در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Maryam Rad | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:58:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
احمد نمونه بارز یک شخصیت عاشق هنرمنده که هر دختر اهل هنر آرزوی کنارش بودن و داره،شخصیت لطیف،بازیگر تأتر،صدای خوش که می‌تونه هر لحظه و هر جا برات الهام بخش هزاران ایده است….
من امروز روز کاری افتضاحی و داشتم،با اینکه عاشق کارمم ولی ازش بیزارم، دقیقا حس احمد به مینا… من به این تأتر از سه روز پیش به واسطه یکی از دوستهام دعوت شده بودم. اما از صبح که روزم با تلفنهای مکرر وخبرهای آزاردهنده از پروژه ها شروع شد همه اش تو فکر بودم اصلا چرابرم؟ اصلا من و چه به تأتر؟با اینکه تمام طول زندگیم از ۲۰سالگی تا الان که در ماههای آخر اتمام ۳۵ سالگیمه رو روی صندلی های تأتر گذروندم امّا ناملایمتی های زندگی باعث شده بود فکر کنم آخه من و چه به تأتر؟درست مثل زندگی احمد و مینا!وقتی کارفرمای پروژه ام زنگ زد و از سراسر پروژه اش نالید فکر کردم باید بیشتر بمونم و کارهای عقب افتاده ام و انجام بدم.مثل هر شبم که تا هفت تو دفتر کارم نشستم،گفتم که زنگ بزنم و بگم من نمیام آخه من و چه به تأتر؟احمد و مینا در طوفان زندگی یادشون رفت که چقدر عاشق هم بودن!یادشون رفت که چقدر برای این زندگی زحمت کشیده بودن!مگه میشه این همه سال زندگی کنی و براش زحمت نکشی!درست مثل من که چقدر برای این زندگی سختی کشیدم.این تأتر نمایش بارز زندگی های از دست رفته ی امروزیه این تأتر نمایش بارز عشقهای درد کشیده است این تأتر خود زندگیه.زندگی من!من تمام مدتی که روی صندلی لمیده بودم فکر می‌کردم که من دختر خونه ی نیاورانم و الان همین چند ساعت پیش بود که صاحب خونه ای که یک سال و نیم بعد از ازدواجم و توش گذروندم زنگ زد و گفت دنبال جا بگردیم،درست مثل مینا.من امروز با تک تک سلولهام هوای خفه ی توی سالن و نفس کشیدم.
من این اجرا رو دیدم سوای حال خوبش حال بد هم داشت،
خیلی کلنجار رفتم که ننویسم در موردش ولی دلم نیومد انتقاد نکنم بلکه سازنده باشه،شب اجرا خانمی پشت سر من مجبور شد به خاطر رساندن شیر خشک به بچه بی سرپرستی و بی خانواده ای لحظه ای گوشیش و رو از کیفش در بیاره به قدری با رفتار کوبنده ای مواجه شد، که تمام حس اجرا از من گرفته شد،این تذکر می‌تونست دم گوشی،آروم و خودمونی باشه،اما توی جمع روی استیج و جلوی همه صورت گرفت و اون خانم مجبور شد با صدای بلند برای همه توضیح بده که چه اتفاقی افتاده، نکته دوم نظر دهی بیش از اندازه بچه ها بود،درسته که کودکان و بچه ها اولویت زندگی ما بزرگها هستن اما تمام جو تاتر به خاطرات مدرسه اونها گذشت،یا کلا با یه دیالوگ،یه رفتار برنامه ریزی شده نباید فضا رو به دست بچه ها می‌سپردین یا وقتی سپردین باید به همه شون این فضا رو میدادین نه اینکه به یکیشون بگی اگه میخوای از مدرسه ات بگی حرف نزن!!!! کلا تمام اینها حس من و به هم ریخت
و من واقعا از دیدن این نمایش لذت نبردم با احترام


