در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سجاد آل داود
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:01:03
 

من به عنوان مخاطبی که یک روز هم هنر‌های نمایشی را (در دانشگاه!) نخوانده است عمیقا کنجکاو برای پیدا کردن زیر و بم این هنرم. از صحبت با هر انسانی مرتبط با تئاتر بی نهایت لذت میبرم و سعی میکنم نظرات صادقانه و عادلانه بنویسم. اوه! و تا یادم نرفته طرفدار سرسخت شکسپیر. و طرفدار سرسخت تر مکبث!
در نقد‌های من اثری از "سلیقه من" نبود نخواهید دید زیرا بر این باورم که در حوزه‌ای که جزئیات فنی مشخص است باید فنی صحبت کرد و نه سلیقه‌ای!

 ۲۲ اردیبهشت ۱۳۷۶
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
شاید شما فکر کنید کامنت‌های فیک پیشرفت نمی‌کنند اما در اشتباهید، آن‌ها نیز مانند ویروس موتاسیون می‌کنند تا در فضای جدید دوام بیاورند، چند نمونه بروز‌شده را برای شما نمایه می‌کنم:

"دوست دارم این نمایش رو ببینم،فکر می‌کنم کار متفاوتی باشه."

"من که بلیط خریدم بیام ببینم احساس میکنم ارزش دیدن داره این نمایش"

"باتوجه به تیم بازیگری و کارگردانی به نظرم بسیار خوش ساخت و ... دیدن ادامه ›› جالب هست"

"به نظرم باید تئاتر خیلی جالبی باشه از توضیحات خیلی خوشم اومد"

"چقدر از توضیحی که خوندم خوشم اومد
به نظرم خیل جالب بود
حتما به دیدن این نمایش میشینم ✨"

"دلم خواست این نمایش رو ببینم"

"با این تعریف خلاصه از این تئاتر واقعا مشتاق شدم ببینمش🙂"

"به نظر جالب میاد🤔"

"پوسترش به نظرم خیلی جذابه ..به عنوان یه تئاتری خیلی دوست دارم که زودتر اجرا آغاز بشه و حتما میام"
خداوند تئاتر این سرزمین را از دروغ و خشکسالی و کامنت فیک حفظ نماید.
۴۱ دقیقه پیش
جالبه این سری هنوز کار شروع نشده اینا شروع کردن!!
اون دفعه قبلی هم که خیلی بحث و جدل شد گویا آشنای یکی از عوامل زحمتش رو کشیده بوده...
۹ دقیقه پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش مکبث i
پنج شنبه 10 آبان ماه به تماشای این اثر نشستم و کاری بود که قطعا حداقل یکبار ارزش تماشا رو داشت. یکی از دوستان که نظرم را در مورد کار پرسید به او گفتم مکبث در نوفل لوشاتو اثری بود که در آن چند چیز را دیدم: ایده‌های خوب از سوی کارگردان که تا حد متوسطی پخته شده بودند، بازیگرانی که در سطح خوبی تمرین کرده بودند و جای بسیاری که برای بهبود اثر وجود داشت.
در ابتدا، کار من را یاد اثر در جستجوی بازیگر هملت از استاد مسعود دلخواه انداخت اما خیلی سریع متوجه شدم که کار هویت خودش را دارد.
اول از همه، من واقعا ایده‌های اکسپرسیونیستی کار را در سطح ایده دوست داشتم و به نظرم کارگردان توانسته بود ایده‌های با هویتی را در زمینه دراماتورژی مکبث ارائه کند که بازیگران نیز به نظرم با کیفیت قابل قبول همان ایده‌ها را پیاده‌سازی کردند.
در مورد این اثر چند نکته هست که به نظرم با توجه به آن‌ها می‌توان اثر بهتری را در همین فضا شاهد بود.
نکته اولی که برای خود من گاها باعث کاهش لذت نمایش می‌شد این نکته بود که هر قدر در برخی از صحنه‌ها از طراحی نور خیلی خوبی استفاده می‌شد در برخی صحنه‌ها به فکر می‌کنم 8 نور دیفالت سالن برمی‌گشتیم و به عنوان مثال در صحنه نبرد مکبث و مک داف این موضوع شدیدا از لذت نمایش برای من می‌کاهد. همچنین به نظرم در مورد این اثر نوعی سردرگمی بین موسیقی پخش شده در سالن و موسیقی زنده وجود دارد که حتی در بخشی از نبرد مکبث و مکداف در پایان کار این دو موسیقی با یکدیگر تلاقی می‌کنند. نظر من به عنوان مخاطب اثر این است که موسیقی‌های پخش شده در برخی صحنه‌های کار بسیار بیشتر خورند این کار بودند و به ایجاد فضای ... دیدن ادامه ›› مدنظر کارگردان کمک می‌کردند و این بحث به نظرم کیفیت گروه موسیقی نیست بلکه صرفا عدم همخوانی کار آن‌ها با کلیت کار است.
همه بازیگران مشخص بود تمرین خوبی داشته‌اند و در بین آن‌ها به نظرم بازیگر مکبث، بازیگر لیدی مکبث و بازیگر نقش جاه‌طلبی قطعا آینده روشنی دارند و امیدوارم باز‌هم بتوانم آن‌ها را ببینم. اما نکته‌ای که در مورد لیدی مکبث دارم این است که با وجود اینکه بازیگر توانایی بود و به نظرم هرچه از او خواسته شد را به درستی پیاده کرد اما خیلی ساده بخواهم عرض کنم صورتش برای من حس لازم در مورد لیدی مکبث را نداشت و بیش از آنچه باید نایس بود. (این شاید واقعا سلیقه‌ای باشد.)
نکته‌ی منفی دیگری که به ذهنم می‌رسد این است که به نظرم تعداد رفت و برگشت‌های صحنه به نظرم حداقل 30% می‌توانست کمتر باشد و شاید برخی صحنه‌ها را می‌شد با ترکیب با دیگر صحنه‌ها پیش برد تا انقطاع کمتری را در نمایش شاهد باشیم.
یک چیزی که به نظر من رسید و شاید ایده‌ی کارگردان هم بوده است این است که به نوعی ما از فضایی که شبیه به یک تمرین است شروع می‌کنیم، به یک مکبث پر جوش و خروش می‌رویم و در پایان انگار به پلاتوی تمرین برمی‌گردیم که به نظرم می‌تواند ایده‌ی خوبی از یک اکت برشتی برای یادآوری مصنوع بودن فضا باشد. شاید آره، شاید هم من اشتباه می‌کنم.

