میگن یه روزی به اریک کلپتون میگن که میخواییم یه تازه کار به اسم جیمی هندریکس رو بفرستیم رو استیج تا باهات همنوازی کنه.
اریک کلپتون میپرسه کارش چطوره؟بهش میگن خوبه، کارو در میاره.
روز اجرا میشه و اریک کلپتون و جیمی هندریکس برای اولین بار با هم رو استیج همنوازی میکنن.
بعد اجرا مسئول سالن میره میبینه اریک کلپتون یه گوشه سالن نشسته و یه سیگار دستشو و دستش داره میلرزه. میپرسه چی شده؟ اریک کلپتون بهش میگه شما به من گفتید که این پسر فقط خوبه! ولی چیزی که من دیدم خوب براش خیلی کمه، من تا حالا همچین چیزی ندیده بودم. انقد معرکه بود که دستام داره میلرزه از شدت هیجان.
من امروز دودل بودم که کار این گروه تئاتر تازه کار رو برم یا نه.
رفتم،دیدم و کارشون انقد معرکه بود که من از شدت هیجان
... دیدن ادامه ››
دستم لرزید.
چقد با جون و دل بازی کرده بودن، چه اجرای شاعرانه ای بود.
فهمیدم که هشت ماه برای این اجرا تمرین کردن. بهشون تایم سالن نمیرسیده و بعضی وقتا مجبور میشدن نصف شب برن تمرین کنن. چقد این کارشون قابل ستایش و احترامه. این همه عشق و تعهد به کار.
این عشق به کار رو تو نمایش قشنگ میشد دید. چه بازیای معرکه ای. چه کارگردانی حساب شده و دقیقی.
برای من دیدن این نمایش مثل ۹۵ دقیقه زل زدن به یه قاب نقاشی بود که نمیشد ازش چشم برداشت. فریم و قاب این نقاشی چند تا هنرپیشه مرد بودن که بازیشون حرف نداشت. خود نقاشی چند تا هنرپیشه زن بودن که یجور محشری بازی میکردن که شاید اصلا لازم نبود که موسیقی پس زمینه پخش بشه و بازی خود این بچه ها شبیه شعر و موسیقی بود.
جیمی هندریکس تازه کار بعدنا شد بهترین گیتاریستی که دنیا به خودش دید تا ۲۷ سالگیش که خودکشی کرد.
این گروه تازه کار هم اگه با همین عشق و علاقه و انگیزه و اراده ادامه بدن پتانسیلش رو دارن که بشن یکی از بهترین گروههای تئاتر تهران و سالها بدرخشن. امیدوارم هیچی نتونه جلشون رو بگیره و همینطوری ادامه بدن و ما هر سال یه همچین کارای معرکه ای ازشون ببینیم.