنه متن قوی داره ... و امیدوارم جای اینکه تا یکی نظر بده همه تهاجمی شروع به قضاوت کنین .. قبلش به واژه بعد تو متن دقت کنین ....
من کلی گفتم و منظورم نظر شما نبود .. کسایی بودن که تا اسم یه نمایش یه بازیگر یه عقیده رو میبینن، نظر میدن .. قضاوت میکنن ... جای اینکه همه چیو خوب کامل حتی درست بخونن ... ممنونم ازتون ...
همیشه برده خواه تو
همیشه مات خواه من
بچین دوباره میزنیم
سفید تو سیاه من
ستاره های مهره ومربعات روز وشب
نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه من
پیاده را دوخانه تو،و من یکی نه بیشتر
همیشه کل راه تو،همیشه نصف راه من
تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه من !
برای جوامع مجااازی :
آدم ها ADD میشوند چون عکس Profile خوش ظاهری دارند و عکس Coverاشان ، بس هنری است.... آدم ها ADD میشوند چون یک About Me خوب راجع به یک منطقه ی جغرافیایی رویایی دارند و رشته ی تحصیلیشان ، عنوانش قلمبه است.... آدم ها از فضل پدر خارج شده و وارد فضل Photoshop و درس جغرافیا شده اند.... برای همین است که مهم نیست افکارشان ، ادراکشان ، امیالشان چگونه است... و فقط هی ADD میشوند .... G.oF
انتظار میکشم در نگاه بی صدای این پنجره ... انتظار میکشم با کودکی پاک یک آلبوم خاک خورده ... انتظار میکشم خنده ی این منتظر را ، بی آنکه به یاد آورم آنکه انتظار میکشد، سالیان درازی است که ساعتش خواب رفته است ....
G.o.F
شروع میشود و به پایان میرسد...
مثل عادت همیشگیش ...
شبهای خسته تر ...
روزهای شکننده تر ...
فراموش میشود، از یاد میرود ..
و دوباره باز میگردد، دقیقا به جای خود، برای احساساتی رنجورتر...
و در این میان تنها این "من" است که خسته شده است ...
G.o.F
باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریش بدهم که فکر نکند
بگویم که می گذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است ...
من خسته است ...
من خسته است ...
مرسی
مجازات می شوم، بی آنکه حتی بدانم کدام "سیب" را خورانده ام و یا خورانده اند ............... و یا هنوززززز میخوراندممممم ...
سختم است صرف فعل "بی فاعل" این جرائمممم ...
G.o.F
تکرار می شوم در پک این سیگار ... در نفسی که میکشم ... در روزمرگی تلخ نبودت ... تکرار می شوم "من" و این مکررات مرا به نیمه ی خالی این لیوان خالی تر،امیدوار می کند...
G.o.F
و خدا سیاه پوشیده است ..
عشق می گرید..
کسی نیست تا به او بگوید در اینجا، احساسات حکم نصف عقل را هم ندارد ..
در این گیر ودار نیز،دستانم به دنبال تو،سخت خیره مانده اند ..
"سکوت" به حرمت چشمانت !
" ماده ی اول،بند الف" همه میدانیم مرغ هم روزی پرواز را تجربه خواهد کرد..
وای به حال دستانم که محکوم به بی تو بودن ابدیست ...
می گریم ..
و خدا سیاه پوشیده است
G.o.F