چه خوب که راحت حرف میزنید اینجا با ما


فقط سوال: این اتفاق برای یک ماه و نیم پیش نیست؟
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نزدیک به پنج ساله که توی پروفایل تیوالم هیچی ننوشتم،من انگار پنج سال بود که خودم و گم کرده بودم،خود واقعی ام و،خود درونگرام، خودی که بارها تنها روی صندلی تأتر لمیده بودم و هوای سالن و توی ریه هام داده بودم، این روزها فرق داره خیلی فرق،دیگه هوای سالن و توی ریه هات نمیتونی فرو کنی،ماسک روی صورتت داره خفه ات می‌کنه،کرونا اومده،دو ساله که کرونا فریاد می‌زنه و اجراها به تازگی رنگ گرفته ان،بچه های تأتری از تمام اجراهایی که لغو شدن خسته و نالانن،هر لحظه ممکنه بعد اجرا خبر فوت عزیزی و بشنون یا بدن،ما تن و بدنمون لت و پار و داغونه از نبودن تک تک دلخوشی های کوچیکمون،اما این اجرا حال من و خوب کرد،من اینبار تنها تأتر نرفته بودم،روی صندلی کنار دستم کسی نشسته بود که فکر می‌کنم دوستش دارم
به سختی بلیط پیدا کردم ردیف آخر اون گوشه، روی صندلیم مثل همیشه لمیدم،دستم رو زیر چونه ام گذاشتم و کش موهام و شل کردم که به سرم فشار نیاره، دکمه های پالتوم و باز کردم و منتظر اجرا شدم
این اجرا حالم رو خوب کرد چون صدای هانا کامکار من از زمین جدا کرد
چون بازی تمام بازیگرا بهترین بازیشون بود
چون وقتی آریا رو میدیدم که خسته بعد از اجرا میومد کافه فهمیدم که چقدر با صحنه ... دیدن ادامه ›› اجین بوده
خیلی سخت بود توی این شرایط و من این و با بند بند وجودم درک می‌کنم
خیلی طولانی بود و از اواسط اجرا کمی خسته شدم
داستان جذاب بود اما قابل پیش بینی
بازی ها بی نظیر بودن
طراحی صحنه می‌توانست قوی تر باشه
و در آخر به تک تکتون افتخار می‌کنم
من روى صندلى نرمم لمیده بودم و گاه گاهى جابه جا میشدم و حتى گاهى زانوهام و میمالیدم و پام و دراز میکردم و فکر میکردم که دقیقاً دنیا به همین بی رحمى است و دقیقاً عشق به همین تلخى... شاید اگه من هم سیگارى دم دست داشتم همگام با رومئو آتش میکردم و غرق در خاطرات تلخ آشنایى ام با تو دقیقا تو همین پارک میشدم ... تاوان عشق سنگینه چه براى من چه براى ژولیت چه براى آتش نشانهاى امروز پلاسکو........
ای کاش می‌توانستم
خون رگان خود را

من

قطره
قطره
قطره

بگریم

تا باورم کنند.



ای کاش می‌توانستم
یک لحظه می‌توانستم ای کاش



بر شانه‌های ... دیدن ادامه ›› خود بنشانم
این خلقِ بی‌شمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند.



ای کاش
می‌توانستم!

احمد شاملو

هیچ چیز، سفید سفید یا سیاه سیاه نیست. سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان داده و سیاه هم
...گاهی سفید است که سرش کلاه رفته

