در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زینت ارسطو | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:20:05
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام دوستان
اگر امکانش هست چند تا تاتر خوب برای کسی که اهل تاتر هست، پیشنهاد بدین.
بعد از خوندن ده صفحه از تیوال، متاسفانه نتونستم چیزی انتخاب کنم. ممنون میشم پیشنهاداتتون رو به ترتیب دوست داشتن بهم معرفی کنین.
محمد شمالی این را خواند
به نظرم یکی دو هفته صبر کنید بهتره :)
۰۲ مرداد ۱۳۹۵
خانم ارسطو دکلره هنوز تموم نشده. می تونید ببینید.
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای آریو راقب کیانی


وقتی ما نمایشنامه ای را به صحنه میبریم از تمامی عوامل اجرایی برای به منظور رساندن مفهوم به مخاطب کمک میگیریم. از دکور صحنه، نور، صدا و جلوه های بصری گرفته تا بیان و حرکت که نقش مهمتری در انتقال معنا به مخاطب دارد. حال در نظر بگیریم تمامی این عوامل از ما گرفته شود و فقط به خوانش یک متن اکتفا کنیم. با این وجود کار ما سخت تر شده و باز هم باید همون مفاهیم را به تماشاگر انتقال دهیم.
از نظر من همیشه نمایشنامه خوانی سخت تر از اجرای صحنه ای همان نمایشنامه، برای جذب مخاطب است و تا الان تعداد معدودی نمایشنامه خوانی بوده که در خوانش موفق عمل کردند.
نمایشنامه عروسی خرده بورژوا ها داستان آدم هایی است که برای جشن عروسی ای که بیشتر شبیه یک مهمانی است، آمده اند. آدم هایی در ظاهر دوستانه و در باطن خودخواه که به دنبال تحقیر یکدیگرند. به دور میزی جمع شده اند، شام می خورند، شراب می نوشند و گه گاهی هم برای فرار از موقعیت می رقصند.
عروس و ... دیدن ادامه ›› داماد یک ویژگی خاص دارند و آن این است که اثاث منزلشان را خودشان ساخته اند. ویژگی که در ابتدا به آن افتخار می کنند و در انتها باعث تحقیرشان می شود. اثاثی که در واقع مثل اساس زندگیشان از هم گسسته است.
شخصیتهای این نمایشنامه هر کدوم ویژگی های خاص خود را دارند. پدر خانواده داستانی را بارها تکرار می کند و همه تلاش خود را برای سر گرم کردن مهمانانش می کند اما در این امر ناموفق است. مادر خانواده نفوذ زیادی بر روی پسرش دارد، بارها به او تذکر میدهد و سعی می کند قدرتش را به رخ عروسش بکشد.عروسی که باب طبع و سلیقه او نیست. خواهر داماد و مرد جوان رمانتیک که سعی در جلب توجه یکدیگر دارند و فراموش می کنند امشب شب رمانتیک دو نفر دیگر است نه آنها. دوست زن ذلیل و زن نسبتاً بدجنسش که باکی برای تحقیر یکدیگر ندارند چه برسد به دیگران و به ظاهر از این حرکت لذت می برند. مرد جوان که به فکر خوش گذرانی و تلافی کینه های قدیمی از دوستش است. عروس و داماد که پایه های زندگیشان بر روی چیزی جز عشق است و همانند منزلشان همه چیز ساختگی و بی بنیان است.
عروسی با صرف شام و به شادی شروع میشود اما کم کم عقده های مهمانان جریان خوشی را به سوی شبی نفرت انگیز سوق میدهند. مهمانان برای رقص بلند میشوند و آنجاس که پایه های میز دست ساز داماد شکسته میشود و این شروع ویرانی شب خاطره انگیز است.
در این نمایشنامه خانواده ای را میبینیم که بنیانش همچون اثاث منزلش سست و ناپایدار است. خانواده ای که نماد جامعه غربی برشت بوده که کوچکترین نهاد اجتماعی اش به راحتی از هم پاشیده میشود. رقص های ضربدری این عروسی فاجعه ای اخلاقی است که به نوعی حتی نشان از آسیب های اجتماعی امروزه مان نیز می باشد، به طوریکه حتی عروس جوان در شب عروسی اش با دوست داماد می رقصد و داماد اظهار نارضایتی نمی کند! پدر روایت هایی را تعریف می کند که تلنگری است برای شکاف نسل ها که هر لحظه عمیق تر می شود. عاملی که به وضوح در ایران در سال های اخیر شاهدیم. گفتگو های رد و بدل شده بین این 9 نفر حامل رمزی است که ما آنها را بی واسطه و مکرر دریافت می کنیم و در نتیجه تلاش مهمانان برای رسوایی این راز قابل ستایش است تا شیرینی عروسی را به تلخی تبدیل کنند.
در انتها میبینیم که عروس و داماد با تمام مشکلات و عقده ها تن به همخوابگی می دهند و پایه های زندگیشان را بر روی خرابه های زندگیشان می سازند و واضح و مبرهن است که این خانه از پای بست ویران است!

آریو راقب کیانی به خوبی از پس کارگردانی و خوانش این متن، که از نظر من کمدی ای تلخ است، برآمده است. شخصیت ها به خوبی همه ویژگی های درونی کاراکترها را به نمایش می گذارند و کم کم لایه های پنهان ذاتی شان را به نمایش می گذارند. موسیقی و صدا سازی به خوبی به خدمت نمایش آمده اند و در مجموع اجرایی دلنشین برای من رقم زدند.
آریو عزیز، دوست عزیزم قدمی بزرگ در این راه برداشتی و توقع منو برای ادامه راهت بیشتر کردی.
مارال عزیزم می دونم حضورت و قاطعیتت برای هر اجرایی با ارزشه.
پرستو، شاهین، حسین و علیرضای عزیزم بدون شک خوانش بی نظیر شما، صدای این نمایشنامه را به گوش مخاطبان هنر رساند. به عنوان دوستی کوچک بهتون افتخار میکنم.
مهشاد، پرند، نازنین و آسو ی عزیز اجرایتان بی نقص، جذاب و لذت بخش بود. از دور میشناختمتون و خوشحال از اینکه از نزدیک دیدیمتون.
مهسای عزیزم، هرش و بهار عزیز حضورتان و اجرایتان نوازش بخش گوشهایمان بود.

