«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
برای این نمایش، باید از قدرت بازی، روان بودن داستان، انرژی آکتور ها و انسجام نمایش به عنوان نقاط قوت یاد کرد،
در سوی دیگر، باید موسیقی ضعیف، طراحی صحنه بدون زحمت، طراحی لباس بدون تفکر و کارگردانی ضعیف رو به عنوان نقاط ضعف شناخت.
نمایشی متفاوت؟ بله، کاملا. اوج خلاقیت! محصور کردن تماشاچی با دو المان ساده، بدون ذره جزییات تکراری اضافه.
همراه با چاشنی طنز، بدون خستگی.
تبریک و خسته نباشید به تیم، به امید خلاقیت های بیشتر و بهتر
هماهنگی، ریتم اجرا، انرژی، طراحی صحنه و اجرای کار رو خیلی دلنواز و گرم دیدم.
حداقل اجرایی است که از دیدنش پشیمان نشدم.
خسته نباشید به همه.
اقتباسی از مکبث، که زیر بار سالن (نشاید نامش نهند سالن)، نداشتن طراحی صحنه، تپق و کوتاهی بازیگران، صریح نبودن هدف نمایش له شد.
نمایش، معمولی تر و تجاری تر از آنی هست که تصور داریم :)
باید نمایش رو به تماشا بنشینی تا بدونی تنها نمایشنامه مکبث به اجرا نرفته،
از هدف و تفکر پشت اجرا لذت ببری، به جزییات لازم مثل طراحی لباس و شخصیت پردازی توجه کنی و تنلگری به خودت بزنی.
فضای نمایش دوست داشتنی و ساده بود
تلنگری ساده و مستقیم، بدون نیاز به درگیری خاص، اما درگیر کننده ی ذهن.
هوش و توانایی مهران رنجبر، در این نمایش و اجرا هم مشهود بود و تسخیر کننده
و این بار رو در وهله اول، علیرضا عبدالکریمی با اجرای نفس گیر اپرا بردوش میکشید
اجرا شما رو با خودش همراه میکنه و لحظه ای نیست که از دیدن نمایش پشیمان بشین.
خب بدون مقدمه در مورد این نمایش باید گفت که انگار داستانی کوتاه به اجرا درآمده، به امکانات بصری بکار گرفته شده جهت جذابیت کار پرداخته شده که ای کاش بیشتر به طراحی صحنه و دکور، لباس و حتی اجرای بازیگران پرداخته میشد.
خط داستان با مخاطب ارتباط میگیرد اما پردازش هدف اصلی داستان هم نامشخص است.
**اوج لحظه ی مبهم و نامشخص داستان: "من تو دخترمون رو دوست دارم، اما مانیا قلب منه...؟!"
شما با ساختار تازه ای روبرو هستین،
اول نه یک اجرا که بلکه یک گالری نمایش،
دوم درک و همزاد پنداری با شخصیت اول داستان، یک زن، که با سعید چنگیزیان همراهیش میکنین،
سوم، احساس، چیزی که در قالب نقد بیان نمیشه پس به صورت تک کلمه بیانش می کنم: زنانگی معلق، استقلال، وابستگی، بغض، جدایی، اشک و ... عشق...!
سپاس از تیم اجرایی.
من اجرای اولیه در برج آزادی رو به تماشا نشستم،
دوست داشتنی و قابل تحسین بود
تامل برانگیز و دارای لحظه هایی، که نفس رو در سینه حبس میکرد، همون لحظه درنگ، که در دل هر دختری تکرار میشه و مسکوت میمونه.
از الناز سلیمانی عزیز برای بازی بسیار درخشان، تشکر میکنم.
نمیتوان ساده از اجرای این نمایش عبور کرد، شاید شروع قوی ندارد، اما در ادامه از جذابیت های لازم برخوردار است.
نمایشی که بدون اشاره ی مستقیم، شعار و دیالوگ های کلیشه ای، مخاطب رو به لحظه ای درنگ وا میدارد، ارزشمند است.
از تلاش قابل تحسین تیم بازیگران سپاسگزارم.
امتیاز بالای این نمایش، منو ترغیب به خرید بلیط کرد اما با واقعیت متفاوت بود.
فضای نمایش سرد و بی احساس بود، دیالوگ ها پشت سر هم بیان میشدند اما خطی از احساس واقعی شخصیت ها، روحیه ی انقلابی و لغزش بر مخاطب نمی نشست.
پی نوشت: از کلیه دوستداران تئاتر تقاضا دارم در صورت داشتن علائم بیماری، دیدن اجرا رو به روز دیگر واگذار کنند، و در اقدام حداقلی از ماسک استفاده کنند.
اگر بخواهیم صادق باشیم، اجرای کافه عاشقی، بیشتر به کنسرت خصوصی گرایش دارد. اجرا بدون طراحی صحنه، طراحی حرکت، بدون طراحی لباس و طراحی نور هست و صرفا استفاده از بازیگر_خواننده های خوش صداست.
نورد بعدی عدم عنوان دو کست هست که در روزهای اجرا ذکر نشد و اجرایی که دیدم بدون بازیگران عنوان شده شامل خانم ها نظر و حسینی و آقای فرهاد صفاخو بود.
اگر صدای خوش و ترانه ی عاشقی میخواهید و نه یک اجرای تئاتر، کافه عاشقی پیشنهاد میشود.
نمایش رو در روزهای پایانی دیدم، بازی سرد با بیان تنها دیالوگ بدون حس خصوصا برای دو بازیگرمرد، از پررنگ ترین ایرادات کار بود.
علاوه بر این وجود اکت های غیر لازم مثل صدای پیرزن گونه برای شخصیت زن زندانی یا حرکات غیر لازم و ضعف نوشته هم از دیگر ایشوهای کار بود.
در مجموع تلاش تیم اجرا قابل قبول بود.
نمایش لذت بخش، تسخیرکننده نیست، مخاطب را به وجد نمی آورد، جذب نمیکند و پیامیمنتقل نمیکند، تنها اجرایی به عنوان تئاتر بود.
برای نمایش تلاش شده بود که قابل تقدیر است، اما با سک نمایش بی نقص، تمیز، چشم گیر و جذاب رو به رو نیستید. از همان ابتدا صدای بالای موسیقی متن المان ناهنجاری بود که نا مرتبط بود و اضافی بودن در اجرا را یادآوری میکرد و توجه به نمایش را مشکل. حس نقش ها خالی بود و صرفا دیالوگ ها اجرا میشد.
در کل خسته نباشید برای کل تیم.
چطور بگویم، نمایش نظم داشت اما روح نداشت. فعالیت و هماهنگی داشت اما ترکیب نه. دیالوگ ها پشت سر هم و بدون احساس، مکث، آداب اجرا میشد. بیشتر به ترکیب و حرکات توجه شده بود تا قالب اصلی.
در کل سپاس از زحمات و تشکر از بازی خوب نقش کلاغ.