در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فهیمه آزاده | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:45:45
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام بر همگی. این نمایش مناسب نوجوان ۱۳ ، ۱۴ ساله هست؟ از نظر محتوا و جذابیت ؟
رمضان صادقی این را خواند
گروه همیاری (support)
درود بر شما
این نمایش مناسب برای مخاطب بزرگسال بوده و برای فرزندان زیر ۱۸ سال توصیه نمی‌شود.
با سپاس
۱۱ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوستان
این نمایش برای نوجوان ۱۳ و ۱۴ ساله مناسبه ؟ کسی میتونه راهنمای کنه؟ آیا کشش و جذابیت داره؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از اینکه میکائیل شهرستانی عزیز با چنین آمادگی بیان و بدن همچنان روی صحنه می درخشد خیلی ذوق زده شدم. این یعنی احترام به تماشاگر. کاری که بسیاری از بازیگران فراموش کرده اند. البته محتوای نمایش که مانیفست آقای شهرستانی ست و شاید در همین گفتگوی کوتاه نیز دوباره به آن اشاره شده خود گویای وضعیت امروز هنر است. آرزوی طول عمر برای این هنرمند عزیز دارم
درختان به من آموختند پایبندی هرکس به اندازه ی ریشه اوست...
به هر درختی نمی توان تکیه کرد!!!!!

از: ناشناس
هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و باز یادم آمد امروز 5 دی ماه سالروز زلزله فاجعه بار بم است .با ادای احترام به همه ی رفتگان، با این ابیات که نمیدانم از کیست، قدردان همه ی زندگانم.

من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی
در هر نفس این است دعایم همه ای ماه
در زیر و بم خاطره، آزرده نباشی

از: ناشناس
به مناسبت 5 دی ماه زادروز تولد استاد نازنین "بهرام بیضائی"
و اما پیام بیضایی برای علاقه‌مندان آثارش در سالروز تولدش:
از شما می‌پُرسَم/ که اِمروز به جهان می‌آیید/ فردا چه پیشِ روی شماست؟/ آیا ما را تکرار می‌کنید/ بر جاده‌های تَنگ سراشیب/ و خسته به تلخی، جای دیگران را می‌سپرید؟/ آیا از شما یکی- یا همه- بن‌بَست را می‌بینید/ و زمان را که می‌گُذَرد؟/ آیا به پُشتِ سر می‌نگَرید/ به رَهِ سخت آمده/ و میان بُری می‌یابید؟/ ما خویش را نمی‌بخشیم/ -ما درجازَدِگان—/ ما قربانیانِ خُودیم؛/ امّا آیا فردا روزِ بهتری است؟/ از شما می‌پُرسَم/ که اِمروز به جهان می‌آیید


از: خود
زادروز استاد بیضایی فرخنده.

من دو روز پیش متن سخنرانی ایشون رو در باب تئاتر گذاشتم رو دیوار کاش پر رنگ میشد تا همه بخوننش.

برای بهتر بودن یا شدن فرداها هم باید بگم ذاتاًدنیا بد نیست این ما هستیم که قاعده ی خیلی چیزا رو به هم ریختیم و با درست شدن ما اون هم به کام میشه حالا حتی تا حدی...!!!
۰۵ دی ۱۳۹۰
خدا به این استاد ارزنده عمر صدساله عنایت کند
۰۵ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای کیسه‌ای است هول هولکی و دم دستی. این دوستی‌ها برای رفع تکلیف خوبند، اماخستگی‌ات را رفع نمی‌کنند. این چای خوردن‌ها دل آدم را باز نمی‌کند، خاطره نمی‌شود، فقط از سر اجبارمی‌خوری‌ شان که چای خورده باشی به بعدش هم فکرنمی‌کنی!

دوستی با بعضی آدم‌ها مثل خوردن چای خارجی است. پر از رنگ و بو. این دوستی‌ها جان می‌دهد برای مهمان بازی برای جوک‌های خنده‌ دار تعریف کردن، برای ...فرستادن اس‌ام‌اس‌های صد تا یک غاز.اولش هم حس خوبی به تو می‌دهند. این چای زود دم خارجی را می‌ریزی در فنجان بزرگ. می‌نشینی با شکلات فندقی می‌خوری و فکر می‌کنی خوشحال‌ ترین آدم روی زمینی. فقط نمی‌دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت می‌شود رنگ قیر! یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می‌دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای!

دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظربمانی باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی. باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی. عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه ـ جرعه بنوشی‌اش و زندگی کنی و ...!!!



از: ناشناس
لذت بردم
مخصوصا که برای خوردن چای وسواس عجیبی دارم
۲۸ آبان ۱۳۹۰
رفاقت فهمیدن کار سختی است. خیلی تاوان دارد. همین جوری نیست که می گویند. می روند در کافه می نشینند و با هم قهوه می خورند، می گویند ما با هم رفیق هستیم. نه بابا! رفاقت اینها نیست، رفاقت خیلی گردن کلفت تر از این حرف هاست. رفاقت تاوان های سختی دارد.
مسعود کیمیایی
۲۸ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعمِ فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیبِ یک دره دنبال می‌کند
دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است...




از: شعر از: غلامرضا بروسان
سلام. ببخشید دو تا یادگاری شد. قانون دیوار را البته میدانم فقط دلم نیامد این دومی را امروز نگذارم.امیدوارم ارزش نقض قانون دیوار را داشته باشد!
۰۲ آبان ۱۳۹۰
دلم شاخه ی شاتوتی که ....

درود ..سپاس از انتخابتون
۰۲ آبان ۱۳۹۰
لطف دارید خانم رستمی عزیز
ممنون از شما آقای ارمغان بابت معرفی این کتاب
۰۲ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی کسی مراقبمان نیست!
خیلی خوشم می آید از قانون نوشتن. فرقی هم نمی کند برایم که چه کسی مثلا شش قانون کتاب خواندن، هفت قانون نوشتن و سیزده قانون خانه داری را بنویسد. زیاد هم قانون سرم نمی شود در زندگی. یعنی به شدت معتقدم برای نوشتن خلاق، حذف هرچه قانون در دنیاست، اولین قدم است. اما باز هم نمی دانم چرا به هر مطلبی می رسم که چهار پنج تا قانون را سر هم کند حتما تا آخر می خوانمش. هیچ وقت هم گیر نمی دهم به نویسنده ی متن و زیر سئوال نمی برمش. این پدیده ی قانون گریزی و جذب قانون که مثل دو قطب مخالف در مسیر مطالعه و زندگی و نوشتنم قرار گرفته فکرم را مشغول کرده بود تا اینکه به نکته ی کوچکی رسیدم. دیده ام در کتابفروشی ها که انسان های خیلی فرهیخته و خیلی روشنفکر هم یواشکی وقتی کسی مراقبشان نیست، کتاب جیبی ها را ورقی می زنند، و داستانک های اینترنتی را که نویسنده ی گمنام دارند خیلی سریع و در سه دقیقه می خوانند. نمونه ی بارزش هم این کتاب کوچک تازه ای است که دوست بسیار زیرکی با عنوان " پ نه پ" گردآوری کرده و هرکجا که خبرش را این روزها خواندم متوجه شدم تعداد کلیک های خبر زیادی زیاد بود برای چنین کتابچه ی کوچک و خاص.
قانون خواندن های مرا بگذارید کنار کتابچه های اینترنتی و چیپ، به گمانم چیزی از ته اش بیرون می آید. همه ی ما فرایند ذهنی پیچیده ای داریم. کتاب می خوانیم، فکر می کنیم، موسیقی خاص و فیلم های خاص را دوست داریم،اما در لحظه هایی از فکرهای عمیق خسته می شویم. آن وقت می رویم سراغ فایل های مخفی مان و علاقه های شخصی شخصی مان که هیچ ربطی به عمق ادبیاتمان هم ندارد. این طور وقت ها هرچه مطلب کوتاه تر باشد و داغ تر بهتر است. برای همین اخبار خاله زنکی درباره ی افشای روابط بازیگران و فوتبالیست ها هیچ وقت کهنه نمی شود. سایت ها فال روزانه هم گاهی کلیکی می خورند به وسیله ی دوستان روشنفکر. خب مگر چه اشکالی دارد؟ استراحت ذهن خیلی هم خوب است و ما را به زندگی عادی وصل می کند. فقط می ماند یک نکته. اینکه یادمان نرود فایل ها مخفی و " پ نه پ" مربوط به لحظه های ... دیدن ادامه ›› استراحت ذهن هستند و نباید بیایند روی آب! باز جوگیر نشویم و برویم مصاحبه کنیم و یادداشت و مقاله بنویسیم در مدح " پ نه پ" . باز نرویم ادبیات کلاسیک و رمان نویس های کهنه کار را زیر سئوال ببریم و ارائه بدهیم که دوره ی رمان های چند جلدی گذشته است و این روزها عصر اینترنت و ارتباطات است و دهکده ی جهانی را علم کنیم و ادبیات اینترنتی تک جمله ها را به جای هایکو و مینی مال جا بزنیم و این چیزها!
سه قانون را به خاطر بسپاریم. خب؟
اول: مخاطب جدی ادبیات باید بیشتر از شش تا کتاب بخواند
دوم :وقتی خسته می شویم به خودمان اجازه بدهیم بخش روشنفکر ذهنمان کمی استراحت کند.
سوم :استراحت ذهن اسمش ادبیات نیست.