برای همه عزیزان آرزوی موفقیت می کنم و منتظر اجراهای آتی تان هستم.

زینت

چه حس خوبی داره این نوشته!
...
...
۰۷ دی ۱۳۹۴
@علیرضا خواهش بشه ای علیرضاااااای جان ...موفق باشی قشنگ

@مسعوووود من خواستم برم هماهنگ میکنم..لیکن زین پس اگر در مجامع عمومی ظاهر خواستی بشی خبر بده !

@آریو عزیر نیازی به تشکر نیست چون تعداد آدمای دوست داشتنی این کار و اجرای خوبش اونقدر زیاد بوده که منو وادار به نوشتن کرده..خوشحالم که زحمتاتون به نتیجه رسیده و تونستین مخاطب رو راضی کنید..براتون بهترینارو تو این عرصه آرزو میکنم :)
باشی
۱۱ دی ۱۳۹۴
یکی از بهترین نوشته هایی بود که خوندم....چقدر دقیق و موشکافانه نوشتی زینت عزیز
۲۲ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سم پاش – اینه روده ی کوچیک؟
پسر – آره
سم پاش – گره خورده
پسر – کار این حرومزاده است
مادر – من اینجاما!
پسر – گره کور زده آخه!
سم پاش – بعد این روده بزرگه؟
پسر – آره بعد میاد می شه روده ی بزرگ. بعد دیگه می رسه به معده و اینا که تو اتاقمه

«««ـــــــهـــــــانتــــــــد....اجرای آخر....ام.ر.و.ز...ساعت 17...کار..گاه.نما..یش...تئاترــشهــر...>>>>
حالا که دارن روز به روز بهترتر میشن، از روابط عمومی تقاضا مندم یه رایزنی برای تمدید داشته باشن :-(
۲۳ خرداد ۱۳۹۳
اوووو بعله :)))
۲۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پدر: خانم ول کن! به اونا نیست که. جن و انس نیست که. حیونه بدبخت. دیدی دفاع می کنه از خودش. جن دفاع می کنه از خودش؟ آقا جن دفاع می کنه از خودش؟

مادر : این عادی نیست. گناه کردن تو این خونه. عقوبته گناهه این...
پسر: چرا پیچیدش می کنید؟ تو دلم بود، اومده بیرون دیگه. کاری نداره با کسی. اتاق من اتاق اون اصلن. آشغال داشتین بریزید جلوش. تو همون اتاق می مونه یادتون می ره کم کم ...
دستشو گرفتم...گفتم دوست دارم...گفت تا ببینم چی میشه...حتماً تو این موقعیتا بودین!!!
...

روایت داستانی عجیب و غریب از ابعاد مختلف با یک راوی...تصادفی به پای عشق...یه عشق جنون آمیز..

*تا به امروز مونولوگی رو ندیده بودم که نتونم به ساعتم نگاه نکنم! 50 دقیقه نفس گیر که همه حواست هست تا از روی موج پرت نشی پایین...با فرکانس بازیگر بالا و پایین میشی...میخندی اشک میریزی میخندی اشک میریزی میخندی اشک میریزی....(البته شاید برای شما میخندی باشه فقط! اگه تو این موقعیتا نبودین! ) یه جوری مچالت میکنه...پرتت میکنه بالا پایین..میکوبونتت به دیوار..لهت میکنه..له!!! موزیک پایانی و تاریکی به عنوان کاتالیزور به له شدن کمک میکنه !
*هیشکی جز خود احسان گودرزی نمیتونه تراوشات ذهنیشو بازی کنه...با تموم وجودش درد میکشه و تو میخندی بهش...تمام فراز و فرودها و مکث ها و نگاهاش ... دیدن ادامه ›› باعث میشه باورت شه!

این پست یه نظر شخصی هم نیست حتی! بیشتر جوگیریه الان! چون هنوز من بالام!فقط میخوام سرمو بکوبونم به دیوار!!!

اصن تا حالا شده یه مونولوگ سه بعدی ببینین...داره تموم میشه برین ببینین!!!

پی نوشت 1: مارال 4 تومن یادم رفت بهت بدم...بیا از حلقومم بکش بیرون :)))
پی نوشت 2: سیاوش...عجیب یادت بودم در طول نمایش..و بعدش میخواستم زنگ بزنم بهت که بری اینو ببینی یا باهم بریم ...که به قول احسان گودرزی بپاچیم !!! که مارال گفت دیدی....کلی ام دیالوگ گذاشتی...لیکن باید میدیدی منم میتونم قاه قاه بخندم..و البته به فاصله هق هق گریه کنم!!!
چقدر جفتتون(و مارال هم) انرژی گرفتین از این کار. حسودیم شد! باید برم حتما (ناگفته نماند که 2-3 تا از بچه های تیوال رو خودم یه هفته پیش ارغیب به دیدنش کردم :)) ) خلاصه که خیلی بی فیلتر و صاف و خوب حستو انتقال دادی. آورین
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
منم بالام هنوز..هی یادم میاد و پازَمو میزنن!
بودی(هستی) دیگه توو این موقعیتا..
ولم کن زن!! سر مال دنیا بحث نکن با من.
فکر کن ببین ویل دورانت تاریخِ کدوم تمدنو نوشته آخه؟؟!!
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
@ سیاوش :))) به خدا مدیونی اگه فکر کنی همین یه بار بوده که این اتفاق افتاده :))) عزیزم تو خبر نداری! من هر یه خطو به فاصله چند ساعت مینویسم :)))نبودی تو این موقعیتا دیگه !!!

