نگاهی به نمایشنامه «بچه»
به چالش کشیدن مفاهیم عمیق انسانی
نویسنده: افسانه قانع
نمایش بچه، از جمله نمایشهایی است که از قبل از ورود به سالن نمایشرو نشستن در جای خود، بیننده را درگیر میکند. درست زمانی که بلیت ورود به سالن را آماده کردهید تا به متصدی نشان دهید، صدای مسیقی و بازیگران و حرکتهایی که روی صحنه انجام میدهند گویی از قبل شروع شده است و مخاطب در جریان این داستان، رویداد و یا اتفاق درست از جایی که باید بشنود و ببیند؛ قرار میگیرد نه بیشتر و نه کمتر!
اگر بخواهیم فرم و محتوای این نمایش را مورد نقد و بررسی قرار دهیم؛ در نگاه اول موضوع این نمایشنامه به مانند نمایشنامه های سنکا در دوره طلایی روم باستان در نظر دارد تا با طراحی صحنه ساده اما در عین حال تاثیرگذار خود، ذهن و روح شما را با بیان یک مفهوم عمیق انسانی به چالش بکشد. هر چند در این نمایش خبری از ماسکهای بزرگ به مانند آنچه در زمان تئاتر روم باستان مورد استفاده قرار میگرفت، خبری نیست؛ اما به اعتقاد من حرکتهای بازیگران حداقل زن و مردی که به عنوان شخصیتهای اصلی یک کارآگاه را استخدام کردهاند تا به دنبال بچهای که یک زمانی داشتهند اما اکنون ناپدید شده است، بگردند؛ حرکتهایی اغراق شده دارند که میتواند جای خالی ماسک را پر کند.
اما اگر بخواهیم به این نمایش از زاویه سبکها در طراحی صحنه نگاه کنیم، بهرهگیری از سبک اکسپرسیونیسم
... دیدن ادامه ››
توانسته فضاهایی که برای بیان داستان به آن نیاز دارد را به خوبی به نمایش بگذارد.
شاید بتوان این شیوه نگاه به مسائل انسانی را در همان دوران تئاتر روم باستان در آثار سنکا دید که بهزیبایی در آثاری مانند مدهآ، آگاممون، تایتوس،پرسئوس و ... به خوبی و با نگاه عمیق فلسفی به نمایش گذاشته مقایسه کرد. اما با این تفاوت که سنکا در آن دوران داستان هایی که در قالب آن قرار بود مفاهیم عمیق انسانی و فلسفی خود را نشان بیننده خود بدهد، مجبور نبود تا آن را چند لایه کند اما مرتضی فرهادنیا در نمایش بچه با توجه به فضا و البته کشوری که این نمایش در آن اجرا میشود برای اینکه بتواند آنچه را که میخواسته در ذهن مخاطب بیدار کند را در یک داستان ساده اما چند لایه به نمایش بگذارد.
داستان اولیه این نمایش بسیار ساده است چرا که یک کارآگاه قرار است به دنبال بچه یک زن و مرد ژیر و سادهای بگردد که از قرار معلوم یک شب ناپدید شده است. کارآگاه در کل اثر به عنوان یک راوی سوم شخص برای پیشبرد داستان در نظر گرفته شده است و حضورش در صحنه برای دقایقی کوتاه در نظر گرفته شده اما او از داخل توالت با صدای بلند به پیرمرد و پیرزن داستان کمک میکند تا زمانی را که بچه به خانه آنها آمد را تا زمانی که به یکباره او ناپدید شد را به خاطر بیاورد و در این مرورخاطرات شخصیتهای دیگر داستان وارد صحنه نمایش میشوند.
بهره گیری از صدا چه در قالب نجواهایی که این زن و مرد یا شخصیتهای اصلی با خود دارند تا صدای موسیقی و حتی صدای فضاهایی که خارج از صحنه قرار دارند نیز بخشی از نمایش به حساب میآیند و مخاطب باید با مجموع آنچه کارگردان برای فهم این اثر در نظر گرفته؛ آن را کالبدشکافی کنند.
اما نویسنده این نمایش در نظر داشته تا مفهوم اگزیستانسیالیسم یا تنهایی بشر را از یک سو و از سوی دیگر مواجهه او با دین را به چالش بکشد. شاید کمی اغراق باشد که چند لایه بودن این فیلم را با فیلم مادر به کارگردانی و نویسندگس آرنوفسکی مقایسه کنیم اما دراین فیلم نیز که مضامین وحشت و روان شناسی دارد، میتوان نگاه کارگردان را به مفهوم رابطه 3 ضلع مثلث خدا، دین و انسان مورد بررسی قرار داد.