گم گشته مَنی اَم به زمان ٬ در نا شناخته مکانی
نمیدانم به حال یا به تعریف ناگشته زمانی دیوانه حال
درونم نا برابر جنگی بپاست ٫ باخت باخت
من گمگشته منم به خارج از زمان
به دنبال هیچ ٫ پا به سایه ام در حال فرار
ذهن مشغولیم خود ندیده ای ناشناخته حال
بغض به گلو فریاد به سینه باقی سکوتی به لب
چشم دوخته شده به مابقی روحم ٫ ناشناخته وار
جسم نابود روح تیره سایه سرگردان
ذهن تنها شاهد با دانسته اشتباهات قلب دیوانه حال
این تنها
... دیدن ادامه ››
من قدیمی ام با عادت های جدید
شعری سخت نوشته با کلماتی غریب
مار گزیده دردی نوشدارو به دست
چشم به راه مرگ و طالب فراموش شدن
بی هدف روحی سر گردان به دنبال دری
چه جهنمی چه بهشتی تنها رهی
علیرضا.م