از نهبهمن هزاروچهارصدوسه تهدیدها و تماسها شدت بیشتری گرفت، و من مجبور شدم چند نفری رو در جریان قرار بدم.
سعی کردم دیگه ازشون نترسم و مثل دفعههای قبل با بدوبیراه جوابشونو بدم و مسدودشون کنم.
به مدت دو روز دیگه هیچ تماس ناشناسی نداشتم، و یه کم مطمئن شدم، که دیگه قرار نیست تماس بگیرن.
جمعه شب تاریخ ۱۴۰۴٫۱٫۱۵ ساعت سه
در حالت خواب و بیداری احساس کردم، داره از پذیرایی صدا میاد، با تعجب سرمو از روی بالش برداشتم، و پنکه دستی بالا سرمو خاموش کردم، آره واقعا دو نفر با هم خیلی آروم گفتگو میکردن!
ترس سراسر وجودمو فرا گرفته بود، که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره: بیدرنگ برداشتم، و فرد پشت گوشی بدون هیچ مقدمهای گفت: پشت دریم و قطع کرد.
خواستم پا بشم، که یهو دستی حلقه شد دور گردنم و نشست
... دیدن ادامه ››
روی سینهام...
چندبار گفتم کمک کمک...
دیگه یادم نیست بعدش چه اتفاقی افتاد...
به هوش که اومدم، گردنم بشدت درد میکرد، پشت کمرم تیر میکشید و میسوخت.
صبح ساعت نه تا در اتاقو وا کردم، دیدم مادرم حسابی ترسیده، پرسیدم: چی شده؟
گفت: دیشب دو نفر خونه بودن، یک زن و مرد، داشتن با هم حرف میزدن و بعدش رفتن.(مادرم توی هال میخوابه)
بهش گفتم نترس، چیزی نیست...
فرداش که کمی حالم بهتر شد، یادم افتاد، نام شماره تماس گیرنده رو از طریق تروکالر پیدا کنم، که خوشبختانه پیدا شد.
شخصی به نام حسنوند
باهاش تماس گرفتم، چندبار زنگ زدم، تا برداشت، ولی انکار کرد و گفت منو نمیشناسه و زنگ نزده و قطع کرد.
دوباره زنگ زدم، حسابی عصبانی بود، فوری بهش گفتم: مگه شما حسنوند نیستین؟ با تعجب گفت: آره اسم منو از کجا میدونی؟!
گفتم: رفتم کلانتری شکایتت کردم...
گفت: تو اول بفهم کی بهت زنگ زده بعد برو کلانتری، کدوم کلانتری رفتی؟ و...
ده دقیقه بعد دوباره شخص دیگری تماس گرفت و گفت: کلانتری فایده نداره، اینبار با صدوده میاییم...