در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال متین فرد | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:07:42
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
- دروغ بیشتر از هر چیز براى من خشکسالى و دروغ یعقوبى را تداعى میکرد، نمایشى با شوخى هاى جنسى فراوان که به رغم آنکه چندان حرف تازه اى نداشت، سرگرم کننده بود.
- دروغ را باید در گروه نمایش هاى هم نوع خودش سنجید، آن وقت مى توان به آن نمره قبولى داد!
- در مورد صحنه نمایش، یک شرکت مبل‌سازی، مبل و تخت خواب خود را در صحنه میگذارند، و بروشور تبلیغاتى هم به همراه بروشور نمایش به مخاطب مى دهند، اسمش را مى گذارند طراحى صحنه! چرا؟
- اما در مورد بازى ها، من اتفاق خاصى رو صحنه ندیدم، البته شاید متن اثر هم بیش از این ایجاب نمى کرد، اما در این میان افشین هاشمى شاید کمى درخشان تر از بقیه بود.
- متن نمایش نوشته ى فلوریان زلر به شدت غیر ایرانى بود (نظر شخصى)! شاید برشى از سریال هاى ترکى بود، یا پرافسوس لأیه هنوز پنهان اجتماع کنونى ما که من همچنان ترجیح مى دهم باورش نکنم!
- حرف آخر؛ دروغ، همیشه دروغ است، خودمان را گول نزنیم!
امیر مسعود، محسن جوانی و nahid jamshidi این را خواندند
لیلا فرزام نیا این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
معمولا بعد از تماشاى یک نمایش، تا از حال و هوایش بیرون نیامده ام، چند خطى برایش مى نویسم... اما #جنایت_و_مکافات درست در وسط روزهاى خوب و شلوغى بود، که نوشتن برایش را به تعویق انداخت، و وقتى دیدم هفت اجرا بیشتر برایش باقى نمانده است، بیشتر از جهت ترغیب دوستان به تماشاى این اثر، گفتم چند جمله اى نوشتن براى آن خالى از لطف نیست!
-جنایت و مکافات از جهت بازیگران حاضر بر صحنه، یک مجموعه ى فوق العاده بود، #بابک_حمیدیان #آتیلا_پسیانی #طنازطباطبایی #مهدى_سلطانى #میناساداتی #پیام_دهکردی #پانته_آ_بهرام #بهنازجعفری ترکیبى از بهترین ها که هر کدام در نوع خود در سینما و تئاتر سابقه اى درخشان دارند! و انتخاب بابک حمیدیان در نقش راسکولْنیکُف انتخاب هوشمندانه اى بود و او در نقش خود خوش درخشید و نقش اصلى نمایش بود! صحبت در مورد ستارگان این اثر، سخن به گزاف است، که هنرشان بر کسى پوشیده نیست.
-هر چند تالار وحدت، کم صحنه هاى درخشان بر خود ندیده است، اما طراحى صحنه این اثر نیز با اینکه ثابت بود، اما هوشمندانه از سه طبقه کردن صحنه بهره برده، که تشدید پرسپکتیو در طبقه ى میانى، نکته ى مهمى بود که دوست عزیز من بدان پى برده بود!
و حضور درختى در وسط این صحنه که ریشه، تنه و شاید پرو بالش هر کدام در طبقه اى از اتفاقات نمایش بود، موردى است که نیاز به واکاوى دارد و من به شخصه بسیار مشتاقم تا در جایى در باب آن بیشتر خوانده ... دیدن ادامه ›› و بدانم.
-و اما داستان نمایش...
جنایت و مکافات به نمایش در آمده، بخشى از کتابى به همین نام از داستایوفسکى است. اثر بر روى صحنه به شدت ضد خداست، آن هم با ادله اى که امروزه در شبکه هاى مجازى و محاورات روزمره زیاد مى شنویم، و البته چندان پرمایه نیست! اینکه خون زن مبتلا به سل را به اینکه خدا کجاست نسبت مى دهد، در مواجهه با فقر و بدبختى و زنى که از ندارى به تن فروشى روى آورده و ... پاى خدا را وسط مى کشد و... اما جالب است که داستایوفسکى به شدت موحد است، و جمله ى معروف "اگر خدا نباشد، همه چیز مجاز است" از اوست. اینکه چقدر اداى این جملات ضد خدا منطبق بر نوشته ى داستایوفسکى است یا در اثر به نمایش در آمده اضافه شده را نمى دانم، اما به نظر شخصى من در روزگارى که مشکلات مالى و فساد و... بیداد مى کند و زندگى را بر مردم تنگ و پایه هاى اعتقادى غالب ایشان متزلزل شده است، کاش به این جریان دامن نزده و خدا را بیشتر از این از مردم نگیریم!
گویا دکور اوایل ثابت نبوده بعد شکستن ثابت شده
۲۱ تیر ۱۳۹۸
در مقدمه خانم مهری آهی نوشته شده که راسکلنیکف مثل خیلی از آدمای دور و بر خودش نهیلیست میشه اما در انتهای رمان از نهیلیستی برمیگرده . به نظرم در نمایش موقعی که کاترینا میگه خدا رو میبینی ؟ خدا اینه ! فکر میکنم منظور کارگردان نشان دادن گرایش نهیلیسم افراد در اون زمان بوده . صد البته روی کارکتر سوفیا که بسیار خداباوره به اندازه کافی تمرکز شده و مشخصات ظاهری و خلق و خوی مینا ساداتی با آنچه که داستایوفسکی گفته مطابقت داره . بر اثر معاشرت راسکلنیکف با سوفیاست که راسکلنیکف به اشتباه بودن و توجیه ناپذیری کارش و دستکاری در روال دنیا پی میبره و خودش اعتراف میکنه و طبق آنچه که در مقدمه مهری آهی آمده است راسکلینکف هنگامی که مکافات قانونی جنایتش رو میکشه احساس آسودگی میکنه اما قبل از اون از یه مکافات درونی رنج میبرده که به مراتب بدتر از مکافات قانونی بوده و بخاطر همینم تو نمایش از افسر هم میپرسه که آیا مکافات درونی کافی نیست برای مجازات جنایتکار ؟
۲۴ تیر ۱۳۹۸
و لازم به ذکره که کاترینا اون دیالوگ رو در اجتماع و جلوی مردم مطرح میکنه . تا اونجایی که من دستگیرم شد میتونه اون قسمت دال بر گرایش نهیلیسم یک سری افراد پطرزبورگ اون زمان باشه
۲۴ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهى به نمایش جسورانه ى #آبى_مایل_به_صورتى به روایت #ساناز_بیان
-نمایش در صحنه اى سیاه و تاریک بر روى پله هایى فلزى اجرا مى شود، این سیاه بودن صحنه کاملا متناسب با محتواست، اما در مورد پله هایى که بستر حضور بازیگران بود باید گفت که عرض پله ها بسیار کمتر از عرض سالن بود، و همین زاویه ى دید تماشاگر را در کناره ها و به ویژه در ردیف هاى جلو با مشکل مواجه مى کرد، که نمى دانم این ایراد به معمارى سالن تماشاخانه سپند برمى گردد، یا طراحى صحنه!