از: مریم حسینیان : وبلاگ این یادگاری از من است
شاه‌علی سرخانی» بازیگر سینما و تلویزیون صبح امروز در بیمارستان مدائن درگذشت.

«علی نادری» مسئول بخش آی‌سی‌یو بیمارستان مدائن با تایید خبر فوت «شاه‌علی سرخانی» به «فارس» گفت: این بیمار ساعت 8:30 صبح امروز درگذشت.

بر اساس این گزارش، «شاه‌علی سرخانی» چند روز پیش از پله‌های منزلش به پایین افتاد و پس از چند ساعت بی‌هوشی توسط همسایگان به بیمارستان لقمان منتقل شد.

سرخانی که به کما رفته بود، به‌دلیل پر بودن بخش آی‌سی‌یو بیمارستان لقمان، می‌بایست به بیمارستان دیگری منتقل می‌شد که درنهایت به بیمارستان مدائن ... دیدن ادامه ›› منتقل شد.

به گزارش فارس، «شاه‌علی سرخانی» بازی در فیلم‌های سینمایی آلزایمر (۱۳۸۹)، دختر شاه پریون (۱۳۸۹)، خاله سوسکه (۱۳۸۸)، دوشیزه (۱۳۸۱)، نغمه (۱۳۸۰)، هفت پرده (۱۳۷۹) و فصل پنجم (۱۳۷۵) را در کارنامه هنری خود دارد.
روحش شاد. بسیار بازیگر بااستعداد و البته بی ادعائی بود. بهترین بازیهایش را در گروه خانم گلاب آدینه ارائه داد. بخصوص نقش بیاد ماندنی کاتب در نمایش سلطان مار. از شنیدن این خبر خیلی غمگین و متاثر شدم. ضمن اینکه دلم برای مظلومیت و بی ادعائی اش میسوزد
۲۶ مهر ۱۳۹۰
روحش شاد
۲۶ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صغرا خانوم خوب می دانست بهترین تهدید برای ما بچه‌های تنها رها شده ازده صبح تا ده شب، این است که چادر مشکیش را از توی کمد بردارد، بازش کند، بیندازد سرش و بگوید من رفتم. همین کافی بود که ما به گریه بیفتیم، گوشه چادرش را بگیریم که تورو خدا نرو. بعد فرق نمی‌کرد کدام یکیمان چادرش را گرفته بود، آن یکی می‌دوید می‌رفت سراغ کفش‌هایش. کفش‌های صغرا خانوم روزی چند بار قایم می‌شد: زیر مبل، توی ظرف نان، پشت یخچال یا توی کیف سامسونت بابا که قفلش خراب بود. حالا محال بود ما را بگذارد برود ولی همین که برای چند لحظه باورمان می‌شد رفتنی است و همین که نمی‌رفت و کفش‌ها را از زیر بالشت می‌کشید بیرون و قربان صدقه‌مان می‌رفت داستان گریه‌دار خوش‌پایان ما بود. فکر می‌کردیم ما نگهش داشته‌ایم. فکر می‌کردیم کفش‌ها ما را نجات داده‌اند.
‏بعدها خیلی پیش می‌آمد که کفش‌های مهمان محبوبمان را قایم کردیم، کفش آدم‌هایی که دوست داشتیم بمانند! آدم‌هایی که یک بار و دوبار مهربان می پرسیدند کفش‌ها کجاست! آدم‌هایی که قول می‌دادند زود برگردند! آدمهایی ‏که به بابا اصرار می‌کردند که نه،نه، خودش می‌دهد، دختر بزرگ عاقلی است، خودش الان می‌رود کفش‌ها را می‌آورد. بعد وقتی کفش‌ها را آرام از پشت در می‌کشیدیم بیرون، کسی مهربان نبود، کسی قربان ما نمی‌رفت، کسی از رفتن پشیمان نمی‌شد. یک جایی ما این واقعیت را فهمیدیم که صغرا خانوم رفتنی نیست، خودش رفتنی نیست، کفش‌ها هیچ کاره‌اند. از یک روزی به بعد که تاریخش جایی ثبت نشده ومن هم یادم نیست، ما دست به کفش هیچ کس نزدیم. هرکس رفت خداحافظی کردیم. از یک جایی به بعد پیش دستی کردیم. وسط جمله‌اش گفتیم خداحافظ و کفش‌ها را جلوی پایش جفت کردیم در را که بستیم بعد اگر گریه‌مان گرفته بود گریه کردیم یاد گرفتیم برای چند دقیقه یا چند روز بیشتر خودمان را خراب نکنیم، خودمان را کبود کنیم از گریه بعد رفتنش، اما دست به کفش‌ها نزنیم. از یک جایی به بعد کبود هم نشدیم. بعد رفتن در را بستیم و رفتیم سراغ ظرف‌ها، ازتوی آشپزخانه داد زدیم هرچی ظرف هست بیار.
‏ما این‌طور آدم‌هایی شدیم. خیلی سال پیش این درس‌ها راخواندیم.برنگردی ازالفبا شروع کنی!


