«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
امشب ساعت نه نمایش را دیدم. به نظر نکته های زیر قابل توجه بود:
اول: آتیلا پسیانی هنرمندی است که زمان و موقعیت را درک میکند. به نظرم روی صحنه بردن این نمایش در این موقعیت زمانی، بسیار به جا بود. نمایش توان این را دارد که یک ماه دیگر به اجرایش اضافه شود.
دوم: بازیها خیلی خوب و دوست داشتنی بود. فقط اسم هوتن شکیبا کافیست که به یک نمایش وزنه بدهد. بازی خوب ایشان در نمایش صد در صد کنار بازی بسیار خیره کننده ستاره پسیانی را نمیشود از یاد برد. بقیه هم بازی خوب و دلنشینی داشتند بجز!
سوم: تنها بازیگرانی که از تئاتر به سینما رفته اند از پس بازی در تئاتر بر می آیند. رضا کیانیان و علیرضا خمسه در عرق خورشید، اشک ماه تکرار نشدنی اند. علی عمرانی، افشین هاشمی، فریبا متخصص و مهتاب نصیرپور بازیگر تئاتر هستند. یک بازیگر خوب یا عالی سینما الزاما در تئاتر خوب نیست و شاید بد هم باشد. بازی نوید محمدزاده رنج آور بود. هوتن شکیبا توانست بازی سرد ایشان را بپوشاند اما سه نفر دیگر نتوانستند، تقصیری هم نداشتند.
اگر برادوی رفته بودم اینقدر لذت نبرده بودم.
همه چیز عالی و خصوصا بازی ها، همه بازیگرها و همه موسیقی و همه رقص ها و... ممنون از کارگردانی و طراحی رقص و همه چیز....
دیشب نمایش را دیدم و لذت بردم. بروید و بینید. اما چند نکته:
بعضی بازیگران خیلی عالی بودند و یکی دو تا نه، شاید کارگردان باید بیشتر روی آنها کار می کرد.
نکته بعد: چه کنیم که این تئاتر و امثال آن را فقط تیپ و طبقه ما نبینند و افرادی از طبقه پایین تر اقتصادی-اجتماعی هم ببینند؟ اگر توانستید یک گزینه بگذارید که هر کس خواست بلیط را گرانتر بخرد و بازیگران و یک یا دو اجرا در جای دیگر، مثلا فرهنگسرای خاوران بگذارند. تعدادی هم تبلیغات را به عهده بگیرند که حداقل در آن دو اجرا تعداد زیادی بیایند.
نکته آخر که به نویسنده نمایشنامه ربط دارد و ربطی به ما ندارد، نمایشنامه در باره چیزی صحبت میکند که گفتمان مصادره شده است. متاسفانه.
دیشب نمایش را دیدم و باید گفت زحمت زیادی کشیده شده بود اما نسبت به اولیور تویست کار ضعیف تری بود. دکور ثابت بود. استفاده از بازیگران صاحب نام تغییر خاصی ایجاد نکرده بود و همچنان هوتن شکیبا بهترین بازی را داشت گرچه پارسا پیروز فر در نقشش قابل پذیرش بود و بازی نوید محمد زاده هم خوب بود. پریناز ایزدیار برخلاف مهناز افشار بازی قابل قبولی داشت و بازی امیر حسین فتحی دوست داشتنی بود. بقیه بازیگران که به عنوان بازیگر تئاتر عالی بودند.متاسفانه تا یک ربع بعد از شروع که خودش هم یک ربع تاخیر داشت ردیف اول که مربوط به اهل هنر بود به سامان نرسیده بود و جماعت مشغول رفت و آمد بودند.
Superb
داستان را دوست داشتم. جلوه های نقاشی را دوست داشتم، نقاشی آخر، آسمان آبی، مرا یاد ونگوگ انداخت، دوست داشتم. بازیهای نمایش را دوست داشتم، خانم درگاهی در این نقش خیلی خوب ظاهر شد، آن را هم دوست داشتم، کل اجراها را دوست داشتم، انتخاب آهنگ ها را دوست داشتم.
کلاً کاری جز دوست داشتن نمیشد کرد....