@مارال عشق جون آخ که چه حال کردم با هستی دیگه تو این موقعیتا !!!
حرف نباشه زن!! همش بدهکارم!
یه کشیده زدم تو صورتش...
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دنیای دن کامیلو کوچیک تر از دنیای واقعیه...ولی در واقع همونه...*

داستان تقابل کشیش و شهردار دهکده ای در ایتالیا...تقابل حزب کمونیست و حزب کلیسایی ضد چپ...
دعوا بر سر نداشته هایشان...یکی لجوج و مذهبی و دیگری فریب خورده و ساده و کم سواد...و هر دو احمق ...گاهی دوست و گاهی دشمن...همین کافی است که شاهد منازعه طنز آمیز دنیای کوچک احمقانه دن کامیلو و په پونه باشیم...
*نمایشنامه کار در عین ساده و طنزآمیز بودن دارای زیر لایه های سیاسی می باشد. نقطه قوت نمایشنامه سوم شخص مذکر یعنی جناب مسیح می باشد که از دور نظاره گر بندگان کج فهم خود می باشد و سعی در ایجاد تعادل بین 2 شخصیت متقابل هست تا ماجرا به خیر و عافیت به پایان رسد و در نهایت خسته و کوفته بار سفرشو با خیالی راحت می بنده... این تلاش مسیح برای برقرای صلح و از طرفی لجبازی کشیش منو یاد دنیای واقعی خودم میندازه..اینکه باور دارم خدا همیشه داره بهمون میخنده به این لجبازی ها و سختگیری های دنیای الکی ما...

* سیامک صفری!!! انگار کشیش بوده...حرکات بدن و لحن زیباش باوری پذیری کشیش گاهی فرمانبر و گاهی سرکش را به خوبی ارائه میده...یا مســــــیح ... دیدن ادامه ›› رو نمیشه شنید و نخندید...
و هوتن شکیبا!!!! با صدا و بی صدا همیشه بهترینِ ِ ...عنصری همیشه فعال برای انتخاب نمایش و یا خندیدن ( که برای من بسیار سخته!!) ... بهرام افشاری هم قابل قبول و دوست داشتنی و اما بقیه که هنوز در ارائه صدای مناسب درگیر هستند!

*طراحی صحنه و نور بسیار ساده و ابتدایی است و تنها نکته مثبت، دوچرخه های به دار آویختست که میتونست با نورپردازی مناسب در میزانسن ها اثرگزاری بیشتری داشته باشه..و فقط ویترینی در پشت اجرا نباشه...هنوز که هنوز صحنه خانه برنارد آلبا کارگردان آلمانی جشنواره امسال و صندلی های آویزان برای من جذاب تره...

*موسیقی محلی ایتالیایی مناسب این اجرا و در حین حال زودگذر و غیر مانا در ذهن مخاطب...و فقط جنبه کاربردی برای تغییر صحنه !!

*و اما کوروش نریمانی ... میتونست از فضای سالن تاتر شهر استفاده بهتری ببره..و نمایشی اثرگزارتر ارائه بده..نه صرفاً یک عدد کمدی معمولی...هنوز جن گیر 88 برای من اثری پر رنگ تره ...

در نهایت اگر دوست دارین فارغ از دغدغه های شروع سال جدید شب شادی داشته باشین و در عین حال به کمی و کاستی های اجراهای کمدی حساس نیستید و میتونید از نمایشنامه ساده و بازیهای خوب هوتن و سیامک عزیز لذت ببرین...تنها گزینه روی میز برای خندیدن...دنیای کوچک دن کامیلوست !!! :)
خیر مقدم عرض میکنم خانم ارسطو :)
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
@مارال جونم بهترین که شمایی...این فقط یه نظر شخصی و حسیه !
عه!!! این که اعلامیه ماست :)))

@ مصطفی عزیز...شما که همیشه لطف داشتی...ممنون که وقت گذاشتی..من سعی میکنم بند آخر یه کم با احساسات مردم بازی کنم شاید گول بخورند برن تاتر :D شما بنویسین که ما استفاده کنیم مصطفی جان
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
من همت که به خرج دادم تازه بعد از 3 ماه نقد همطناب رو کامل کردم :))) آفرین کار خوبی می کنی همین جور ادامه بده.
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اسم نمایش و پوستر نمایش بر گرفته از انیمیشن جذاب گرافالو هست ..ولی داستان نمایش یکسان نیست...
میخواستم بدونم تا چه رده سنی این نمایش مناسب هست؟
بهرنگ این را خواند
سیاوش حیدری این را دوست دارد
درود بر خانم ارسطو .. منظور شما همان انیمیشن کوتاهی هست که هلنا بونهام کارتر در آن صحبت کرده ؟
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
زینت عزیز و نازنین فایل صوتی "مثل شلوار جین آبی" در دو نسخه موجوده. ایمیلتو بده هم اونا و چندتا کار خوب دیگه رو هم بفرستم برات :))
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
راست میگی مصطفی؟؟ !!! :O وااااای عالیه..مرسی...روزمو ساختی :D




zinat.a22bt@gmail.com
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیاوش یعنی انقدر که تو الان طرفدار داری..براد پیت نداره!!! :))))
برو خجالت بکش... لئوناردو دیکاپریو با اون همه سابقه درخشان هنوز نتونسته اسکار بگیره اون وقت تو رفتی جشنواره رو درو کردی... :))) از روی لئوناردو خجالت بکش!!! :))))
من که میدونستم میبری عزیزم ولی خوب با این حال نوش جونت..در ضمن استادیوم آزادی رو بگیر یه دوره همی قشنگ برگزار کنیم :))))
چقدر عالی!!! تبریک میگم سیاوش جان. به امید تماشای کارتون در تئاتر شهر. میشه خلاصه نمایش رو هم بنویسید در برگه نمایش ;)
۲۴ اسفند ۱۳۹۲
@سیاوش یعنی نامرده هرکی زنگ نزنه !!! :))) فردا خودتو گم نکنیا..مثه این دوووست من مردمدار باش :)))
نه آرشیو رو خود بابک مهری بازی می کرد..ولی اون یکی که یادم نیس از همون کارای گروهیشون بود!