-نمایش تمرکز بر موضوع ترانس ها و دوجنسى ها دارد، که یک روایت تمام و کمال دوساعته است! راوى این داستان نه یک شخص که چندین نفر هستند! و نگاه به این معضل از دید افراد مختلف درگیر با موضوع روایت مى شود:
دوجنسى، زنى که مرد شده، مردى که زن شده،
مادر پزشکى که یک دانه پسرش تمایلات زنانه دارد و او را نمى پذیرد، و در مقابل مادر روستایى که در مقابل پسر این چنینش به دیگر فرزاندنش مى گوید از امروز شما یک خواهر دیگر دارید! و در مقابل این مادرها، فرزندى که مادرش، مرد شده!
این داستان تبیین مى کند که این معضل به یک طبقه ى خاص بر نمى گردد، شهر و روستا نمیشناسد، فقیر و غنى سرش نمى شود، و هر خانواده اى را در هر ... دیدن ادامه ›› رده اى مى تواند درگیر کند.
نمایش اما فقط به طرح معضلات و مشکلات عمیق این افراد و خانواده هایشان بسنده نمى کند، و به روایت هنرپیشه ى نقش فریدون ملک آرا، که گرایش هایی داشت که حس می کرد زن است، اطلاعات خوبى را در اختیار مخاطب مى گذارد. (او با پیگیرى هاى فراوان و کسب اجازه ى شرعى، عمل تغییر جنسیت را انجام داده و با نام مریم خاتون ملک آرا، مادر ترنس های کشور شد)
-بازى هاى نمایش به غایت قوى است و چه خوب مخاطب را همراه و درگیر مى سازد، و این بازى ها با گریم هوشمندانه آنقدر خوب صورت گرفته، که اگر مخاطب هنرپیشه را نشناسد مى تواند شک کند که این زن است با گریم مردانه یا مرد با گریم زنانه!
-چقدر نام این نمایش صحیح و به جاست. در مقابل ألفاظ تحقیر کننده اى که متاسفانه زیاد براى این افراد استفاده مى شود، مى توان اینان را آبى هاى مایل به صورتى یا صورتى هاى مایل به آبى قلمداد کرد!
-و اینکه صداى دوربین آقاى عکاس چقدر مزاحم بود، کاش عکاسان تئاتر بدانند شرط اول احترام به حقوق مخاطب است.


در ادامه روزهاى سرماخوردگى و بى حالى حاصل از آن، دیدن اثرى هنرمندانه در معیت یک دوست خوب، همان چیزى است که حال آدم را خوب مى کند!
انگار همیشه مى شود روى حس خوب بعد از تماشاى نمایش هاى #پارسا_پیروزفر حساب کرد، و اینبار در آخرین نفس هاى سال ٩٧، نمایش #ملاقات
١-در باب بازى هاى نمایش، بى إغراق مى توان گفت که در ملاقات همه ى شخصیت ها به درستى انتخاب و چیده شده اند، آلفرد بیچاره! بى دلیل نیست که #رضا_بهبودی پاى ثابت کارهاى پیروزفر است، و اینجا او نمادى از بى عدالتى امامعصوم ودوست داشتنى است! #پانته_آ_پناهی_ها ، بانوى میلیاردر ٩ شوهره و عدالت خواه، که به قول خودش همه جاى بدنش مصنوعى است، با بازى روانش، خبث روان کلرزاخانسیان را به خوبى به تصویر مى کشد و در صحنه هاى نشستن و برخواستنش چقدر خوب مصنوعى بودن اندامش را باورپذیر مى کند! سیاوش چراغى پور، بازیگر کهنه کار صحنه ها، اینبار در نقش شهردار، و کشیش هومن کیایى ودیگر بازیگران پیر و جوان همگى عالى، اما خود پیروزفر کجاست؟!! اگر گوش هایت را تیز نکنى و البته دوست همراه تقلبى نرساند، محال است بتوانى پارسا پیروزفر را در نقش معلم مدرسه با آن گریم متفاوتش تشخیص دهى!!!
٢-از بازى ها که بگذریم، در مورد صحنه، جداى از سادگى ش که کفایت مى کرد، تعویض منظم و سریع صحنه ها بسیار خوب بود، اما مگر جنگل وارونه داریم؟ به نظر من جنگل وارونه تاکیدى بر اتفاقى بود که بزنگاه آن جنگل بود، بر روى قارچ هاى سمى!!!
٣-نمایش دوساعتى و چندى به طول إنجامید، و اندک جنبه ى کمدى ش کاملا نمک کار بود، که نه از جنس هجو، که از نوع پیروزفرى ش بود که مى شد با آن ... دیدن ادامه ›› خندید!
٤-اما در مورد خود متن، که البته بى اطلاع از اصل اثر، به نظرم ترجمه ى تمیز و شاید بومى شده اى بود، هنوز ذهنم درگیر است! نمایش بر چند چیز به خوبى تاکید دارد، اینکه هر آدمى یک قیمتى دارد، اینکه سرمایه دارى در پوسته ى دادخواهى چه به سادگى جامعه را تبدیل به مردمى حریص و کینه توز مى کند! اینکه که کشیش مظهر دین و معلم مظهر پدرى هم جایى زانو خم مى کنند!و...