در پایان با دیالوگی از مکداف (با ترجمه داریوش عاشوری، نشر آگاه) نوشته‌ام را به پایان می‌برم:

Despair thy charm; And let the Angel, whom thou still hast serv'd, Tell thee, Macduff was from his mother's womb Untimely ripp'd.

امید از طلسم‌ات بردار. از همان شیطانی که تاکنون خدمت‌اش را کرده‌ای بپرس تا به تو بگوید که مکداف را نابهنگام از شکم مادر بیرون کشیده‌اند.




سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش مده آ i
از آنجایی که حس می‌کنم نوعی شوخی با مده‌آ بر روی صحنه در جریان بود سعی می‌کنم نظرم را با چاشنی طنز بیان کنم. اگر به شما برخورد این سخن ریکی جرویس را با خود مرور کنید که "چون به شما برخورده دلیل بر این نیست که حق با شما باشه".
یادم هست روزی با یک کارگردان عزیز در مورد بحث لباس نمایش در حال مباحثه بودیم که ایشان فرمودند نهایتا از بچه‌ها می‌خواهیم هر چیزی که در خانه دارند را بیاورند تا استفاده کنیم. این احتمالا اولین خاطره‌ای بود که با دیدن نمایش مده‌آ برایم زنده شد. همه‌ چیز داشت خوب پیش ‌می‌رفت تا جایی که کرئون و ملازمانش وارد شدند. اول دو ملازم نظرم را جلب کردند که گرچه لباس‌های مشابهی داشتند اما یکی پوتینی کهن‌نماتر داشت که شلوارش را داخل آن کرده بود و دیگری با کفشی روزمره در حالی که شلوارش روی کفش بود روی صحنه حاضر شد به نوعی انگار کفش برای ملازم دیگر "آفیش" نشده باشد. اما بعد از دو ملازم این خود کرئون بود که نظرم را جلب کرد که با شلواری پارچه‌ای و طوسی رنگ و کفشی که من را یاد معلم پرورشی دوران دبیرستان می‌انداخت با بالاتنه‌ای یونانی‌نما انصافا جلوه‌ی پست مدرنی به پوشش یونانی بخشیده بود. در جایی از نمایش یکی از ملازمان با پوشش پست‌مدرن‌نمایی دیگر با یک پولیور مد روز روی صحنه حاضر شد که احتمالا مجددا از خانه با خود آورده بود.
اما از بحث لباس که بگذریم می‌رسیم به سایر مباحث فنی اجرا، بازی‌ها به جز بازی خود شخصیت مده‌آ تقریبا همگی نیاز به تمرین بسیار زیادی داشتند و این عدم تمرین کافی را به طور خاص می‌توان در صحنه دو نفره هلیوس و جیسون مشاهده کرد که مطمئنم دوبار و شک دارم که سه بار در دیالوگ یکدیگر پریدند قبل از اینکه دیالوگ به اتمام برسد. در مورد شخصیت جادوگر، باید بگویم که بازی‌اش عمیقا ژنریک بود و حتی گاهی به صورت یک شر مبتذل می‌نمود که بیشتر می‌شد به او خندید تا گرمای شر او به صورتمان بخورد.
در مورد شخصیت کرئون باید بگویم احتمالا شخصیتی بود که نیاز به بیشترین تمرین برای ادای این نقش را دارد و عملکرد او ... دیدن ادامه ›› به نظر من ناامید کننده بود.
موضوع فنی دیگری که در مورد این اجرا به نظر می‌رسد این است که از همان امکانات نور محدود سالن انتظامی نیز اصلا خوب استفاده نشده بود و این به عدم تاثیرگذاری صحنه‌ها کمک می‌کرد.
در نهایت در برخی صحنه‌ها چیزی را دیدم که در هیچ اجرای اولی در زندگی‌ام ندیده بودم و آن هم این بود که دو بار پیش آمد که از پشت صحنه باید به یک شخصیت یادآوری می‌کردند که به روی صحنه برود و همچنین رفت و آمد غیرعادی و طنزی برای کارگردان و یکی دیگر از عوامل بین پشت صحنه و اتاق فرمان وجود داشت که توجه من و یکی دیگر از دوستان را جلب کرد.
در مورد کلیت کارگردانی اثر موضوعی که به نظرم می‌رسد این است که تقریبا تنها ایده‌ای که کارگردان سعی کرد به مده‌آ اضافه کند استفاده از طناب بود که آن‌هم به خوبی پیاده‌سازی نشد.
نکته جالب دیگر، روی صفحه نمایش ذکر شده بود که نمایش یک ساعت خواهد بود. نمایش تقریبا حوالی 18:53 شروع شد و در 19:35 به اتمام رسید، البته اگر رورانس پر جوش و خروش آن را که قرار است هر شب در آن اجرا به یک بازیگر زن سینمای ایران تقدیم شود را نیز بخشی از نمایش و به عنوان یک اکت پست مدرن محسوب کنیم باز هم 7 دقیقه‌ای تا پر کردن یک ساعت فاصله داریم. و از حق نگذریم بازیگر نقش کرئون در رورانس عملکرد بهتری نسبت به زمان نمایش داشت.
کارگردان مدام اصرار داشت که گاف در شب اول طبیعی است و پیش می‌آید (فکر می‌کنم سه بار این نکته رو فرمودند) اما با اطمینان می‌توانم بگویم بدترین شب اول یک نمایش بود که در زندگی‌ام تماشا کردم و این نمایش با شایستگی این مقام را از نمایش "شاید" می‌گیرد.
😂😂😂
وای شاید!
مهتاب عسگری (matabaskari)
سپاس از کاربر و منتقد عزیز و گرامی تیوال اما معمولا شب اول را نمیشه قضاوت کرد.
۱۴ ساعت پیش
مهتاب عسگری
سپاس از کاربر و منتقد عزیز و گرامی تیوال اما معمولا شب اول را نمیشه قضاوت کرد.
درود سرکار خانم عسگری،
همان کاربر تیوال کفایت می‌کند.
من هم این شب اول را با سایر شب‌های اولی که دیده بودم سنجیدم.
۵ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد از 19 روز که مشغله‌ اجازه تماشای تئاتر رو به من نداد در یک پنج‌شنبه شلوغ بازگشتی خواهم داشت با دیدن نمایش‌هایی که براساس 2 نمایشنامه از 3 نمایشنامه‌‌ی محبوب من هستند:

نمایش مده آ-پنج‌شنبه ۱۰ آبان › ۱۸:۴۵
نمایش مکبث-پنج‌شنبه ۱۰ آبان › ۲۱:۳۰

مثل همیشه خوشحال میشم ببینمتون.

دیالوگ ماندگار:

مدیر ساختمان:"آخرین کتابی که خوندید چی بوده؟"

هاشم بابازاده:"من کتاب زیاد خوندم اما مدت‌هاست که دیگه کتاب نمی‌خونم بلکه کتاب می‌نویسم."
توصیه ویژه به تماشای این نمایش دارم :)) به دلایلی شاید غیر هنری و غیر فنی.
برای همه یا همون چار پنج نفر؟!😁
H.M.kiani2
خب مشکل حل شد... اکثراً کورسوی نوری می بینند...
این مسئله هم مطرحه که می‌خواهیم به همه برسه.
سجاد آل داود
این مسئله هم مطرحه که می‌خواهیم به همه برسه.
مدیریت منابع پست مدرنی...
ایول..
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش فردا i
دیشب فرصت این رو داشتم که به تماشای اجرای فردا بنشینم و مواجه خود با این اجرا را اینجا مستند می‌کنم. اول از همه باید بگم که در مواجه‌ام با این ... دیدن ادامه ›› اجرا بیشترین چیزی که به یادش افتادم و شباهت‌ها را بررسی کردم شاهکار درخشش ابدی یک ذهن پاک بود چرا که به نوعی زمینه مرکزی هردو کار نگاه به پاک کردن حافظه به عنوان نوعی فرار است. در درخشش ابدی یک ذهن پاک (بدون لکه، Spotless) جوئل و کلمنتاین فرآیندی را طی می‌کنند که طی آن حافظه آن‌ها پاک می‌شود تا بتوانند درد جدایی خود را رفع کنند. در فردا نیز این دو شاید برادر از مواد شیمیایی برای پاک کردن تراماهای خود استفاده می‌کنند. تراماهایی که احتمالا از خشونتی که احتمالا به مادرشان روا داشته‌اند حاصل شده است. در هردو اثر، در نهایت این تلاش‌ها بی حاصل است و همانطور که خاطرات جوئل از کلمنتاین برمی‌گردد، شخصیت‌های فردا نیز درگیر یک پروسه سیکلی می‌شوند که در آن فراموشی‌شان صرفا یک امر موقتی است و بیانی که شاید مدنظر هردو اثر است این است که خاطرات چه به صورت ضمنی یادآوری شوند و چه نشوند، همواره هویت و آینده شخص را شکل خواهند داد. بیانی که فردا علاقه‌مند است داشته باشد این است که احساسات عمیق، روابط خانوادگی و .. قابل پاکسازی نیستند، احساس گناه قابل پاکسازی نیست و هر میزان تلاش برای پاک سازی این احساسات به بازگشت آن‌ها منجر خواهد شد. یکی از تم‌هایی که در این نمایش و درخشش ابدی یک ذهن پاک مشترک است، سوالی در مورد جبر و اختیار است که آیا اگر ما حافظه را پاک کنیم، احساسات منفی را پاک کنیم و شروعی دوباره (به خیال خودمان) داشته باشیم روند‌های گذشته و احساسات گذشته برای ما تکرار نخواهند شد؟ این چرخه تکراری چیزی بود که با دیدن چوب خط‌ها روی در می‌شد به آن اندیشید که این روند تکراری را چند بار این دو کاراکتر طی کرده‌اند؟ چند بار تصور کرده‌اند حافظه را پاک کرده‌اند و دوباره به مسیر قبلی برگشته‌اند. چیزی که از هر دو اثر می‌توان فهمید این است که در جهان‌بینی دو سازنده اثر، پاک کردن حافظه صرفا مواجه ما را با عواقب اتفاقات گذشته به تعویق می‌اندازد و نمی‌تواند موجب پاک شدن "لکه‌ها" شود. زمینه مرکزی هر دو اثر در نهایت تقابل حافظه، هویت و جبر و اختیار است، حافظه در نهایت یک شمشیر دو لبه است، به این معنی که هم موجب درد و هم موجب رشد و خودشناسی است. نکته مهم این است که تلاش شخصیت‌ها در فردا برای پاک کردن حافظه خود در نهایت آن‌ها را به این سوال اصلی که که هستند و چه چیزی برایشان ارزشمند است برمی‌گرداند.
در پایان مردی سیاه‌پوش پا به صحنه می‌گذارد و از دو مرد ناتوان عکس برداری می‌کند، شاید برای استفاده آیندگان، شاید برای ضبط در تاریخ و شاید هم برای نمایش اینکه در نهایت این دنیا بی‌معنی است و تلاش این دو شخصیت برای یافتن معنی در نهایت تلاش شکست خورده دیگری محسوب می‌شود (مانند صحنه‌ی پایان جیب‌هایی پر از نان) که ثبت و ضبط شده است. همانطور که شخصیت ایمان صیاد برهانی متوجه حضور مخاطبان می‌گردد و دلیل نگاه کردن آن‌ها را می‌پرسد. مرد سیاه‌پوش که با دوربین خود وارد می‌شود شاید بیانگر چند چیز است: اول اینکه در جوامع مدرن شاید ما گاها شکست‌ها و درد‌های دیگران را مستند می‌کنیم تا بعدا بدون دانستن زمینه دقیق آن‌ها قضاوتشان کنیم و شاید نیز مرد سیاه پوش و ماسک جنگی‌اش قرار است به ما این دیدگاه را نشان دهد که در بررسی بالینی این دست اتفاقات، تجربه انسانی صرفا به عنوان یک داده آزمایشگاهی دیده می‌شود که جهت استفاده آیندگان بررسی و مستند می‌گردد و این روند سیکلی تا ابد ادامه خواهد داشت.