ای باباآقای حیدری! یکی از گنده ها شمایی که ما فعلاً از راه دور برات دست تکون میدیم:)))..افتخار نمیدی که!!! وای به حال اینکه اجرا عمومی بری سیاوش :))) قربونت :)
۲۵ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باید 2 تا بال داشته باشی تا بتونی پرواز کنی....

من چجوری ممکنه یه پرنده باشم ؟ ... واقعیتش اینه که نمیتونه پرنده باشه چون قهرمان قصه ما یه دونه بال داره!
داستان کودکی که از بدو تولد یه دونه بال داره ... و این باعث بروز یه سری اتفاقات میشه تو مسیر زندگیش که به جایی میرسه که نمیدونه کیه..چی شده...یا حتی کِی بال در اورده...
*نمایشنامه ای زیبا از ماتئی ویسنی یک که همواره تو کارهاش فضایی انتقادی و سیاسی داره...روایت جامعه ای که در برخورد با اتفاقی غیر طبیعی و یا ماورایی فقط به دنبال منافع و سود خود هستند...و به پدیده زیبا شناسی و اینکه این اتفاق میتونه یه معجزه باشه و یا معصومیتی در کاره فکر نمیکنند تا شاید بتونند با کودک تک بال دوستی کنند... ( ما آدما حتی تو دوستیای خودمونم اکثراً دنبال منفعتیم!!!)
*هماهنگ کردن 29 بازیگر تو یک کار واقعاً سخته اما میشه گفت همه گروه واقعاً عالی بودند و بعضیها مثل نسرین درخشان زاده ( که منو یاد سیما تیرانداز عزیز میندازه) , خسرو شهراز و مجید امیری عالی تر بودند.
*طراحی صحنه و استفاده از ابعاد دیگه سال چهار سو پس از سال های سال اتفاق قشنگی بود که تو ... دیدن ادامه ›› این نمایش افتاده بود. نور پردازی به جا بود.
*موسیقی کار که شامل نواختن ویولن سن و آکاردئون بود برای روایت داستانی دراماتیک بهترین انتخاب بود..و اجرای چندین بار ترانه ( یک مرد تنها...یک مرد جذاب) در میان نمایش واقعاً به دل مینشست.هرچند تنها ایراد موسیقی کار نوازنده ویولن سل بود که چند بار خارج از نت زدند.
*در کل میزانسن هایی که کارگردان با هنرمندی چیده با وحود تعدد بالا...باعث نمیشه تماشاگر از روند داستان پرت شه..و همه اینها باعث میشه نمایش جذبت کنه...
***فک کنم اگه روزی 500 تومان تا آخر سال صرفه جویی کنید یا مثلا از خیر یک قهوه بگذرین...بهترین جایگزین برای روزای آخر سال که پرونده امسال بسته میشه این تاتر باشه...پس درنگ نکنید ;)
دوست دارم اینکارو ببینم :)
۱۳ اسفند ۱۳۹۲
@سیاوش .. بیا فهیمه جونم تایید کردند که من تخصص دارم در زمینه سوت :)))

@فهیمه ...مرسی عزیزم که استعدادای منو تایید میکنی :))) والا اونجا جاش نبود جیغ بزنم..ولی جاش باشه در این زمینه هم تبحر دارم :D
اره شرمنده..کلاس داشتم دیگه :((( اره بیام دیگه نمیرم.. :)))
۲۴ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عزیزم...

فاز تفکر نگیر ، فقط بخوان و برو...

این معما جواب ندارد...

یقین داشته باش...

مرد جذابی که در قلبت جای دارد...

مردی نیست که اینجا در دسترس باشد...

آن مرد درون خیال نادانسته هایت...

... دیدن ادامه ›› قدم می زند و...

حتی اگر روزی به دست بیاید...

دیگر آنی نیست که قبل از آن بود...

دوباره ، معما از نو آغاز می شود...

آن مرد جذابی که در قلبت جای دارد...

درون خیال نادانسته هایت...

بیرون از تو ، بیرون از من ، قدم می زند...

و جذابیت چیزی نیست که به دست بیاید...

جذابیت بیرون از ما...

درون خیال ندانسته هایمان...

قدم میزند...

فاز تفکر نگیر ، که خون به پا می کند...

فقط یادت باشد اگر روزی با سه کلمه ی...

جذابیت ، عشق و او جمله ساختی...

چشمانت را ببند و از خود بپرس...

عزیزم...

امروز فازَت چیست؟...


امین منصوری - کتاب داف و دیوانه
یونگ میگه زن ها نمیتونند تصوری از مرد جذابشون داشته باشند. اصولا انتزاع و مفاهیم مجرد براشون سخته. زن ها مرد جذابشون رو در بین مردهای واقعی پیدا میکنند نه خیالی.
۱۳ اسفند ۱۳۹۲
من اول بابت نوتیفیکیشن این پست عذرخواهی میکنم :D
منظور شمارو از تصویر مرد جذاب نمیفهمم..به نظر من تفاوتی نداره بین زن ها و مردها...همه آدما جذابیت رو با یه پارامترهایی برا خودشون مشخص میکنن..هم میتونه ظاهری باشه و هم اخلاقی...ولی در انتها ممکنه با دیدن فردی که حتی نصف اون پارامترهارو هم نداره جذبش شن..و یا با باورهاش فرق کنه..و اون بر میگرده به جذابیت درونی بعضی افراد که پررنگ تر از ظاهرشن..
در ضمن همه آدمها یه شباهتی دارند به هم..همونطور که میگین زن ها از بین مردان واقعی فرد مورد علاقشون رو انتخاب میکنند..ما اصلاً مرد خیالی نداریم..یا حتی زن خیالی...مردها هم از بین زن های واقعی انتخاب میکنند..نه موجودی با 3 دست و 3 پا
البته شاید من منظور شما رو درست نفهمیدم! :)
۱۴ اسفند ۱۳۹۲
من میگم اغلب مردها هنوز زن رؤیاییشون رو ندیده اند. اما زن ها مرد رؤیاییشون رو در واقعیت دیده اند. همش حرف خودم رو میزنم، نه؟ اصلا گوش نمیدم!

