«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نخند نخند نخند از خنده هات متنفرم!
غلام رضا خوش رو (لبخندی) خفاش شب ، خون آشام تهران ، نام ترسناک برای نسلی که بعدها نامهای ترسناک تری هم دید!
قاتلی ... دیدن ادامه ›› که ٩ زن رو به قتل رسوند، چیزی از خانواده اش نمی دونیم، ازدواج کرد طلاق داد و شد راننده مرگ!
در دسته بندی نمایش مستند عنوان شده و بر همین اساس توقع واکاوی علل روانشناختی شخصیت از بعد اجتماعی و شخصیتی رو نمی شه داشت تنها روایتی از قتل های انجام شده از زاویه دید افراد درگیر در این قتلها روایت می شه، برای من یک بعد پر رنگ و قابل احترام در اجرای جناب کهبد تاراج پرداختن به حرف و حدیث های عوام ریشه دار درسنت و فرهنگ در اتهام زنی به مقتولانی است که حتی نزدیک ترین افراد خانواده هم این شک و ذهنیت رسوب زده تاریخی رو در بزنگاههای رونمایی می کنن!
تو شب رفتی بیرون، چرا تنها رفتی، لباس ات جلب توجه می کرد، مقصر خودتی، چرا جلو نشستی،چرا می خوای سیگار بکشی،چرا اصلاً کشته شدی چرا سوزنده شدی؟
نگاهی سراسر بدبینی و اتهام زنی به جنس زن در جامعه، چه در طبقات پایین جامعه چه در بین تحصیل کرده های جامعه یک دیدگاه پارانوئیدی ضد زن!
در صحنه با دکوری بسیار متناسب مواجه ایم محل وقع جنایت کالبد شکافی شده: پیکان از وسط به دو نیم شده عین داستان که قصد کالبدشکافی قتلها رو داره!
سوپر ایگو قاتل در نقش قاضی، دادستان و وکیل مدافع متهم مشغول بررسی پرونده است، بعد از اجرا در بحث با دوستان اشاره شد که مهتم بعد از اینکه دیده وکیل هم پشت رو خالی کرده سکوت کرده و دیگه هیچ حرفی نزده تصاور گنگی هم از مصاحبه ها با یک روانشناس که از تلویزیون پخش می شد فقط جوابهای یک کلمه اش یادم بود.
و در پایان مجید های غلامی در بین ما هستن!
طراحی لباس و چهره متناسب با سالهای وقوع جنایات بود.
بازیهای تقریباً یک دست و البته بازی جناب پناهنده مثل همیشه درخشان بود!
موسیقی و نور هماهنگ و متناسب بود.
و البته دیدن اجرا در کنار دوستان عزیز تیوالی جذاب تر هم شد!
جناب تاراج عزیز سپاس از دغدغه تون و قلمتون همیشه بدرخشید♥️💫🙏🏻
جذاب جذاب جذاب!
پشت خط مقدم جبهه عروسکها از شهربازی بزرگترها خیلی جذاب تر بود!
اسم،متن، بازیها، عروسکها،موسیقی، نورپردازی حتی بروشور خلاق درجه یک نامبر وان!
امیدوارم زودتر اجرای عموم برن تا دوستان بیشتری موفق به دیدن و لذت بردن بشن!
وقتی تصمیم به رفتن گرفتی
تمام فصل ها در چمدانت جا شدند...
نت های پنهان در سمفونی سکوت برف...
نبض آخرین سطرهای آن ترانه ی غمگین...
لبخندهایی که تو را دوست داشت...
حتا خود من هم در چمدانت جا شدم.….
بی تا شعبان
نمایش کارگردان برای کارگردانش خیلی دردناک بوده!
کاراکتر اصلی نمایش کارگردانی در آستانه مهاجرت است، اضافه بار دارد اضافه باری به اندازه تمام ... دیدن ادامه ›› دردها تروماها و ناکامی ها از خانواده، جامعه ،همکاران و مخاطبانش!
اضافه باری به اندازه سالها تلاش کردن نشدن، دویدن و نرسیدن، خسته از از دست دادنها، از فهم نشدن ها ،از نادیده گرفته شدن ها!
نمایش کارگردان چهار بعدی است: بعدی روانشناختی، بعدی اجتماعی، بعدی سیاسی و بعدی هنری!
جناب پدرام زمانی گرامی با هنرمندی بی نظیر و صدای فوق العاده شون ،این ابعاد رو در کنار دیگر هنرمندان عزیز با نمایشی کمدی و عاشقانه رو روی صحنه برده!
تاریخ دو بار تکرار می شود یک بار تراژیک و یک بار کمدی اما برای ما انگار هر روز در حال تکرار تراژیک است!
