در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسین چیانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:54:58
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دوستان انگار برای اکانت جناب کیانی مشکلی پیش اومده و همه نظراتشون هاید می‌شه! از بنده خواستن این پستشون درباره این نمایش رو داخل تیوال بگذارم:

// من بچه پایین بودم، هوندا نداشتم و آدیداس هم، رفتم ژاپون.... //
کهبد تاراج اینبار سرنوشت یک بچه پایین در ژاپن را روایت می کند ولی من ربط حسین و مشتبا( احتمالا محرمی ) را ندرکیدم!
هر چقدر واج آرایی اش خوب بود و کل کل ها خوب، داستان بی سر و ته بود...
وقتی مخلفات خوشمزه تر از غذای اصلی شد و مرغ شکم پُر دوقلو زایید!
در نهایت خیلی از ماجرا سر در نیاوردم...
سپاسگزارم که سیگار نکشیدید‌...
بازیگر مشتبا خیلی خوب بود...
کهبد هم بی سبیل ندیده بودم...
۱۲ می دهم از ۲۰
Reza1991s، علیرضا آذری راد و سپهر این را خواندند
مهدی آزادی، نرگس رضوی، هما م و Fateme Nematy این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حسین چیانی (chiyanihossein)
درباره اپرا تئاتر مولوی i
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
مختصر اگه عرض کنم، کاری شریف و اصیل رو شاهد بودم و زحمتی که برای این کار کشیده شده به وضوح قابل رویت بود.
انتخاب زندگی مولانا انتخاب قشنگی بود. شخصیت مولانا در تاریخ ادبیات فارسی به شدت جذاب و عجیبه. به زعم من شاعری بوده ساختارشکن و آوانگارد در زمانه خودش. پا رو فراتر از ادبیات کلاسیک وقت می‌ذاره و با شکستن قالب و ساختار سنتی و تغییر در زبان شعر عارفانه و آهنگین خودش، شور و طرب و رقص میاره. به این شخصیت بیش از این‌ها باید بها داده بشه و مطالعه بشه.
شروع داستان با حمله مغول‌ها شروع شد و به نظرم شروع مناسبی برای داستان کار بود. حمله مغول‌ها از نقاط عطف تاریخ ایران بوده که این مسئله شامل تاریخ ادبی و آثاری که روی سبک‌های ادبی اون زمانه گذاشته هم می‌شه. روایتی که از داستان شمس و مولانا شده، در عین حفظ عارفانه بودنش، از روایات زرد و فاقد ارزش ملت‌عشق‌گونه فاصله داشت و همین مسئله، اثر رو ارزشمند کرده بود. انتخاب آثار درست موسیقیایی و ترتیب و توالی درستش، از نقاط قوت کار بود. به صورت کلی کاریه که می‌شه درش غرق شد و لذت برد.
نکته‌ای که بعد از اجرا ذهنم رو درگیر کرده بود این بود که پرداختن به "ادبیات" سهم بسزایی در دلنشینی این کار داشت. داشتم فکر می‌کردم که ادبیات (خاصه ادبیات فارسی) چقدر مهجور مونده و چه آثار بکری که می‌تونه ساخته بشه و متاسفانه بهش کم‌لطفی شده. به عنوان‌ کسی که از علاقه به ادبیات ... دیدن ادامه ›› رسیده به علاقه به تئاتر، باید بگم ادبیات مادر زیبایی‌هاست. ادبیات فارسی، اصالتی اعجاب‌انگیز داره. کاش "شاعرانگی" رو در نمایش‌های بیشتری بشه دید.
نورپردازی‌ها، عروسگردانی‌ها، موسیقی و طراحی صحنه حیرت‌کننده بود و به صورت کلی به جز صدای نسبتا بالای کار، ایراد فنی نمی‌شه به کار وارد کرد.
با صحبت‌های ابتدایی جناب غریب‌پور در رابطه با تحسین ترکیه از جهت بها دادن به مولانا زاویه دارم. این که در کشوری زندگی می‌کنیم که بنا به هر دلیلی چندان کوششی برای احیای نام مولانا و هویت ایرانی اون نمی‌کنه، دلیلی نداره کشور همسایه رو ستایش کنیم به خاطر مصادره نام مولانا برای خودش.
با وجود تایم طولانی نمایش، هیچ لحظه‌ای نبوده که من مخاطب از کار خسته بشم. این کار قطعا و قطعا شایسته حمایته. خیلی ممنونم از تمامی عوامل.
بسیار کامل نوشتید، در ارتباط با صحبت ابتدایی استاد در رابطه با ترکیه، به نظرم بیشتر یک جور گلایه است از عدم توجه ما به عرفا در این دوره و زمانه.
و الا شما درست نوشتید که ترکیه خواستار مصادره مولاناست و نباید به این آسیاب، آب ریخت.
البته ازین منظر که انسانهایی مثل مولوی، جهانی هستند هم میتوان به موضوع پرداخت و ما هم نباید ایشان را مصادره کنیم، اگر چه زبان مولوی زبان فارسی و این یک حقیقت تاریخی است.
۴ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
قبل‌تر هم جایی در تیوال و هم چند بار در جمع‌های دوستانه به این موضوع اشاره داشتم که من تا به امروز به صورتی کاملا عامدانه، اجرایی از نمایشنامه "در انتظار گودو" ندیدم. به این علت که این نمایشنامه، بهترین نمایشنامه‌ایه که در زندگیم خوندم و یه فضای ایده‌آل از اون توی ذهنم ساختم که نمی‌خواستم با دیدن نمایشی از این متن، اون تصور ایده‌آل و اتوپیایی به هم بخوره. از طرفی این نمایشنامه برای من بار مقدس‌گونه‌ای داره. مثل حرمت یک اسم مقدس در برخی ادیان و آیین‌ها که به زبون نمیاد یا قرآنی که بی‌وضو به آیاتش نمی‌شه دست زد.
بالاخره تصمیم گرفتم سنت‌شکنی کنم و این نمایش رو ببینم. بنابراین بخشی از حرف‌هام رو می‌شه پای حساب سخت‌گیری‌هام نسبت به این نمایشنامه گذاشت.
اجرا رو متاسفانه در زمانی دیدم که عزالدین توفیق دیگه در جمع بازیگران نمایش نبود و از این بابت بسیار بسیار ناراحت بودم. چرا که شخصا نسبت به بازی این شخص ارادت ویژه دارم.
درباره نمایشنامه فاخر بکت نمی‌نویسم، چرا که همه ما به خوبی با این متن آشنایی داریم. نمایش در انتظار گودو اصلا نتونست انتظار من رو از این متن فاخر برآورده کنه. همه چیز در این کار در سطح همون متن مونده بود و اجرا چندان چیزی برای عرضه نداشت. نمایش وفاداری نسبتا بالایی به متن نمایشنامه داشت و از این نظر مورد پسند من بود، چرا که حدس می‌زنم اقتباس نوآورانه از متن اصلی ممکن بود همه چیز رو خراب کنه. این وفاداری به متن یک حاشیه امنی بوده برای ... دیدن ادامه ›› کارگردان کار انگار که ایرادی هم به این مسئله وارد نیست.
بین بازی‌ها تنها دو بازی خوب شاهد بودیم از بازیگر نقش دی‌دی و بازیگر کودک. سایر بازیگران انگار تحلیل متن رو به درستی انجام نداده بودن و فاصله زیادی از کاراکتر داشتن. دیالوگ‌ها در اغلب مواقع از طرف مقابل شنیده نمی‌شد و صرفا به صورتی بی‌روح و پینگ‌پونگی رد و بدل می‌شد. همون، دیالوگ‌هایی که باید حس ملال و بیهودگی رو در مخاطب ایجاد بکنه، رسالت خودشون رو به درستی انجام ندادن.
متن نمایش، متنیه در باب انتظاری ابزورد و ملال‌آور. من به عنوان مخاطب توقع دارم انتظار و ملال رو توی چهره و بدن کاراکتر گوگو ببینم نه صرفا ادای یک سری دیالوگ که انگار فقط روخوانی می‌شه. اون لحن، لحن گوگوی بکت نیست. در رابطه با لاکی هم همین وضع همینه. استیصال و درماندگی فرودستانه لاکی محدود شده بود به کمری خمیده. وضع پوتزو کمی باز بهتر بود. همونطور که گفتم بازیگران نقش دی‌دی و بچه اما همونی بودن که باید باشن.
کارگردانی اصلا خوب نبود. انگار با فضای بکت و متن فاصله چشمگیری داشت. فضای ابزوردیسم نمایشنامه صرفا به طراحی لباس محدود شده بود و در سطح مونده بود. مخاطب چندان اون فضا رو از اجرا درک نمی‌کرد اگه طراحی لباس رو کنار می‌گذاشتیم.
معنی گره‌هایی که روی درخت بود رو متوجه نشدم. در واقع به طور کلی درک نکردم دلیل این ایده برای درخت چی بوده. این گره‌ها آیا معنایی استعاری داره در نمایشی که از ریشه معناگریزه و به دور از هرگونه گره در محتوا و روایت؟ کاش طراحی این درخت به شکل ساده‌تری انجام می‌شد.
خلاصه این که این نمایش، اونی نبود که من دوست داشته باشم ببینم، اما شاید بخشی از این توقع به خاطر ارادتم به این نمایشنامه باشه، همونطور که در ابتدا عرض کردم. خیلی ممنونم از عوامل

پی‌نوشت اول: جای عزالدین توفیق خیلی خالی بود و چقدر دوست داشتم سر صحنه ببینمش.
