«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
مادرها در مهاجرت عوض می شن (عموما بد میشن). رابطه های بین مهاجران چیزی جز پر کردن تنهایی نیست و برای گرفتن پاسپورت آمریکایی باید ایرانی را پاره کرد. علاوه بر این ها رای دادن یا ندادن تعیین می کند چقدر جهان وطنی شده اید یا هنوز ایران را دوست دارید.
این دو خط بالا به همراه یک مثلث عشقی تیپیکال کل جان مایه نمایشی بود که تصور می شذ حرفهای عمیقی در مورد مهاجرت داشته باشد. اما حرفش هرگز از سطح خارج نمی شود، غافلگیرتان نمی کند و با انواع حقه های معطوف به فرم تلاش می کند تکرارشان برایتان ملال آورد نباشد.
حتما قبل از این خیلی ها اشاره کرده اند که بخش تعاملی نمایش هیچ کمکی به روایت نداشته و وصله ناجوری است. نقد تهیه کننده خیالی بی بی سی به بی ربط بودن قصه پرندگان مهاجر، به کلیت این نمایش هم وارد است.
کاراکتر نخبه المپیادی ضعیف در رابطه را البته دوست داشتم. نویسنده از تیپ مهاجران این گروه را خوب شناخته بود حداقل.
برای کار و زحمتی که میکشید ای کاش بیشتر دل بسوزونید. حق این متن و بازی ها خیلی بیشتره. وسواس و تاکید میکنم وسواس روی جزئیات فرق یک اجرای خوب و اجرای فوقالعاده رو رقم میزنه.
توصیه من اینه که فقط بلیط ردیف اول رو بگیرید، تا هم صداها رو بهتر بشنوید، هم ببینید کدوم بازیگره که داره لبش تکون میخوره و دیالوگ میگه، و هم اینکه پاهاتون رو راحت دراز کنید و یه چرت خوب بزنید.
نمی فهمم این همه خشونت عریان و آزاردهنده علیه بازیگرهای زن چه لزومی داشت؟ واقعا هیچ راه دیگری برای دراماتیک کردن بازی و اجرا بلد نیستید؟
تئاترهای تماما وطنی به طور کلی از مشکل متن رنج میبرند، حالا تصور کنید که متن را به کل حذف کنیم و جایش بداهه بگذاریم. نتیجه؟ دو ساعت تمرین با سبک «دورهمی» و کسالت بار که نقاط اوجش شوخیهای خارج از اجراست، یا مسابقه چه کسی میتواند عصبیتر باشد. دلیلش هم واضح است، بازیگرها نویسنده و قصهگو نیستند، و اگر هم باشند در یک بداهه پنج دقیقهای فرصتی پیدا نمیکنند یک دیالوگ قابل اعتنا بگویند. یا اگر هم تلاش کنند بداهه بهتری به نمایش بگذارند آنقدر ذهنشان درگیر شود که یادشان برود بازیگر حرفهای روی صحنه باید با صدای بلند دیالوگ بگوید یا میانه دعوا با بازیگر زن نباید خشونت فیزیکی واضح نشان دهد. پس ۵ دقبقه را (که بعضا در میانه آن دعا میکنند زودتر تمام شود) با رساندن اجرا به اکستریمهای عصبی، احساسی و کمدی رد میکنند و در نهایت کاریکاتوری از هدف اصلی طراح تئاتر به مخاطب نشان میدهند.
در ضمن، خودتان را برای یک مونولوگ ۱۵ دقیقهای طراح/کارگردان هم در ابتدای نمایش آماده کنید که تلاش میکند به شما بفهماند این مخلوق عجیب و ناشناخته که قرار است ببینید چیست. و متاسفانه در این هم چندان موفق نیست.
بعد دیدن بعضی اجراها (که بعدش خودم رو برای اینکه تشخیص ندادم احتمالا با چه چیزی مواجه خواهم بود سرزنش میکنم) برام سوال پیش میاد که چطور یک تیم چندین نفره با هم روی یک نمایش کار میکنند و هیچکدام متوجه نمیشوند که چقدر کار شلخته و ضعیف درآمده و برای حداقل پنهان کردن بعضی از ضعفهای فاحش تلاشی بکنند؟
با توجه به تعریف هایی که شنیده بودم انتظار داشتم بالاخر یک نمایش با متن داخلی خوب ببینم. نمایش تقریبا مطابق با همین انتظار اولیه شروع شد و در حال لذت بردن بودم و مشتاق که نویسنده چطور داستانی که به این خوبی شروع شده رو ادامه میده و به پایان می رسونه. متاسفانه با همان باز شدن اولین پیچ داستان فهمیدم این بار هم شانس متنی که روی پای خودش بیاستد و قوی بماند را از دست دادیم. اگرچه ادامه متن در قیاس با نمایش های فعلی قابل قبول بود، و بازی ها هم نسبتا خوب، اما چیزی که دنبالش بودم رو در این نمایش پیدا نکردم.
فقط ای کاش بیشتر اجرای نمایش میدیدیم و کمتر اجرای موسیقی.
حقیقت این هست که نویسنده ها حتی دیگر تلاشی هم برای قصه گویی نمی کنند و تمام بار نمایش را به دوش بازیگران می اندازند. شکیب شجره اگرچه بازیگر خوبی است اما یک قصه چند خطی و مونولوگ های تکراری و ملال آور را مگر چند بار می شود خوب و بدیع اجرا کرد؟
بعد از مدتها، یک تئاتر قوی و تاثیرگذار با دو بازی برجسته شاهد بودم.
متوسط. ناخواسته سکسیت و الیتیست.