بین التماس نگاه من و چشمهای اندوه نشین تو هنوز حریر نگاه رویا جاریست
هر چند من هنوز معتقدم که می شود اندوه یک شب تلخ رااز همان پاورچین آمدن صبح فهمید
می شود قبل از طغیان غم و اشک به لحظه فرار سریع فکر کرد
مرا ببین مرا که مو به مو د ر آینه نگاه تو پیر می شوم سپید می شوم
مرا ببین که فریادم گنگ و بیهوده است هنوز بر این باورم که شب سیاه و کابوس زده ام را یاد تو به سحر
می رساند البته حرفهایی است چیز
... دیدن ادامه ››
هایی که نمی توان گفت
چگونه بگویم که در چشمانت به وسعت یک باغ باران خورده پی بردم
و راز غمناک یک درد کهنه را فهمیدم خودت خوب می دانی همه هستی ام
را در یک شوخی بازیگوشانه نگاهت باختم و چه شاعرانه در آتشفشان وجود
تو قطره قطره آب شدم کویر قلب من هنوز به اشتیاقت خواب باران می بیند
البته حقیقت همیشه دقیق و تلخ نبوده فاصله میان دستهای نا امید من و چشم های چشم
به راه تو را هیچ آه و اشکی پرنخواهد کرد می ترسم ، میترسم از چهره منتظرت رد پای همه
آرزوهایم محو شود میترسم نفسهایت را از هر چه خیال و خاطره است تهی کرده باشی
کاش باهمه این حرفها عهدی بسته بودیم و من تو را به هرچه روئیا قسم می دادم ......
از: ....