پی‌نوشت دوم: من چقدر عاشق اون چند دقیقه مونولوگ لاکی توی نمایشنامه در انتظار گودو هستم: با فرض وجود هستی بدانگونه که در آثار همگانی علمای فن، در باب پروردگار فی فی فی نفسه، با یک من ریش سفید آمده فی فی فی نفسه، بیرون از کون و مکان، که از فراز بی‌اعتنایی مینوی اوج و مینوی روان‌پریشی، مینوی عاشقانه به ما عنایت دارد. با برخی استثنائات، به دلایل ناشناخته که زمان نشان خواهد داد، رنج الهی بر خود هموار می‌کند، به کمک کسانی که به دلایل ناشناخته، زمان نشان خواهد داد، در عذاب الهی غوطه‌ور و در آتش شعله‌ور، چنانکه... (الی آخر)
نظرات جناب کیانی و بنده توسط تیوال حذف شده. صحبت بدی هم رد و بدل نشده بود!
۵ روز پیش، یکشنبه
امیرمسعود فدائی
گفتن کاملاً موافقن دیگه!
شاید باورت نشه آقای فدایی ولی نمی‌دونم چرا خوندم کاملا مخالفم🤦‍♂️🤣
۲ روز پیش، چهارشنبه
امین کاکولکی
موافقم برادر پشیمان شدم از دیدنش انتظار کار بهتری داشتم زحمت کشیدند و البته کار ساده ای نیست اما دوست نداشتم
من دچار خوانش اشتباه شدم جناب کاکولکی عذر می‌خوام😂
من هم شخصا پشیمون شدم
۲ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اثری دوست‌داشتنی توی همون فضای مینیمال و کمی فانتزی کارهای سروش صحت و ایمان صفایی. شروع داستان مشابه با فیلم The Hangover بود ولی از جایی مسیرشون جدا می‌شه. کمدی کار رو من کمدی سیاه دیدم. طنزی درست و بدون ابتذال. بازی‌ها همه (به جز بازی تکراری پژمان جمشیدی) خوب بود اما بهترین بازی رو هادی حجازی‌فر ارائه داد. اگه مثل من عاشق کارهای سروش صحت هستید، پیشنهاد می‌کنم.
فیلم خوبی بود ✨👍🏻
بازی پژمان جمشیدی خدایی بی انصافی نکنیم خوب بودش یعنی شیمی خوبی با بقیه شون داشت و درسته بازی جدید و خارق‌العاده ای نبود اما واقعا مثلا در حد هوتن شکیبا و بیژن بنفشه خواه بودش .. اما بله درمورد بازی بهرام رادان و حجازی فر .. من خودم به شخصه از اینکه بازی خیلی خوبی در کنار بقیه بازیگران که سابقه بازی در کارهای اقای صحت رو داشتن ، از خودشون ارائه دادن شگفت زده شدم .. درواقع بازی این دو نفر یکم بهتر بود اما بقیه شون هم در حد نقش و کاراکتری که داشتن خوب عمل کردن خدایی
۲ روز پیش، چهارشنبه
Shima Shokrollahzade
بازی پژمان جمشیدی خدایی بی انصافی نکنیم خوب بودش یعنی شیمی خوبی با بقیه شون داشت و درسته بازی جدید و خارق‌العاده ای نبود اما واقعا مثلا در حد هوتن شکیبا و بیژن بنفشه خواه بودش .. اما بله درمورد ...
چندان با صحبتتون درباره بازی پژمان جمشیدی موافق نیستم. تکراری و یکنواخت و کلیشه‌ای مثل همیشه.
۱۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام خدمت دوستان عزیزم
یک بلیط از این نمایش موجوده برای چهارشنبه ۲۳ آبان ساعت ۲۱:۱۵، ردیف ۴ صندلی ۱۰.
هرکس تمایل به تهیه بلیط داره، در تلگرام یا به صورت پیامک پیام بده، با ۳۰ درصد تخفیف تقدیم می‌کنم.
۰۹۱۳۶۵۷۰۴۴۳
جدای از این که این کنسرت چندان با سلیقه شخصی من هماهنگ نبود و کمتر از سایر دوستانم تونستم از کار لذت ببرم متاسفانه، اما نمی‌شه انکار کرد که گروه قوی ظاهر شدن و خوش درخشیدن. با آرزوی بهترین‌ها
دیشب در کنار دوستان عزیزم از گروه هالین به تماشای نمایش زنان آوینیون نشستیم. از خوش‌اقبالی ما جناب معینی لطف کردن و بعد از نمایش، ساعاتی در جمع ما تشریف داشتن و حسابی درباره نمایش گپ زدیم و یاد گرفتیم از این انسان باسواد.
نمایش زنان آوینیون به لحاظ داستان و نمایشنامه، شباهت قابل توجهی به نمایش قبلی جناب معینی (آوینیون) داره. اما اثریه که حرف تازه و کانسپت متفاوتی نسبت به اون اجرا داره و پیشنهاد می‌کنم اگر قبلا آوینیون رو تماشا کردید، در طول اجرا بدون مقایسه و مستقل از اثر قبلی ببینید (که واقعا هم از اون جهاتی که اشاره کردم مستقل هست). کاری که خودم متاسفانه نتونستم انجامش بدم و به همین خاطر ممکنه بار دیگری هم به دیدن این نمایش بشینم.
بحث اصلی در آوینیون، روایت بود و در زنان آوینیون ژست و فیگور. حرف آوینیون، محتوا و داستان بود و حرف زنان آوینیون، بدنمندی زنانه و زنانگی در بدن. دغدغه کار، مراسم زار نبود و حال زار بود و نمود اون در بدن.
ایده کار چیزی بود که واقعا مخاطب رو جذب خودش می‌کنه. چیزی که بیش از همه ذهن مخاطب رو درگیر می‌کنه، نمایش در نمایشی بود فراجنسیتی که مکبث مونث و لیدی مکبث مذکر بود. فرای جنسیت‌ها، فیگور و ژست تعیین‌کنندس.
در محتوای کار، بحث طغیان و خیانت وسط بود، این بار از زن و بر زن. به خوبی این کانسپت‌ها به مخاطب القا می‌شد ... دیدن ادامه ›› و حس می‌کرد.
موسیقی از نقاط قوت اصلی این کار بود. اون فضای موسیقی جنوبی باز هم خیلی خوب روی کار جفت شده بود.
بازی‌ها خیلی خوب بود. هر چهار نفر بسیار باورپذیر بازی می‌کردن. به خصوص امیر جوشقانی که به درستی و بدون اغراق یا کم و کاست، اون مفهوم انفعال و زیردستی رو به مخاطب القا می‌کنه. پناه بقایی، یاسمن صفایی و فرنوش نیک‌اندیش هم خوش درخشیدن. گرچه بازی عبدالحمید گودرزی در آوینیون به نسبت فرنوش نیک‌اندیش در زنان آوینیون از نظر من کمی بهتر بود.
پیشنهاد دیدن این کار رو بیش از یک بار دارم. خیلی خیلی از تمام عوامل این کار دلنشین ممنونم.
اقای چیانی ممنون از دعوتتون و خیلی کیف کردم از گپ زدن باهاتون در حوزه اجرا
و اموختم
به امید دیدار مجدد انشالله🤍
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب این فیلم رو به اتفاق دوستانی عزیزتر از جان دیدم.
من اصلا و ابدا قصد تحلیل فیلم رو ندارم. صرفا و صرفا علاقه‌مندم تا تجربه احساس شخصی خودم با این نمایش رو به اشتراک بذارم. بنابراین این متن رو از روی احساسی قوی و سرشار نسبت به این اثر می‌نویسم و نه چیزی دیگه.
بعد از دیدن این اثر من تا ساعاتی با هیچکس حرف چندانی نزدم. سیگار می‌کشیدم و فکر می‌کردم به نشانه‌های این اثر تا برخی معماها توی ذهنم حل بشه اما سر از جایی دیگه در فضای ذهنیم درآوردم که باعث شد با احساسم به سراغ این اثر برم و نه با منطقم. این اثر شخص من رو به خودم رسوند، من رو با من آشنا کرد. بعد از این همه سال همجواری با خودم (!) متوجه شدم وجه اشتراک بخش قابل توجهی از آثار سینمایی و نمایشی موردعلاقه ویژه من، همون آثاری هستن که در رابطه با انسانه اما در قالب فرد و نه اجتماع. ابژه در این کارها مربوط به یک "اتفاق" غالبا درونی و سوژه یک "فرد" عاصی در برابر روزمرگی و بی‌رنگی جهان بیرونی خودش هستش. این "اتفاق" همون چیزیه که من رو تکون می‌ده. این اتفاق می‌تونه هم‌ارز با یک "کشف و شهود" باشه که از اون "لحظه"، همه چیز دستخوش "تغییر" می‌شه (با تاکید روی کلیدواژه‌های مشخص‌شده). این اتفاق صرفا و صرفا روی فردی متمایز با دنیای پیرامونی اتفاق میفته و نه در توده‌ای از مردم. چرا که همون فرد، وصله ناجور و تافته جدابافته‌ایه (یا در نهایت می‌شه) نسبت به اون توده.
این اثر دقیقا همینی بود که من می‌خواستم. تمام چیزی که بهش اشاره داشتم رو "باشکوه" به نمایش گذاشت. چقدر من تونستم مسیر اون اتفاق رو در سفری که در دنیای بیرونی و البته درونی رخ داده بود، بفهمم. ماجراهای این سفر، رنج بود و خنده و دلخوشی و درد و یادآوری ترومای کودکی و خلوت و خلوت و ... دیدن ادامه ›› خلوت... این ابزار، اتفاق رو برای اون ابراهیم خاص و متمایز داستان به خوبی رقم می‌زنه.
