مهدی رضایی:
به عقیده من نقد آثار تجربی خصوصا اگر توسط گروه و کارگردانی شناخته شده در مدیوم تئاتر تجربی، اجرا شده باشد، کاری است عبث. وقتی اثری (کارهای تجربی نه صرفا این نمایش)می آید که اصلا منطقی نباشد. می آید که تماشاگر را برنجاند،ساختار ذهنش را دستکاری کند،جور دیگری ببیند و نشان دهد، میاید که..... چگونه می توان یقه اش را گرفت که چرا انسجام ندارد کارت؟ یا مثلا چرایی و چگونگی را طلبید از بطن درامش.
من برای نمایش دوست داشتنی جابر رمضانی ، نقد که نه یادداشتی این چنین نوشتم
جمله ای معروف در ادبیات نمایشی وجود دارد که حتی برای ناآشناترین آدمها با تئاتر و دارم شناخته شده است: "بودن یا نبودن مسئله این است"
روند ماجرا در خط پیرنگ این نمایش. روندی صعودی و ریتمیک است از بودن تا نبودنِ بود(بود نام کاراکتر محوری است که جایگزین هملت شده است.) جابر رمضانی یکی از اصلی ترین تم های این تراژدی ماندگار را نشانه رفته. بودن. چه بودن؟ که بودن؟ ماهیت. هویت.
هملت شکاک و پر از تردید شکسپیر به لطف ساقی و جنس های مرغوبش یک مالخولیاییِ منگ رو به زوال است که با فراموشی خود در ستیز است. روابط تغییر شکل داده. مثل دنیای شکسپیر در هملت، همه تنها هستند. هر کاراکتربا دنیا و فرمِ دفرمه خودش. تنها آدمهای عادی دنیای جابر رمضانی، از حیث رفتار(لحن و رفتار
... دیدن ادامه ››
بدنی) گورکن ها(رشاد معینی و سجادحمیدیان) و تا حدی ساقی(اصغرپیران) است. موتورسیکلت،گور،میزشام و هروئین. اینها چهار وجه عینی هستند در جهانی که همه چیزش ذهنی است. جهانی که به شدت شبیه اطراف ماست. هم در واقعیت، هم در جهان وهم و رویا. آشناست و آشنا نیست!
این داده ها مرا می ترساند. این داده ها با پرداخت درست در اجرا همین نتیجه ای را میدهد که می بینید. میز شامی تبدیل به گور می شود، قهرمانی به تدریج منگ تر، معتادتر و مرده تر می شود. جامعه ای متلاشی می گردد، عشقی می میرد. ریتم دیگر چه می توان باشد. این همه ضرباهنگ عاطفی را با بدترین پرداخت هم اجرا کنی تکان دهنده است. چه برسد به اینکه با طراحی گیرا و ترکیبی صحنه،ریتم سازی پویا در کارگردانی، بازی های به شدت پرکنتراست که درست و به جا تضاد را به اوج می برد. همین شکست روابط شکلی و محتوایی در بازی بازیگران، به شدت در خدمت مضمون و اندیشه اصلی اثر در بازتاب جامعه ای پر از کثرت است. تنوع لحن،تفاوت های حرکتی و رفتاری همه از هم دورند به بافت و فضای کلی اثر نزدیک.
حامد رسولی معرکه است. ریتم را باید از او آموخت در بازتاب نمودار فروپاشی یک کاراکتر. حضور و کاریزمای اصغر پیران و موتورسیکلتش به شکلی درستی با گروتسک گورکنان هماهنگ شده. صحنه اخرین حضور معشوقه ی بود که با بازی فیزیکال مینا زمان به تصویر کشیده می شود، جذاب و پایان بندی نمایش میخ کوب و ویران کننده است. می دانم پراکنده نوشته ام اما برخورد من با این نوع نمایش ها نمی تواند با استراکچر مشخصی شکل بگیرد. خلاصه من خیلی دوست داشتم موی سیاه خرس زخمی را.
به قول میرهولد " وفتی نمایشی خلق می کنه درصدی از مخاطبها عاشقش می شن و درصدی ازش متنفر، پس بدون کار تجربی موفقی بوده" تبریک به جابر رمضانی و گروه "سوراخ تو دیوار" برای اینکه جرات تجربه کردن دارند!