از: بهناز مترجم/ همشهری ماه
عالی بود..

دوستش داشتم زیاد..

سپاس فراوان..
۱۳ مهر ۱۳۹۰
خیلی خوشگل بودمرسی عزیزم
۱۳ مهر ۱۳۹۰
تلخ بود مثل حقیقت!
۱۳ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تسلّای این جهان این است که رنجِ مُدام و پیوسته وجود ندارد. غمی می‌رود و شادی‌ای باز زاده می‌شود. این‌ها همه در تعادل‌اند. این جهانْ جهانِ جبران‌هاست و حتّا اگر اراده‌ی ما از این جهانِ متحوّل و شدن، اندوهی ممتاز را بیرون بکشد که ما آن ‌را بدل به نیرویی می‌کنیم تا دائماً احساسش ‌کنیم، این انتخاب دلیلی‌ست برای این‌که ما این رنج و اندوه را خیر می‌دانیم و این‌ بار جبران در همین رنج و اندوه است.

در هر رنجی، یا در هر احساسی، یا در هر شور و شهوتی، مرحله‌ای هست که به شخصی‌ترین و بیان‌نشدنی‌ترین چیز در انسان تعلّق دارد و مرحله‌ای هست که به هنر تعلّق دارد. امّا در مرحله‌ی نخست، هنر کاری با آن نمی‌تواند بکند. هنر فاصله‌ای‌ست که زمان به رنج می‌دهد.
هنر فرا رفتنِ انسان از خویش است.


http://azarm.persianblog.ir/



از: آلبر کامو
بیضایی در تازه‌ترین گفتگوی خود با شهلا لاهیجی از این مساله سخن گفته که همچنان عاشق ایران است و مشتاق است به ایران بازگردد!

به گزارش شبکه ایران در حالی که هفته گذشته تعدادی از سایت‌های خبری از بستری شدن بهرام بیضایی به دلیل ناراحتی قلبی در بیمارستانی در ایالات متحده خبر داده بودند، تازه‌ترین اخبار حکایت از آن دارند که بیضایی تنها برای انجام یک عمل جراحی سرپایی به بیمارستان رفته بود و اخبار مبنی بر بستری شدن وی در بیمارستان صحت ندارد!

