پرتره هنرمند در گذر از جوانی
مرور نمایش «رفتم سیگار بخرم ده سال طول کشید»؛ کارگردان: باقر سروش
طهماسب مهدوی
نمایش، بخش عمده صحنه بزرگ و مسطح سالن اصلی مولوی را با نور عمومی روشن ساخته است. دکور تنها شامل یک دکه چوبی کوچک در انتهاست و سطح خالی
... دیدن ادامه ››
گسترده سرتاسر صحنه با میزانسنهای پرتحرک و حرکات آکروباتیک به خدمت بدن بازیگران در میآید. پیرنگ اثر، مخاطب را با زندگی مرد ساکن در این دکه مطبوعاتی همراه میکند که نویسنده ستون اجتماعی روزنامه محلی نیز هست.
در آغاز نمایش، مرد و دکهاش به انتهای صحنه رانده شدهاند، کار مرد نوشتن است و سعی دارد با آن به شرایط اجتماعیاش کمک کند. آوانسن هم جولانگاه حرکات آکروباتیک کابویها (سارقین) است که مشغول تهیه «پلات» برای دزدی هستند. در پایان نمایش، مرد هم در آوانسن مشغول ژانگولر است و به بخشی از تجارت آنها بدل گشته. «رفتم سیگار بخرم...» این سیر رسیدن مرد از حاشیه به متنِ «صحنه» را بازنمایی میکند که تمثیلی میسازد از فرایند هضم فرد (هنرمند) مستقل در دل نظام غالب.
مرد ابتدا به صورت اتفاقی در مسیر «پلات» دزدها قرار میگیرد و از او میخواهند تا با نوشتن متنی حواس دیگران را پرت کند. او هم (شاید از ترس) با این توجیه که این کار را برای آنها انجام نمیدهد و این داستان را خودش میخواهد بنویسد، این کار را انجام میدهد. در صحنهای دیگر، مرد از جانب کارگران معدنی که به دکه او مراجعه کردهاند؛ طرد میشود. مرد همواره به نفع آنها نوشته است و برای احقاق حقوق ایشان تلاش کرده اما آنها با مقایسه آسودگی کار مرد در دکه با کار خودشان در معدن از پذیرش او به عنوان فردی «خودی» سر باز میزنند. در چینش آنها روی صحنه -پشت به تماشاگران نشستهاند- مخاطب هم همراه مرد از سوی ایشان رانده میشود. مرد بیزار از دکه دنبال شغل تازهای میگردد.
در ادامه تنها همدم مرد -گربه- با توجه به شرایط زندگیاش، نیاز او به تشکیل خانواده را یادآور میشود و خانمی را پیشنهاد میکند. در صحنه آشنایی مرد با او، جایی که متن اخیر مرد را تحسین میکند و بر نوشتههای پیشین او ارجح میداند (بدون آن که درست خوانده باشد) یا در لحظهای که از تصور کابوی بودن مرد به وجد میآید؛ فروپاشی ارزشهای مرد تکمیل میشود. اینجا پسری که نقشه دزدی را برای کابویها کشیده بود، به صحنه برمیگردد و برای مرد پیشنهاد شغل دارد...
این چنین اثر مراحل هضم فرد را به نمایش درمیآورد: سیستمی که نخست امکاناتی که استعداد مرد میتواند در اختیارش قرار دهد را به او ارائه میدهد و در ادامه وقتی به واسطه منافع و ارزشهای جمعی و گروهی با مخالفت او روبرو شد؛ او را منزوی میکند. در انزوا امیال و امکانات شخصی برآورده نشدهاش جایگزین آن ارزشها میشوند و او را به بازگشت به چرخه –این بار در مسیر مد نظر سیستم- سوق میدهند. دیالوگ «هنر یعنی همین...» از پسر، لحظهای که با ژانگولربازی مرد مواجه میشود، پایان این تراژدیست. اثر اما در آخرین قاب گریزی به آغاز نمایش میزند و یاس مخاطب از این پایان را به طرح پرسش «چطور میشود در برابر این فرآیند مقاومت کرد» سوق میدهد...
در «رفتم سیگار بخرم ده سال طول کشید»، ساختار با تسلط بر ریتم پیشرفت پیرنگ، حفظ تمپوی اجرا به کمک میزانسنهای پویا و اجرای بینقص آنها توسط بازیگران؛ در تمام طول اجرا مخاطب را همراه خود نگه میدارد و مضمون هم موفق شده تحلیلی تاملبرانگیز از سوژه خود ارائه دهد.