اجرا با سایه ها شروع می شه سایه های که بزرگ و کوچیک می شن و می خوان از ذهن کاراکتر فرار کنن وارد ذهن مخاطب بشن، به قول یونگ نمی تونیم از سایه ها فرار کنیم!
و با اذان تمام می شه، صدای اذان پایان زندگی…….
کارگردان بین یک سوپرایگوی وحشتناک و ترسناک و یک ایگوی رنجور آسیب دیده و یک اید مبهم گیر کرد!
اسیب های وارده باعث شده زیباترین اجراش رو در ذهنش به صحنه ببره و خودش تنها مخاطبش!
تنها یک جا ما رو مخاطب قرار می ده……
والدینی با روابط سرد، دوستی هم جنس با احساسات عاشقانه، کاراکتر همیشه گی اجراهاش ،کرئون! این بار اما با لباس دلقک دیگه ترسناک نیست حتی با کارگردان همدلی می کنه، بعد از سقوط اش مهربان شده!
کارگردان ما در ذهن خودش با پابند الکترونیکی در یک فضای معین اجازه دستیابی به خاطراتش رو داره!
دکور اتاقی است با رنگهای سرد که فضای ذهنی کارگردان نشون می ده و موقعیت های زمانی که هر کدوم تاثیر عمیقی بر روی روان و آینده کارگردان داشتن، ارجاعاتی به نمایش انتیگونه داشت که برام جذاب بود به خصوص رقص کرئون!
تعویض صحنه ها خلاقانه و طراحی لباس با توجه به زمان وقایع مناسب بود.
طراحی صدا در فضا سازی خیلی کمک کننده و هماهنگ بود!
مجدد به دیدارتون می یام، با تشکر از همه عوامل بدرخشید♥️💫🙏🏻
-برقص پدر بر سر جنازه زن، زن ات، مادرت، دخترت……
-من نمی تونم بالای سر جنازه یک زن برقص ام!
امیراحمدقزوینی در گفتگو یا صبا:
مثل هر فیلمسازی من نیز به زادگاهم رجوع کردم
من از اسماعیل گرجی تئاتر «سیزیف» را دیدم و خیلی بازیاش را دوست داشتم. از آنجایی که در ذهن من کاراکتر این فیلم یک بازیگر تئاتر بود که در لحظاتی یک اوج تئاتری داشت که هر کسی از پس آن ماجرا بر نمیآید بازیگری میخواستم که آن لحظههای ابتدایی فیلم و تمرین تئاتر را با قدرت زیادی بتواند اجرا کند. اسماعیل نیز در عین حال که یک بازیگر استخواندار، بازیگری خوب و صبور است و جدا از همه این عملگراییاش آدمی است که فایلِ مسئلههای فکری و مسئلههای عمیق انسانی در ذهنش باز است و از نظر فکری آدم عمیقی است. برای من خیلی مسئله بود که بازیگری که این نقش را بازی میکند باید مغزش کار کند و نباید به صورت تک بعدی این صرفاً بدنش باشد که به عنوان بازیگر جلوی دوربین میآید یعنی آدمی باشد که بتواند روح خودش را نیز درگیر این نقش کند.
لینک خبر: https://rooznamehsaba.ir/35200/
نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی «ترس از اشکهای واقعی» به کارگردانی امیراحمد قزوینی و تهیهکنندگی آزاده صمدی عصر دوشنبه 28 آبان توسط گروه سینمایی «هنر و تجربه» در پردیس سینمایی چارسو برگزار شده بود.
لینک ویدیو: https://honartajrobeh.ir/Post/1435/
خوب نگاه کن ،من معمار ویرانی انچه تو ساخته ای هستم!
نمایش همه چشمها برای او بار دوم تازه چشمهام رو باز کرد، بازیها، متن و طراحی لباس و صحنه ... دیدن ادامه ›› انگار این بار با ذربین می دیدم!
عجب نمایشی، عجب اجرای ناب، درخشان و مبهوت کننده!
اقا محمد خان باروبانی قرمز آویزان،رد خون عقیمی ، وارد صحنه شد تا با ورودش به تاریخ سراسر این خاک رو به انتقام اخته گی خونین کنه !
در حجله گاهی که آماده کرده بود برای شبهای زفاف چشمها دراتد و وصلت تاریکی رو جشن گرفت!
تنها کسی که لباس سپید بر تن داشت اقا مخمد خان بود، پاک بود عاشق بود به جرم عاشقی از عشق ورزی محروم شد شد، زنی در او زاده شد که آرزوی بازویی مردانه را داشت، خورشیدش غروب کرد و شد آغا محمد خان!