در ابن باره شهلا لاهیجی مدیر انتشارات روشنگران که ناشر اصلی آثار بیضایی در ایران است به شبکه ایران می‌گوید:«من با بیضایی در تماس مستقیم هستم و ایشان صرفا برای انجام یک جراحی سرپایی به بیمارستان رفته بود و حتی یک شب هم در بیمارستان بستری ... دیدن ادامه ›› نبود.»

لاهیجی همچنین درباره اخباری که از اقامت دائمی بیضایی در ایالات متحده حکایت دارند اظهار داشت:«ایشان در صحبتی که با خودشان داشتم به من گفت که همچنان عاشق ایران است و مشتاق است به ایران بازگردد.»

لاهیجی درباره تاریخ بازگشت بیضایی به ایران می‌گوید:«ایشان قصد دارند بعد از رتق و فتق کردن پاره‌ای امور زندگی شخصی خود به ایران بازگردند.»
بسیاری از نمایشنامه ها و فیلمناهای بهرام بیضائی در دهه شصت توسط انتشارات دماوند: تاسیس شده توسط سیما کوبان، و یا از طریق کتاب چراغ ( جنگ ادبی منتشر شده توسط همین انتشارات ) به خوانندگان اثارش ارائه میگردید. در سالهای بعد با بسته شدن این نشر ،انتشارات روشنگران شهلا لاهیجی به انتشار اثار بیضائی همت گماشت .
۱۵ شهریور ۱۳۹۰
بیضایی کبیر
بیضایی بزرگ
بیضایی تکرار نشدنی
۱۵ شهریور ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برق که چیزی نیست
مرد اگر بود ادیسون
تو را کشف می‌کرد
که شب نمی‌شوی هرگز
تا چیزی، کسی روشنت کند .


از: مجتبا پورمحسن
وقتی برگردی
اگر برگردی
اگر برنگشته باشی تا حالا
می‌بینی جایت خالی‌ست

می‌بینی سلام می‌کنی
مثلِ همیشه
امّا سلامِ همیشگی‌ات
شوخی و خنده‌ات
به گوشِ خانه غریبه شده است

می‌بینی خجالت می‌کشی از چیزی که نمی‌دانی چیست
می‌بینی ... دیدن ادامه ›› پا گذاشته‌ای به خانه‌ای که نمی‌شناسی‌اش
به خانه‌ای که خواب دیده‌ای انگار
به خانه‌ای که صاحبی ندارد انگار

دست می‌کشی به کتاب‌خانه‌ی خالی‌ات
به کتاب‌ها و مجلّه‌هایی که نیستند
به چیزهایی که از این خانه رفته‌اند بعد از تو

ایستاده‌ای به تماشای چیزهایی که نمی‌شناسی
می‌بینی این‌جا خانه‌ی تو نیست
می‌بینی همه‌چیزِ این خانه عوض شده است
مثلِ دنیای بیرونِ خانه که دنیای تو نیست

می‌بینی اصلاً عجیب نیست
می‌بینی همه‌چیزِ این خانه طبیعی‌ست
هر جای این خانه چیزی هست که جای تو را پُر می‌کند
اگر برنگردی
اگر برنگشته باشی تا حالا
http://azarm.persianblog.ir



از: بلاگا نیکولووا دیمیترووا شاعر بلغاری ترجمه‌ی محسن آزرم
فاطمه معتمدآریا روز پنج‌شنبه در سینما آفریقا حاضر شده و با مخاطبان «اینجا بدون من» افطار می‌کند.

اقدام علی سرتیپی در برگزاری مراسم افطاری با حضور عوامل «ورود آقایان ممنوع» و مخاطبان عام سینما، سایر تهیه‌کنندگان سینما را هم به فکر انداخته تا از این روش برای کمک به افزایش فروش فیلم خود استفاده کنند.

در این مسیر تهیه‌کننده «اینجا بدون من» هم تصمیم گرفته که سانس مصادف با افطار روز پنج‌شنبه این سینما را با حضور فاطمه معتمدآریا برگزار کند.

به این ترتیب معتمدآریا که یکی از بازیگران اصلی «اینجا بدون من» است، روز پنجشنبه عصر حوالی ساعت 20 در سینما آفریقا حاضر شده و علاوه بر تماشای فیلم به همراه مخاطبان سینما با آنها افطار می‌کند.

