بدون شک نمایش تأمل برانگیزی بود که به هنردوستان اهل اندیشه و علاقه مند به حوزه روانکاوی و فلسفه، توصیه میکنم دیدن این اثر را از دست ندهند.
یکدست بودن بازی ها و درایت کارگردان را نمی شود نادیده گرفت.
فرم، موسیقی، نور، لباس و صحنه همگی در خدمت اثر هستند و به همین دلیل یک اجرای تمیز و حرفه ای روی صحنه خواهید دید.
در ستایشِ متن می توان حدس زد که نویسندگان به خوبی چندین رویکرد روانشناسی را مورد مطالعه قرار داده اند و متن به خوبی پرداخت شده است.
یک نمایش شبه ابزورد که تا حدودی رد پایی از دادائیسم هم در آن به چشم میخورد و فاصله گذاری های رئال در بطن سورئال اتفاق می افتد که موجب می شود گاهی مخاطب را به دنیای واقعی برگرداند و باز به جهان خیال و ناهشیار سوق بدهد. هرچند که فکر می کنم این نوع فاصله گذاری می تواند برای فهم بیشتر و فاصله از پیچیدگی مفاهیم در جهت ادراک مخاطب باشد. اگر چنین باشد بسیار درست و بجا بوده است.
از دیدگاه من بن مایه اصلی اثر، لزومِ تغییر و به همراه آن، رنج آگاهی ست.
" تکرار " نیز یکی از پررنگ ترین مفاهیم این نمایش است. چرخه ی باطل و سیکل معیوب افکاری که هر روز و مدام، هر کدام مان درون آن گرفتار
... دیدن ادامه ››
به نشخواریم. کارگردان حتی با نورپردازی هم این تکرار را به ما یادآور می شود. تکرارِ خروج از تاریکی به نور و از نور به تاریکی... یا حتی در میزانسن های بازیگران که در چندین صحنه متوجه چرخش بازیگران و ریورس آن ها می شویم که تا آخر نمایش این تکرار ادامه می یابد. و مدام از جزء به کل و از کل به جزء می رسد و به تدریج گشتالتِ مخاطب را کامل می کند.
در ابتدای نمایش و اولین مواجهه ی مخاطب با کاراکتر اصلی، او در مرکز لوح سفید و چهارچوب یا همان چهاردیواری که مقصد اصلی اوست و بدنبال آن است، ایستاده است. آرام آرام افکار از بیرون به درون این چهارچوب رسوخ می نمایند. این طراحی صحنه میتواند ارجاعی از نظریه لوح سفید باشد. بر اساس این دیدگاه تجربه گرایی، ذهن کودک شبیه لوح سفیدی ست که خالی از هرگونه فکر ذاتی و محتوای ذهنی ست و هر فکر و عقیده ای از راه تجربه و حواس از محیط دریافت می شود. البته اگر چشم مان را بر روی رویکرد تحلیلی و محتوای انتقالیِ ناهشیار جمعیِ قبل از تولد، ببندیم.
اگر اتوبوسی که فرد بر سوار آن است را ضمیر ناهشیار در نظر بگیریم و راننده ی اتوبوس هم " ایگو" باشد که سعی در حفظ تعادل دارد، و بازیگرانی که وقتی سیاه بر تن دارند افکار مزاحم یا افکار خودآیندِ منفی هستند و آنگاه که لباس های رنگی می پوشند، به مثابه ی افکار خوشایند یا همان هورمون های شادی، میتوان باز هم برای بار چندم از ذهن خلاق نویسندگان این اثر حظ نمود. هرچند که این موضوع مبرهن است که در تئاتر معمولا شاهد تصویرِ ذهنی و ضمیر ناهشیار نویسنده ایم و زاییده ی ذهن او را با دریافت ذهنی خود ارتباط می دهیم. در نهایت برای هر مخاطب ادراک متفاوتی از یک اثر بصورت منحصر به فردی شکل میگیرد.
صحنه مبارزه ی نهاد با ایگو برای پذیرفتن تغییر، بسیار جذاب است.
آیا من در خواب تو هستم یا تو در خواب من؟
خواب؛ مرکز رؤیا و راه ورود به ضمیر ناهشیار
بیدار شو...
من منم، تو منی، ما منیم...
ما همیشه فقط با خودمان در جنگیم. جنگ ناتمام درون و بیرون مان ...
جنگ برای سرکوب و تلاشی بیهوده برای فراموشیِ یک خاطره، یک تصویر یا یک صدا از سوگ های ناتمام مان که فرکانس آن تا هروقت که توان شنیدن داشته باشیم در گوش و ذهن مان بماند.
می ترسم اگر کلام را همینجا منقطع نکنم به اندازه تمام صفحات نمایشنامه ی ۴١٧ بتوانم نقد و تحلیل بنویسم؛ پس به همین که دیدن این نمایش را پیشنهاد بدهم بسنده میکنم. و بسیار سپاسگزارم از گروه کارگردانی و تمامی عوامل این کار که تجربه ی دیدن این نمایش را به مخاطبان هدیه داده اند.
هنرتان مانا ✨
مرجان افروز
بازیگر و روانشناس