لباس برادران و برادرزاده همگی مشکی و زنانه با رگه های از سیمهای جاه طلبی و نیم تاجی بر سر جانشین که در آرزوی تاج خواجه تاجدار است!
راوی داستان حیوانات زندگی اقا محمد خان بودن روباهی که خود قربانی تنفر و تفریح اقا محمد خان بود و اسبی که تنهار یار او در شرایط سخت و تنهایی بود و البته راوی الکن تاریخ که با ساعت زمان اویخته به جیب اش مدام هشدار می ده!
لطفعی خان زند مناره چشمها رو، انداختن نوزادان به چاه و رگ زدن زنان کرمان رو در خواب دیده بود!
زنان اما در بیداری دیده بودند!
رویاهای اقا محمد خان تنها با حضور دو زن زندگی اش شکل می گیره ؛مادر و عمه! زنان هم خون قجری!
یکی سرکوفت می زنه یکی نگران تنها کسانی که چشمانشون برای دیدن شام اخر اقا محمد خان بینا است ،تنها شاهدان تاربخ!
و در پایان اقا محمد خان خسته از چشم دراوردن ها زبان بریدن ها، کشتن ها خودخواسته به بستر مرگ می رود تا شیرین ها خربزه اش رو بدرند شاید ارام بگیرد!
نمایشی در تمام ابعاد درخشان!
لذت بردم و منتظر کارهای بعدی این گروه جسور هستم✨🙏🏻♥️
آقا محمد خان و شکار روباه
خان زند، پسر ارشد محمد حسن خان قاجار، آغا محمد را اخته میکند تا دودمان قاجار هیچ گاه رنگ سلطنت بر ایران را به خود نبیند، غافل از این که همین اختگی چنان میلی در «آغا محمد» برمیانگیزد که تاخت و تازش از گوشه اندرونی به چهار گوشه ممکلت ایران میکِشد. میکُشد، چشم از کاسه در میآورد، رحم نمیکند و «بیخ تبار» هر که مقابلش نافرمانی کند را برمیاندازد، همانطور که با خودش تا کردهاند. بیمش برود که میخواهند از تحت حکومتش فرار کنند و علیه «اخته خان» توطئه کنند، همان بلایی را سرشان میآورد که در شکار، به سر روباهها میآورد: روباه بخت برگشته را آن قدر تعقیب میکند که اسبش از شدت عرق کف میکند، اما چشم از دم برآمده و خاکستری روباه برنمیدارد تا زنگوله را بیندازد به گردنش، بیندازد به گردنش و رهایش کند و روباه بدبخت هم حالا ندو کی بدو. روباه اول فکر میکند سگ شکاری دنبالش است، نمیداند که زنگوله به گردن خودش است، اما کمکم متوجه میشود سگی در کار نیست. منتها روباه بدبخت از این به بعد از گرسنگیست که میمیرد، برای اینکه دیگر نمیتواند هیچ جانوری را شکار کند. همه جانوران با شنیدن صدای زنگوله فکر میکنند سگ شکاری دارد بهشان نزدیک میشود، ولی زنگوله قاتل بلای دیگری هم سر روباه میآورد. آن روباه بدبخت با زنگولهای که آغا محمد خان به گردنش انداخته، دیگر هیچ وقت نمیتواند جفتش را پیدا کند، چون روباهها ـ چه نر باشند، چه ماده ـ وقتی صدای زنگوله را بشنوند، از ترس میزنند به چاک و روباه محکوم است تا آخر عمر جفتی نگیرد. تنهای تنها، بدون جفت».
شام آخر آقامحمد خان قاجار
قبل از اجرا پوستر نمایش به شدت زیبا و مفهومی ترسیم شده:
زنان قجری با روبنده عین دخترکانی که چشمهاشون نابینا شده که ... دیدن ادامه ›› نه دیده بشن نه ببینن که مبادا هوس کنن از کنج اندرونی و مطبخ خارج بشن، مردانی کشته شده که خونشون شده نگین تاج پادشاهی سر سلسله قجر و چشمهای دریده که اطراف اقامحمد خان رو فرا گرفت و اما چشمهای خود شاه قاجار، پسر جیران، عاشق خورشید خورشیدی که باعث غروب مردانگی اش شد،آقا محمد خان حالا که تا مناره چشم ها رو دریدی چشمهای خودت چی می بینه؟! می بینه که زنها در اعتراضت رگ می زنن، بچه به چاه می اندازن گوشه چارقد آتیش می زنن؟!