٥-نمایش جملاتى کلیدى داشت، که در راستاى هدف اثر به خوبى عمل میکرد! -یک میلیارد می دهم و عدالت را از شما می خرم! -چندلحظه فکر نکن! وقتی فکر نمی کنه شبیه سیاستمدارا میشه! و...
٦-این را هم بگویم براى آنها که شاید به درستى شکایت از قیمت بالاى بلیط نمایش ها دارند، پیروزفر مى توانست این نمایش را در تالار وحدت یا اسپیناس با قیمت چندبرابر روى صحنه ببرد، اما تئاتر شهر را انتخاب کرد، و تماشاى هنرمندانه اش را براى همگان شدنى کرد. دیدن این اثر را از دست ندهید!
و اما نمایش "تروما"...
در مورد انتخاب این نمایش از میان این همه آثار موجود حاضر، بیش از نام بازیگران، نام "افسانه ماهیان" به عنوان کارگردان این اثر برای من مطرح بود. پیش از این، مشاهده ی نمایش "هم هوایی" از ایشان و ارتباطی که با من مخاطب برقرار کرده بود کافی بود تا تماشای این اثر را برای یک غروب جمعه ی پاییز برگزینم...
تروما از نظر عرف تئاترهای امروزی شاید اثر قابل توجهی نباشد، مشابه هم هوایی سه شخصیت به طور موازی روایتی از احوالاتشان دارند، اگر در هم هوایی سه داستان در جریان است، در تروما سه شخصیت فقط جمله گو هستند، دیالوگ خاصی بین آنها برقرار نمی شود، و داستان ویژه ای قرار نیست اتفاق بیفتد!
" میگویند نقطه طلایی یا نسبت طلایی در بسیاری از ساختار هستی وجود دارد ، از مارپیچ های دی ان ای ، تا مارپیچ گوش ، تا حلزون و پرهای طاووس ، مارپیچ آفتابگردان و مارپیچ کهکشان ها و تمام زیبایی های طبیعت... اما به گمانم زیباترین مارپیچ در عالم هستی ، مغز انسان است..." اما وای از زمانی که این مارپیچ های زیبا لنگ بزنند!!!
"تروما" اما فراتر از یک تئاتر است، این را نه به جهت ارزش هنری اثر که از باب تلنگری که برای مخاطب دارد ... دیدن ادامه ›› می گویم!
در نمایش جملاتی پی در پی که با "من دلم میخواد..." شروع شده است تکرار می شود، که همه ی این سه نقطه ها، عادی و روزمره ی ما هستند: من دلم میخواد داد بزنم، من دلم میخواد کفش پاشنه ده سانتی بپوشم، من دلم قایق موتوری میخواد، من دلم میخواد تو اتوبانا لایی بکشم، من دلم میخواد آسمون رو ببینم، من دلم میخواد یه پاکت تخمه بشکنم.. و.. و... اما واقعا فکر کردیم که آدم هایی هستند که این "من دلم میخواد" ها هرگز برایشان میسر نمی شود... آدم هایی که مادرزادی یا در اثر یک اتفاق یکی از توانایی هایشان را از دست داده اند...
چشم هایتان را ببندید و یک لحظه فکر کنید چشم هایتان نمی بیند، یا گوش هایتان نمی شنود، یا با پاهایتان نمی توانید راه بروید... یا... اینجاست که مادرتان راصدا می کنید و یک سوال بی پاسخ که "چرا من رو به این دنیا آوردی؟"
"تروما" حکایت دردناکی است که با بازی های بسیار خوب بازیگرانش به خوبی بر دل می نشیند ومخاطب را حداقل برای چند ساعتی به فکر فرو می برد! فکر داشته هایمان، فکر قدرنشناسی هایمان، فکر آنان که نادیده انگاشته شدند، و فکر سوال بی پاسخی که چرا به این دنیا آمده اند...؟ بازیگران این اثر سوار بر دوچرخه هایشان فقط رکاب می زنند، دوچرخه ها حرکت نمی کنند، اما گردش چرخ ها ادامه دارد، و جایی آن چنان سرعت می گیرد که دورانش را در مغزت احساس می کنی!
اگر به دنبال یک اثر داستانی هستید "تروما"گزینه ی مناسبی برای تماشا نیست، اما اگر فارغ از نمایش های همیشه، فکر می کنید لازم است یکی داشته هایتان را به یادتان بیاورد، و به شما بفهماند که همینکه می بینید و می شنوید و دست و پا دارید و.. جقدر خوشبختید، دیدن "تروما" را از دست ندهید!
ممنونم از متن زیبا و مفیدتون
۱۹ آبان ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند خطى پراکنده براى #مى_سى_سى_پى_نشسته_میمیرد اثرى از #همایون_غنى_زاده #تالار_وحدت -
نمایش در صحنه اى سیاه سفید با قاتلى ترسو مثال آن که از سوسک میترسد و با فاصله آن را می کُشد آغاز مى شود، و یکباره با فرمان کات آقاى کارگردانى که فقط صدایش را داریم، ورق بر مى گردد و مخاطب وارد فضاى اصلى داستان مى شود.
- مى سى سى پى از نظر صحنه پردازى به غایت قوى است، صحنه اى سیاه سفید که به خوبى فضاى سینماى کلاسیک را بازنمایى مى کند، و از جایى به بعد آناستازیاى قرمز پوش چه خوب در این صحنه ى سیاه سفید مى درخشد!
- بازى ها در نمایش روان و مناسب است، #ویشکا_آسایش که جاهایى یادآور ساحره است، انتخاب بسیار مناسبى براى این نقش است، #سیامک_صفرى خوب ظاهر شده است و #بهرام_افشاری که بیشتر با پایتخت شناخته مى شد، وجهى دیگر و به مراتب قوى تر از هنرش را به نمایش مى گذارد، هنرپیشه اى که على رغم قد بلندش، مثال یک کودک تحقیر مى شود، و چه خوب از عهده ى نقش این عاشق بیچاره برآمده است!
- صداگذارى نمایش در بخش هایى مناسب و در جاهایى به شدت آزار دهنده است، آن زمانى که صداى موسیقى آنقدر بلند مى شود که چیزى از گفتمان بازیگران شنیده ... دیدن ادامه ›› نمى شود
- اما داستان این نمایش حداقل به زعم من پیام خاصى نداشت! بازیگر زنى که به همگان چراغ سبز نشان مى دهد و از ابزار عشق هاى دروغین به هیچکس ابایى ندارد! از طرفى قتل هایى پیاپى که از "فیلم بودن" خارج شده و به واقعیت صحنه مى آید!