انتخاب معمتدآریا برای افطاری کردن به همراه مخاطبان سینما در حالی صورت می‌گیرد که پیشتر برخی پوسترهای «اینجا بدون من» که تصویر این بازیگر در مرکزیت آن قرار داشته توسط افرادی نامعلوم تخریب شده بود.
اینک داریم همانی می‌شویم که هرگز آرزو نکرده‌ایم؛ یعنی پیر. هرگز نه آرزوی پیری کرده‌ایم و نه انتظارش را کشیده‌ایم و زمانی که کوشیدیم تصوّرش کنیم، همواره به‌شکلی سطحی، کلّی و سرسری بوده. پیری هرگز نه کنج‌کاویِ ژرفی را در ما برانگیخته و نه عمیقاً علاقه‌مندمان کرده...
پیری در وجودمان به‌معنای پایانِ شگفتی خواهد بود. نه‌تنها توانِ شگفت‌زده‌شدن، بلکه قدرتِ شگفت‌زده‌کردن را نیز از دست خواهیم داد. پس از آن‌که عمری را به تعجّب‌کردن از همه‌چیز گذراندیم، دیگر هیچ‌چیز متعجّب‌مان نخواهد کرد؛ هم به این دلیل که کارها و حرف‌های عجیب‌مان را قبلاً دیده‌اند و هم به این خاطر که دیگر به‌سوی‌مان نگاه نخواهند کرد...
ناتوانی در شگفت‌زده‌شدن و علم به شگفتی‌نیافریدن، ما را اندک‌اندک در عالمِ ملال فرو خواهد برد. آدمِ پیرْ ملول می‌شود و ملال‌آور است. ملالْ ملال می‌آورد. ملال پخش می‌شود، عینِ ماهیِ مرکّب که جوهر پخش می‌کند و به‌این‌ترتیب همه با هم، و با ماهیِ مرکّب و با جوهر یکی می‌شویم. دریای اطراف‌مان سیاه خواهد شد و سیاهی، خودمان خواهیم بود. بله، همین خودمان که عمری را به انزجار از رنگِ سیاهِ ملال و پناه‌گرفتن از آن گذرانده‌ایم. یکی از چیزهایی که هنوز شگفت‌زده‌مان می‌کند، همین بی‌تفاوتیِ ذاتی‌مان نسبت به قرارگرفتن در چنین وضعیتِ جدیدی‌ست. این بی‌تفاوتی ناشی از آن است که اندک‌اندک در سکونِ سنگ فرو می‌رویم.

http://azarm.persianblog.ir


از: ناتالیا گینزبورگ، هرگز از من مپرس، ترجمه‌ی آنتونیا شرکا، منظومه‌ی خرد، پاییزِ ١٣8٨
اثار ناتالیاکینزبورگ را دوست دارم وخیلی از کارهایش را از دیروزهای ما و... را خوانده ام. این کتاب معرفی شده اش را ندیده ام. حتما تهیه میکنم. ممنون.
۲۰ مرداد ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد .

بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .

ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.

تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما پیش فروش کرده اند .
شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...

ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اماچیزی نمی توانیم بگوییم

. نه اینکه آزادی ... دیدن ادامه ›› بیان نداریم ....چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم .

روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید

و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت

سین برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .

دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .

" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.

ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...

بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.

مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...

پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه معتمد آریا مفقود الاثر ..باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...

باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...

باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر
های ما را بکشد .

بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .

نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...

وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...

وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...

وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..

وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند
...
دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....

ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.

ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....

ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...

اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..

اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...

اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .

اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.

اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....

شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسی ست ...

مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...

ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....

شما هم میتازید ....

آقای اخراجیها

آقای پایان نامه

آقای ضد سینما

اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است

کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این
نوشته برساند ...

خواهش میکنم شیر کنید ، آنقدر که بی اجازه به رخشان کشیده شویم.



