رها باش . رها باش تا غرق شوی . غرق شوی در این اتمسفر . اتمسفری که زاده میشود . خلقت میکند و به تو نفس کشیدن ، حرف زدن ، ایستادن ، راه رفتن ، غرور ، حسادت ، تحقیر ، تمسخر و حق انتخاب یاد میدهد و در نهایت مرگ را .
درباره حماقت در نوشته ای دیگر به یاد دارم نوشتم اما باز باید نوشت مسئله ای پیش پا افتاده ای نیست .
حماقت از همان دوره کودکی به بیشترین شکل ممکن در من شکل میگیرد و من تره های زیادی برای خیلی چیز ها خرد میکنم . گریه میکنم و هرچیزی که نسبت به ارزش های من جذاب باشند را میخواهم .
و باز هم تره خرد میکنم. ادیپ گریبانم را میگیرد و به جستجوی توجه میروم اما از کسی که باید توجه دریافت کنم طرد شده به هر دلیلی و تکرار میکنم به هر دلیلی ، اما با توجه به غریزه انتقامی که همراه من سنش زیاد میشود به سمت دیگری برای دریافت توجه میروم و شاید حتی طرد کرده را آزار هم بدهم!
We need to talk about Kevin (اثباتی بر بخشی از نمایش و این یادداشت)
آنیمایی که هر لحظه و هر زمان با من رشد میکند. طغیان میکند ، آرام میشود و نفس نفسی میزند و بعد با یک حجم ه سرکوب خودآگاه به آن قسمت هایی که معمولا یادآوریشان حتی برای خودم هم آزاردهنده است له میشوند.
اما باز طغیان میکنند تا زمانی که در انقلاب بوی فلافل می آید یا شایدم در ولیعصر ... نمیدانم!
همزمان
... دیدن ادامه ››
که همانند روحی سرگردان در صحنه میچرخم متوجه میشوم حس نمایش درون من شکل میگیرد و تمامی احساسات کاراکتر ها در تخیل من زنده و به صدا در میآیند . در من به صورت فریاد که اجازه اش قبلا صادر شد و در دیگری با صحبت کردن راجب کافه بعد نمایش !
به هر حال ...
هر چه میگذرد نه تنها زندگی را نمیفهمم بلکه تره های بیشتری خرد کرده ام و حماقتم سر به فلک کشیده .
به گمانم حس کنم در ماورای مرگ چیزی جز سیاهی نیست و همیشه در توجیه آن بودم .
بی تامل از آنکه من _ معنای مرگ بودم .
به هر حال ...
اثری که چهارشنبه برایم تلخ بود پنجشنبه برایم شادکامی داشت .
کار را دوست داشتم.