و البته نکته ى قابل تامل داستان به سخره گرفتن جنبه هایى از سینماى معاصر است، که به درستى به تصویر کشیده شده است.
- یکى از جنبه هاى مثبت این اثر بخش هاى طنز آن است، که از طنز سخیف و شوخى هاى جنسى مرسوم در بسیارى از نمایش ها فاصله گرفته است.
- مساله دیگر در باب این اثر زمان طولانى نمایش بود. سه ساعت بدون آنتراک براى این نمایش از جایى به بعد واقعا خسته کننده مى شود.
- یک مورد مهم در مورد این تئاتر هم آنکه على رغم قیمت بالاى نمایش، حتى از چاپ بروشور براى اثر دریغ شده بود، که این مساله خود جاى انتقاد دارد!
من اجرای سال گذشته این نمایش رو دیدم و یادمه که با وجود ایده های خوب و بازی و کارگردانی و ... مدت نمایش که سه ساعت بود خیلی اذیتم کرد و از یه جایی به بعد دیگه سر گیجه گرفتم.
۲۲ مهر ۱۳۹۷
(- یکى از جنبه هاى مثبت این اثر بخش هاى طنز آن است، که از طنز سخیف و شوخى هاى جنسى مرسوم در بسیارى از نمایش ها فاصله گرفته است.)

احساس میکنم دیالوگ های مستیم کارگردان نسبت به اناستازیا دقیقا مصداق همون جنس شوخی هایی بودن که شما نبودش رو مثبت تلقی کردید
۲۳ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کافه پولشری حرف تازه اى ندارد اما ارزش دیدن دارد!
بعد از ماتریوشکاى پیروزفر که یک مونولوگ حساب شده و دقیق بود، اجراهاى این چنینى رونق گرفت! (البته احتمالا پیروزفر مبدع این کار نیست، اما از نظر کیفیت شاید همچنان پیشتاز باشد، اجرائى نزدیک به دوساعت براساس هشت داستان کوتاه از انتون چخوف!) بعد از اثر تک کاراکترى پیروزفر، نمایش چشم هایى که مال توست از بهاره رهنما هم سروصداى زیادى به پا کرد (متاسفانه من این کار را ندیده ام!) بعد از آن آثارى از این قبیل از افرادى نه به سرشناسى این سه نیز به روى پرده رفت، که تمامى آنها مخاطب خاص خود را دارد.
در سه مورد مذکور کارگردان و بازیگر یکى است، و فرد یک تنه باید بار خود را به مقصد برساند!
بدیهى است که جذب مخاطب در مونولوگ کار بسیار دشوارى است، در نمایش ماتریوشکا داستان هاى متفاوت، تغییر نقش تک هنرپیشه در روند نمایش، و البته بازى قوى پارساپیروزفر این مهم را عهده دار است، اما در کافه پولشرى داستان کمى متفاوت است،
به عنوان یک مخاطب فاصله بازى و جذابیت پاوه نژاد و پیروزفر براى مخاطب زیاد است (نظر شخصى) و از سمت دیگر داستان کافه پولشرى حداقل در ظاهر دم دستى و ابتدایى ... دیدن ادامه ›› است،
اما نکته ى قوت این اثر که همان عامل جذب مخاطب مى شود انتخاب کافه به عنوان لوکیشن اجراى نمایش (نمایش در کافه تاترشهر، کافه تئاتر شهرزاد و اینک کافه خانه موزه استاد انتظامى اجرا دارد) و ارتباط نزدیک بازیگر با تماشاگر است.
خانم پولشرى صاحب کافه در ابتداى نمایش از شما پذیرایى مى کند و در طول نمایش بین میزها حرکت مى کند و رودررو با شما صحبت مى کند و داستان پراندوه زندگى ش را روایت مى کند...
در کل اگر نه در پى مشاهده ى یک اثر فاخر، که به دنبال تجربه اى جدید در تماشاى تئاتر هستید، کافه پولشرى مى تواند انتخاب خوبى باشد!
مثل شلوار جین آبی رو بهتون پیشنهاد میکنم ببینین.
مونولوگی بود که من خیلی دوستش داشتم.. همونقدر که ماتریوشکا برام خسته کننده و طولانی بود..
۲۱ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
#آمیزقلمدون على رغم اسامى بینظرى که بر آن سوار است، #اکبر_رادى #هادى_مرزبان #ایرج_راد #فرزانه_کابلی نمایش چندان قابل توجهى نبود... اما... دیدن سالن خالى برأى بزرگانى چون مرزبان و ایرج راد اتفاق خوشایندى نیست... نه براى دیدن یک تئاتر خوب، براى تنها نگذاشتن أین پیران تئاتر، آمیرقلمدون را حمایت کنید، تماشا کنید!
چند خطی پراکنده برای بی تابستان
موضوع و محتوای بی تابستان در اندازه ی یک تئاتر نبود، مطرح کردن معضلات مدارس غیرانتفاعی و هزینه های بالا و برخوردهای نابرابر آنان با والدین و... شروع نمایش بود. اما دغدغه ی اصلی نمایش، اگرچه موضوعی است که شاید آموزش و پرداخت به آن برای والدین کودکان و نوجوانان الزامی باشد، اما در آن صورت باید گفت که تماشاچی تئاتر، جامعه ی بسیار محدودی برای این مورد است، وشاید یک فیلم سینمایی بیشتر از عهده ی این مهم برآید (نگاهی به فیلم هیس دخترها...!)،
باید اذعان داشت که موضوع نمایش به طور کامل پرورش نیافته بود، یعنی یک مساله "علاقمند شدن دانش آموز دختر به معلم مرد" مطرح شده، اما در روند نمایش دیده می شود که معلم از هر خطایی مبرا ست (هرچند خیال پردازی های دختر در رابطه با آقای معلم به اخراج او منجر شده بود) و داستان تنها روایتی از این مساله بود، بدون آنکه آن را واکاوی کند، چه برسد به آنکه راه حلی برای حل آن ارائه دهد!