زندگی در پیش رو_رومن گاری

ببین کاراتو آخه؟ تا کی میخوای از اون مغز لعنتی و به کار نندازی؟ تو نباید تو این شرایط من و به این اجرا دعوت میکردی... این همه اجرا این همه کار این همه سناریوی مسخره دیگه... ای بابا دقیقا باید من و به کاری دعوت میکردی که انقدر تو این مدت توی زندگیم جریان داشته باشه؟.. هیل؟ اگه هریسون تصمیم گرفت بمیره به خاطر ضعف جسمانیش یا به طور کلی فلج شدنش نبود احمق... به خاطر این بود که به تمام نقطه های شیرین زندگیش رسیده بود... اون یک مدرس مجسمه ساز بود که با تار تار وجودش زندگی کرده بود... مادر و پدرش رو تو یه چشم به هم زدن درک کرده بود و به افراد دورش که حالا شده بودن اسکات،اندرسن،امرسن،سدلر و حتی جان هم هیچ وابستگی نداشت... میفهمی احمق؟ من کاملا بر عکس اونم... من هنوز هزارتا کار نکرده دارم و هزار تا آغوش گرم نچشیده و هزارتا بوسه نداده.. بعد تو من و بردی نشوندی روی صندلی شماره 11 ردیف اول؟ که چی و ثابت کنی ؟ تفاوت من و هریسن؟ آره ما با هم فرق داریم...اون خیلی خیلی خیلی قوی تر از منه... نمیدونم تو اون لحظات و باید میخندیدم یا گریه میکردم یا به حضور تو و قدم زدنات با اون جوراب زردت افتخار میکردم.. من گیج گیج بودم... و تو هم انقدر درگیر مشغله های کاریت هستی که مدتها یادت رفته بود از من بپرسی؟ هی رفیق خوبی؟ اوضاع به کامت هست ؟ که من جواب بدم نه و تو بفهمی که چقدر و چقدر من و هریسن شبیهیم و شاید من نباید هیچ وقت رو اون صندلی مینشستم... هیل؟ با تمام این تفاصیر باز هم میگم که تو یکی از بهترینها بودی... و باز هم میگم که تلاش و متلاشی هم خانواده هم هستن.. و اینکه دوستت دارم ابله...
متاسفم که نمیتونم نظر کارشناسانه بدم .. این نمایش و دوست داشتم فقط و فقط به خاطر حسم به خاطر دیالوگ های خوبش و بازی دوست خوبم و حس تشابه من با هریسون...
خیلی خوب بود
خیلی خیلی خوب بود
مرسی
لذت بردم
۰۶ آبان ۱۳۹۳
مزسی آقای رحمانی ... شرمنده ام میکنید اینجوری :)
۱۵ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این همه پنجره رو به بهارون مال تو
ابر گریه مال من،زلال بارون مال تو
همه دلتنگی عاشقای دنیا مال من
حرفای قشنگ شاعرای ایرون مال تو
میدونی تو شهر لیلی یه دیوونه بود و بس
اما توی شهر ما این همه مجنون مال تو
خدا ماه و گل و شب رو به تو داده نفسم
صورت ماه،لب سرخ،موی پریشون مال تو
با ستاره ها اگه رفتی توی خلوت سحر
ناز خورشید و نخر،ماه شبستون مال تو
از همه دنیا فقط کنج دل تورو ... دیدن ادامه ›› میخوام
قصر آسمونیه شاه پریون مال تو
شعر :آرش غنی زاده
رفیق روز و شبهای خوبم به زودی با یه بسته بندیه گنده ی هیجان انگیز میام واسه تبریک تولدت وقتی توی این اجرا پای سازت نشستی... فعلا این و داشته باش...
تولدت مبارک بهترین دوستم بهترین رفیقم بهترین سنگ صبورم...
فرزان امیری و manimoon این را خواندند
ساناز همتی و مجتبی مهدی زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این همه پنجره رو به بهارون مال تو
ابر گریه مال من،زلال بارون مال تو
همه دلتنگی عاشقای دنیا مال من
حرفای قشنگ شاعرای ایرون مال تو
میدونی تو شهر لیلی یه دیوونه بود و بس
اما توی شهر ما این همه مجنون مال تو
خدا ماه و گل و شب رو به تو داده نفسم
صورت ماه،لب سرخ،موی پریشون مال تو
با ستاره ها اگه رفتی توی خلوت سحر
ناز خورشید و نخر،ماه شبستون مال تو
از همه دنیا فقط کنج دل تورو میخوام
قصر آسمونیه شاه پریون مال تو
شعر :آرش غنی زاده
اجرای این موزیک مال فرمان فتحعلیانه و من فقط برای تبریک تولد بهترین رفیق این و بهش هدیه میدم.
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!



آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..



پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!



ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!

هشدار! که آرامش ما را نخراشی..



هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!

اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

علیرضا بدیع
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..""
بسیار هم زیباااا
ممنون از حسن انتخاب شما
۱۴ تیر ۱۳۹۳
مریم و امیرحسین مرسی از هر دوتون :)
۱۵ تیر ۱۳۹۳
من خودم دو سه روزه که این موزیک و کشف کردم... به شدت با غزل شاهکار علیرضا بدیع ارتباط گرفتم... فعلا همه رو روانی کردم انقدر دارم این و همه اش گوش میدم :))):))
مرسی امیر حسین بابت تکمیل اطلاعات :) و لینک رسانی به جا زیر این شعر
خواهش میکنم عاطفه خوشحالم خوشت اومده
نا قابل بود مینا:)
۱۶ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزی که برای دیدن ایا اجرا رفتم به شدت اضطراب داشتم... احساس میکردم همه چی در هم و بر همه و حتی شک نداشتم که از دیدن این اجرا لذت نمیبرم ... توی حیاط چند نفری بیشتر نبودند... سالن تقریبا خالیه خالی بود ... باورم نمیشد که چند نفری بیشتر نیستیم که داریم میریم برای دیدن... ب خودم گفتم انقدر بده که هیچ کس برای دیدن نیومده... که البته اشتباه میکردم... دلیل خالی بودن سالن خراب شدن ناگهانیه سایت تیوال بود و اجرا اصلا بد نبود...... بعد از اجرا من هنوز روی صندلی که جیر جیر میکرد نشسته بودم و با کاغذ هایی که توی دستم بود خودم و باد میزدم... توی افکارم چمباتمه زده بودم و قدرت هضم نداشتم... این من بودم که خیلی وقتها توی عمرم هم به خودم دروغ گفتم هم دیگران... این من بودم که حالا با تمام این دروغها قد کشیده بودم و زندگیم و پر از خالی کرده بودم...
به نظر من داستان،واقعیت زندگی خیلی ها از جمله خود من بود... داستان روتین زندگی خیلی ها که شاید هیچ وقت جرات گفتشونم نداشته باشن... نصفه و نیمه پاین پذیرفتن اجرا و به یک جای سفت و سخت نرساندن داستان و به قولی تموم نکردن تاتر مثل فیلم هندیا و به چالش کشیدن ذهن بیننده بعد از اجرا نقطه قوت تاتر بود... ارزشش و داشت.. :) به شدت هم داشت:)
هرچند خرابکاری هایی هم داشت از جمله تپق زدن و دیالوگ از یاد بردن
اما من اصلا اهل نق زدن نیستم :) ضعف تو هر اجرایی هست مهم دیدن نقاط قوت ه
دیروز همه هوش حواسم به شما بود... همه لحظه هام داشت پیش شما سپری میشد... حتی وقتی توی یک کافه رستوران گذری روی نیمکت چوبی نشسته بودم و باد پنکه ای که توی گذر کار گذاشته بودن توی صورتم میخورد، دودسیگار بهمنم و با خودش میبرد، وقتی میون همهمه ی توی گذر و توی چراغای روشن شهر چند لحظه ای به برج میلاد خیره شده بودم... یاد شما بودم و گذشته ها... یاد جوان بودنم که یک ساله چطور ته کشید... یاد ثانیه های خوشی که داشتیم... یاد بی دغدغه بودنم و بودنمون... یاد شبهای اجرا... آخ که دلم تنگه... تنگ خودم،تنگ شما،تنگه نفس کشیدن راحت توی هوای گند تهروون،تنگه قهقهه هامون... تنگه بک استیج و هیجانات،تنگه قلیون های بعد از اجرا ساعت یک شب،تنگه زندگی .... که هنوزم شقایق داره ...چراغهای کافه هم خاموش شد و تنها روشنایی شهر شد آتیش سیگار من... همه چی تو سکوت فرو رفت و فقط گاهگاهی صدای خنده های چند جوانک مست بلند میشد... وقت رفتنه... وقت رفتن به دنیای واقعیه جدا از خیال...دوستون دارم رفقا و همیشه براتون آرزوی موفقیت میکنم...