راستی یعنی چی بابت نوتیفیکیشن این پست عذرخواهی میکنید؟ اگر شما عذرخواهی میکنید، حتما منم باید عذرخواهی کنم.
۱۴ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
طبل بزرگ...یه اتفاق بزرگه...

قرار نیست این تئاتر کودک معجزه کنه..همین که میری سالن میبینی از خردسال و نوجوان و جوان و بزرگسال دور هم دارن تئاتر مبینند لذت میبری...تئاتر کودک همیشه اتفاق خوبی بوده تو زندگیم..خاطره هایی که از تئاترهای کودکیم دارم باعث شده...چند وقتی به فکر این باشم که برادر نوجوانمو با خودم ببرم..هرچند نصفش بهانه ایه برای کودک درونم...

وقتی بچه ها وارد سالن میشند..چون از همه رده های سنی در سالن هست..همه عوامل تلاش میکنند تا بچه هارو ساکت نگه دارند و نظرشون رو جلب کنند...پس نگران کودک همراه شیطونتون ... دیدن ادامه ›› نباشید!!!

اجرا با خیمه شب بازی شروع میشه ..همیشه فکر میکردم..بچه های الان با این همه تنوع امکانات دیگه از عروسک خیمه شب بازی خوششون نمیاد..ولی الان مطمئن شدم که همه بچه ها شنیدن قصه رو از هر عروسکی دوست دارند..حتی اگه سیاه و زشت باشه...وقتی عروسک خیمه شب بازی با خوندن ورد یهو میشه نوکر سیاه حاکم... داستان شروع میشه...

داستان نمایش که خلاصه ای از اون در بالا اومده...سعی کرده در کنار شاد بودن بچه ها اونهارو با نمایش سیاه بازی و خیمه شب بازی آشنا کنه... و هم چند تا پیام آموزشی داشته باشه که کاملاً قابل فهم باشه ...

کارگردان ایده های خوبی داشته..اینکه نقش های مرد رو ..زنها بازی کنند و نقش های زن رو ..مردها..اینکه مبارک قصه یه زن سیاه باشه....اینکه برای بچه های الان تو یک نمایش هم سیاه بازی رو نشون بده هم خیمه شب بازی رو...و شاید اجرای تنهای این دسته از نمایش های ایرانی به این اندازه براشون جذاب نباشه...

دکور صحنه یک طراحی صحنه هوشمندانه است..مکعبی که به هر طرف میچرخد... و یا باز میشود... و همه صحنه ها رو به خوبی نشون میده...

بازیگرها با توجه به کمدی بودن کار..سعی میکنند با حرکات بدن مخصوصاً صورت بچه ها رو بخندونند..اما از نظر من نقش مبارک با بازی خانم مینووش رحیمیان از همه بهتر بود و صدای مبارک رو به خوبی در می اوردند.
(راستی 2 تا از بازیگرها ..جن های نمایش جنگیر بودند :) )

با توجه به اینکه بازیگرها چند نقشی بودند..برای هر صحنه لباس عوض میکردند که کاملا متناسب با نقششون بود..و قسمت جالب برای من این هست که بچه ها با این قضیه که هر نفر چند نقش بازی میکنه مشکلی نداشتند..و داستان رو میفهمیدند.

طبل بزرگ هرچند ممکنه ایرادهایی داشته باشه ... ولی یادمون باشه نگاه کودکان شاید مثل ما نباشه..و به خیلی چیزها دقت نکنند.. ولی همین که یک ساعت یک جا مینشینند یعنی اون تئاتر به هدفش رسیده..و تونسته قصه شو تعریف کنه...:)

از تیوال هم میخوام به این کار قشنگش که باز کردن صفحه های نمایش کودک هست ادامه بده..چون همیشه اطراف ما یا درون ما یه کودکی داره وُول میخوره... :)

وااای زینت جان! مرررسی :)) خیلی بس روان و خوب توصیفیدی!
این کودک درون منم الان بدجور داره وول وول میخور.. یه جا بند نیست. :| یه هفتَس بهش قول دادم ببرمش طبل بزرگ ولی هنوز به قولم وفا نکردم.:| الانم از سر لجش تمام محتوایت درونم رو بهم ریخته.:| بس غوغا و بلوایی در درونم بپاس!
۲۸ شهریور ۱۳۹۲
@Rana مرسی تک رعنا عزیزم...من این کودک درونتو یک روز ماچش میکنم به جای خودت :))) انقدر در حقش بدی نکن..میام سرپرستیشو به عهده میگیرما :)))

@parastoo ممنون پرستو عزیزم..من رو حساب نقد شما رفتم :)
۳۰ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب با تو تمام می‌شود
عشق من!
یادم باشد راز پرواز را
توی بال‌هات بنویسم
پَر ات بدهم در آبی آسمان
تا ته سرخی شفق منتظرت بمانم
بیایی بنشینی بر شانه‌ی راستم
و گونه‌ی چپم را ببوسی
بی ترس فردا
بخندی بخندی بخندی
تا تمام شود این دوریِ تلخ شطرنجی
که ما را
بر زندگی حرام کرد
گفته بودم من با نگاه تو آغاز می‌شوم؟
دل دل نکن پرنده‌ی من!
پر بکش!
عشق آزادی می‌آورد...

عباس معروفی
عشق آزادی می آورد :)
۲۸ شهریور ۱۳۹۲
زهرای عزیز به نظر من جدا از جنبه اخلاقی (که قطعا خیلی هم مهمه) از نظر ادبی کسی که بتونه "فریدون 3 پسر داشت" رو بنویسه (این یکی فقط خارج از ایران منتشر شده) قطعا نویسنده خلاق و توانمندیه
۲۸ شهریور ۱۳۹۲
نمیدونم ..شاید امتحانش کنم ...مرسی مصطفی جان
۲۹ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می دانی با پُر رویی زندگی کردن وقتی که
عقل سلیم دستور می دهد، چند سالی بمیری، چه دردی دارد؟؟؟
عزیزم، درد داشتن درد دارد...
می دانی، هزار تومانی و بیست و هفتم ماهِ سی و یک روزِ و
شب خوابیدن با شیرینی اینکه،
روزی بزرگترین نقاش دنیایی، چه دردی دارد؟؟؟
عزیزم، درد داشتن درد دارد...
می دانی اگر صبح،
هر چه جمله روانشناسی و انرژی مثبت بلدی با خود زمزمه کنی و
سرِ حال بروی ساندویچی، سرِ کارت و صاحب مغازه
به ... دیدن ادامه ›› خاطر چِکش که دیروز پاس نشده
هر چیزی را بهانه کند و
هر چه فحش بلد است سرت خراب کند و تو ساکت،
مثل سمفونی بتهوون گوش دهی، چه دردی دارد؟؟؟
عزیزم، درد داشتن درد دارد...
می دانی خوابیدن دوست صمیمیت
که همه دنیایت است
با عشقت که
همه وجودت است، و نگاه کردن و جواب گرفتن که:
حالا مگر چه شده ؟ اتفاق بود، چه دردی دارد ؟؟؟
عزیزم، درد داشتن درد دارد...
برایم مهم نیست که می دانی یا نمی دانی
فقط
برای من،
فاز خسته نگیر
غُر نزن، ناله و فریاد نکن
عــــــــــــــــزیزم
درد داشتن،
سر و صدا ندارد
درد داشتن، درد دارد...

امین منصوری- کتاب نوکُلئیکِ روح
خدا رو شکر که شعر در اوج تموم شد! :)
ممنون از حسن گزینش شما و ذوق ورزی آقای منصوری
۲۴ شهریور ۱۳۹۲
@مازیار جان : :) :) :) ..تلخه ولی...
۰۷ مهر ۱۳۹۲
می دونم زینت جان. من همیشه خودم بودم. ادا در نیاوردم و تلخیشو چشیدم.
۰۸ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وااااای خدای من!!! عشق لرزه...اریک امانوئل اشمیت...

من نمیخوام برم این کار بعد خوشم نیاد از اجراش...همه احساساتم نسبت به این نمایشنامه خراب شه..اگر کسی دیده ... لطفاً نقدش رو بذاره...وقتی ام نمونده...

امیدوارم باهاش شوخی نشده باشه!!!
:(
حس خوبی به این اجرا ندارم..نمیدونم چرا!
۲۲ شهریور ۱۳۹۲
من ممنونم خانم غیاثیان و بازهم عرض معذرت
۳۰ شهریور ۱۳۹۲
ای بابا چرا معذرت ...درست میگید جناب عارف..مرسی که اهمیت دادین و تذکر دادین این حسن نیت شما رو میرسونه ..بازم مرسی
۳۰ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لاموزیکا و لاموزیکا دومین میشه La musica deuxieme به فرانسوی.. که فارسیش مشخصه دیگه...!!!

(((دقیقاً بیست سال از «لاموزیکا» تا «لاموزیکا دومین» می گذرد، و کمابیش من در طول این سال ها این پردهٔ دوم را می طلبیدم. بیست سال است که من صداهای شکستهٔ این پردهٔ دوم را می شنوم٬ صداهایی شکست خورده از خستگی این شب بی خوابی. زن و مردی که همچنان وحشت زده در این جوانی عشق نخستین باقی می مانند. و گاه نویسنده سرانجام چیزی می نویسد.
زن: اون دوره از زندگی مون بیشتر اوقات تو فکر مرگ بودم. از اون موقع فکر مردن توی من جا گرفت. (مکث.) پاریس توی هتل نشسته بودم و داشتم فکر می کردم چه جوری می تونم این رو ازت بخوام... چه جوری می تونم باهات صحبت کنم. اون مرد وارد هتل شد. یادم نیست اون قبلش پشت بار نشسته بود یا نه٬ ولی فکر نمی کنم. خیلی زود اومد پیش من٬ باهام حرف زد٬ خیلی زود. سر میزم نشست. خیلی زود خیلی دیر شده بود.)))

متن بالا پشت جلد نمایشنامه ای هست که خوندنش بارها برام لذت بخش بوده .. و وقتی تصمیم داشتم برم تئاترش رو ببینم صبح اونروز برای چندمین بار ... دیدن ادامه ›› خوندمش...و راضی از مارگاریت دوراس... و تینوش نظم جو عزیز...وقتی واقعاً میفهمی چه دردی کشیده بین این 2 پرده!!!

نمایش شروع میشه!!! ....
.
.
.
نمایش تموم میشه!!!....

یک هفته طول کشید تا بتونم اتفاقی که برای لاموزیکای عزیزم افتاد تحمل کنم!!! لاموزیکای من تو کافه تریای شهر کشته شد...

متن: اصلا به نمایشنامه وفادار نبود و من که موقعیت زمانی صحنه ها رو حفظ بودم..از جابه جایی موقعیت ها اذیت شدم!!! قسمت های مهمی از نمایشنامه فراموش شده بود و جاهایی که ارزش خاصی نداشت از نظر من به اجرا گذاشته بودن...

طراحی صحنه و لباس و نورپردازی: وجود نداشت!