توی این فیلم، من مخاطب هم که دل و جان به این کار سپردم، اون "اتفاق" رو به اتفاق ابراهیم تجربه کردم. من هم شکوه اون لحظه رو درک کردم و سنگینی این شکوه تا چند ساعت بعد از اجرا زبون من رو بند آورده بود. دوست ندارم به بررسی و واکاوی کار بپردازم و بنا دارم هنوز هم به لحظه لحظه اون چیزی که دیدم فکر کنم و لذت ببرم. خیلی ممنونم از همه عوامل به خصوص اسماعیل گرجی عزیزم
البته سیگار برا سلامتی خوب نیست..لااقل کم مصرف کنید😊😉ما رو هم ببر این فیلمهای قشنگ قشنگ که میری 😉
ارش خیل تاش
☹️☹️😳😳🥹🥹🥺🥺اشالله پیدا شه حسین جان..ای بابا..
پیدا شد شکر خدا :)))
سحر بهروزیان
نمی دونین من بعد از نمایش فیلم چه وضعی بودم و چه سوتی دادم! به دوستان گفتم آبروداری کنن نگن جایی ولی خودم اعتراف می کنم: فردی داشت در کافه چارسو پیانو می زد من نه پیانو رو دیدم نه ایشون به ...
اثرات فیلمه این هم :)))
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در سخیف بودن و ابتذال شاید به فیلم "فسیل" نرسه اما کمی هم از اون نداره.
نوید محمدزاده هم توی لوپ تکرار بدی افتاده (به خصوص از لحاظ لحن) که امیدواریم ادامه‌دار نباشه.
من فسیل رو هم بدم نیومد😊😊
پس برم اینو هم🙏🏻🙏🏻
لحن نوید تو ابد و یک روز باقی مونده کلا 😁
مهرناز خلیلی
لحن نوید تو ابد و یک روز باقی مونده کلا 😁
دقیقا همینه متاسفانه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
جزیره لوءلوء نمایشی ساده، به دور از هیچگونه پیچیدگی در فرم و محتوای و بسیار عامه‌پسنده و همین مسئله هم باعث می‌شه چندان نشه درباره این نمایش عمیق شد و صحبت کرد. این نمایش در بین نمایش‌های مشابه خودش در این سبک و سیاق، نسبتا موفق عمل کرده و قابلیت بالایی در سرگرم کردن مخاطب عام داره و خوشبختانه این مسئله بدون استفاده از بلاگر یا فرد معروف غیر بازیگر گیشه‌ای انجام شده و این مسئله، امروزی که متاسفانه این مسئله به یک معضل تبدیل شده، حائز اهمیته.
هدف از این نمایش صرفا و صرفا سرگرمیه. برای مخاطبان جدی‌تر تئاتر که دنبال کشف نشونه‌ها و معنا هستن، ممکنه حوصله‌سربر باشه و بعد از خروج از سالن، چندان از دیدن کار خوشحال نباشن.
تیم بازیگری، تیم سنگینی بود به لحاظ سبقه و اسم و رسم ولی جز در مواردی که اشاره می‌کنم، اکثر بازی‌ها کاملا معمولی بود. در این بین البته باید اشاره کنم کاظم سیاحی، خسرو پسیانی، فاطمه نقوی و در مواردی مهدی حسینی‌نیای عزیز بازی بهتری ارائه دادن. خسرو پسیانی اکت بدنی واقعا خوبی داشت.
کمدی کار ضعف داشت. عمده بار طنز نمایش در بخش پایانی کار و با ورود کاظم سیاحیه. اما در این بخش هم‌شما چیزی جز شوخی‌های کلیشه‌ای و رایج در اکثر فیلم و سریال‌های امروز و برخی نمایش‌ها نمی‌بینید. به صورت کلی هم از اون دست نمایش‌هاییه که متن از نمایش خیلی از اوقات ... دیدن ادامه ›› عقب میفته.
نقطه قوت نمایش، اول طراحی صحنه و بعد طراحی لباس بود. این طراحی صحنه و لباس نظر هر مخاطبی رو به خودش جلب می‌کنه و در نتیجه‌گیری افراد درباره کار، تاثیر مثبتی می‌ذاره. البته استفاده اون کفش‌های پلاستیکی که برخی از کاراکترها استفاده کرده بودن، از کادر این فضای نمایش خارج می‌شد.
همین دیگه... حرفی بیش از این درباره این نمایش ندارم که بزنم. چون نمایش ساده‌تر از اینی بود که بشه حرفی زد. به صورت کلی و برای جمع‌بندی باید بگم نمایشیه که از نظر فنی استاندارده، به طراحی‌ها و بازی‌ها ایرادی جدی نمی‌شه وارد کرد. به هدف اصلی خودش که سرگرمی مخاطب عامه رسیده و در کل برای این مخاطب نمایش مقبول و خوبیه. اما نباید انتظار نوآوری در فرم، گره‌های داستانی، پایان‌بندی خیلی عجیب غریب یا نشونه‌هایی برای پیدا کردن معنای خاصی داشت. خیلی ممنونم از همه عوامل و شاد باشه روح آتیلا پسیانی فقید❤️
درود،پیشنهاد میدم از برچسب هایی مثل مخاطب عام و خاص استفاده نشه این کلمات با بار معنایی که دارن و باعث تفکیک جماعتی میشن که همه در یک هدف مشترکن اون هم علاقه به فضای تئاتر و حمایت از اونه با احترام.
فرنیا شمسعلی زاده
درود،پیشنهاد میدم از برچسب هایی مثل مخاطب عام و خاص استفاده نشه این کلمات با بار معنایی که دارن و باعث تفکیک جماعتی میشن که همه در یک هدف مشترکن اون هم علاقه به فضای تئاتر و حمایت از اونه با احترام.
درود بر شما
این که من از این کلمات استفاده بکنم یا نه، تفاوتی در اصل موضوع نداره. اصل موضوع اینه که "این تفکیک در واقعیت وجود دارد". مخاطب‌های تئاتر از نظر انتظاری که از نمایش دارن، فضایی از نمایش که دوست دارن، ژانری که می‌پسندن، هدفی که از اومدن به سالن نمایش دارن و حتی تعریفی که از تئاتر دارن خیلی متفاوتن و همین‌ها این دسته‌بندی رو به وجود میاره. حالا این که من کتمانش کنم یا نه، این واقعیت رو از بین نمی‌بره.
حسین چیانی
درود بر شما این که من از این کلمات استفاده بکنم یا نه، تفاوتی در اصل موضوع نداره. اصل موضوع اینه که "این تفکیک در واقعیت وجود دارد". مخاطب‌های تئاتر از نظر انتظاری که از نمایش دارن، ...
بنده خودم هم به دنبال هدف و پیامی خاص در یک تئاتر هستم یا حداقل اینکه لذت و یا حال خوبی برای مدتی برام داشته باشه،و کسی که از هنر تئاتر حمایت میکنه به نظرم این دو مولفه رو دارا هست،البته ناگفته نماند از طرفی حق با شماست وقتی در این روزگار یک سری افراد که صرفا به دلیل محبوب بودنشان برای قشری خاص وارد حرفه تئاتر میشن بی هیچ مهارتی و همین مورد باعث میشه نوشته بشه مخاطب عام و خاص.متاسفم بابت این اتفاق.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش شروع به شدت قوی و کوبنده‌ای داشت. ترکیب اون سایه‌بازی درخشان با بازی‌های بدن قوی و کارشده و نورپردازی خیلی خوب، کافی بود تا مخاطب به این نتیجه برسه که یه اثر کامل و درست قراره ببینه. یکی از زیبایی‌های این بخش، ارجاع به نقاشی معروف آفرینش هستش که به نظر من اون بخش، گل کاره.
در ادامه اما وقتی داستان اصلی نمایش شروع می‌شه، افت محسوسی توی کار مشاهده می‌شه و مخاطب هر لحظه منتظر تکرار شکوه سایه‌بازی ابتدای نمایشه.
داستان نمایش بعد از سایه‌بازی‌های ابتدایی شروع می‌شه. اینجا سوالی در ذهن مخاطب به وجود میاد و اون ارتباط پرفورمنس اول اجرا با داستانه. با پیشروی روایت، آروم آروم به این سوال پاسخ داده می‌شه. از نظر بنده، شباهت داستان با موضوع آفرینش انسان و طغیان شیطان و ماجراهای اساطیری مربوطه در چند جنبه قابل بررسیه:
اول این که موضوع مسئولیت فردی و انتخاب‌های اخلاقی توی داستان این نمایش مشخصه. شخصیت‌ها در قسمتایی از داستان که جهت اسپویل نشدن اشاره‌ای نمی‌کنم، با عواقب انتخاب خودشون مواجه می‌شن که می‌تونه به نوعی به مفهوم آفرینش و آزادی اراده در رابطه با خوردن سیب و رانده شدن از بهشت مرتبط باشه. از طرفی در رابطه با نمادهای شیطان و انسان هم فکر می‌کنم جناب آلوینگ (ارباب)، به نوعی نماد شیطان از نظر خودخواهی و شرارت بود و پسرش که در تلاش بود تا "حقیقت" رو پیدا کنه، می‌تونه نمادی از انسان باشه. از این رو که این جستجو می‌تونه به مفهوم آفرینش و معنای زندگی مرتبط باشه. در ادامه داستان هم ارجاعاتی ... دیدن ادامه ›› به ماجرای عیسی مسیح می‌شه که با روایت کار به خوبی جفت شده. توی این نمایش، این مفاهیم اساطیری به خوبی با روایت داستان آمیخته شده بودن.
یکی از نقاط ضعف این نمایش، زمان طولانی کار و اطناب در روایت بود. بهتر بود نمایش مختصرتر و با ریتم مناسب‌تری باشه و از طرفی هم پرفورمنس پررنگ‌تر باشه و بیشتر با داستان آمیخته بشه و کار رنگ و بوی فرمالیستی پیدا کنه که در این حالت حتی ممکن بود برای من تبدیل به یک ۵ ستاره درخشان بشه.
بازی‌ها رو بین قوی و متوسط رو به بالا می‌شه دسته‌بندی کرد. بهترین بازی که شاهد بودیم از پیمان محسنی دوست‌داشتنی بود که من چقدر زیاد این آدم رو در عرصه بازیگری قبول دارم.
در کل شاهد یه نمایش شریف و اصیل اما در برخی موارد ملال‌آور بودیم که به صورت برآیند، برای شخص من نسبتا راضی‌کننده بود. خیلی ممنونم از همه عوامل کار.
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش ایده اولیه نسبتا خوبی داشت: روایت یک داستان سمبلیک در قالب داستان سمبلیک دیگه. اما در جزئیات این ایده و همچنین در متن و اجرا ضعف‌هایی جدی حس می‌کرد.
در این کار سعی بر این بوده که نتیجه یک کار سمبلیک باشه و مرد و زن داستان نماد مفاهیم یا پدیده‌هایی باشن. طی صحبتی که با دوستان عزیزم بعد از نمایش داشتم، متوجه شدیم این نمادها می‌تونه هرچیزی باشه که رنگ و بوی تقابل می‌ده: منطق و احساس، نظم و خلاقیت، محافظه‌کاری و بی‌پروایی و... اگه واقعا هدف این کار، بیان فضای چنین سمبلیکیه، باید بگم اصلا درست درنیومده و مخاطب صرفا با نشونه‌هایی جسته و گریخته روبه‌رو می‌شه که گاهی اوقات باهمدیگر در تضاد هستن و به درستی توی داستان چیده نشدن. همین باعث می‌شه مخاطب در مواردی نتونه به نتیجه‌گیری درستی درباره محتوای کار برسه و دچار سردرگمی بشه.
نمایش "سگ نگهبان و درختی در باغ" از اون دست نمایش‌هاییه که متاسفانه درگیر پیچیدگی مصنوعی و زائد شده و با حل معماهای اون، مخاطب به ضعف محتوایی نمایش پی می‌بره.
بازی‌ها پایین‌تر از متوسط، غیر قابل باور و در مواردی واقعا خارج از ... دیدن ادامه ›› کادر بود.
بخش‌هایی از طراحی صحنه رو متوجه شدم و بهش‌هایی از اون برای من گنگ بود. من می‌پذیرم که طراحی صحنه به شکل برگه‌ها و کاغذهایی که عبارت stories روش درج شده احتمالا به اون معناست که ما با روایت یک داستان در قالب داستانی دیگه مواجه هستیم. از این جهت که مثلا صحنه نمایش به مثابه ورق‌های کتاب داستانه. اما استفاده از اون پرده‌های مشکی شبیه پلاستیک زباله رو متوجه نشدم. ماسکی که در وسط این پرده‌ها تعبیه شده بود که احتمالا تصویری از صاحب باغ بوده هم اصلا چشم‌نواز نبود.
رورانس کار هم به شدت ملال‌آور بود و از نظر زمانی بیش از ده برابر یک رورانس نرمال بود.
خیلی ممنونم از عوامل کار
دوست عزیز
بنده در بخش متن تا اندازه ای با شما موافقم
بالاخره قبول میکنم که متن بی نقصی نیست
اما جهانی که می‌سازد با کمی دقت و تامل قابل درک است و درک محتوا و پیام نهایی اثر ملموس است
در ارتباط با صحنه کلی میشه حرف زد
بنده در مقام طراح صحنه همه ی بضاعت خودم را به کار گرفتم تا بستر مناسبی برای روایت صحنه ای این ... دیدن ادامه ›› نمایشنامه را مهیا کنم
فضایی بینا بینی و چند وجهی ...البته که حتمن پذیرش مقبولیت یا درست و غلط آن به تعداد مخاطبین می‌تواند متفاوت باشد
پرده های انتهای صحنه در واقع فضایی ذهنی را تداعی می‌کند و کلیدری برای خروج از فضای داخلی به فضای بیرونی محسوب می‌شود
در مورد ماسک ها
و ماسک انتهای صحنه که نقشی کلیدی دارد
کلی باید توضیح دهم که صرف نظر میکنم
در مجموع ...بسیار ممنونم که شفاف و صریح نظرتان را نوشتید
ارادت و مهرها
کریم جوانشیر
کریم جوانشیر
دوست عزیز بنده در بخش متن تا اندازه ای با شما موافقم بالاخره قبول میکنم که متن بی نقصی نیست اما جهانی که می‌سازد با کمی دقت و تامل قابل درک است و درک محتوا و پیام نهایی اثر ملموس است در ...
ممنونم از صحبتتون ولی کاش صرف نظر از توضیح نمی‌کردید و درباره پرده‌های مشکی کمی توضیح می‌دادید چون واقعا کنجکاوکننده بود برای من.
حسین چیانی
ممنونم از صحبتتون ولی کاش صرف نظر از توضیح نمی‌کردید و درباره پرده‌های مشکی کمی توضیح می‌دادید چون واقعا کنجکاوکننده بود برای من.
اگر دقت کنید
غیر از دو لایه پرده ی انتهایی
تکه ای از اون پرده سیاه پلاستیکی در دو طرف جلوی صحنه هم وجود دارد
در واقع انگار صحنه اتاق که سفید است
مانند لکه ای ست در یک سیاهی ممتد
جایی ست در ناکجا آبادی نامفهوم و غیر متعارف
در واقع این پرده ها
صحنه اصلی را رازآلود و مبهم ... دیدن ادامه ›› می‌کند
و فضایی بینا بینی ایجاد می‌کند
بین یک فضای واقعی و ذهنی
البته این اتفاق در بافت دیواره ها و میز و صندلی ها نیز تداوم پیدا کرده
البته که
وجود برخی نشانه ها ...مانند طناب های آویخته و ماسک ها
مخصوصن اون ماسک انتهایی روی پرده در مرکز به ایهام و ابهام ها دامن زده و ذهن مخاطب را به چالش میکشد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش قلب نارنگی، داستان خانواده‌ای رو روایت می‌کنه که در تلاشن تا طبق توصیه مادر خانواده، به مکانی برن که در ادامه مشخص می‌شه هدف برملا کردن رازی خانوادگی در مکان مذکور بوده. راویان این داستان سه برادر، پدر و مادر خانواده هستن که همگی قبلا مُردن و مخاطب نوه خانواده‌ست که زاده نشده! همین مسئله تکلیف مخاطب رو با محتوای کار مشخص می‌کنه و مخاطب رو قلقلک می‌ده که با کنجکاوی بیشتر به دیدن ادامه کار بشینه. چیزی که شاکله روایی این نمایش رو تشکیل می‌ده، مسیریه که برای هدف فوق طی می‌شه و اتفاقاتی که داخل این مسیر میفته.
متن کار از دیدگاه‌های مختلف اعضای خانواده در رابطه با داستان این مسیر طی‌شده روایت می‌شه، که هر کدوم احساسات، افکار و تجربیات خودشون رو با نوه خانواده به اشتراک می‌ذارن. این سفر علاوه بر جنبه بیرونی که داره، به نوعی سفر درونی و کشف هویت هرکدوم از شخصیت‌ها هم به شمار میاد.
هر شخصیت با بار عاطفی و روانی مخصوص به خودش مواجهه و این سفر، چالش‌ها و تنش‌های زیادی رو برای تک تک اون‌ها به همراه داره. تفاوتی که کاراکترها در این موارد و همچنین برداشت‌های متفاوتی که از معنای زندگی دارن نکته اصلی نمایشه. این برداشت‌ها از معنای زندگی اگرچه متفاوت در مقدار و موضوع، اما همگی در ابزورد بودنشون اشتراک دارن. به طور خلاصه بخوام بگم، محتوای این نمایش به یک نوع نمادین از تلاش انسان برای مواجهه با مقوله "مرگ" و معنا بخشیدن به "زندگی" می‌پردازه. این محتوا شاید در نگاه اول، موضوعی کلیشه‌ای به نظر بیاد که کم در تئاترهای امروز شاهدش نیستیم، اما بی‌انصافی و قضاوت زودهنگامه که درباره قلب نارنگی هم بخوایم چنین دیدگاهی داشته باشیم. قلب نارنگی محتوایی تکراری رو در فرمی بدیع و تازه نمایش می‌ده و این مسئله اونو ... دیدن ادامه ›› از نمایش‌های مشابهش در محتوا، متمایز می‌کنه.
این متن یه نمونه درست از یه متن گروتسکه. مخصوصا برخوردی که با مقوله "مرگ" در این اثر شده، تاییدی محکم بر این مسئله‌ست. در این نمایش، تضادها، اغراق‌ها و عناصر غیرعادی با این هدف استفاده شدن تا احساسات متناقضی مثل خنده و غم (کمدی و تراژدی) رو برانگیخته کنن. در قلب نارنگی، شخصیت‌ها و موقعیت‌ها به صورت اغراق‌آمیز و غیرعادی به تصویر کشیده می‌شن. این اغراق هم به صورت فیزیکی و هم احساسی دیده می‌شه. در این نمایش قلب نارنگی گروتسک، مرگ به عنوان یه واقعیت غیرقابل اجتناب و بخشی از زندگی افراد نمایش داده می‌شه. در مواردی جتی به بحث جبرگرایی در رابطه با چگونگی مرگ هم پرداخته می‌شه که نشون‌دهنده اینه که مسئله "مرگ" بزرگ‌تر از تصمیمات و خواسته‌های ماست. این نمایش، این مسئله رو به صورت اغراق‌آمیز و طنزآمیز نمایش می‌ده، که به تماشاگرها این امکان رو می‌ده که به مرگ با نگاهی متفاوت و کمتر ترسناک و البته عجیب نگاه کنه. توی این نمایش همچنین شخصیت‌ها به شیوه‌های غیرعادی و اغراق‌آمیز به مرگ واکنش نشان می‌دن، که این امر به تفکر درباره معنا و ارزش زندگی (محتوایی که اشاره کردیم) منجر بشه. نکته جالب دیگه این نمایش، عدم ترس اغراق‌گونه کاراکترها نسبت به مرگه! به صورت کلی می‌تونم شخصا این اثر رو به لحاظ نگاه گروتسک به مرگ، با اثری مثل مغازه خودکشی مقایسه کنم.
متن قلب نارنگی به دلیل ساختار نوشتاری و تکنیکای روایی خاصی که درش استفاده شده، متنی پیشرو به حساب میاد و از نقاط قوت این نمایشه. استفاده از دیدگاه‌های مختلف شخصیت‌ها، به تماشاگر این امکان رو می‌ده که با درک عمیق‌تری از احساسات و انگیزه‌ها و مهم‌تر از همه، تفاوتی که در تعریف "معنای زندگی" دارن، آشنا بشه. همچنین انتخاب این فرم غیرخطی برای کار چقدر انتخاب درستی بود. من رگه‌های کم‌رنگی از جریان سیال ذهن هم در کار می‌دیدم که برام خوشایند بود.
کمدی کار به شدت خوب بود. من مخاطب جدی کار کمدی هستم به شرطی که این کمدی به سمت لودگی‌های رایج در اکثر تئاترهای آزاد یا به سمت ابتذال نره. این نمایش یک کمدی اصیل در معنای واقعی "کمدی" بود.
از اجراها واقعا نباید غافل شد. تسلط اجراگران در سطح واقعا خوبی قرار داشت. بازی‌ها همه یک‌دست، روان و مسلط بود. هماهنگی نسبتا بالایی در بازی بدن وجود داشت که مخاطب رو چند جایی به وجد میاورد. بازیگرها هم کمدی کار رو به خوبی درآوردن و ملاحت خاصی در اجرا داشتن، هم بدون استفاده از آکسسوار، به تخیل منِ مخاطب روی آوردن و چه خوب تمام صحنه‌ای که نبود و آکسسواری که نداشتن رو از تخیل من گرفتن. انگار صحنه و آکسسوارشون، همون ذهن و تخیل من مخاطب بود در واقع.
خوب شد از صحنه و آکسسوار گفتم. زیباترین خلاقیت کار همین عدم استفاده از این موارد بود. این مسئله به شدت فکرشده و در خدمت فرم و محتوای کار بود. وقتی که ما با مفاهیمی کلی، جامع و بنیادی طرفیم، مخصوصا وقتی این مفاهیم، تقابل "حقیقت مرگ" و از طرفی "معنای زندگی" باشه، هر جزئیات دیگه‌ای رنگ می‌بازه و تهی از اهمیت می‌شه. این جزئیات می‌تونه صحنه باشه، می‌تونه آکسسوار باشه، می‌تونه اسم افراد، اسم شهر و روستایی که داخلش هستن و... باشه. همینه که ما در آثار بزرگی مثل "در انتظار گودو" هم نمی‌دونیم شهر و کشور موردنظر کجاست، یا در اجراهای مربوط به اون هم صحنه خاصی جز اون تک‌درخت نمی‌بینیم. این مسئله برای برخی کارهای ابزورد، برخی تئاترهای تجربی و به صورت کلی اجراهایی با محتوایی چنین کلی و جامع، اگه آگاهانه اتفاق بیفته، کار رو به اثری درست‌تر و اصولی‌تر تبدیل می‌کنه و این اتفاقیه که در قلب نارنگی هم میفته.
طراحی لباس کار واقعا چشم‌نواز بود و به ایجاد اون فضای شاد و مینیمال نمایش کمک خیلی ویژه‌ای می‌کرد. گرچه شخصا چندان ارتباطی بین رنگ انتخابی لباس‌ها و کاراکترها پیدا نکردم، اما این طراحی لباس رو رضایت‌بخش می‌دونم.
نورپردازی کار به نظرم جای کار بیشتری برای مانور دادن داشت. جاهایی از کار می‌شد از نور موضعی روی برخی کاراکترها استفاده کرد که کمبودش حس می‌شد. بهتر بود از نورپردازی هم مثل طراحی لباس برای کمک به ایجاد فضای مدنظر در کار استفاده بشه.
ارجاعات فرامتنی کار بسیار برای بنده جذاب بود و به دل نشست. به صورت کلی من علاقه عجیب و ارادت خاصی به آثاری که ارجاع فرامتنی داره، دارم. از این جهت که یک اثر هنری رو می‌بینم و در کنارش، غبار از چند اثر دیگه توی ذهنم زدوده می‌شه و لذتی بیشتر می‌برم. چه بهتر که این ارجاعات در خدمت اثر هم باشن. در سینما که ارجاعی به گاو مش حسن و طعم گیلاس کیارستمی بزرگ (که من بیش از همه صحنه مربوط به دیالوگ معروف طعم گیلاس رو دوست داشتم)، در ادبیات هم ارجاعاتی به سهراب سپهری ("خرده‌هوشی، سر سوزن ذوقی..." و "تا مبادا که ترک بردارد...") شده بود. ارجاعات سینمایی کار کاملا همسو با محتوای کار بود و در قسمت‌های درستی از کار استفاده شده بود. اما ارتباط اشعار سهراب سپهری با این فضا رو متوجه نشدم. شاید هم دلیل خاصی در استفاده از این آثار وجود نداشته. در انتخاب ارجاعات موسیقیایی کار اما با وجود دلنشین بودن اون آثار، کاش منطقی قوی‌تر وجود داشت و کمی از آهنگ‌های پوپولار و عامه‌پسندتر فاصله گرفته می‌شد (نظر شخصی منه البته). جایی از اجرا هم بخشی بی‌کلام از آهنگ زیبای فرانسوی Et si tu n'existais پخش شد که بهترین انتخابشون بین آثار موسیقیایی بود حقیقتا.
پایان‌بندی کار به نظرم بهتر بود جور دیگه‌ای رقم بخوره. یه مقدار این پایان‌بندی به اون فضای گروتسک نمی‌خورد و از کادر خارج شده بود. نظر شخصی من اینه که پایان‌بندی بهتر بود به سمتی ابزوردتر پیش می‌رفت و از درس اخلاقی و نتیجه‌گیری متقن فاصله می‌گرفت.
به صورت کلی قلب نارنگی شاهکار نیست اما نمایشی به شدت قدرتمنده در سبک خودش و به نظرم می‌تونه شروعی باشه برای تقویت نمایش‌هایی با این سبک و سیاق و امیدی برای پیشرفت روزافزون نمایش‌های کمدی. ممکنه روزی برای بار دوم به دیدن این نمایش بشینم. خیلی خیلی از عوامل ممنونم.
بسیار خوب بود نخبه ی جوان👏😍
مریم علیپور
بسیار خوب بود نخبه ی جوان👏😍
سپاسگزارم از شما خانم دکتر. همواره یاد می‌گیریم از شما😅🌹
خیلی ممنونم 🌹🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
گورپلاس نمایشیه حول محور خونواده‌ای از قشر پایین جامعه و وقایعی مربوط به این خانواده در بستری کمدی. موضوع و ... دیدن ادامه ›› متن، به شدت درگیر کلیشه هستن. نمایشی رو شاهد هستیم که بارها و بارها نمونه‌های دیگه‌ای از اون رو دیدیم و می‌بینیم (طبعا هم نمونه‌های قوی‌تر و هم ضعیف‌تر). مهم‌ترین نکته برای من همین موضوعه که هیچگونه نوآوری و حرف تازه‌ای نسبت به نمایش‌های مشابهش نداره.
متن در مواردی ایرادات جدی داره. اولا که بار طنزی که در متن وجود داره بد نیست اما انگار کافی هم نیست. نمی‌دونم ایرادش دقیقا چیه اما با وجود اجرای خوب، باز نسبت به خیلی از کارهای کمدی مشابه، خنده از مخاطب نمی‌گیره.
جدای از این مورد، به صورت کلی متن در بسیاری از مواقع و موارد، انسجام کافی و لازم رو نداره. سرنخی به مخاطب می‌ده و اونو رها می‌کنه. نمونه بارزش لحظاتی بود که نابرادری‌ها و دوز و کلک‌های برادر بزرگ‌تر برای خواهر و برادرش رو می‌شه. اما خب چه کارکردی از این مسئله گرفته شده؟ صرفا خواهر و برادر کوچیک‌تر با اخم و تخم و سرزنشی مختصر از کنار موضوع عبور می‌کنن (قضیه پخش شدن فیلم خصوصی برادر کوچک‌تر).
پایان‌بندی کار ضعف جدی داره. داستانی که درباره همسایه بغلی شروع شده، بسط پیدا کرده و چالش اصلی روایت شده، رها می‌شه و با اتفاقی مثلا شوکه‌کننده (که واقعا همین هم می‌تونست بهتر بهش پرداخته بشه) درگیر یه پیام کلیشه‌ای در پایان‌بندی می‌شه. به طور کلی احساس من این بود که یک نوع ناتوانی در پایان‌بندی کار وجود داشت.
