پنج شنبه 10 آبان ماه به تماشای این اثر نشستم و کاری بود که قطعا حداقل یکبار ارزش تماشا رو داشت. یکی از دوستان که نظرم را در مورد کار پرسید به او گفتم مکبث در نوفل لوشاتو اثری بود که در آن چند چیز را دیدم: ایدههای خوب از سوی کارگردان که تا حد متوسطی پخته شده بودند، بازیگرانی که در سطح خوبی تمرین کرده بودند و جای بسیاری که برای بهبود اثر وجود داشت.
در ابتدا، کار من را یاد اثر در جستجوی بازیگر هملت از استاد مسعود دلخواه انداخت اما خیلی سریع متوجه شدم که کار هویت خودش را دارد.
اول از همه، من واقعا ایدههای اکسپرسیونیستی کار را در سطح ایده دوست داشتم و به نظرم کارگردان توانسته بود ایدههای با هویتی را در زمینه دراماتورژی مکبث ارائه کند که بازیگران نیز به نظرم با کیفیت قابل قبول همان ایدهها را پیادهسازی کردند.
در مورد این اثر چند نکته هست که به نظرم با توجه به آنها میتوان اثر بهتری را در همین فضا شاهد بود.
نکته اولی که برای خود من گاها باعث کاهش لذت نمایش میشد این نکته بود که هر قدر در برخی از صحنهها از طراحی نور خیلی خوبی استفاده میشد در برخی صحنهها به فکر میکنم 8 نور دیفالت سالن برمیگشتیم و به عنوان مثال در صحنه نبرد مکبث و مک داف این موضوع شدیدا از لذت نمایش برای من میکاهد. همچنین به نظرم در مورد این اثر نوعی سردرگمی بین موسیقی پخش شده در سالن و موسیقی زنده وجود دارد که حتی در بخشی از نبرد مکبث و مکداف در پایان کار این دو موسیقی با یکدیگر تلاقی میکنند. نظر من به عنوان مخاطب اثر این است که موسیقیهای پخش شده در برخی صحنههای کار بسیار بیشتر خورند این کار بودند و به ایجاد فضای
... دیدن ادامه ››
مدنظر کارگردان کمک میکردند و این بحث به نظرم کیفیت گروه موسیقی نیست بلکه صرفا عدم همخوانی کار آنها با کلیت کار است.
همه بازیگران مشخص بود تمرین خوبی داشتهاند و در بین آنها به نظرم بازیگر مکبث، بازیگر لیدی مکبث و بازیگر نقش جاهطلبی قطعا آینده روشنی دارند و امیدوارم بازهم بتوانم آنها را ببینم. اما نکتهای که در مورد لیدی مکبث دارم این است که با وجود اینکه بازیگر توانایی بود و به نظرم هرچه از او خواسته شد را به درستی پیاده کرد اما خیلی ساده بخواهم عرض کنم صورتش برای من حس لازم در مورد لیدی مکبث را نداشت و بیش از آنچه باید نایس بود. (این شاید واقعا سلیقهای باشد.)
نکتهی منفی دیگری که به ذهنم میرسد این است که به نظرم تعداد رفت و برگشتهای صحنه به نظرم حداقل 30% میتوانست کمتر باشد و شاید برخی صحنهها را میشد با ترکیب با دیگر صحنهها پیش برد تا انقطاع کمتری را در نمایش شاهد باشیم.
یک چیزی که به نظر من رسید و شاید ایدهی کارگردان هم بوده است این است که به نوعی ما از فضایی که شبیه به یک تمرین است شروع میکنیم، به یک مکبث پر جوش و خروش میرویم و در پایان انگار به پلاتوی تمرین برمیگردیم که به نظرم میتواند ایدهی خوبی از یک اکت برشتی برای یادآوری مصنوع بودن فضا باشد. شاید آره، شاید هم من اشتباه میکنم.
در پایان با دیالوگی از مکداف (با ترجمه داریوش عاشوری، نشر آگاه) نوشتهام را به پایان میبرم:
Despair thy charm; And let the Angel, whom thou still hast serv'd, Tell thee, Macduff was from his mother's womb Untimely ripp'd.
امید از طلسمات بردار. از همان شیطانی که تاکنون خدمتاش را کردهای بپرس تا به تو بگوید که مکداف را نابهنگام از شکم مادر بیرون کشیدهاند.