دیدن شرقی غمگین هم جالب بود و هم روشنگر. فکر کنیم من از این نسل نباشم، فکر کنیم من به عنوان یک بیننده به دیدن یک داستان عاشقانه نشسته باشم. داستان عاشقانه ای که از معشوق هیچ توصیفی ندارد. فقط میدانیم یک شب آمده، مویش بافته شده، رفته. عاشقی که برجای مانده (چرا؟ نمیدانیم) در حسرت ها و حرمان های خودش زندگی می کند. از معشوق کینه دارد و بلاکش کرده. زندانی ذهنیاتش است، علیرغم بلاک کردنش ترجیح میدهد تصور کند که معشوق پادکست هایش را می شنود. به دلیل شکست عشقی (قبل از آن هم بوده؟ نمیدانیم) الکلیک شده، دائم الخمر شده، عرق می کشد و میفروشد. مواد مخدر می کشد و تولید می کند و میفروشد. از این قرار عشق آدم را به زوال می کشاند. چون نه تنها چیزی برای آدم باقی نمی گذارد که حتی چشم آدم را روی رفاقت بهترین رفیق هم می بندد و برای مرگ مادرش هم از خانه بیرون نمی رود. در آخر هم از زندگی، بزرگترین عشقی که میتواند وجود داشته باشد، دست می کشد.
البته این که فقط یک نمایشنامه بود، اما عشق یک نیروی بزرگ درونی است. اگر توانایی درکش را نداشته باشی میتواند زندگی انسان را نابود کند. به قولی باید مرد عشق بود. آدمی که زیر بار عواطف می شکند به درد عاشق شدن نمی خورد.
این تئاتر مجدد در بهمن و اسفند در تئاتر مستقل تهران به نمایش درآمده است. ما امشب آن را دیدیم. یک تئاتر مردمی، شوخ و بدون هجو و ابتذال، با بازی هایی روان و یک دست،صحنه پردازی خوب و در خدمت نمایش و در مجموع پر از نکات مثبت بود. یک آخر هفته خوب را برای بینندگانش رقم زد تا هفته خوب دیگری را شروع کنند. خیلی مسئله مهمی است که یک تئاتر کمدی هم عمیق باشد و هم همه مردم را در هر قشری بخنداند. لذت بردم و متشکرم از تمامی دست اندرکاران.
سوالی داشتم، مگر آقای شکیبا در اولیور توئیست بازی نمیکند؟یا من اشتباه میکنم؟
نمایش را دیشب دیدم و دیدن آن را به همه توصیه میکنم.
دکور و موسیقی و بازی همگی و نه فقط آنها که میشناسیم عالی بودند. یک تلاش عالی دسته جمعی و به بار نشسته. جالب اینکه بازیگرانی را که در سینما متوسط میدانیم در صحنه تئاتر چقدر عالی ظاهر میشوند. سرشار از دیالوگ های ماندگار و دردناکترینشان: دلم تنگ شده برای سفاهت خودم که دارم از دستش میدم... تمام کمدی روزمره در یک سوم نهایی تئاتر به درام تلخی بدل میشود. تئاتر حدود دو ساعت و خورده ای طول میکشد و گذشت زمان را حس نمیکنید. چی بهتر از این؟
فقط یک نکته ذهن مرا به خود مشغول کرده: حجم شوخیهای جنسی بی مورد به نظرم بالا بود. این مدل شوخیهای جنسی آدم را بیزار میکند حتی از خنده ای که نمایش از تماشاگران میگیرد.
طنز تلخ، یعنی خیلی تلخ. از نظر هنری بازیها مسلط و یک دست و روان و هماهنگ و چه و چه و چه... اما متن به طرز دردناکی تلخ است. اساساً طنز قرار است کاریکاتوری از یک واقعیت باشد و ما به آن کاریکاتور بخندیم. اما دراین نمایش اگرچه نادر، ولی ممکنست بهمن کوچیکی وجود داشته باشد وتمام این اتفاقها هم برایش افتاده باشد.
یک نوع سکسیسم هم به کل نمایش مسلط بود که نفهمیدم واقعاً باور نویسنده بود یا شگردی برای جذب مخاطب، البته منظورم برچسب زدن یا انتقاد کردن نیست، جمله سوالیست. به هر صورت نمایش فساد وابتذالی چنین گسترده، از سطح تا عمق، توانایی میخواهد. دیدنش دردناکست، بازی هرشبش یا خدا!!!!
متاسفانه نه برای رفت و نه برای برگشت اسنپ همکاری نکرد.