نمایش الف ……. رو به دلیل علاقه ام به ادبیات و دوران قاجار قبل از شروع اش دوست داشتم همین که خلاصه رو خوندم برام کافی بود نمایش شازده اجباری رو دیده بودم و قلم جناب زمانی و بازی جناب نعیمی تو ذهنم درخشان حک شده بود، نمایش با اغا محمد خان کفن پوش شروع می شه که روی تختی روان به جای تخت پادشاهی بین زنان دست به دست می شه، زنان زندگی اقا محمد خان از مادر، معشوق و عمه و زن برادر همگی زنانی مقتدر و با انیموس قوی بودند که هم تمنا اقا محمد خان رو تحریک می کردن هم حسادتش رو!
اسب آقا محمد خان روایتگر ترس ها و حقارتهای صاحبش در زمانهای تاریک زندگی اش هست( کتاب مجمع الوحوش اشاره داشت بعد از ترور ناصرالدین شاه اسبش رو سر بریدن) انگار اسبش محرم اسرارش و تنها یارش بود و ناظر بی نظیر انتقامها و سرخوردگی ها و اشکهای پنهان و فرمان کور کردن و زبان بریدن و …….
قلم جناب زمانی داستانی رو مسجع و آهنگین از دل تاریخ بیرون کشیده و کاری کرده که ما با چشمهامون بشنویم،بازی همه هنرمندان با تسلط کامل بودن.
صحنه مریوط به رویای آقا محمد خان با استفاده از مه نورپردازی زیبا خلق شد، طراحی لباس خلاقانه و جسورانه بود، آقا محمد خان به دو نیمه تقسیم شده بود بخشی با لباس فاخر درباری و ترمه دوزی شده و بخشی با علیل بودن و ناتوانی در ادامه این سر سلسله قجری!
-من علیل هستم شما ولی بکشید کور کنید لال کنید!
قاب اخر از زنان دوران های مختلف زندگی آقا محمدخان زیبا ترسیم شد قابی تماشایی اما با چشمان بسته!
و آقا محمد خانی که با دکلته سفید و روبانی قرمز به بستر می ره تا با چشمهای باز قربانی انتقام تک تک افرادی بشه که می خواست نبینن! ندیدن بالاترین مجازات بود برای مخالفان!
ممنون از همه عوامل،بدرخشید♥️🙏🏻✨
Happy birth day🎂🎈🎈🎈
خوشحالم که در اجرای سانس ویژه تونستم این نمایش رو ببینم، نمایش آناتومی نمایشی جذاب،عمیق و تلخ دردناک از جدال همیشگی بین ... دیدن ادامه ›› روانشناسان بود: تاثیر ژنتیک یا محیط؟!
این نمایش نشون داد ژنتیک محیط رو می سازه، کیک تولد می تونه با شادی، غم ،تعجب یا تحقیر همراه باشه، بادکنک تولد می تونه سالها دست به دست بشه ولی اگه حاوی گذشته دردناکی هست و داره روی قلبمون سنگینی می کنه بهتره با همه عذاب و ترس مواجه شد و ترکوندش!
بازیها، نور، موسیقی طراحی لباس و صحنه عالی بود فقط خواهشاً خرگوش نیارید روی صحنه قلبشون ضعیف سکته می کنن!
پست جناب دکتر آرمین به دلیل اینکه همه موارد مورد نظر من ذکر کردن ( حتی نیم ساعت تاخیر رو) مجدد لینکش رو پست می کنم:
حجاری پوچی
آنالیز هیج
به معنای واقعی کلمه هنر نیستی
یا همون
اصل عدم قطعیت هامون
فیلم ترس از اشک های واقعی به قول میترا جان شریفی ... دیدن ادامه ›› ادای دینی به هامون و دل شدگان بود که البته به نظر من کفه ای هامونش سنگین تر بود اگه هامون باز باشید و فیلم رو ببنید از همون صحنه حمام زیر دوش کد ها رو می گیرید و با موزیک باخ تو جاده دیگه نیازی به کد نیست!
فیلمی زیبا ،شاعرانه ،عمیق و دردناک!
اگه تو هامون حمید هامون دنبال دلیل عشق ابراهیم به اسماعیل بود اینجا "اسماعیل" خودش ابراهیم شده بود و دنبال معجزه بود!
هامون دنبال علی رفت کاشان ،ابراهیم دنبال علی اش رفت یزد!
بازیگر تیاتری که دیالوگ هاش بین نمایشنامه و واقعیت در نوسان هست در حال تمرین نقش هملت، حالش بد می شه و برای درمان حال بد باید فرار کنه به جای که قبل تر از فرار کرده بوده حتی سرک هم نکشیده بوده: شهر مادری!
از نظارت و کنترل فراری چه رابطه باشه چه تهیه کننده و چه دوربین مدار بسته!
ابراهیم شیدا است و در صحنه شیداتر!