روی بروشور کار نوشته شده است "فردای خود را به یاد بیار".
این جمله در نگاه اول یک پارادوکس آشکار است. چگونه می‌توان چیزی را به یاد آورد که هنوز رخ نداده است؟ این جمله من را به یاد یکی از زمینه‌های مهم کار می‌اندازد و آن هم این است که رابطه شخصیت‌ها با زمان و حافظه‌شان منقطع شده است و همانقدر که نمی‌توانند دیروز خود را به یاد بیاورند، فردا نیز برایشان نامشخص است و این در حالی است که احتمالا فردایشان نیز مانند دیروزشان از قبل مقدر شده است و آن‌ها در یک سیکل هستند. گویی برایشان مقدر شده باشد که تجربیات به خصوصی را دوباره زندگی کنند و این به نوعی برایمان توضیح می‌دهد که کاراکترها در یک زندان گیر افتاده اند که هر چه کنند از چرخه آن خارج نخواهند شد و به همین دلیل فردایشان به جای اینکه "ساخته" شود باید "به یاد آورده" شود.
در مورد جزئیات اجرایی کار، اولین نکته که در بدو نشستن روی صندلی شوک برانگیز بود اعطا اجازه عکس برداری به مخاطبان است که حداقل در شبی که من تماشا کردم در مقابل من رخ نداد اما به نظرم کلا مسئله‌ای نیست که حرفه‌ای تلقی شود و البته حدس می‌زنم شاید هم کارکردی روایی داشته است در راستای پاراگرافی که در مورد مرد سیاه پوش و دوربینش نوشته‌ام. در هر صورت حرکت خوبی نبود جانم.
در مورد فضای بسته‌ای که حول شخصیت‌ها شکل گرفته بود به نظرم حس گیر افتادن آن‌ها کاملا به مخاطب داده می‌شد و کاملا اجازه می‌داد مخاطب درگیر گرفتاری آن‌ها گردد. هر چند به اصطلاح بلک باکس کامل نبودن کاخ هنر، بخشی از این حس را همواره در نمایش‌ها برای من خراب کرده است و زحمات سازندگان اثر برای نورپردازی و فضاسازی را تا حدودی خراب می‌کند.
ریتم اجرا از موضوعاتی بود که واقعا دوست داشتم و اصلا حس نکردم که زمان اجرا چگونه گذشت که اگر بخواهم آن را با هار که دو روز پیش در همین سالن دیدم مقایسه کنم برایم واضح است که با چه ریتم بهتر و تنظیم تری مواجه بودم.
در مورد بازی بازیگران، در شاید نیمه اول به نظرم ایمان صیاد برهانی قوی‌تر از سعید زارعی ظاهر شد اما در نهایت هردو در اوج به پایان رساندند و در پایان از بازی‌ها راضی بودم.
امتیاز من به این کار 4 از 5 ستاره است.
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش انگلیسی i
دو شب پیش فرصت این پیش اومد که به تماشای این کار بنشینم و با توجه به اینکه مدتی است حوصله نوشتن را به دلیل مشغله‌های اخیرم ندارم اما تصمیم گرفتم نظر کاملم در مورد این نمایش و در وهله اول نمایش‌نامه‌اش مطرح کنم. نقد من بر نمایشنامه لزوما ربطی به گروه این اجرا ندارد و به نوعی نقدی بر کار خود ساناز طوسی است چرا که من به دلایل مختلفی با نمایش‌نامه انگلیسی مشکل دارم و این مشکلات را شرح خواهم داد. که البته به نظرم نمایش خوب واقعا نمایشی است که نفاق ایجاد کند و امکان بحث را فراهم کند و حداقل از این نظر انگلیسی یک نمایشنامه خوب است!
موضوع اول به نظر من این است نمایشنامه انگلیسی باب جدیدی را برای ما باز نمی‌کند، بلکه به موضوع تکراری یادگیری زبان، ارتباط آن با هویت و تغییرات شخصی می‌پردازد و به نوعی مخاطب صرفا شاید (حداقل من) درگیر دژا وو‌های با کیفیتی شود چرا که قطعا در گذشته با چنین زمینه‌های دراماتیکی روبرو شده است. ساناز طوسی در این نمایشنامه باب جدیدی در این موضوع حداقل برای شخص من باز نمی‌کند.
به نظرم محدود بودن فضای نمایشنامه به یک کلاس درس با وجود اینکه بیانگر مهم‌ترین فاکتور‌ داستان است، باعث می‌شود که شانس پرداخت بیشتر به شخصیت کاراکتر‌ها از دست برود و نتوان عمق و پیچیدگی بیشتری را در مورد آن‌ها درک کرد. تنها اشاره شاید اشاره به ارتباط رویا و پسرش است که کمی ما را از این فضا خارج می‌کند که این زاویه هم خیلی پرداخته نمی‌شود.
کاراکتر‌های نمایش به نظر من بیشتر نماد‌هایی هستند تا اینکه وارد حوزه شخصیت‌های پیچیده تر شوند، مثلا خشم و درماندگی الهام به نظرم خیلی ساده نمایش داده شده‌است و به طور کلی به نظرم جاهایی که می‌توانند اوج‌های احساسی نمایشنامه باشند به نوعی انگار کنترل می‌شوند و اجازه توسعه به آن‌ها داده نمی‌شود. ... دیدن ادامه ›› این رفت و آمد مداوم به این صحنه‌های کنترل شده شاید باز هم موجب قطع ارتبط مخاطب با کار شود.
مهم‌ترین موضوعی که به نظرم در مورد نمایش انگلیسی می‌توان مطرح کرد این است که به نظرم دوری نویسنده نمایشنامه از فضای ایرانی به صورت طولانی مدت باعث شده است که نمایش او از یک مهاجر ایرانی (یا حداقل کسی که می‌خواهد یک مهاجر ایرانی باشد) بسیار نزدیک به کلیشه و به طور دقیق شبیه به یک Stereotype باشد تا واقعیت حاکم بر جامعه مخاطب این نمایشنامه در نمایش انگلیسی با کارگردانی فراز غلامی. این نمایشنامه سعی می‌کند کاراکتر‌هایی را بسازد که هرکدام منحصر به فرد و "ایرانی" باشند اما در این مسیر به شدت درگیر کلیشه مهاجران در سطح جهان می‌شود و این درگیری او با کلیشه در مورد مهاجر ایرانی را من صادقانه به دلیل ارتباط احتمالا ضعیف او با متن جامعه ایران می‌دانم. چرا که تقریبا زیر سوال رفتن هویت برای مهاجران ایرانی یا حداقل ایرانیان در تلاش برای مهاجرت سال‌هاست دیگر محل سوال نیست و همچنین درک شخصیت‌هایی مثل امید تقریبا برای اکثر جامعه ایرانی غیرممکن است و برای اکثریت جامعه این افراد شخصیت‌هایی ابزورد محسوب می‌شوند.
به نظرم کلمه‌ی تقلیل‌گرایی شاید توصیف خوبی برای نمایشنامه انگلیسی باشد چرا که به نظرم اگر جامعه مخاطب ایرانیان هستند (اگر نیستند که بگذریم) بهتر است سعی کنیم در مورد مهاجرت علاوه بر تجربه‌های شخصی روی یک تجربه زیسته جمعی و دلایل موجود سیاسی-اجتماعی-اقتصادی تمرکز کنیم. نه اینکه تمرکز روی مسئله هویت موضوع مهمی نباشد، ولی باور دارم تمرکز صرف روی موضوع هویت باعث جداشدن اکثر مخاطب ایرانی از نمایشنامه خواهد شد چرا که مجددا این دست دغدغه‌ها در مسیر مهاجرت، برای اکثر ایرانیان که حتی روزی عاشق کشور خود بوده‌اند بسیار ابزورد خواهد بود. کما اینکه دغدغه‌های کاراکتر‌های نمایش برای شخص من به عنوان یک ایرانی پس از تحصیلات و یادگیری زبان انگلیسی، بسیار بسیار بسیار ابزورد است.
در نهایت دغدغه این نمایش با اینکه قابل ستایش است اما همراه با تقلیل گرایی بسیار است که حداقل برای مخاطب کف تهران جالب نیست هر قدر که برای مخاطب غربی با کف و سوت همراه باشد.
در مورد اجرای نمایش اما باید عرض کنم که واقعا بازی‌ها برایم لذت بخش بود که از بین آن‌ها بازی الهام برایم از همه لذت بخش تر بود و حداقل به بخشی از عصبانیت طبقه مهاجر ایرانی نزدیک‌تر بود.
در کارگردانی هم فراز غلامی و امید امیدی تقریبا همان چیزی که انگلیسی باید می‌بود را توانستند پیاده سازی کنند (البته ترجمه رو انصافا درست کنید برای مخاطبانی که ممکن است با زبان انگلیسی آشنا نباشند) اما در نهایت مشکل دقیقا همان چیزی است که انگلیسی بود و به طور مثال اگر نمایش با مشکل ریتم مواجه است دلیل آن این است که دقیقا خود نمایشنامه و ایده‌ی اصلی با مشکل ریتم مواجه است و اگر نمایش نمی‌تواند شخصیت‌ها را به ما بیشتر بشناساند دلیل آن این است که نمایشنامه این اجازه را نداده است. اما در نهایت تماشای یک نمایشنامه روز از یک ایرانی در خارج از ایران با تمام انتقادات برای من تجربه مثبتی بود که از آن ناراضی نیستم. ممنون از تیم کارگردانی که اجرای این نمایشنامه را انتخاب کرد. چرا که نمایشنامه‌ای که بحث و نفاق ایجاد نکند به نوعی انگار رسالتی نداشته است.
با آرزوی موفقیت برای تیم نمایش.
امتیاز من به نمایش 3 از 5 ستاره است.
آقا سجاد عزیز
مرسی از اینکه تشریف آوردید
نظر لطف شما بود به بنده و آقای امیدی
کم سعادتی ما بود که شما رو در سالن ندیدم
و میتونستیم با هم خیلی بیشتر حرف بزنیم
بازم ممنونم از شما آقا سجاد عزیز 🌹😍
فراز غلامی
آقا سجاد عزیز مرسی از اینکه تشریف آوردید نظر لطف شما بود به بنده و آقای امیدی کم سعادتی ما بود که شما رو در سالن ندیدم و میتونستیم با هم خیلی بیشتر حرف بزنیم بازم ممنونم از شما آقا سجاد ...
درود فراز عزیز.❤
من بعد از صد در صد مرده عمیقا دوستت دارم و حتما مشتاقم روزی در مورد این کار صحبت کنیم.
و البته سوتی بنده که فقط اسم خودت رو به عنوان کارگردان نوشتم را ببخش 😂 یادم رفته بود کار دو کارگردان دارد.
@امید امیدی عزیز پوزش دو چندان🙌
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش رها i
به عنوان یک مونولوگ تعداد تپق‌ها زیاد بود.
اما به طور کلی اجرایی بود که از حضور در آن راضی بودم.
امیدوارم بهتر بشه.
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش آن شب i
روز پنجشنبه 5 مهر ماه به تماشای این کار نشستم.
امیرعلی محمدی را بازیگر با استعدادی یافتم ولی به نظرم طرح نمایش دقیقا در حد یک طرح اولیه است و نیاز به پختگی بسیار بیشتری دارد.
اینطور که برمی‌آید این هفته توفیق اجباری استراحت از تئاتر رو خواهیم داشت.
چه حیف که این توفیق اجباری همیشه اول نصیب هرچه مرتبط به هنر هست میشه!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب بدون اینکه برنامه‌ریزی کرده باشم بلیط محمد کارآمد را در تایم‌لاین دیدم و گفتم برم ببینم هیدن بعد از این همه اجرا چیست.
هم راضی بودم و هم نه که توضیح خواهم داد چرا.
من وقتی به تماشای کاری می‌نشینم نگاهم به دوگانه محتوا و فرم به این صورت است که یک اجرا یا باید محتوای خیلی خلاقانه و سوال جدیدی را با فرم صرفا قابل قبول برایم ایجاد کند یا باید فرم خیلی قابل توجهی داشته باشد و البته حداقلی از مبتذل نبودن محتوا را رعایت کند تا برایم اجرای جذابی باشد. در این دسته بندی نمایش‌هایی که به نظرم هم فرم و هم محتوای خلاقانه‌ای را ارائه می‌کنند در دسته 5 ستاره قرار می‌گیرند. هیدن با نگاهی به این روش امتیازدهی جایی حوالی 3 یا 3.5 قرار می‌گیرد.
نمایش هیدن در واقع نمونه بارز اثری است که بازی‌ها و کارگردانی آن در 50 دقیقه اول برای من مورد قبول بود اما در مورد محتوا به نظرم اجرایی خیلی معمولی محسوب می‌شد. سوالی که هیدن در مورد کنترل زوجین، درگیری‌های بین‌شان، خیانت، بی توجهی جامعه و اطرافیان (یا شانه خالی کردن آن‌ها) برایم مطرح کرد سوالی بود که بار‌ها بس بسیار در سینما و یا تئاتر با آن مواجه شدم و در واقع تجربه اجرایی در مورد این سوالات دوباره ذهن من را درگیر نکرد. شاید بگویید، نماد‌های کار را ندیدی؟ استفاده از دوربین؟ و؟ و؟ و؟
جواب این است که عزیزان، همه‌ی این المان‌ها در خدمت یک محتوای مشخص بود که آن محتوا حرف جدیدی برای ارائه نداشت. و در واقع درستش این است که ... دیدن ادامه ›› حرف برای گفتن داشت اما سوالی برای ایجاد کردن حداقل برای من نداشت.
از بازی بازیگران واقعا خیلی ایراد جدی‌ای نمی‌توانم بگیرم چرا که کار خود را به خوبی انجام دادند و به خصوص بازی ریحانه رضی یکی از دلایلی بود که ناراضی از سالن خارج نشدم و در روند نمایش خسته نشدم.
اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم من در هیدن در تقریبا 50 دقیقه ابتدایی اجرا صرفا از طراحی صحنه، نورپردازی، موسیقی، کارگردانی، روانی بازی بازیگران و البته ریتم خوب لذت بردم که البته موضوع ریتم هم در دقایق باقی‌مانده کم کم به قتلگاه رفت و از کیفیت آن کاسته شد و بیشتر به این سمت رفت که ضعف‌های ایجاد شده را با ترکیب نور و موسیقی بپوشاند. از جایی به بعد احساس کردم پاسخ کارگردان به هرجایی که متن ساکت می‌ماند، موسیقی و نور دلهره آور است. تو مایه‌های "فعلا یک نور بده"، "یک موسیقی هم در خور این فضا بده".
اواخر کار انگار تردیدی در متن وجود داشته باشد که کار کجا قرار بوده است تمام شود و حداقل به نظر من جاهای حتی بهتری برای تمام کردن اجرا وجود داشت که از آن‌ها استفاده نشد و چندبار به لوپ موسیقی دلهره‌آور، نوراستروب، سکون، "نور می‌آید"، موسیقی دلهره‌آور، نور استروب و ... رفت و آمد کرد.
کارگردان هیدن اما به نظرم قطعا آینده‌ی خوبی خواهد داشت.

درود ..سجاد جان هنوز تو ریچارد موندیا ااا...فعلا یه نور بده:)))))
سجاد آل داود (sajjadad76)
ارش خیل تاش
درود ..سجاد جان هنوز تو ریچارد موندیا ااا...فعلا یه نور بده:)))))
تصنعی که ریچارد از امر کارگردانی نشان داد روی صحنه تا ابد قابل رفرنس‌دهی هست.
در هیدن تازه فهمیدم چی میگفت :))
به خصوص اونجا که میگفت یک موسیقی در خور این فضا بده.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برنامه ی هفته آینده تا به اینجا:

نمایش انگلیسی: یک‌شنبه ۰۸ مهر-۲۱:۰۰
نمایش ترانه های تِب: دوشنبه ۰۹ مهر-۲۰:۳۰
نمایش رها: چهارشنبه ۱۱ مهر-۱۹:۰۰
نمایش فردا: پنج‌شنبه ۱۲ مهر-۱۹:۰۰

خوشحال میشم ببینمتون.
ببخشید برای اجرای پنج شنبه (فردا) چند نفر تا الان بلیت گرفتند؟
سجاد آل داود (sajjadad76)
امین کاکولکی
درود سجاد جان من پنجشنبه ردیف ۱ گرفتم ولی متاسفانه کاری واسم پیش آمده نمیتونم بیام اگر کسی از دوستان میخواد خبرم کن برادر انشالله روزهای جدیدش باز بشه واسه هفته بعد میگیرم
درود برادر جان،
حتما، اطلاع میدم به دوستان.
سجاد آل داود (sajjadad76)
امین کاکولکی
درود سجاد جان من پنجشنبه ردیف ۱ گرفتم ولی متاسفانه کاری واسم پیش آمده نمیتونم بیام اگر کسی از دوستان میخواد خبرم کن برادر انشالله روزهای جدیدش باز بشه واسه هفته بعد میگیرم
امین جان، یکی از دوستان خواهان بلیطت هست. اگر ممکن بود تماسی با من در موردش با شماره‌ای که روی صفحه‌ام هست داشته باش.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از مسائل نوینی که باهاش مواجه شدیم دیشب ویپ کشیدن یک تماشاگر در حین اجرا بود :))))
واقعا هرروز یک نوآوری.
من پارسال تو دوباره بازی با این پدیده بیشعوری مواجه شدم!
#سندروم_تماشاگر_بی قرار
از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود !
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"آوریل بی رحم ترین ماه هاست.
از خاک مرده گل یاس می‌رویاند
خاطره و خواهش را در هم می‌آمیزد
و ریشه‌های افسرده را با باران بهاری بر می‌انگیزد.
زمستان گرم نگاهمان می‌داشت.
زمین را با برف فراموشی می‌پوشاند و حیات ناچیزی از نوک ریشه‌های خشک می‌نوشاند.
تابستان غافلگیرمان کرد،
بر فراز دریاچه اشتارنبرگ رسید و رگباری بارید و ما در میان ستون ها پناه گرفتیم."

دفن مردگان

April is the cruellest month, breeding
Lilacs ... دیدن ادامه ›› out of the dead land, mixing
Memory and desire, stirring
Dull roots with spring rain.
Winter kept us warm, covering
Earth in forgetful snow, feeding
A little life with dried tubers.
Summer surprised us, coming over the Starnbergersee
With a shower of rain; we stopped in the colonnade,

The Burial of the Dead
T. S. Eliot
الیوت خیلی خوبه آفرین که متن اصلی رو هم گذاشتی یادمه یکبار شفیعی کدکنی سر کلاس گفت: الیوت، شاعر شاعران عصر ماست.
مهدی بختیاری
بهرام اردبیلی شاعر عزیز کشورمون هم شعری دارند در همین فضا، پیشنهاد می‌کنم اون رو هم بخونید
نامش چیست مهدی جان؟
سجاد آل داود
نامش چیست مهدی جان؟
ذوذنبی بر خاک
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به جز سکانس درگیری دو بازیگر در نور قرمز بخش دیگری از کار مرا تکان نداد ولی Guess What؟ اون بخش خیلی منو تکون داد 😅 در کل از تجربه‌ام راضی بودم.
"چرا اجاره ندادی؟"
تجربه باید پست مدرن باشه..
تجربه ای که پست مدرن نباشه، تجربه نیست...
سجاد آل داود
بست مدرن.
بست مدرن در مناجات هست چون عربی هست و عربها پ ندارند...
البته زبان اجداد شما نیز " عبری " هم پ نداره..
یک زبان شناس در مورد تورات از دوستان به این نکته اشاره کرد...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نحوه ارائه تخفیف دانشجویی در این نمایش تقریبا یکی از گمراه کننده ترین نمونه این نوع تخفیف بین نمایش‌های یک سال اخیر هست :)))
دیدن عکس‌های وضعیت سابق این ساختمان که هنوز در این صفحه موجود است چه خاطرات تلخ و شیرینی را برای من زنده کرد.
یک قرار گروهی برای "فردا" بزاریم 🤔 تاریخ پیشنهادی‌ای دارید؟
سجاد آل داود
بلاخره سعادت دیدار شما نصیب من میشه جناب ضرغامی.
Me too
سجاد آل داود
بلاخره سعادت دیدار شما نصیب من میشه جناب ضرغامی.
عزیزین🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجب.
شاید باورت نشود سجاد عزیز
سه روز پیش که این برگه را دیدم دقیقاً میخواستم همین کلمه را کامنت کنم.
۳۱ شهریور
سجاد آل داود (sajjadad76)
حمیدرضا محب
شاید باورت نشود سجاد عزیز سه روز پیش که این برگه را دیدم دقیقاً میخواستم همین کلمه را کامنت کنم.
حس می‌کنم کلمه‌ی دیگر به ذهن نمی‌آید اصلا 😂
۳۱ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09910794550