بازی‌ها اما متوسط رو به بالا و در مواردی خوب بود. اصلی‌ترین دلیلی که به تماشای این نمایش نشستم، حضور داریوش رشادت عزیز و مهدی یگانه عزیز بود. همونطور که انتظار هم داشتم این دو نفر بازی‌های خوبی از خودشون نشون دادن (گرچه شخصا از داریوش رشادت انتظار کمی بیشتری داشتم) و سایر بازیگرها هم در سطح نسبتا بالایی بودن. اما گاهی وجود ضعف‌های متن، با اجرای خوب هم جبران نمی‌شد.
در رابطه با طراحی صحنه باید بگم که خوب و چشم‌نواز بود به صورت کلی. اما از این طراحی صحنه چندان نمی‌شد برداشت خونه‌ای در حال تعمیر رو کرد. صرف خلوت بودن فضای خونه و کم بودن اسباب و اثاثیه نمی‌شه به خونه‌ای در حال تعمیر نتیجه‌گیری کرد.
گریم کار جای کار بیشتری در رابطه با کاراکتر فتانه داشت. چهره خانم الهام اخوان چندان متناسب با فالگیر نبود.
به صورت کلی نمایشی به هر حال سرگرم‌کننده بود (نه برای هر مخاطبی و صرفا مخاطبی که ارتباط کمتری با تئاتر داره و این جنس کار رو کمتر دیده باشه و این نمایش براش تازگی داشته باشه) اما نمایشی نبود که انتظار بنده رو چندان برآورده کنه. خیلی ممنونم از تمامی عوامل.
اسپویل حسین جانم اسپویل
اگر کامنت رو‌ پاک نمیکنید خیلی بد بود
و عجیب اینه که یه کامنت بد هم نداره این نمایش،برای ما هایی که برامون مهمه چه نمایشی بریم و وقت میذاریم واقعا این کار غیر اخلاقیه!!
سمن امیرابراهیمی
اگر کامنت رو‌ پاک نمیکنید خیلی بد بود و عجیب اینه که یه کامنت بد هم نداره این نمایش،برای ما هایی که برامون مهمه چه نمایشی بریم و وقت میذاریم واقعا این کار غیر اخلاقیه!!
اتفاقا این نمایش اصلا کامنت ها رو هاید نمیکنه و اگه یه مقدار زمان بذارید و کامنت های پایین رو بخونید میتونید انتقادهایی راجب به شباهت با برخی از تئاترهای اخیر رو ببینید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این اثر دیدنی نشستیم.
بچه نمایشیه که حرف برای گفتن داره و همین مسئله، کار رو ارزشمند و دیدنی می‌کنه. برای این که متوجه شیم بچه چی می‌گه، باید به نکته‌ای مهم اشاره بشه. دعایی که در لحظات مختلفی از نمایش با ریتم تندی توسط افراد خورده می‌شه چیه؟ چیزی که بنده دقت کردم و متوجه شدم، آیات ابتدایی انجیل یوحنا با زبان اصلی خودش که یونانی هستش قرائت می‌شه. ترجمه فارسی این آیات معروف انجیل یوحنا رو احتمالا خیلی‌هامون شنیده باشیم:
" ۱: در ابتدا کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود. ۲: همان در آغاز با خدا بود. ۳: همه‌چیز به‌واسطه او پدید آمد و از هرآنچه پدید آمد، هیچ‌چیز بدون او پدیدار نگشت. ۴: در او حیات بود و آن حیات، نور آدمیان بود. ۵: این نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافته است".
تا اینجا احتمالا متوجه شده باشید که در نمایش بچه ما با چی طرف هستیم. تفاوتی که انجیل یوحنا با سه انجیل متی، مرقس و لوقا داره اینه که این سه نسخه از انجیل، شروعشون با زندگی مسئله اما در انجیل یوحنا، این شروع از ماقبل هستی و خلقت اتفاق میفته. پس ما در نمایش بچه، با مسئله‌ای "اساسی" و "بنیادی" مواجهیم. همونطور که درباره آیه اول انجیل یوحنا هم از عبارت "تمام انجیل در یک جمله" استفاده شده.
در این کار، صاحبان اون خونه مجاز از تمام بشریت و بچه‌ای که کائنات بهشون داده نماد از یک ایدئولوژیه. این بچه، بچه‌ای هست که در عین حال بچه نیست. جنسیت بچه مشخص و معین نیست و انگار این مسئله تفاوتی نداره. به این معنا که فراتر از جنسیت و مسائلی تفکیکی از این دسته. موجود عجیب و ناگهانی که انگار ... دیدن ادامه ›› به اون افراد دیکته شده. اصولا بچه نماد معصومیته اما شب ورودش به خونه مصادف می‌شه با ورود گرگ که نمادی از درنده‌خوییه. بچه ظاهرا پیام‌آور خوبیه با توجه به جملات شعارگونه‌ای که انگار از زبان عیسی مسیح جاری می‌شه اما در ادامه اثری از زیبایی اون شعارها نمی‌بینیم. مخصوصا زمانی که اثرات نخوردن گوشت رو در ادامه نمایش می‌بینیم. بچه لباس مسیحیت به تن داره و اشاره‌ای هم در ادامه نمایش به تقدس خوردن نان و شراب می‌شه و این موارد در کنار جملات مسیح‌گونه بچه، ممکنه ذهن رو به سمت دین مسیحیت متمرکز کنه. اما در نمایش بچه تمرکز روی مسئله جزئی و یک موضوع خاص نیست. همونطور که درباره مجاز جز به کل گفتم و البته توجه به این نکته که در دین مسیحیت ممنوعیتی برای خوردن گوشت وجود نداره، این نکته تقویت پیدا می‌کنه. پس ممنوعیت خوردن گوشت در این نمایش به مثابه هرگونه حکم غیرمنطقی ناشی از هر ایدوئولوژیه. این نمایش در نهایت به اثر ایدئولوژی و مهم‌تر از اون، مفهوم "ایمان" به ایدئولوژی می‌پردازه.
کار در فرم و روایت بسیار موفق عمل کرده. پرش‌های زمانی کار، مخاطب رو به خوبی همراه خودش می‌کنه. اینچنین سبکی رو کمتر کارگردانی جسارت می‌کنه سمتش بره. کارگردانی به درستی روی کار انجام شده و این نقطه‌قوت کاره.
بازی‌ها در بیان و بدن بسیار قوی و آماده ظاهر شدن. در روزگاری که کمترین توجهی به طراحی صحنه نمی‌شه، در این کار توجه ویژه‌ای به طراحی صحنه و البته طراحی لباس شده. نورپردازی کار در حد خوبیه و نمی‌شه ایرادی بهش وارد کرد. این کار رو موکدا تاکید می‌کنم. برای خودم هم تلنگری شده که کارهای مرتضی فرهادنیا رو نباید از دست داد. خیلی ممنونم از همگی عوامل.
به نکات خوبی اشاره کردی
شخصا چندتا سوال دارم که هنوز جوابی واسش پیدا نکردم

اسپویل

چرا بچه‌هایی که وارد خونه میشن صداشون با جنسیتشون فرق داره؟
چرا در جواب سوال کاراگاه، شخصیت زن، جمله‌ای رو با ریتم تند و چند ... دیدن ادامه ›› ده بار تکرار میکنه؟
چرا فقط شخصیت گرگ از خونه خارج میشه و به تماشاگر نزدیک میشه؟
چرا دکتر حامله است؟
و اینکه چرا کاراگاه مشکل اجابت مزاج پیدا می‌کنه؟
مریم علیپور
یاد سریال true detective افتادم.ی جورایی آنتولوژی بودن کار.
متاسفانه قسمت نشده true detective رو کامل ببینم هنوز مریم جان. هزاران سریال هم فعلا توی صف موندن😅
حسین چیانی
متاسفانه قسمت نشده true detective رو کامل ببینم هنوز مریم جان. هزاران سریال هم فعلا توی صف موندن😅
بله در جریانم 🫠😃
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش عمیق و پرمفهوم نشستم.
نمایش فردا رو پیش از این در گذشته دیده بودم. در دور جدید اجرای این نمایش علاوه بر علاقه‌ای که ... دیدن ادامه ›› به نمایش داشتم، کنجکاو بودم که از میزان و مقدار تغییرات کار مطلع بشم. نتیجه این شد که متوجه شدم کار به جز در جزئیاتی ریز و در پایان‌بندی تغییر بخصوصی نداشته و چقدر این تغییر در پایان‌بندی به کار کمک کرده بود و نتیجه رو رضایت‌بخش‌تر و امیدوارکننده‌تر کرده بود و البته چقدر ذهن مخاطب رو ویران‌تر از پیش کرد.
این نمایش یک نمایش مدرن نئوسورئال بود با فرمی غیرخطی و موازی در روایت. فرم به گونه‌ای بود که وقایع قبل و بعد از فراموشی به صورت موازی به مخاطب عرضه می‌شد و انتخاب چنین فرمی بسیار هوشمندانه اتفاق افتاده بود. نقطه‌قوت نمایش، موفقیتش در ایجاد تعلیق بود. این حس تعلیق لحظه به لحظه با مخاطب همراه می‌شه، با ایجاد گره‌های داستانی تشدید می‌شه و آروم آروم با باز شدن گره، کمرنگ می‌شه. نمایش از این نظر بسیار موفق عمل کرده.
من به نمایش فردا، "نمایش تضادها و تناقض‌ها" می‌گم. این موضوع رو در همه جای کار شاهد هستیم که در ادامه بیشتر دربارش می‌گم:

- کشاکش و جدالی بین تمایل و عدم تمایل به فراموشی: دو نفر که تصمیم به پاکسازی ذهن و فراموشی دارن، در مسیری قرار می‌گیرن که مدام به دنبال بازیابی خاطراتن. جاهایی این مسئله به جدالی ختم می‌شه از جنس خواستن و نخواستن توامان، از جنس رد و تمنایی پارادوکسیکال. نمایش در جایی القا می‌کنه که خاطرات همه چیزه و حتی هویت و "بودن" ما در گرو دو چیزه: خاطراتی که داریم و خاطراتی که دیگران از ما دارن. از طرف دیگه تلقین می‌کنه که بهترین هدیه واقعا فراموشیه. نمایش به نتیجه واحد و متقنی نمی‌رسه و همه چیز رو به مخاطبی می‌سپره که این وسط توی هاله مه‌آلودی (مشابه شروع داستان) سردرگم رها شده و این از زیبایی‌های کاره.

- تضاد و تناقض ارتباط شخصیت‌ها باهم: دو برادر که در ابتدا نسبت به هم دافعه دارن و در ادامه این دافعه تا حدودی جای خودش رو به جاذبه می‌ده و این جاذبه و دافعه جاهایی روی خط باریک و متزلزلی توامان پیش می‌ره و لحظاتی پارادوکسیکال رو به نمایش می‌ذاره. جاهایی این ارتباط شکل متضادگونه‌ای به خودش می‌گیره. جاذبه از سمت برادر کوچیک و دافعه از سمت برادر بزرگ و در موارد محدودی هم عکس این موضوع اتفاق میفته. این مسئله در دل خودش البته نکته مهمی رو مطرح می‌کنه و مجددا نتیجه‌گیری رو به عهده مخاطب می‌ذاره: خاطرات غالب است یا احساس (در اینجا احساس برادرانه)؟ برای این که ارتباط دو کاراکتر مشخص بشه آیا نیاز به وجود خاطرات مشترک داریم و در صورت نبود این خاطرات دافعه اتفاق میفته یا احساس رو امری مستقل از حافظه قلمداد کنیم و به جاذبه تکیه کنیم؟ نمایش خوب برای من نمایشیه که پرسش ایجاد کنه و نه این که لزوما پرسشی رو پاسخ بده. فردا با ایجاد همین پرسش ظریف به خوبی کار خودش رو انجام داده.

- تضاد آزادی و جبر: قفل در باز شده. احتمالا با بیرون رفتن کاراکترها از این محیط زندان‌گونه بسیاری از پرسش‌ها و ابهاماتشون برطرف بشه. اما چنان به این معما و سوالات بی‌نهایت خو گرفتن (خو گرفتنی با تاکید بر ترس همزمان از این شرایط) که از اون آزادی وحشت دارن. این‌ها پذیرفتن که این جبر، سرنوشت محتوم و ابدی اون‌هاست با این که رهایی از این شرایط در چند قدمی اونا وجود داره. نمایش از این نظر دیدگاه جبرگرایانه‌ای داره.

- پارادوکس بین عنوان و محتوای کار: "فردای خودت رو به یاد بیار". نمایش به یک "فردا" اشاره داره. فردایی که وجود نداره و هیچوقت نمی‌رسه. هر چوب‌خط امیدی واهیه برای رسیدن به فردایی که نیست. تمام تلاش‌ها، مشقات و رنج‌هایی که توی این اتاق شبیه زندان می‌بینیم، برای فرار از شبی به سوی فرداست ولی در واقع اتفاقی که میفته اینه که شب می‌ره و دوباره شب میاد. البته این لفظ "شب" معنایی استعاری داره وگرنه در هیچ‌جایی از نمایش اشاره به شب یا روز بودن نمی‌کنه. میرسعید مولویان هم در انتهای کار خط بطلانی روی "فردا" می‌کشه با چوب‌خط بعدی و تکلیف رو روشن می‌کنه که همه این اتفاقات یه دور تکرار بی‌نهایته و فردایی وجود نداره.

یه نکته جالبی هم که توی متن بهش اشاره شده بود، بحث تحریف‌پذیری خاطرات بود. این مسئله اونجایی بهش اشاره می‌شه که موضوع ماهیگیری مطرح می‌شه. این تیپ جزئیات نشون‌دهنده مطالعه کامل و ظریفیه که برای این کار انجام شده.
بازی‌ها به شدت به شدت مسلط و درست بودن. از این تیم بازیگری جز این هم انتظاری نمی‌ره. شدت و جنس بازی‌ها کاملا همگام با داستانه و لحظه به لحظه داره به درستی تغییر می‌کنه.
نورپردازی کار مناسب بود ولی پیشنهاد می‌کنم مقداری از این هم تاریک‌تر باشه فضا. چرا که حافظه به مثابه نور و فراموشی عین تاریکیه. همونطور که وقتی چیزی درست به خاطرمون نیاد انگار همه‌چی تاریکه.
طراحی صحنه و لباس خیلی خوب بود. حسی که آدم از صحنه می‌گیره مشابه با سری اره هستش که به نظرم مشابهت جالبیه اتفاقا.
بحث نورپردازی شد اینو هم اضافه کنم. دیشب مشکلی در سیستم نور کاخ هنر به وجود اومده بود که چند بار نور تماشاگر روشن شد. امیدوارم این مشکل حل شده باشه.
یک گله هم از برخی تماشاگرها دارم. درسته که هر تماشاگر برداشت متفاوت و مستقل خودش از نمایش رو داره و برخی صحنه‌ها در هر نمایشی ممکنه برای مخاطبی فان به نظر بیاد و باهاش بخنده. اما من دیشب لحظاتی رو شاهد بودم که سر دیالوگ‌هایی که اصلا خنده‌دار نبود و اتفاقا برخیشون خیلی هم دارک بود، عده‌ای که به ترک دیوار هم می‌خندن، قهقهه سر می‌دادن. بدتر اونجا بود لحظاتی که نقطه عطف داستان بود و گره داستان آهسته آهسته باز می‌شد هم با خنده‌های گاه و بیگاه (هنوز نمی‌دونم سر چی) تمرکز اکثریت تماشاگرها رو می‌گرفتن. حسی که داشتم اون لحظه شبیه به این بود که انگار روی سه‌گانه رنگ کیشلوفسکی، خنده‌های پشت صحنه فرندز رو گذاشته باشن. همینقدر وصله ناجور! البته که این گله من هم راه به جایی نمی‌بره چون اون جنس مخاطب قطعا این کامنت رو نخواهد خوند (همونطور که اسماعیل جان گرجی توی مصاحبه اخیرش درباره تماشاگری که با موبایل کار می‌کنه گفت اون مخاطب این مصاحبه رو هم نخواهد دید).
در آخر این که این نمایش قطعا ارزش دیدن خواهد داشت. دوستان خیلی‌هاشون درباره معضل صندلی‌های کاخ هنر هم فرموده بودن که کاملا موافقم ولی این کار ارزش دقایقی تحمل اون صندلی‌ها رو قطعا داره. ممکنه برای بار دوم به دیدن این نمایش بیام و مایلم مفصل‌تر از این‌ها با عوامل عزیز گپی داشته باشم. خیلی هم از تمام عوامل ممنونم بابت این اجرای کم‌نقص و در مواردی بی‌نقص.
جناب چیانی ارادت، همین الان اجرا تموم شد و اومدم کامنت شمارو که نگه داشتم بعد اجرا ببینم رو ، بخونم، خواستم بگم واقعاااا دمتون گرم ، نوشته ی شما لذت دیدن این نمایش رو چندین برابر کرد ، همیشه پیگیر نظراتتون هستم
پاشا قهاری
جناب چیانی عزیز چقدر کامنت جذابی گذاشتید از خواندنش لذت بردم ممنون که برای مخاطب تئاتر اینچنین وقت میگذارید. چقدر زیبا در مورد خنده های بی مورد نوشتید: «انگار روی سه‌گانه رنگ کیشلوفسکی، خنده‌های ...
خیلی ممنونم از شما جناب قهاری. نظر لطف شماست.
درباره بحث خنده تماشاگرها هم باید بگم که خب بله ممکنه جاهایی جالب و خنده‌دار به نظر بیاد (توی هر نمایشی؛ بحثم صرفا فردا نیست) و تماشاگرها بخندن. ولی توی این اجرا به دیالوگ‌ها و لحظه‌هایی از نمایش می‌خندیدن که بنده شخصا هیچگونه نکته خنده‌داری پیدا نمی‌کردم و این خنده‌ها بدتر تمرکز مخاطب رو در چنین کاری که نیاز به تمرکز داره به هم می‌ریخت!
حسین چیانی
خیلی ممنونم از شما جناب قهاری. نظر لطف شماست. درباره بحث خنده تماشاگرها هم باید بگم که خب بله ممکنه جاهایی جالب و خنده‌دار به نظر بیاد (توی هر نمایشی؛ بحثم صرفا فردا نیست) و تماشاگرها بخندن. ...
دقیقاً حرف بنده هم همین بوده. امیدوارم روزی برسه که «فرهنگ تئاتر دیدن» رو پیدا کنیم. و این دیدگاه که «بریم تئاتر تا کمی بخندیم!» از ذهن ها پاک بشه. مخلصیم جناب چیانی عزیز
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خلاصه نمایش وسوسه‌کنندست...
لطف دارید. سپاس از نگاهتون
شما رو به تماشا دعوت می‌کنیم
حسین چیانی
ما شما را کجا رنجاندیم یا شیخ؟😂😅
همین که نوشته هایمان را لایک نمی کنید...