پنجشنبه نمایش را دیدم و در کنار همه تماشاگران لذت بردم. این که آقای کیانی از ممیزی ها دلخوراند طبیعی است اما این را بگذارید کنار آشتی این همه آدم با تئاتر. کار بزرگیست دیگر.
شب بسیار خوبی بود. امیدوارم همه بازیگران همیشه موفق باشند و خصوصاً آقای حقیقت دوست که بازیگرتوانمندیست. بسیار خرسندم که تئاتر با سرعت بسیار خوبی پیش میرود. با وجودی که پشتوانه مالی جز مردم به عنوان تماشاگر ندارد. ولی هم تماشاگران و هم بازیگران با تئاتر زندگی میکنند. تفاوت با سینما تفاوت آدم زنده است با عکس آدم.
دیشب این اجرا را دیدم و جالب بود. باعث خوشحالی است که تئاتر واقعاً دارد پیش میرود...
به نظر مخاطب عام که نظر تخصصی ندارد یک نقد کاریکاتوری از سینمای هالیوود در دهه هفتاد؟؟؟ بود. برای زمان حاضر، خصوصاً زمان ما که عموماً تئاترها قرار است در لفافه حرفی در این مورد بزنند صحبتی نداشت و ادعایی هم نداشت. تئاتر طولانی بود ولی جالب این که برای مخاطب عام خیلی هم خسته کننده نبود و چه خوب که ساعت 6 شروع شد. از تاثیرگذارترین صحنه ها می توان به صحنه یکی مانده به آخر اشاره کرد: رقص تانگوی سن کلود با مردی که لباس دیوانگان را پوشیده و در آستانه مرگ است، پس از آن که صفحه مورد علاقه او را شکسته است. نماد بیرحمی تلخ و تهوع آور... و صحنه ای که آناستازیا در حالت مرگ هم به بیگناهی اش اصرار دارد، اصراری که بیننده را به چالش می کشد که نکند در مورد این زن اشتباه کرده است؟ خدای من.....!!!!
و در مجموع شب خوبی بود برای بینندگان.
امشب فیلم را دیدم، پردیس سینمایی چهارسو، تقریباً چیری شبیه اکران خصوصی، به گمانم ده نفر هم نشدیم. تنها چیزی که صادقانه میتوان گفت این است که اصلاً فیلمنامه وکارگردانی ندارد. اگر شما ۴ نفر مهدی هاشمی، فرهاد آئیش، لادن مستوفی وامیرحسین رستمی را کنار هم میگذاشتید ومیگفتید داستان این است، بداهه بازی کنید. بدتر نمیشد وشاید بهتر هم میشد. البته واقعاً با وجود نبود فیلمنامه و کارگردانی آدم باید هنرمند باشد تا بازیش قشنگ باشد و توی ذوق نزند. واقعاً حیف سینمای ایران که این ها باید در چنین فیلمی بازی کنند.
نمایش رئال، با بازیهای بسیار زببا و پخته که انتظار طیف وسیعی از بینندگان را برآورده میکند. اصولاً چندین سال است که تئاتر با سیری کند اما پیوسته مسیر پیشرفت را بالا می رود. برشی که از جامعه حاضر زده شده و زیرمیکروسکوپ گذاشته شده وما شاهد دیدنش هستیم اتفاقی است که در فضای رسانه این روزها نمی افتد. امیدوارم از این دست تئاتر با این سطح بازیگران بیشتر ببینیم.
جمله آخر دعوای اپیزود سوم بسیار هوشمندانه بود: اگر اون بمیره که ما هممیمیریم!!
من فقط دلیل تکرار یک بخش را در هر اپیزود نفهمیدم. اگر کسی میداند توضیح دهد.
نمایش را دیدم و لذت بردم, بازیها خوب بود اما متاسفانه صدا خوب نبود, در یک اپیزود اصلا صدا را نشنیدیم و صدای زمینه هم بسیار بلند و گوشخراش بود.
اما در مورد متن و محتوا تئاتر روزگار تلخ و از همه مهمتر بی محتوای امروز را روایت میکند, این بی محتوا بودن روزگار در همه اپیزودها فریاد میکشد, من روزنه امیدی ندیدم, شاید آهنگ آخر نمایش شوخی ای بود از جنس امیدهای هنگام غرق شدن.