اما از اینها که بگذریم، نکات ظریف و مثبتی هم در این نمایش بود که نمی توان از آن چشم پوشید:
• هر پرده ی اثر، یک ماه سال بود که از مهر شروع و تا خرداد ادامه داشت، بی تابستان! (فصل شادی های کودکانه حذف می شود) و سه بازیگر اثر بسیار ظریف از یک وضعیت (یک ماه) به موقعیت دیگر ... دیدن ادامه ›› می رفتند.
• چرخ وفلک وسط حیاط مدرسه (نقطه ی مرکزی صحنه ی نمایش)، که شروع و پایان نمایش بر روی آن است، انتخابی بسیار هوشمندانه بود. چه در ابتدای اثر که برا آن قفل می زنند، و چه در انتها که "بچرخ تا بچرخیم" را یادآور می شود!
• دیوار مدرسه که از سالهای دور (همان زمان که تعلیم و تعلم عبادت بود) رنگ نخورده است، و حالا رنگ هم که می خورد ردی از گذشته را همچنان دارد، و رنگ آن چه هوشمندانه رفته رفته با حرکت قلم موی آقای معلم تغییر می کند، و همین نقشی که بر آن می آید چه داستان ها که در نتیجه ی تخیلات یک کودک نمی سازد.
• بازیهای اثر اگرچه فراز و فرود چندانی نداشت، اما نمایشی قابل قبول و درخور بود.
• دیالوگ های اثر اگر چه از جنس گفتمان های روزمره بود، اما در بسیار از موارد جملاتی قابل تامل را بیان می کرد.
• بارداری خانم ناظم (همسر آقای معلم نقاشی) در پایان نمایش، شاید نوید تولدی دوباره بود، چیزی که شاید امیدی برای فردایی بهتر را در پی داشته باشد...
خوب به نظر من دیدن هر نمایشى یه دلیل میخواد، و چه دلیلى بهتر از اینکه #طراح_حرکت نمایش دوست عزیز آدم باشه، نازنین نانا والاجم
نمایش #روز_بیست_و_یکم
در شروع نمایش، فکور (قهرمان داستان با بازى #ایوب_آقاخانى ) رو به جمعیت مى ایستد و با حالتى تمسخرآمیز و لحنى کوبنده مى گوید: اشرف مخلوقات شمایید؟ وهمین تلنگر خوبى براى مخاطب و براى شروع نمایش است.
اثر در بحبوحه شلوغی‌ها و درگیری های شهریور ۱۳۲۰ در ایران، در زمانى که مردم دچار قحطی شده اند جریان دارد! گریزهایى از نمایش به حال و روز امروزمان بر مى گردد، رواج فساد و فقر در جامعه، تزلزل مذهبیون، و البته حضور پررنگ نماینده روس!!! اما نکته اى که براى من مبهم باقى ماند اینکه قهرمان قصه، دائم الخمرى بود که اگرچه مى توانستى دوستش بدارى، ولى در اندازه ى یک قهرمان نبود!
بازى ها باور پذیر بود، و نمایش از هرجهت ساده بود، از طراحى صحنه تا لباس و... که البته لازمه ى اثر بود.
اما مساله ى آزاردهنده، ساختمان غیر استاندارد و مدیریت ضعیف #خانه_نمایش_مهرگان بود، مسائلى مانند عدم تعریف فضاى انتظار، فاصله ى بسیار کم ردیف صندلى ها، و... و اجازه ى ورود تماشاچیان بعد از ساعت شروع که مخل نظم نمایش بود!
و گلایه ى تکرارى من! این که هر اثرى جاى خندیدن نیست...!!!
ممنونم از نظر شما حتما نقاط ضعف رو اصلاح خواهیم کرد
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
در مورد تماشاخانه مهرگان متاسفانه مدیریت اجرایی وجود ندارد بین اجرا همینطور میروند و می آیند .
صندلی ها هم که کاملا غیر استاندارد
اما درباره اثر
بجز ایوب آقاخانی مگر بازیگری بود
درباره گریم هم شما فضای خانه فساد رو با سه دختر که اصلا هیچ نشانه ای از .........
و بازی ها که انگار از روی متن میخوانند من ردیف ... دیدن ادامه ›› دوم بودم و صدای بازیگران رو خیلی نمیشندیم
مِی فروش که به دلیل نوع شغلش معذوریت هایی باید داشته باشد دائما مست بود و با رفتاری عجیب که نه شبیه مردان هیز بود و نه الواط با مشتریانش بگو مگو میکرد عاروق میزد و توهین میکرد دکتر که نه به لحاظ ظاهری و نه بازی دکتر بود لباس یک کارگر رو تن ایشون کرده بودند کسی که در فرنگ درس خونده کسی که با علم روز آشناست و اگر مذهبی بودن رو با موی بغل شانه کردن و پاچه شلوار بالا زدن برای نجاز و استغفار برای لب بعنوان قوام شخصیت مطرح میکرد دکتر متدین ما در میخانه چه میکرد
در باره قلیان و تنباکو که میشود کتاب نوشت
درباره می نوشیدن دوستان هم من فکر میکنم گاهی بد نیست چهار تا فیلم قدیمی رو زیر و رو کنیم اگر اهل پوشیدنش نیستیم بجای دیدن فیلم های خارجی
در اون سالها شراب در شیشه ویسکی میدادند و در شات سرو میکردند
و می فروش که معمولا ارمنی بوده از سالهای بسا دور باده گردانی می‌کرده اما نه به این نحو حداقل داشاکل رو ببینید
لااقل هزار دستان رو ببینید
۰۷ شهریور ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش با صحنه اى از سکوت بین یک زوج فرانسوى آغاز میشود، یک میزنهار خورى طویل که به دور از هرگونه صمیمیتى است، و زن و مرد داستان را از هم دور کرده است!
در صحنه ى بعد یک سرباز آلمانى به خانه و شاید هم خلوت این زوج وارد مى شود، و پیشبرد نمایش را به دست مى گیرد.