موسیقی: نواختن پیانو در این اثر ..که باعث میشد من برای لحظاتی چشمانم رو ببندم تا شاهد قتل لاموزیکای عزیزم نباشم!!!

بازی: از نظر من بازی انجام نشده بود..حتی در حد نمایشنامه خوانی هم نبود..من یاد روخونی کتاب فارسی تو مدرسه ام افتادم!!! وقتی شما نمایشنامه رو میخونید اون حالت ها و احساس هایی که تو نمایشنامه نوشته شده رو تجسم میکنید..و روایت این 2 بازیگر فاجعه بود...کجای نمایشنامه از گفتن دیالوگ بدون حس و خیره شدن زیاد بازیگر مرد گفته شده بود..یا لبخند و خنده زیاد بازیگر زن!!!

من شخصاً پیشنهاد میکنم سری به یک کتاب فروشی نزدیک بزنید و نمایشنامه لاموزیکا دومین رو بخرین...و اصلاً فراموش کنید چه اتفاقی برای من افتاده...متن نمایشنامه و دیالوگ ها به اندازه کافی برای یه درگیری کافیه!!! مطمئنم لذت میبیرید... :)

چه خوبه که جدا جدا نقد کردی بعد خانوما این قدر به ریزه کاری
دقت می کنن ؟ واقعا ؟
دوبارهدارم سوالم و می خونم میبینم چه بعد کلماتم چیده شده ولی تغییرش

نمی دم .
۰۶ شهریور ۱۳۹۲
با تعریفایِ شما حتماً این کتابُ تهیه می کنم و میخونم و کاملاً با نظرتون نسبت به تئاتر (تئاتر بود؟ )موافقم
فقط یه سوال اسم کتاب لاموزیکا دومین هستش ؟ (منظورم رویِ کلمه ی دومینِ = domin or dovvomin)
۱۳ شهریور ۱۳۹۲
جواد عزیز مرسی از اینکه خوندین:)
بله اسم کتاب لاموزیکا دومین هست...La musica deuxieme...که در برگردان اسپانیایی به فارسی..لاموزیکا ترجمه نشده ..و دومین ترجمه شده :D
la در اصل نشانه مونث هستش:) باید میشده دومین موسیقی !
۱۴ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهای بلیت 45 تومان ؟ داری با ما شوخی میکنی تیوال جان ؟ یا واقعیت داره ؟ پناه بر خدا!!!!
با 45 دقیقه قاطی نشده آیا؟

محل: تالار محراب - سالن اصلی
دوره اجرا: ۰۳ شهریور ۱۳۹۲ - ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
ساعت: ۱۸:۳۰
مدت: ۴۵ دقیقه
بهای بلیت: ۴۵ تومان
کارگردان: مریم مالمیر
نویسنده: مریم مالمیر
بازیگران: تینا بخشی، فرانک کلانتر، معصومه کاظمی
گروه همیاری (support)
درود بر شما
قیمت اصلاح شد.
با سپاس
۰۵ شهریور ۱۳۹۲
من این نمایش و دیدم و واقعا جز یکی از بهترین نمایش هایی بود که به تازگی به تماشای اون نشستم.
همه چیز خیلی خوب بود خاصه بازی ها که واقعا عالی بودن
وهمچنین کار خانم خضری پور که باید بهشون خسته نباشید گفت.
۱۹ شهریور ۱۳۹۲
عاااااااااااااااااالی بود
۲۱ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزی که کارت دانشجویی‏مو گرفتن و جلو چشام ریز ریز کردن... اولش یه رعشه تمامِ وجودمو گرفت...ولی بعدش با خودم گفتم...اینجا خونۀ توئه... مگه می‏تونن کسی‏ رو از خونه‏ش بیرون بندازن؟ ...الآنم منتظر درِ چارتاق و فرش قرمز نیستم.... یه پنجرۀ کوچولوی باز کافیه که برگردم...
کاشکی گزینه ورای دوست دارم هم داشتیم
۰۳ شهریور ۱۳۹۲
چقدر خوب بود این کار
۰۳ شهریور ۱۳۹۲
منم منتظر فرش قرمز نیستم، یک پنجره کوچک کافیست....

خوش به حالتون که رفتین :(
۰۳ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
م+ترس+سگ = مترسگ...یعنی احتمالا سگی که میترسه!!!

شده تا حالا برین نمایش کمدی نخندین؟! موقعی که همه دارند میخندند..شما دارین به این فکر میکنید که موقعیت صحنه کمدیه یا دیالوگ کمدیه که شما درکشو ندارین!!..از بس سخت میگیرین!!! یا مدلتون اینجوریه دیگه...!!! منم اینجوریم!
ولی وقتی داری میری "مترسگ"... میدونی میخوای بخندی...چون پارسالم خندیدی..چون یک کار کودک و نوجوانه...قرار نیست بری موشکافی کنی!!!

ولی خوب وقتی بر میگردی باید بیای موشکافی کنی..در حد یک کار کودک و ... دیدن ادامه ›› نوجوان... :)

خووب من مسلماً خیلی خوشحال و خندون بودم..و یه 2 ساعتی هم فارغ از غم و غصه...به شرطی که خودتو رها کنی !

متن نمایش، داستان بی وفایی سگ مزرعه است که همه تلاششو میکنه که از مرغهای مزرعه محافظت کنه..ولی خوب سگه!! مثه ما آدما یه جا یه اشتباه میکنه..که دیگه نمیشه جبرانش کرد!! قطعا برای بچه ها هدف آموزنده هم بوده..ولی خوب نمیدونم من تو اون سن میتونستم برداشت اینجوری کنم یا نه!!!

بازیها!!! هوتن شکیبا که فوق العاده است..مثله همیشه...!!! صدایی که برای نقش در اورده و همینطور بدن انعطاف پذیرش باعث شده بازیه جذابی داشته باشه...بقیه اعضا گروه بازیهای متوسط رو به بالایی داشتن...ولی خوب احساس خاصی نداشتم!!

