«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
نمایش را دیدم ،صدای آواز شخصیت کاووس،فضای همیشه زیبای کاخ سعدآباد و آن نسیم شیدایی که شب هنگام در بین گیسوان درختان میپیچد،تمام حظ من از این نمایش بود.قرار بود به کوچه عاشقی وارد شویم و از عشق سرمست،اما من هرچه گشتم کمتر نشانی از عشق دیدم.جاه طلبی،هوس،سود جویی،فریبکاری ، شوخی های سخیف جهت خندان تماشاگر و.... هر چه بود البته عشق نبود.کاش نامی دیگر برای نمایشتان انتخاب می کردید،مثلا سرگذر، بهتر نبود؟هر کسی داشت بار خودش را می بست.
مضاف بر اینها صندلیهای بد ،رفت و آمد تماشاگران و نیم تنه بودن بازیگرانی که پایینتر از صحنه نمایش اجرا داشتند نیز دو چندان مشعوفمان کرد.
من دیشب به تماشای این نمایش نشستم قبلا در هوموریباس هنر آقای یاسر خاسب را دیده بودم و دیشب باهنرنمایی ایشون و آقای سپاس رضایی و هنرمندان دیگر بهت زده شدم. محتوا , نور پردازی , ایده و حرکات عالی بودند . البته که نور جوشکاری و صدای نواختن چوب بر بشکه آزارم داد ولی شاید هدف همین بود . من با نمایش به قعر ظلمات سقوط کردم و با تاریکی های وجودم دست به گریبان شدم و از فرط منازعات فراوان بر سر هیچ و دویدنهای مکرر به نفس نفس افتادم . سر گشته و حیران به هر دردی زدم و آنگاه آن نور , آن بارقه شادی , آن صلح و دوستی و آن عشق و محبت بین همراهان. آری همراهان همانها که می اندیشیدم سنگی بر راه و دردی بر جانم هستند همانها که از هم برای رسیدن پلی می ساختیم, همانها مایه سرورم بودندو ما مسافران سرزمین عشق بودیم.
دست مریزاد, برقرار باشید
من اصلا دوستش نداشتم.نه فریادهای بی دلیل آقای سجادی رو نه اکت ایشون رو که یک درمیان فراموش میکرد پایش را روی زمین بکشد نه مضمون جالب توجه بود شاید کلا چند جمله جالب توجه داشت که اونهم در خلاصهنمایش بود.تنها صدای زیبای خانم صدا پیشه نمایش بسیار زیبا بود و باعث شد تا انتها برای آن و احترام به دیگران از سالن خارج نشوم
من این هفته نمایش رو دیدم ومتاسفانه راضی نبودم پیشترها نمایش تاکسیدرمی به نظرم عمیقتر به این موضوع پرداخته بود و نمایشهای دیگر
من یاد نمایش دولیتر در دولیتر صلح افتادم.اون تاثیر جنگ بر آدمها بود و برای من بسیار قویتر و تاثیر گذار تر از این نمایش. ولی من خودم هیچگاه حواسم به تاثیر جنگ بر موجودات دیگر نبود. با دیدن این نمایش خندیدم اما از سر درد. و چه خوب با کمترین وسایل توانسته بودید موقعیت و حیوانات را تجسم بخشید. دست مریزاد.
مجددا در اخرین شب اجرا به تماشای مواجه با حقیقت نشستم.و مطمین شدم با هر چه درد با هرچه رنج مطمینا میخوام حقیقتو بدونم
من دوشنبه نمایش دیدم و هنوز ذهنم مثل ساعت داره کار میکنه که کدوم کار درسته گفتن واقعیت یا نه؟همیشه فکر میکنم گفتن واقعیت بهتره ولی چه بسا با شنیدنش ظرفیت پذیرش نداشتم نه اینکه نپذیرم ولی اشفته شدم و ذهنم دچار یک وسواس دایمی شده نسبت به موضوع مطرح شده. کو اینکه دنیا هم کم نذاشته و کلی شواهد بعد از اون شنیده برام ردیف کرده که مطمینم کنه در دنیای شک باشم. و این جز خود دوزخ نیست.میخوام یک بار دیگه به تماشای نمایش برم و تو ارامش و رو راستی با خودم مواجه شم.ببینم بالاخره میخوام واقعیتهارو بدونم یانه؟
من امشب اجرای پایانی نمایش رو دیدم.این دومین کاری که از اقای ارسطو میبینم.نمیتونم بگم لذت بردم.مثل بار قبل در برابر خودم غافلگیر شدم.انگار با صورت هولم دادن وسط یک عالمه اتفاق .هنوز م که چند ساعت گذشته جای زخمهاش میسوزه و انگار یک حسی باعث میشه با زخمهات و باورهای قبلت ور بری .و متاسف بشی که چرا انقدر فکرت محدود بوده.به احترام اقای ارسطو و بازیگران و عوامل نمایش سر ارادت فرودمیارم.
با اینکه ایده نمایش جالب بود ولی خوب به اجرا در نیومده بود. چند نفر همون اوایل کار سالن رو ترک کردند. من و دوستانی که به دعوت من به تماشای اجرا نشستیم شامل ممنوعیتهای توجه داده شده نبودیم ولی پس از پایان اجرا کلا اعصاب و روانمونو از دست دادیم. مخصوصا نور صحنه که کلا رو اعصاب بود .غیر از ایده اصلی نمایش بقیه موارد کار رو اصلا دوست نداشتم