آیا چیز کمی است؟
H.M.kiani2
همین که نوشته هایمان را لایک نمی کنید... آیا چیز کمی است؟
ز من مرنج ای شیخ. ما قلبا شما را لایک می‌داریم و به پیام‌هایتان لایک می‌ورزیم. ورنه آن چه ارادتیست که با تکان انگشتی متزلزل شود؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
به صورت کلی باید بگم نمایشی راضی‌کننده و درست بود. توی این نمایش، از نظر من اجرا از متن جلوتر بود. بازی‌ها خیلی خوب و مسلط بودن. بیش از همه با بازی خانم استواری ارتباط گرفتم و به نظرم به درستی شخصیت الهام رو فهمیده بودن و به مخاطب نشون دادن.
کارگردانی کار به درستی و ظرافت انجام شده بود و البته وقتی با کسی مثل فراز جان غلامی طرف هستیم، جز این هم انتظار نمی‌ره. شخصیت‌پردازی کار خیلی خوب بود. ابتدای نمایش با نشون دادن نشونه‌هایی، مخاطب رو با تفاوت شخصیت‌ها آشنا می‌کرد. روند تغییر رفتاری شخصیت‌ها با پیشروی داستان به درستی و با سرعت خوبی انجام می‌شد.
متن اما همونطور که سجاد آل داوود عزیز هم بهش اشاره کرد، چیزی نبود که نسل امروز ایرانی باهاش یکی و همراه بشه. دغدغه کاراکترها با دغدغه اونی که داره امروز از ایران مهاجرت می‌کنه متفاوته. شاید بد نبود اگه بخش‌هایی از متن، امروزمون رو نشون می‌داد.
بالانویس کار جاهایی باعث اسپویل چند ثانیه بعد داستان می‌شد. جاهایی هم عدم هماهنگی با دیالوگ‌ها دیده می‌شد. به همین خاطر شخصا از جایی به بعد رو به بالانویس نگاه نکردم و پیشنهاد می‌کنم اگه مشکل چندانی ندارید و تا حدودی دیالوگای انگلیسی رو متوجه می‌شید جاهایی کمتر به بالانویس دقت کنید. امیدوارم در اجراهای آینده با ایجاد تغییراتی در بالانویس این مشکل حل بشه.
کمدی به خوبی و درست در متن گنجونده شده بود. نه کم بود و نه زیاد، نه لوده و نه بی‌مزه. ... دیدن ادامه ›› کمدی کار درست و بجا و به اندازه بود.
زمان نمایش مقداری زیاد بود و به نظرم جا داشت که کمتر از این بشه بدون این که مشکل خاصی در داستان نمایش پیش بیاد. گرچه که ریتم کار هیچ‌جایی نمیفته و مخاطب از کار فاصله نمی‌گیره.
به صورت کلی نمایشیه که می‌تونم دیدنشو پیشنهاد کنم. کاری که می‌شه واقعا لذت برد از دیدنش. خیلی خیلی تشکر می‌کنم از عوامل خوب و عزیز این نمایش.
آقا حسین عزیز من خیلی خوشحال شدم از دیدن شما در سالن
شما به من بینهایت لطف دارید
این نمایش به همراه برادر عزیزم امید امیدی کارگردانی شد
در کار قبلی هم با امید همکاری داشتیم و این دومین همکاری ماست .
شما به گروه ما خیلی لطف دارید
حضور شما برای ما باعث دلگرمی بود و با خودتون انرژی آوردید
مرسی از تشریف فرماییتون و ممنونم بابت این دیدگاه
امیدوارم لایق این همه محبت شما باشم 😍🌹
فراز غلامی
آقا حسین عزیز من خیلی خوشحال شدم از دیدن شما در سالن شما به من بینهایت لطف دارید این نمایش به همراه برادر عزیزم امید امیدی کارگردانی شد در کار قبلی هم با امید همکاری داشتیم و این دومین ...
خیلی از شما و جناب امیدی عزیز ممنونم و امیدوارم کارهای خیلی بیشتری از شما دو کارگردان کاردرست ببینیم و فرصتی پیش بیاد جناب امیدی رو هم ببینم و آشنا شیم و کلی باهم گپ بزنیم😍🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا اینجا امتیاز پوستر ۵ از ۵. پوستر ندادین ندادین ولی یهو یه خوبشو دادین😁
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
اول از همه از متن ستوانِ آینیشمور (توجه بفرمایید به کسره بین دو کلمه. درستش ستوانِ آینیشموره دوستان) اثر مارتین مک‌دونا شروع می‌کنم. همونطور که خیلی‌ها می‌دونن، مک‌دونا در این اثر آمیزه‌ای از طنز و خشونت رو به مخاطب خودش تحویل می‌ده‌. این نمایشنامه، یکی از نمونه‌های برجسته تئاتر ابزورده که حول محور موضوعاتی نظیر خشونت، هویت و اخلاقیات می‌چرخه. این نمایشنامه توی یه جزیره کوچیک ایرلندی اتفاق میفته و داستانش حول محور یه یه جدایی‌طلب ایرلندی می‌چرخه که در تلاشه تا حقیقت مرگ گربه محبوب خودش رو کشف کنه.
چرا این اثر ابزورده؟ ابزوردیسم به بررسی بی‌معنایی زندگی و جستجوی انسان برای معنا توی جهانی بی‌معنا می‌پردازه. توی ستوان آینیشمور، شخصیت‌ها در مواجهه با خشونت و بی‌رحمی‌های زندگی، مابین کشمکشی که با دولت انگلستان دارن، مصرانه دنبال عدالت می‌گردن، اما در نهایت با واقعیت تلخ زندگی روبرو می‌شن و با این سیلی واقعیت، متوجه هیچ بودن تلاش‌هاشون و برای هیچ تلاش کردن می‌شن. خشونت توی این نمایشنامه نه تنها به عنوان یه عمل فیزیکی، بلکه به عنوان یه پدیده اجتماعی و فرهنگی بررسی می‌شه. شخصیت‌ها تحت تأثیر خشونت‌های گذشته و حال خودشون قرار دارن و این خشونت به شکل‌های مختلفی توی زندگی اونا نمود پیدا می‌کنه. این مسأله نشون‌دهنده چرخه‌ای از خشونته که هیچوقت تموم نمی‌شه. چاشنی طنز به درستی با این خشونت ترکیب شده و دیدگاه دیدنی و جالبی از ابزوردیسم در خشونت رو نشون می‌ده. این نگاه متفاوت به مقوله خشونت من رو یاد بعضی از فیلم‌های گای ریچی کارگردان بزرگ میندازه؛ فیلم‌هایی نظیر snatch و lock, stock and two smoking barrels که اگه از سبک این نمایشنامه خوشتون اومده پیشنهاد می‌کنم این فیلم‌ها رو هم مشاهده ... دیدن ادامه ›› بفرمایید.
شخصیت‌ها توی این نمایشنامه با تضادهای اخلاقی عمیقی مواجه هستند. شخصیت اصلی اثر، به عنوان یه نظامی جدایی‌طلب، نماد بی‌رحمی و قساوته اما احساساتی و رقیق نسبت به یک گربه. این شخصیت توی این نمایشنامه در جستجوی یک حقیقته (حقیقت مرگ گربه محبوبش)، اما با انتخابای سختی روبرو می‌شه که اونو به سمت خشونت و انتقام سوق می‌ده. این تضادها می‌تونه نمایانگر بحران هویت و اخلاقیات در دنیای معاصر باشه.
زبان مک‌دونا توی این نمایشنامه به شدت تحت تاثیر فرهنگ محلی و کمدی سیاهه. دیالوگ‌ها به صورت خنده‌دار و در عین حال تلخ بیان می‌شن، که این خودش به ایجاد همون حس ابزوردیسم کمک می‌کنه. شخصیت‌ها به طرز عجیبی به وضعیت‌های وحشتناک واکنش نشون می‌دن و این تضاد بین کمدی و تراژدی، عمق ابزوردیسم رو در نمایشنامه تقویت می‌کنه. به صورت کلی ستوان آینیشمور، با استفاده از عناصر ابزوردیسم، پیچیدگی‌های انسانی و تبعات خشونت رو بررسی می‌کنه. مک‌دونا با خلق فضایی پرتنش و شخصیت‌های چندبعدی، تماشاگر رو به تفکر درباره معنای زندگی و چرخه‌های خشونت و بی‌معنایی دعوت می‌کنه و در کارش هم موفقه.
درباره اجرا هم کمی صحبت کنیم. کارگردانی کار به درستی انجام شده. شخصیت‌پردازی درست، نقطه‌قوت کاره. تمام پارادوکس‌های بین شخصیت‌ها به درستی پرداخته شده. تکلیف مخاطب با کاراکترها روشنه و جایی از این نظر دچار ابهام نمی‌شه.
اثر هستی حسینی تونسته اون چیزی که از اثر معروف مک‌دونا انتظار می‌ره رو به درستی نشون بده. متن اصلی درست فهمیده شده و به خوبی تحویل مخاطب داده می‌شه.
بازی‌ها توی سطح خوبی قرار داره. همه‌چی یکدست انجام شده و هماهنگ پیش می‌ره. بازیگرها و متن به خوبی باهم هماهنگ و یکی شدن و توی لحظاتی خنده‌های خوبی از مخاطب می‌گیرن.
طراحی صحنه و طراحی لباس می‌تونم بگم متوسط رو به بالا بود و ایرادی بهشون وارد نبود.
کار نوآوری و خلاقیت عجیب و غریبی نداشت و از این نظر صرفا اثری بود با وفاداری نسبتا بالا به یک نمایشنامه خارجی که به درستی اجرا شد.
این نمایش رو پیشنهاد می‌کنم. ۵ ستاره نیست اما یه ۴ ستاره خوب به شمار میاد. خیلی ممنونم از عوامل