از: از: پیمان معادی
آرش رستمی این را خواند
فائقه معتمدی، محسن عسگری و علی فرح راد این را دوست دارند
از خط اول این نوشته خوشم اومد
۲۰ تیر ۱۳۹۰
سپاس از تو.
پرچمدار سینمای ما...
۲۱ تیر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام. صرفنظر از مطالب خیلی پیش پا افتاده ای که بعضی دوستان میگذارند و بیشتر یادآور وبلاگ بچه مدرسه ای هاست نه در خور تئاتر شهر، اخیرا دوستان زحمت ذکر منبع نوشته را به خود نمی دهند و مینویسند: ناشناس
به نظر من یا مطلبی را انتخاب کنید که منبعش را میدانید و یا درغیر اینصورت آنقدر مطلب جذابی باشد که خواندنش به ناشناس بودنش بیارزد. واقعا حیف چنین فضا و چنین امکانی که دارد به سوی یک روزمرگی و سطحی نگری عمیق پیش می رود.
کاملا با شما موافقم و خوشحالم از این که دوباره نام شما را بر روی دیوار می بینم .
۱۱ تیر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشنامه "گلن گری گلن راس" اثر دیوید ممت به کارگردانی پارسا پیروزفر در خردادماه در تالار تماشاخانه ایرانشهر به صحنه میرود.

به گزارش خبر آنلاین این اثر یکی از آثار برگزیده دیوید مامت نمایشنامه نویس آمریکایی است که توسط امید روشن ضمیر ترجمه شده و با بازی هومن برق نورد, رضا بهبودی ,سیاوش چراغی پور, مسعود میر طاهری, پوریا میاندهی, و پارسا پیروزفر اجرا میشود.
داستان این نمایش در شیکاگو سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰ میگذرد, "میچ" و "موری ", روسای یک دفتر مشاور املاک برای بالا بردن سطح فروش مسابقه ای بین فروشندگان دفتر برگزار میکنند, مسابقه ای که در آن موفق ترین فروشنده برنده یک عدد کادیلاک میشود و دو نفر آخر اخراج خواهند شد, ظاهرا راهی جز دروغ ,رشوه ,کلاهبرداری ,و تقلب در این رقابت سخت وجود ندارد.
از دل این بحران, بحران جدیدی زاده میشود, سرقت بزرگی در دفتر اتفاق میافتد, پای پلیس به آنجا باز میشود و همه فروشندگان در زمره مظنونین به سرقت قرار میگیرند و...
در این نمایشنامه, نمایشنامه نویس برجسته آمریکایی بشر متمدنی را به تصویر میکشد که برای تنازع بقا از هر شیوه غیر انسانی کمک میگیرد تا در ... دیدن ادامه ›› رقابتی بی رحمانه نابود نشود. مامت که خود در دهه ۱۹۶۰ تجربه مختصری از کار در دفتر املاک داشته در این نمایشنامه به خوبی ظرافتهای رفتاری چهار فروشنده و مدیر شان را تصویر کرده است.شخصیتهایی که هر کدام واجد جذابیتهای منحصر به فردی هستند ,با وجود اینکه آنان را در سرتاسر نمایشنامه در حال تملق, دروغ ,تطمیع, و ارعاب میبینیم.
این نمایشنامه تا کنون برنده جایزه لارنس الیویه(۱۹۸۳), برنده جایزه پولیتزر (۱۹۸۴) ,برنده جایزه منتقدان نیویورک(۱۹۸۴), و برنده جایزه تونی(۲۰۰۵) شده است.
دیگر عوامل این نمایش که در حال حاضر مراحل تمرین خود را سپری میکنند عبارتند از :طراح صحنه و لباس : آتوسا قلمفرسایی ,طراح گریم: سعید ملکان, دستیار کارگردان و برنامه ریز :آرش فصیح, مشاور رسانه ای:محمد بهرامی ,منشی صحنه: سروناز نانکلی, مدیر صحنه: مسعود انعامی و عکاس :حسن طاهری
پارسا پیروزفر پیش از این در نمایشهای "بینوایان" به کارگردانی بهروزغریب پور و "بانو آئویی "به کارگردانی بهرام بیضایی بازی کرده است. تاتر "هنر" نوشته یاسمینا رضا اولین تجربه کارگردانی و بازیگری پارسا پیروزفر بود و "گلن گری گلن راس" دومین تجربه کارگردانی و بازیگری پیروزفر میباشد.