تک تک المانهای استفاده شده حتی موسیقی پس زمینه هدفون در انتقال این حس سرگشتگی نقش زیادی داره!
عین هامون خواب می بینه با عده ای غریبه و اشنا مثل کارگردان و همسر و دوست با مرده خودش مواجه می شه اسکلتی شاعرانه!
در مسیر به نخل های سوخته می رسه: هر نخل یک نفر است! و اینجا تماشاگر یک نخل است چون ابراهیم به دوربین و ما نگاه می کنه!
در ناکجا آباد به دوستی می رسد که پرفورمنسی رو تنها برای اون به نمایش در می یاره و با او کوچه های عرفان رو طی می کنه از بادگیر تا آب انبار از مسجد تا کلیسا(تصویر گنبد مسجد با صدای ناقوس کلیسا خیلی صحنه زیبایی رو خلق کرد) از مرگ به زندگی و از درد به اشک!
در هنگام ورود به خانه ،بچه گی اش رو در کنار استخری بدون اب می بینه و دوچرخه ای خاک گرفته،خانه ای با چراغ ها و تلویزیون همیشه روشن که داره برنامه کودک نشون می ده!
ابراهیم دنبال معجزه است:
-روی صحنه که بازی می کنم حس می کنم خیلی خالی ام
-معجزه تو شغل شما چیه؟
-جنون
-زیبایی.... درد بکش
صدای قلب صدای زندگی در مقابل مرگ و این خود معحزه است!
دیدن عشق قدیمی ،دیدن پدر د،یدن دیوانه ای که از همه واقعی تر بود و دیدن خودش در نهایت درد رو به اشک تبدیل کرد!
-تو بازیگی می تونه گریه مادرت رو در بیاری!
-تو بچه ناخواسته بودی......
-یه بازیگر نابغه بودن چه حسی داره؟
-من حالم از خودم بهم می خوره
بازیگری که زمانی نقال بوده و الان هملت!
پرفورمنس مرگ در خرابه ای با شعار مرگ بر شاه ادامه داره خرابه ای که زمانی سالنی مجلل و شیک بوده و بهترین اجراها روی صحنه اش بودن و الان تنها تماشاگرش گربه ای روی پشت بام!
هر وقت حالت بد شد به خودت نگاه کن .... به تصویر خوابیده ات یا مرده ات......
ما واقعاً حالمون خوبه؟ نه من حالم اصلاً خوب نیست!
آزمودم عقل دوراندیش را
عاقبت دیوانه سازم خویش را
شاید درستش همینه باید ادا دراورد ادای خوشبختی، ادای عاشق بودن، ادای زندگی کردن!
اسماعیل گرجی بی نهایت زیبا در نقش خودش ( یک بازیگر نابغه تیاتر) ظاهر شده خسته از پوچی به دنبال نقش واقعی خودش!
قطرات اشکی که در اینجا و در صحنه تیاتر از چشمان اسماعیل گرجی می چکه به نظرم عصاره بازیگری!
بله جناب اسماعیل گرجی شما نابغه بازیگری هستید و هر چی پشت سرتون گفتن و می گن درست بوده!
تایم فیلم به دلیلی طولانی بود حدود نیم ساعت حذف شده که به نظرم تا حدی به تدوین لطمه زده امیدوارم فرصتی بشه نسخه اصلی رو ببینم!
دو بار این فیلم دیدم لذت بردم!
تصویر برداری، موسیقی های استفاده شده و کارگردانی عالی بود!
منم آری منم
که از اینگونه تلخ میگریم
که اینک
زایشِ من
از پسِ دردی چهلساله
در نگرانیِ این نیمروزِ تفته
در دامانِ تو که اطمینان است و پذیرش است
که نوازش است و بخشش است. ــ
در نگرانیِ این لحظهی یأس،
که سایهها دراز میشوند
و شب با قدمهای کوتاه
دره را میانبارد.
ای کاش که دستِ تو پذیرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود.........
همه مون تو وقت اضافه گیر کردیم!
همه جا بزرگ چسبوندن:
ابراز عقیده آزاد است اما مجتبی منکراتی است!
عجب نمایشی بود دستمریزاد جناب تاراج لذت بردم ... دیدن ادامه ›› از قلم و بازی به غایت پخته ،مسلط و زیبایی شما، خسته نباشید می گم به جناب محمدی درخشان بودید!!
دیالوگهای عالی هماهنگ مسجع و گوشنواز با اجرای قوی!
شماره ٨ تن همه ما یه زمانی بوده کاش ماهم یه حسین تو زندگی مون داشتیم تا به موقع آدیداس بهمون می رسوند حتی به قیمت جونش…..
زمان ورود به تماشاگر هم نوعی از آدیداس رو می دن ماهم منکراتی می شیم….
جناب تاراج امیدوارم بیشتر به عنوان بازیگر در روی صحنه ببینمتون!
جناب تاراج قلمتون مانا،بدرخشید♥️🙏🏻✨
بونکر باید بچرخه چون سیمان ها نباید خشک بشه!
سن می چرخه چون کلمات جمع شده و انبار شده توی گلو نباید ساکن بمونن!
ماشین هم ارتباطش با انسان با ... دیدن ادامه ›› کلمات هست، اون رَم کوفتی که همه خاطرات رو سیو داره ولی زمان بازیابی به مشکل می خوریم همون رمی که سایه اش رو به اندازه کل صحنه زندگی رومون انداخته و در پایان قدرت نمایی می کنه!
نمایش بونکر سالن لبخند رو افتتاح کرد دکتر آرمین توضیحان جامع و کاملی در مورد سالن دادند، اینکه دو طبقه وارد زیر زمین سیمانی می شیم و با دکوری دوار مواجه می شیم انگار داریم وارد بونکر می شیم!
صحنه کاملاً فلزی سرد و بی روح طراحی شده، چوب لباسی عین مترسک با یک کلاه و کت در گوشه صحنه حضور داره، میزهای که روی فرمون های ماشین قرار داره و قابلیت چرخش داره، کتابهای که پشت قالپاق های ماشین پنهان شدن ،شیر آب و صندلی ها همه فلزی هستن شاید تنها نشانی از زندگی فنجان های گل سرخی چای هستن!
تراپیستی معلول ( از نظر ذهنی به نظر من) و مراجعی رباتیک روی این صحنه ها دوار مشغول واکاوای گره توی گلوشون هستن!
گره های که عین گرداب فاضلاب گاهی اوقات برمی گردن بیرون و این برگشت خیلی دردناک!
دکتری که داره به جای درمان مراجع خشم خودش رو برون ریزی می کنه و مراجعی که اینجا نقش درمانگر داره آمپول کزاز می زنه، پانسمان می کنه روح زخمی و خونین دکتر رو!
دیگه بودا هم نمی تونه به بشر کمک کنه….حافظ هم کاری از دستش بر نمی یاد……
بهتر که قرص ضد بارداری بیفته تو توالت، بیشترین آمار قرص مصرفی!
نمایش بونکر دوئلی بود بین زن و مرد، عشق و خیانت!
بازی خانم رسول زاده سردی کافی برای نقش رو داشت، موسیقی انتخابی خیلی خوب بود ولی کاش بیشتر استفاده می شد، طراحی نور هم با توجه امکانات عالی سالن خوب بود،
پ ن :بهترین دید به نظرم باکسA ردیف ٢ و ٣ هست.
جسارتا عرض میکنم وظیفهی رم ذخیرهی بلندمدت نیست. بنابراین توی یه ربات یا سایبورگ یا هرچیز دیگهای خاطرات توی رم ذخیره نمیشن. چون احساس کردم نویسندهی کار هم همین اشتباه رو کرده بود لازم دیدم تذکر بدم. آدم انتظار داره وقتی کسی یه نمایشنامه با مایههای علمی-تخیلی مینویسه چنین اطلاعات سادهای رو داشته باشه.
جسارتا عرض میکنم وظیفهی رم ذخیرهی بلندمدت نیست. بنابراین توی یه ربات یا سایبورگ یا هرچیز دیگهای خاطرات توی رم ذخیره نمیشن. چون احساس کردم نویسندهی کار هم همین اشتباه رو کرده بود لازم دیدم ...
مرسی توضیح دادید البته خاطرات خانم هم ٢٤ ساعته بود فکر کنم.
به قول علی عابدینی در هامون:
خوش بین امیدوار،بدبخت ناامید دیگه چه فرقی می کنه…….
واقعاً چه فرقی می کنه؟
افسرده، باانگیزه/ خوشحال،غمگین/ خسته،با ... دیدن ادامه ›› اترژی/ منظم، بی نظم/وسواسی،بی خیال/تمیز،کثیف/مرتب، نامرتب/حساس،بی احساس واقعاً چه فرقی می کنه وقتی توشه زندگی برای شونه ها مون زیادی سنگین؟
با هر روشی بیشتر از یک قدم نمی تونیم جلو بریم هرچقدر هم بهمون سیخونک بزنن……
نمایش بازی بی کلام سرشار از کلام بود،بازیها و تسلط بازیگران خیلی خوب بود و نشون دادن تناقض در تمامی ابعاد جذاب بود.
بدرخشید♥️💫🙏🏻
نمایش فردا بسیار درخشان و خلاقانه و با استانداردهای یک تیاتر واقعی بود من اجرای سالن مولوی رو دیده بودم و ... دیدن ادامه ›› موضوع خیلی محو یادم بود منم مثل کاراکترها داشتم سعی می کردم یادم بیاد ولی انگار بیشتر ازش دور می شدم، هنگام ورود اقای ناظر تماشاگران هست تماشاگرانی که به نظرم خودشون شاهد ازمایشی نیستن بله موشهای ازمایشگاهی هستن تا تحقیقات در مورد حافظه و بازیابی خاطرات رو تکمیل کنند!
دکور شامل یک اتاق مکعبی شیشه ای (ذهن) عین قفس موشهای ازمایشگاهی است، دری شفاف و قفل شده و آینه ای روی در قرار داره و نقش تماشاگر رو هم نشون می ده و دیوارهای نامریی و چراغ های کم نور و سری قفسه های فلزی (که هر کدوم بخشی از کد یادآوری رو درونشون دارن (عین سلولهای خاکستری) است، در شروع موزیکی در حال پخش هست و مه غلیظی انگار که روی حافظه پوشانده شده کف زمین پخش هست و دونفر گیچ و ترسیده کم کم با شرایط جدید مواجه می شن یکی از شدت ترس (به دلیل ناخوادآکاه ترسناک تر) چشمانش رو باز نمی کنه تا نکنه با واقعیت مواجه بشه و یکی سردرگم دنبال اینکه چه اتفاقی افتاده و اونجا کجاست!
عدد شماره دو درج شده روی گردن یکی از کاراکترها بازی رو شروع می کنه ، قفسه های شماره دار به ترتیب باز می شن حاوی اشیایی هستن که در ادامه بازی و بازیابی خاطرات نقش مهمی دارند.
عکس و صوت دو عامل اصلی برای ثبت خاطرات در بازیابی در قفسه های مختلف به کمک می یان
رابطهای قوی میان موسیقی و حافظه وجود دارد گاهی اوقات که تمایل بیشتری به شنیدن برخی از آهنگ های خاص داریم به این علت که آن موسیقی را مکررا به عنوان موسیقی پس زمینه شنیده این این پدیده روانی “اصل آشنایی” نامیده می شه، ثبت لحظه ای که ممکنه قبل یا بعدش یادمون نیاد اما همون لحظه می تونه حاوی بار عاطفی سنگینی باشه ،کم کم رابطه دو نفر به عنوان برادر مشخص می شه علاقه مندیهاشون یادآوری می شه واینکه داشتن رو پاک کردن هیپوکامپ تحقیق می کردن یا آزمایش می شدن.
هیپوکامپ بخشی از مغز است که خاطرات کوتاه مدت را به بلند مدت تبدیل می کند و سپس آنها را در قسمت دیگری از مغز ذخیره می کند. هیپوکامپ یکی از معدود بخش هایی از مغز است که در آن سلول های جدید عصبی تولید می شوند. هیپوکامپ در شکل گیری، سازماندهی و ذخیره سازی خاطرات جدید و پیوند دادن برخی احساسات و هیجانات با آن خاطرات نقش مهمی دارد.
کلید اصلی در پیدا شده اما کلید 4 پیدا نمی شه کلیدی قفسه ای که حاوی کد یادآوری اصلی ترین ترومایی هست که دو برادر و شاید ناظر در صدد پاک کردن همشگی از حافظه شون هستند !
در نهایت برادری که در ناخودآگاه فشار بیشتری احساس می کنه کلید رو در جایی پیدا می کنه که بارها خوشون در اون دیده بودن پشت آینه!
مواجه با تروما مواجه با خود بدون واسطه های دفاعی است و البته دردناکترین لحظه!
برادری که آسیب بیشتری دیده و حتی خاطراتی از زندان داره وقتی در رو باز می کنه از حضور تماشاگر شوکه می شه و تحمل ناظر بودنشون در ذهن شیشه ایش رو نداره ترجیح اش برگشت به درون ذهنش هست!
در باز شده رهایی می تونه اتقاق بیفته اما گذشته عین مهمی غلیظ همراهشون و نمی زاره خارج بشن!
و در پایان ناظر وارد می شه چوب خطی به فراموشی و یادآوری خاطرات اضافه می کنه!
بازیهای جناب زارعی و جناب برهانی هر دو بسیار درخشان و جذاب بود، دکور موسیقی ونوپردازی و افکت صحنه بسیار هماهنگ باهم و در راستای نمایش انتخاب شده بود ، سپاس از جناب اسفندیار و جناب مولویان که حضور چند دقیقه ای شون هم روی صحنه لذت بخش است!
با تشکر از همه عوامل اجرای بعد از مدتها اجرای لذت بخشی دیدم بدرخشید!♥️🙏🏻💫
راستی در قفسه شماره 4 ما کدوم خاطره دفن شده؟!
پ ن: این روزها قدرشناسی خیلی نایاب و کمیاب شده وقتی دیدم اسم جناب افشاریان در بروشور درج شده خوشحال شدم که این گروه قدردان حضور ایشون به عنوان تهیه کننده در دور اول اجرا بودند!
پوستر نمایش قبل از دیدن اجرا برام جذاب بود کت واکی که در بالا و بایین پوستر در حال رفت و برگشتن به رنگ قرمز و مشکی!
تعریف اجرا رو از دوستان ... دیدن ادامه ›› شنیده بودم و می دونستم که کار بدون دیالوگ هست، صحنه یک فوم سفید که به درستی انتخاب شده بود تا در انتها عوارض و نتایج پیشرفت های بشری رو نشون بده!
بازیگران با تسلط نقش آفرینی درستی داشتن، روند تکامل در همه ابعاد زندگی و جنسیتی با خلاقیت نمایش داده شد و کد های در اجرا بود که شاید برای هر کسی رمزگذاری متفاوتی داشت مثل بالا بردن پیراهن خونی بود!
هر کدوم از کاراکترها صحنه نمایشی بودن که بازیگرش بدن ها و المانهای متصل به بدن ها بود!
در انتها از تماشاگران فیلم برداری می شه و خروجشون نشون داده می شه و مشعل این کت واک از بازیگران به تک تک تماشاگران داده می شه تا مسیر این تکامل ادامه پیدا کنه!
طراحی لباس و موسیقی خیلی خوب انتخاب شده!
اجرای خاصی بود بدرخشید🙏🏻🤍💫
دیشب برای بار دوم ورق الخیال ورقی خورد!
من اجرای اول رو دیده بودم و در هفته گذشته در کمال خوش شانسی تونستم پای صحبت نویسنده نابغه کار بشینم ... دیدن ادامه ›› و نکاتی رو در اجرا پررنگ تر ببینم!
صحنه اجرا دایره ای است دوار که آغاز و پایانی ندارد کهکشانی است که هر شخصیت مثل برجی فلکی در مداری از آن در حال گردش است و این صور فلکی در مقاطعی باهم برخورد کرده ادغام می شوند و یکی می شوند و گاهی از هم فاصله می گیرید!
زندانبان ها همیشه از مردم عادی هستن و گاهی اوقات زندانی به زندانبانش تعلق خاطر بیشتری پیدا می کنه، زندان یا زندان بان ، رعیت یا ملیجک ، وزیر یا آشپز، همسر شاه یا کنیز هیچ فرقی نمی کنه وقتی سایه طالع نحس بر سر مردم یک مملکت می افته!
کل مملکت زندان بزرگی که فقط چرت و هپروت می تونه مردمش رو به سرزمین سبز برسونه!
منجم ها (در هر عصری با یک ترفند) از حماقتها استفاده می کنن صدای حقیقت رو خفه می کنن تاریخ ظهور تعیین می کنن تاریخ مرگ رو انتخاب می کنن و تماماً در جستجوی خُون هستن!
باید خون ریخت برای هر شکستی و چه خونی رنگین تر از خون زن!
اسماعیل گرجی شکنجه می شه، زبانش برده می شه که سینه به سینه نقل نکنه تاریخ شفاهی این حکومت ابدالدوام رو ولی در پایان فقط او از دایرده بسته سرنوشت خارج می شه و حاکمان و وزیران رو در سیاه چاله خودساخته شون جا می زاره!
مرز بین توهم و واقعیت ، خیال و رویا با حقیقت یک ورق است، ورق الخیال ورق زدن صفحات تاریخ یک ملت و ورود به آرزوها و حسرت های سبزشان بود!
اجرای دیشب تغییراتی داشت در بعضی صحنه ها بعضی دیالوگها، بازی هر چهار هنرمند درخشان بود!
پ ن:دیدار دوستان عزیز دیشب برای من حکم ورق الخیال رو داشت♥️✨🙏🏻
برای من دیالوگ بین آقای گرجی و منجم اونجایی که گفت " برویم " منطقی نبود! یهجور حس همدست بودن گرفتم!!! و اینکه به نظرم منجم باید از همون جایی خارج میشد که به صحنه اومد! نه اینکه با آقای گرجی هم مسیر باشند!
برای من دیالوگ بین آقای گرجی و منجم اونجایی که گفت " برویم " منطقی نبود! یهجور حس همدست بودن گرفتم!!! و اینکه به نظرم منجم باید از همون جایی خارج میشد که به صحنه اومد! نه اینکه با ...