با درود و عرض خسته نباشید خدمت عوامل محترم نمایش پس از...
این نمایش جا برای تحلیل از منظر پویشی و روانکاوی بسیار داره و میشه ساعت ها درموردش به بحث و گفتگو پرداخت.
اولین نکته مهم اینکه نمایشنامه کاملا بر اساس اصول و پایه روانشناسی رنج بود یعنی ترومایی که در کودکی از سمت پدر تجریه شده و شکل گرفته تا به نوجوانی رسیده و به دلیل همانند سازی فرافکنانه با پدر از شخصیت نشان بخشی از وجود خود را با مکانیسم_دفاعی انکار نفی میکند و نمی تواند خود را حتی به عنوان توهم و مسخ شخصیت در آینه پیدا کند !!! او نمیخواهد شبیه پدرش باشد.
مکانیسم_دفاعی انکار اولین نشانه های شروع بیماری در او بود که با مدرسه نرفتن هم آن را نشانمیداد
نکته حائز اهمیت دیگر که در لایه های زیرین این نمایش با زیرکی و تخصص خاصی نهان شده بود تخیلات همجنس گرایانه با پدر بود !
آیا اگر یک مرد هم جنس گرا که در کودکی به طور کامل مورد مهر و محبت مادرش قرار میگرفت باز نیاز به عشق یک مرد داشت؟ من فکر میکنم نه ! نیاز او به عشق یک مرد به دلیل محروم شدنش از عشق پدر و مادر هر کدام به نحوی خاص میباشد. او در جستجوی عشق از طرف یک مرد است زیرا به وسیله پدری که او را دوست نداشته درگیر تلاشی همیشگی برای دریافت عشق از طرف او شده.
سایه ها و ترس ها، حضور وحشت پدر و ترومای کودکی در بزرگسالی نشان همچنان موج میزند همان طور
... دیدن ادامه ››
که میبینیم در تجربه عشق با دختری که دوستش داشت همچنان با زدن سیلی بر گوش رئیس شرکت سعی داشت از کودکی خود و نیز مادرش در برابر رفتار نفرت انگیز پدر محافظت و دفاع کند ! (خشم از پدر اینبار روی رئیس شرکت تخلیه شد ) اما باز کافی نبود ...
میتوان این طور نتیجه گرفت که عوامل مثبتی که در احتمال بهبودی اختلالات روانپریشی دخیل هستند مثل عشق ، ازدواج ، هنر ، وضعیت اقتصادی خوب و تراپی گرفتن و...تمام راهای دوسویه هست و اگر یک سویش بیمار را به سمت بهبود میبره سوی دیگرش میتواند در تشدید علائم نقش داشته باشه البته کمرنگ !
در نهایت این نمایش بیان میکند خشم اولیه باید تجربه و احساس شود و درمان تنها درصورتی اتفاق میافتد که رنج نخستین تمام کمال با منبع ترس و خشم تجربه شود همان طور که برای نشان از طریق گفتگوی ذهنی با پدر که حالا از خنده های هیستریک و قلدری پدرش خبری نبود و پیر و خموده شده بود (در ذهن) اتفاق افتاد . زخمی که کاملا جراحی شد دردش را به جان خرید و بعد با آگاهی و آرت تراپی آن زخم را مرحمکرد...
هر تروما و خاطرات بدی هم که دلیل حال بد و دیوانگی افراد شده باشد با پرداختن و دیدن احساسات عمیق گذشته نقطه روشنی در زندگی اون فرد میتوان پیدا کرد که از طریق آن راه آگاهی و درمان را پیش گرفت درست مثل نقش آقای معلم که دوست همیشگی رو به نشان معرفی کرد به نام ساز ! درست در بدترین روزهایی که نشان سپری میکرد ساز بهترین دوست او شده بود.
و اما سکانس آخر که خودم خیلی دوستش داشتم :
با بررسی و دیدن احساسات گذشته توسط درمانگر و خود نشان راهی پیدا شد تا کابوس پدر نه برای همیشه بلکه برای مدتی از دریچه خیال او رها شود و برای لحظه ای آرامش برگردد خودش را پیدا کند .
چرا که خاطرات دلیل اند نه میشود آنها را نادیده گرفت و فراموش کرد و نه میشود بدون آنها به زندگی ادامه داد...
باید راهی یافت تا در کنار تروما هایی که تجربه کردیم زندگی کنیم راهی که اسم آن پذیرش حقایق و آگاهی است.
امیدوارم باز هم شاهد چنین کارهای پر زحمت و فوقالعاده برای کسب آگاهی بیشتر در تئاتر باشیم
با آرزوی موفقیت
ارغوان اعتمادمقدم روانشناس بالینی 🙏🏻🌱