در هر لحظه ى داستان منتظرى این زوج زبان بگشایند، بخصوص در لحظه هاى کلیدى، آنجا که مرد آلمانى در مورد رابطه ى خصوصى زن و مرد صحبت مى کند، وقتى از زن براى قدم زدن دعوت مى کند و او را با خود مى برد، وقتى فریاد میکشد و سینى را زمین مى کوبد.... اما زوج فرانسوى که کشورشان در جنگ تسلیم آلمان شده است، سکوت را نمیشکنند و این مرد آلمانى است که صحنه را در دست دارد و متکلم وحده ى نمایش است، و شهرام حقیقت دوست چقدر خوب از این عهده برآمده است!
دیالوگ هاى حقیقت دوست، که در همان حد مونولوگ باقى مى ماند، گاه یک سخنرانى کامل است، و در بخش هایى، نمایش را فراموش کنید و فقط به جملات فکر کنید، عجیب یاد خودمان (کشورمان) مى افتید:
- شما چون توان ایستادن ندارید زانو میزنید
شما چون توان تغییر دادن ندارید میپذیرید
کشور شما پر از آدم های سرخورده ایِ که چون نمی تونن چیزی رو عوض کنن، پذیرفتنش
- برای شکستن این ... دیدن ادامه ›› مردم باید به غرورشون حمله کرد...چیزی که اگه از دست بدن دیگه هیچوقت برنمیگرده
نمایش با همین روند که مخاطب را چون زوج نمایش به سکوت واداشته است ادامه مى یابد و در صحنه اى تاریک که تنها تابلوى نقاشى روبه تماشاچى روشن است پایان مى یابد! (یادمان نرود فرانسه تسلیم شد تا شهرهایش را از ویرانى نجات دهد!)


پارسا پیروزفر از ١٣٧٤ به محض ورودش به دنیاى سینما و تلوزیون با بازى در ضیافت کیمیایى و در پناه تو ، تبدیل به چهره اى محبوب و معروف شد. زیبایى چهره اش آنقدر بود که او را به استار سینما تبدیل کند، اما آنچه وى را از دیگران همترازانش مجزا کرد، منش رفتارى و حرفه اى ش بود!
پیروزفر مقهور ظاهرش نشد، هنرمندى که آن روزها عکسش روى جلد همه ى مجلات بود، خود را از هر حاشیه اى دور کرد، مصاحبه نکرد و جنجال نیافرید. او حرفه اى بودن را به سلبریتى بودن ترجیح داد، و در سکوت و به دور از غوغا گام هایش را أستوار برداشت. گزیده کار کرد و از جایى به بعد با ورودش به دنیاى تئاتر، وجهى دیگر از هنرش را به نمایش گذاشت.
اما در باب یک ظهر تابستان، اگر چه فاصله اش با ماتریوشکا زیاد بود، اما همچنان اثرى قابل تامل بود. نمایش در سطح جریان داشت، اما همین لایه به خوبى پرورش یافته بود! و محاوره ها فراتر از یک جمله، وقابل تامل مى نمود؛
-تو زندگی خودتو دوست نداری ولی من خود زندگی رو دوست ندارم.
-به نظرم شما خوشبختید!-چرا؟!-چون امید دارید.
در این نمایش همه چیز سرجاى خودش بود، من کمى با نحوه ى تغییر صحنه مشکل داشتم، طراحى لباس هوشمندانه ... دیدن ادامه ›› بود (مایو ى مضحک مرد بازنده)، بازى هاى روان و دلنشینى را شاهد بودیم و موسیقى به درستى انتخاب شده بود!
أما در باب مضمون، دو فرد همیشه برنده و همیشه بازنده در ابتدا به یک نقطه رسیده اند: پایان دادن به زندگى (البته با دو روش مختلف)، تا زنى وارد مى شود تا بار دیگر همیشه پیروز و همیشه شکست خورده بودن دو فرد را به رخ آنها بکشد! و همیشه برنده ى داستان چه زیرکانه و موزیانه رقیب را به کام مرگ میکشاند تا بازهم برنده ى میدان باشد.
حکایت تلخى است، اما صدافسوس که ناگزیر روزگار ماست...
نقدتون خیلی خوب بود و تحلیل کارشناسانه ی خوبی ارائه دادید.
فقط جسارتا بگم موذیانه درسته و شرمنده که اینو گفتم. حیفم اومد که همچین متن درستی غلط املایی داشته باشه.
۲۰ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر بپذیریم که هنرمندان جنبش سورئال، فرم را به عنوان کار خودانگیخته ذهنی ناب مطرح می کردند که با ابزاری چون کلام ، نوشته و جز این جریان واقعی اندیشه را بیان و این بیان اندیشه بی حضور نظارت عقلی وفارغ از تمام زیبایی شناسی یا شگفتی اخلاقی صورت می گیرد، می توان "آهواره" را یک اثر سورئال تعریف کرد.
در توصیف این مکتب که دوام چندانی نداشت (که چرایی آن جای بحث دارد) هدف کشف منظم و مدام حیطه ها و حوزه های غیر عقلانی است و اساس کار آن اندیشه ی ضمیر ناخودآگاه و کیفیات وهمی و رویا گونه و تداعی آزادمعانی بوده و از این رو به خلاقیت هنری جنبه ی خودانگیخته داده است. در نمایش سورئالیستی ، ما شاهد رویاها و تصورات غریب هستیم، همان اتفاق که در "آهواره" نیز افتاده است.
در مورد "آهواره" بحث آنکه مخاطب این کار را می پسندد یا نه، بیشتر وابسته به آن است که آیا این رویکرد سورئال به مذاق بیننده خوش بیاید یا خیر!

فضای این نمایش سیاه است و سیاه ... دیدن ادامه ›› و سیاه،
"زندگی همینه !
ما سالهاست تو تاریکی کهکشان دست همو ول نمیکنیم ،
میترسیم یه سیاهچاله در انتظارمون باشه..
یه سیاهچاله ای که یک دهم درصدِ ما رو بمکه تو خودش ،
بعد توی یه زمان دیگه ،
یه مکانه دیگه ،
تُفمون کنه بیرون"
که اگرچه این سیاهی تعمد نمایش است، اما وقتی با صدای یکنواخت بازیگران همراه می شود، مخاطب را به حالتی از خواب آلودگی و خلسه می برد که دیگر "سرزندگی برای تماشا" را از او می گیرد.

این نمایش طراحی صحنه ندارد! در فهرست عوامل نمایش هم نامی از طراح صحنه دیده نمی شود، شاید بتوان صحنه ای مینیمال را با توجه به مضمون برای این اثر پذیرفت (نگاهی کنیم به تئاتر خشم وهیاهو)، اما نادیده گرفتن طرحی برای صحنه ی نمایش جای ابهام دارد.
این نمایش فقط گفتار است، آن هم چنان چه گفته شد در یک خط ثابت، و چیزی تحت عنوان انتقال حس از طریق زبان بدن در این اثر بی معناست، و بازیگران فقط بین سه دایره ای که روی زمین کشیده شده است، از نقطه ای به نقطه ی دیگر می روند و جایشان را با هم عوض میکنند! (شاید به راستی در دنیای مردگانیم، مردگانی که سخن می گویند!!!)
مساله و دغدغه اصلی این نمایش شاید گفتارها یا متن نمایش است، که همه ی مضمون و هدف اثر را به تنهایی به دوش می کشد، متنی که چنان که گفته شد با رویکردی فرا واقعی شکل گرفته است.
در ملموس ترین حالت، صدایی که گوینده اش را نمی بینی، مستقیم شما را مخاطب قرار می دهد، حتی گاه به شما امر می کند که دستتان را بالا بیاوید، موبایل هایتان را خاموش یا روشن کنید، و حتی دست نفر کناری را بگیرید و نبض او را حس کنید! به جز آن سایر دیالوگ ها بین 4 هنرپیشه ی اثر است، و گفتگوها تماما دو به دو انجام می شود، گاه این تک جمله ها پر مفهوم است و گاه تنها کنار هم نشستن چند واژه! گفتمان بین چهار مرده ای است که یکی ترکمن است، یکی ایرانی، دیگری افغان و آخری روس و اما همگی فارسی صحبت می کنند و عشقی دو به دو بین آنها پدید می آید که در سردترین حالت ممکن است (شاید از آنجا که مرده اند)، و در روند داستان اینان قرار است به دنیا برگردند، و این من و تو ی مخاطبیم که قرار است اینان را به زندگی برگردانیم!
.
"حافظه ی ما مثل ماهی های توی آب ضعیف شدن و ما هیچ چیز یادمون نیست، بذارین نور بهمون بتابه، تماشاگران محترم لطفا بگذارید اونا برگردند!!!"

و اما نکته ی آخر، سالن نمایش است، تماشاخانه ی پالیز، که کاش فضای بهتری می بود! اگرچه افزایش تعداد سالن های تئاتر بالفطره امری مثبت است، اما مکان یابی صحیح این سالن ها در شهر، وطراحی استاندارد و بهینه ی این اماکن، مساله ی بسیار مهمی که مغفول واقع شده، و به طور قطع در رضایت مخاطب نقشی بسزا دارد.
متین (matinarch)
درباره کنسرت-نمایش لیلا و چند مسافر i
#محمد_رحمانیان را از سال ١٣٨٤ با نمایش دیدنى #فنز شناختم، بعدها آثارى چون #ترانه_هاى_قدیمى ، #ترانه_هاى_محلى و نمایش کم نظیر #آینه_هاى_روبرو را از او دیدم... و امشب #لیلاوچندمسافر
بخش اول-لیلا
داستان مرد شیمیایى و همسر همراه (و البته دانشجوى موسیقى) اگرچه تکرارى بود، اما تاثیرگذارى ش برقرار بود، و #فریبا_متخصص چه هنرمندانه در این بخش نقش آفرینى میکرد.

بخش دوم- چند مسافر
حکایت راننده ى تاکسى با چهار مسافر که عازم مشهد هستند، ٥ روایت، ٥زندگى و ٥ معجزه!
غالب داستان ها از آن جنس حکایاتى بود که بالاى منبر حضرات زیاد شنیده ایم، و چقدر این داستان ها اینجا دلنشین تر و باورپذیرتر مى نمود!
بازى ... دیدن ادامه ›› ها روان و عالى و مخاطب را چنان همراه میکرد که با آن گریه کند، بخندد، اندوهگین شود و به بزرگى معجزه إیمان بیاورد!

محمد رحمانیان شاید بیش از هر چیز و بیش از دیگران به #موسیقى_تئاتر هایش شهرت دارد! یادم مى آید در ترانه هاى قدیمى اولین بار بود که نام #على_زندوکیلى را مى شنیدم و در چه زمان اندکى زندوکیل به شهرت زیادى در دنیاى موسیقى دست یافت!
شاید عده اى رحمانیان را در این خصوص به تکرار متهم کنند، اما مى توان این سبک را از او پذیرفت و به عدم پیوستگى نمایش هایش خرده نگرفت و با چندین حکایت مجزا در غالب یک اثر همراه شد.
در لیلا و چند مسافر هم #نیما_مسیحا به خوبى بخش ترانه خوانى را عهده دار بود و تا حدى متن ترانه با داستان اجرا همراه می گشت!
متین (matinarch)
درباره نمایش ریچارد i
در چندماهى که افتخار حضور در کلاس نمایش نامه نویسى استاد #حمیدرضا_نعیمى را داشتم، از نمایش نامه ى #ریچارد ى مى گفتند که دوسال بود روى آن کار میکردند، و من چقدر منتظر دیدن این نمایش بودم... و امروز بعد از مدت ها در یک جمع سه نفره به همراه مادر و پدر به تماشاى این اثر نشستیم!
حقیقت قضیه آنکه اگرچه بعد از دیدن نمایش هاى چون #سقراط و #شوایک_سرباز_ساده_دل از استاد نعیمى، ریچارد براى من در آن اندازه نبود، اما همچنان اثرى تحسین برانگیز مى نمود.
روایتى از حکومتى جنایتکار که پایانش جز نابودى نخواهد بود!
بازى درخشان #حامدکمیلی در نقش ریچارد و نقش آفرینى #بهناز_نازی (پاى ثابت آثار نعیمى) و #شقایق_فراهانی در خور این نمایش بود،
صحنه ى نمایش عالى، و حرکات موزون به خوبى طراحى شده بود!
اما دو مورد که نمى توان نگفت؛
١-از مخاطب تئاتر انتظار مى رود فرق درام و کمدى را بفهمد، براى خندیدن کارهاى مناسب ترى هم هست!
٢-از کتاب و فیلم و... همه و همه رده بندى ... دیدن ادامه ›› سنى دارد، کودک یا نوجوان شما جدا از آنکه درک درستى از نمایش هاى این چنینى ندارد و بعضا خسته مى شود، با نق زدن ها و الکى خندیدن ها و... به شدت مزاحم بقیه است!
در شرایطى که متاسفانه خانواده ها درک کاملى از این مساله ندارند، کاش مدیریت نمایش ها محدودیت سنى براى ورود افراد به سالن ها قرار دهند!
*یادم مى آید وقتى هفت ساله بودم فیلمى در مورد ونگوکِ نقاش در سینما اکران میشد که محدودیت سن هفت سال داشت، قبل از ورود به سالن چون شناسنامه همراه نداشتم، از من تست خواندن گرفتند که معلوم شود مدرسه میروم و سن مناسب تماشاى فیلم را دارم یا نه!!!
با نظرات شما کاملا موافق هستم . ضمن اینکه به دو نکته خیلی مهم که در ذهن من بود اشاره کرده بودین. یکی آوردن بچه ها به این نمایش کلاسیک و دوم خندیدن های بی مورد بعضی از تماشاچی ها ...

به نظرم باید این تفکیک رو برای تیاتر قائل بشیم که هر اثری برای هر مخاطبی ساخته نشده و کلا فلسفه تولید و به صحنه کشیدن اثار متنوع هم همینه . برخلاف سینمای امروز که خیلی تفکیکی نمیشد براش قائل شد . تئاتر خواسته و یا ناخواسته باید این تفکیک را داشته باشه (مخاطب عام و مخاطب خاص)...

در ادامه در توصیف این اثر باید گفت از همه جوانب چه متن ،بازی ، دکور ، کارگردانی با احترام به نظر سایر دوستان کاملا اثری متوسط ... دیدن ادامه ›› بود . ما کارهای خیلی بهتری در زمینه نمایش ظلم حاکمین و یا نمایش قسمتی از تاریخ داریم که هم از لحاظ متن قوی بودند هم بازی....

ولی چیزی که در کارهای اقای نعیمی خیلی به چشم میخوره و بخشی از ویژگی های کاری ایشون شده این هست که در نهایت یک استانداردی برای خودشون قایل هستند که کارهاشون از یک سطحی هیچ وقت پایینتر نمیآید و بخش جالب انگیز علاقه ایشون به کارهای موزیکال هست که میتونه بخشی از مخاطبین رو جذب کنن.
مطلب بعدی بازی خوب حامد کمیلی هست. البته این قیاس نسبت به بازی های ایشون در تلویزیون و کلا کارهایی هست که تا به حال بازی کردند .این چنین پیشرفتهایی برای بازیگرانی که در ابتدا در تلویزیون فقط به عنوان چهره مطرح میشدند جای افرین دارد.

در اخر این نمایش میتوانست با متن خیلی غنی تر نوشته شود و با دکور فاخرتر و بازی های خیلی خیلی بهتری بر روی صحنه برود ...
۲۶ تیر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کمى آن طرف تر از تالار وحدت،در انتهاى یک بن بست، سالنى أست که چراغش روشن است و در غیر استانداردترین حالت ممکن، پذیراى اجراى پنج نمایش در این شب ها مى باشد!
اما چه شد که از بین این همه نمایش موجود، #زخم_هاى_وحشتناک_زمین_بازى را انتخاب کردم؟
به عنوان یک تماشاگر علاقمند که حداقل در هر ماه یک نمایش را میبینم، دیگر انتخاب هایم بر إساس نام هنرپیشه ها نیست، همان آیتمى که با نگاهى به فروش تاترهاى سال هاى گذشته، بى تردید تاثیرگذارترین در جلب نظر مخاطب است! دیگر سعى میکنم با نگاهى به نام نویسنده و کارگردان، نقدها و نظرات را بخوانم، تا شاید انتخاب بهترى داشته باشد!
در مورد زخم هاى وحشتناک زمین بازى هم همین روال بود، که البته نه انتخابى بى نقص، اما نمایشنامه ى بدى هم نبود!

«زخم های وحشتناک زمین بازی» یک نمایشنامه عاشقانه است که برش­هایی از ارتباط 30 ساله یک دختر و پسر را از ٨ تا ٣٨ سالگى به تصویر می کشد. نمایش از قطعه هایی تشکیل شده که در مقاطع مختلف سنی، ارتباط دختر( کیلین) و پسر(داگی) را روایت مى کند، عشق نه پیوسته، ولى برقرار!
اما چند کلمه اى در مورد ... دیدن ادامه ›› این اثر؛
-نام اثر بسیار تاثیرگذار بود، اما آن زخم هاى وحشتناک به جز داستان مورد تعرض قرار گرفتن کیلین، عمدتا به سر و دست و پا شکستن و... داگى خلاصه مى شد، که گاهى بیشتر یک شیطنت پسرانه را به تصویر مى کشید
-داستان در سطح باقى مانده بود، و به جاى پرداخت به موضوع اصلى، بیشتر به کل کل هاى دختر پسرى کیلین و داگى میپرداخت
-بازى ها روان و باورپذیر بود، و بدون هیچ اغراقى مخاطب را با خود همراه مى کرد
-صحنه نمایش از دو تخت خواب که گاهى نیمکت مى شدند تشکیل شده بود، ساده و در حد کفایت، أما زمان زیادى از نمایش به تغییر همین دکور ساده براى صحنه هاى مختلف مى گذشت!
-یک ابتکار زیباى این کار، بروشورهاى این کار بود!
بسته ى چسب زخم! گو اینکه زخم هاى وحشتناک زمین بازى با این چسب زخم ها التیام نمى یابد...
-و در آخر اینکه من چقدر از آن حالت مستى مکرر کیلین و سیگار کشیدن هاى مداومش یاد جملات ابتدایى بوف کور افتادم؛ در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد، این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند؛ زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید...
بعد از مدت ها شاهد یک تاتر در خور بودم، که البته از جناب رفیعی انتظاری غیر از این هم نمی رفت
خانم متین در نظر سنجی هم این نما یش شرکت وهم مونس شرکت کنید ‌ سپاس.
۰۳ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید