دریا از دور می خندد.
با دندان هایی از کف
و لب هایی از آسمان.
- دختر بلا! چه می فروشی
با پستان هایت رها در هوا؟
- آقا! من آب دریا ها را
می فروشم.
-
... دیدن ادامه ››
پسر سیاه! چه چیزی حمل می کنی
که با خونت آغشته است؟
- آقا! من آب دریاها را
حمل می کنم.
- مادر! این اشگ های شور
از کجا می آیند؟
- آقا! من آب دریاها را
می گریم.
- قلبِ من! این همه تلخی
از کجا سرچشمه می گیرد؟
- خیلی تلخ کام می کند
آبِ دریاها.
دریا از دور می خندد.
با دندان هایی از کف،
و لب هایی از آسمان.
از: شاعر مرده