مریم راد (maryamdavoodirad)
درباره نمایش شکلک i
کاش بازهم اجرا بذارن... من باز هم میبینم ... با هر باز هم اجرا من هم باز هم میبینم
چه شاعرانه و آهنگین!!..
واج‌آرایی حروفِ "ب" و "ه" داره نوشته‌تون.:))
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
مرسی رعنا.. کلی امروز دارم از تو تی وال اعتماد به نفس جمع میکنم... ذخیره میکنم واسه آخرتم :))))
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
manimoon:ولی سر داستان خراب کاری کردم که استاد :)))
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی تنها روی صندلی ردیف اول نشسته بودم داشتم فکر میکردم بعد از تمام دغدغه ها و خستگی های روز مره .... واقعا این تاتر ارزش این و داره که تنها روی یه صندلی لم بدم یه نمایش رو نگاه کنم؟؟ ابتدای شروع نمایش کند بود منم فکرم هزار جا بود غیر از صحنه اجرا ... اما کم کم جون گرفت موزیک داشت رنگ و بوی تازه ای به اجرا میداد... فکرم نا خود اگاه داشت متمرکز میشد... هر چند هنوز به خالت نرمالی روی صندلیم دست پیدا نکرده بودم... با هر حرکتی که من روی صندلیم میکردم قیژ و قوژ عجیب غریبی سالن و میگرفت و من سعی میکردم با حالت چشمهام شرمساریم و بیان کنم ... اما تمام حواس شنوایی و دیداریم حالا دیگه به نمایش بود... چهار زانو نشسته بودم بعدش هم طی یک حرکت انتحاری زانو هام و بغل کرده بودم... حالا همه چیز خوب بود... به تنهاییه فکر نمیکردم... به صندلی بغل دستم که بلیطش توی کیف پولم بود اما خالی بود... حس خوبی داشت صدای آقای حکایتی... صدای ساز و حتی آوای حیف حیف ها... همه چیز داشت خوب پیش میرفت ... اجراها و موزیک فوق العاده... نو پردازی بی نظیر بود ... حالا دیگه جای من هم روی صندلی خوب بود:)
جالب می نویسی
بیش تر مثل یه داستان کوتاه.

manimoon..
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
توی صفحه اصلی مِیلت هست.

manimoon..
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
eeeeeeee..... ahan unjuri :))))) man kheyli vaghte be in asr bar nagashte boodam akhe
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مدتها بود داشتم به این اجرا فکر میکردم... روزی که از طرف بهترین نوازنده دنیا به این کنسرت دعوت شدم پیش خودم فکر کردم که اگه دوست و رفیق روزهای سختم با این گروه نمینواخت هیچ وقت به دیدنش تو این اجرا نمیرفتم... شاید ترجیح میدادم به اجراش با خواننده های دیگه برم... اصلا رفته بودم به نیت صله رحم نه دیدن اجرا... اما اشتباه میکردم... واقعا این اجرا شب من یکی و ساخت... هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر حس خوبی داشته باشه... قضایای تکنیکی و گاهی فالشها و از ضرب انداختنها رو همه دارند بعضی ها به دلیل تجربه کمتر و بعضی ها بیشتر... اینجا بحث حسه... بحث حال خوش بعد از اجرا... مرسی که دعوتم کردی رفیق...
manimoon این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید