این روزها هوس بچه بودن به سرم زده
شاید باور نکنی ولی امروز من با بچه گربه ای بازی کردم واواز ته دل شاد شد
دیروز بچه خرگوشی وقتی که از صاحبش برای لحظه ای گرفتمش مرا بوسید
این روزها پلکم شدیدا میپرد
نمیدانم نگران چیست
من هر شب تکه ای از ابری را که در کمدم مخفی کرده ام میخورم
این روزها از کنار هرگل فروشی میگذرم گلها برایم میرقصند
این روزها دلم را تکه کرده ام
تکه ای برای مردم وتکه ی برای تنهاخودم
این روزها دخترکانی که شبیه منند کم شده اند
چهره های همیشه آشنا
... دیدن ادامه ››
برای همه!
این روزها سرم دردء دردسر دارد
پلکهایم همچنان میپرد
صبحها باگنجشککان میرقصم
وآنها درمستیء هستی برایم قصه های عاشقانهءشان را تعریف میکنند
این روزها دلم میخواهد به همراه ماهی ء کوچکم در آب پرواز کنم
این روزها هوای مرداد ماه به سرم زده
دوست دارم در زیر درخت پر پروبال انار در بیشه زار در لب رودخانه بنشینمو آواز بخوانم
دیشب مورچه ای را دیدم که با خانواده اش در زیر پتویم خواب بودند
ومن بیدارشان نکردم
دیروز به معتادی که گوشهء خیابان دراز کشیده بود ومدتها بودمرا مینگریست با تاخیر لبخند زدم واو لبخندم را بی جواب نگذاشت
این روزها درد مردم را به خوبی حس میکنم
این روزها هوس بچه بودن به سرم زده
از: زینب عباسی