موسیقی...با اینکه خوب بود..ولی پارسال بهتر بود... :) یه مشکلی که بود بازیگرایی که بعضی جاها همخوانی میکردند... در پشت فارغ از اینکه ما داریم میبینیمشون..با هم در ارتباط بودند!!! چهره قشنگی نداشت..

طراحی صحنه و دکور و لباس... دکور تو سالن پارسال همین بود..ولی فضای اونجا دید بهتری به صحنه میداد...و بُعد داشت..که خوب امکانات سالن کانون پرورش فکری این اجازه رو نمیداد...طراحی صحنه در عین سادگی برای کار متناسب بود ...ایده آب معدنی به عنوان کوهان شتر رو هم دوست داشتم...

حسن معجونی همیشه جزو کارگردانایی بوده که من اجراهاشو همیشه باید ببینم..و یه جورایی دوست داشتنیه واسم..سبک کاریش برام جذابه...از اینکه تو حوزه کودک و نوجوان کاری قابل قبول ارائه داده خوشحالم..و امیدوارم..سالن از بچه های بیشتری پر باشه تا بزرگترها...

ولی خوب الان دلم برای آآآآی هنک احمق تنگ شده...یه جاهایی دلم براش خیلی سوخت...مثل موقع هایی که عاشق آدم بد فیلم میشی.. "ولی خوب چرا یه کاری میکنی آآآآی هنک..که پشیمون شی..." اون وقت باید بری هاپیتال ..
پیشنهاد میکنم اگر کودکی در اطراف دارین به اون بهونه دستشو بگیرین ببرین و یا دست کودک درونتون رو بگیرین ببرین..و سخت نگیرین در کل!!!

پی نویس:
"پسر آقای جی تی کلاک! خیلی عادی! عادیه هیچکی نفهمه ، خوب قلقلکم می دی عادی نیست !"

" آهااا حالا که برگشتی فهمیدم.... تو تو دختر آقای جی دی کلاکی!:)))"
فرزانه : آره اسمش مثل سگ بود اول...محمــــــــدی...من که نقد بلد نیستم..تحلیل اسم میکنم جاش :))))
۲۹ مرداد ۱۳۹۲
مرسی زینت جان... با مقایسه هایی که کردی با اجرای پارسال ازینکه همون پارسال کارو دیدم خیلی خوشحال ترم. :)
۲۹ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شما ... تا حالا کسی رو کشتی؟
تا حالا کسی سر لوله تفنگ رو روی پیشونی شما گذاشته؟
یا شما... تفنگ رو... روی پیشونی کسی گذاشتی؟...

تا حالا شده فکر کنی زنها ...کجای جنگ بودن؟ جز خون و خونریزیو ..مرگ و قطع شدن دست و پا ..چیزه دیگه ای دیده بودی؟ میدونی انتظار.. درد داره؟ اصلاً تا حالا شده منتظره کسی باشی که برگرده؟ ولی بدونی دیگه بر نمیگرده؟ بدونی امروز چند شنبه است...ساعت چنده..ولی نخوای قبول کنی زمان گذشته؟ یا مثلا تا حالا شده ترس رو حس کنی ... بدونی تنهایی...ولی صاف صاف را بری بگی نه من قوی ام؟!...

من تا حالا دقت نکرده بودم زنها بوی سرب میدند...
حالا میتونم بگم زنها بوی سرب میدن...لیلایی رو میبینم که ناخواسته تو فضای جنگه... دوست ... دیدن ادامه ›› داره لیلا باشه.. زن باشه..ولی جبر یه چیزه دیگه میگه...میگه باید عزیزتو بفرستی بره...بره یه جایی که معلوم نیست برمیگرده یا نه...

آره زنها بوی سرب میدند...
متن قصه شما رو حتماً میکِشه...فلاش بکای توی کارو دوست داشتم... فراز و فرودارو...لهجه خرمشهریه لیلارو..اونجا که یهو تهرانی میشه...بدون لهجه حرف میزنه!!! شما قطعاً خسته نمیشی وقتی داری قصه لیلارو میشنوی...لیلا رو دوست داشتم..اجراشو..ترس و انتظار و وحشت و غمو تو چشاش دیدم..باهاش همراه شدم..خندیدم..خندۀ بغض دار.. گریه کردم..درد کشیدم...وقتی از سالن اومدم بیرون به لیلا فکر میکردم ..به لیلاهایی که همونجا موندن..به لیلاهایی که تو زمان گیر کردن..دارن درد میکشن...
آخر کار با صدای آذرنگ عزیز تموم میشه..(کسی که باعث شد من وحشیانه تئاتر بببینم!! ) پایانی که بیشتر ترس و انتظارو تو ذهن من حک کرد...

شاید یه کم دیر باشه..امروز آخرین اجرای زنها بوی سرب میدهندِ...اگه دوس دارین لیلا رو از نزدیک ببینین ..اجرای آخرو از دست ندین...شاید فردا جنگ شد..من و تو ام شدیم لیلا...کی میدونه...؟!
شاید فردا جنگ شد.. من و تو ام شدیم لیلا ... کی میدونه...؟!
هیچ چیز بیشتری ندارم بگم! راجب این کار چند بار نظر دادم! نمایش رو 2 بار دیدم و اگه میشد روز پایانیش حتما میومدم چون احساس می کنم امروز اشک لیلا و لیلاها در خواهد امد!
و فضا فضایی خاصی خواهد بود!
۱۸ تیر ۱۳۹۲
زیبا بود خانم ارسطو...همنشینی آواها و موسیقی جاری توی نام لیلا همیشه برای من حسی از سنگینی است و وقار...و چه به قامت نمایش نشسته این اسم
۱۸ تیر ۱۳۹۲
@رعنا جان باشه حالا که تو گفتی چشم :)
۱۹ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید