دیشب برای بار دوم رفتم عشوه کرشمه خیال یا اون چیزی که تو سرم چرخ می زنه... کدوم راسته؟ خستگی...
بلبشویی به پا شده و ما بی آنکه بدانیم که هستیم و چه هستیم در این وانفسا چرخ می خوریم
فقط قدرت داریم که باشیم و وسیله ای باشیم تا به راحتی در تاثیر حرکات دیگران به این سو و آن سو کشیده شویم و در حسرت یک لحظه آرامش بمانیم؟
آنسفالیت نمایشی که در ابتدا به نظرم دیالوگهای پیچیده ای داشت اما وقتی از کار گذشت فهمیدم این حرفا همان حرفهایی است که همگی طی روز استفاده می کنیم . اما انگار برای این نمایشنامه این عبارات روزمره بنا به روایت داستان دستچین شده بودند
در این نمایش همه چیز روی نظم پیش می رفت و خلاقیت کارگردان نوعی هیجان در هر صحنه پیش می آورد که تماشاچی مشتاق می شد بداند کارگردان چه ترکیب بندی دیگری می تواند با این تعداد بازیگر وصمیمیت و سادگی تعمدی اما دلچست طراحی صحنه به تماشاچی نمایان کند.
طراحی نور نوعی تیزهوشی در خود داشت که با سایه روشن های جذاب ارزش بازیگر و تمامی آنچه روی صحنه دیده میشود باعث می شد که نمایش کامل تر و
... دیدن ادامه ››
جامع تر در نظر مخاطب جلوه کند. و با حالتی نقاشی گونه اصرار بر یاد آوری ارزش انسان هم درکمک به تکنیک اجرایی اثر و هم یاری در جهت بازگویی و انتقال مفاهیم متن برای مخاطب .
متن غیر قابل پیش بینی بود و واقعی و دیالوگها دعوت به گوش کردن می کرد و هر جور می خواست در ذهن تصویر می ساخت . فرار از کلیشه دستور اصلی این نمایش.