در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رضا بهکام
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:12:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به و به به این پوستر زیبا و خلاصه داستان عجیب و غریب
به و به به این شهر سرسبز و همیشه بارانی و سرزنده
صد حیف که در تهرانیم...
خوشحالم که تئاتر این شهر و سایر شهرهای غیر پایتخت در حال شکوفایی و تبلور است؛
جملگی دوستان ندیده این اثر موفق باشید🌹
بهکام جان نمایش تایتان شاهکاری است در برهوت روزگار بی هنری ما، بینهایت سپاسگزارم از حسی که آن را مهمان شما بودم
درود و خوش آمد جناب محمد کارآمد بزرگوار، سپاس از حضورتان و مهرورزی حضرتعالی💐🎭
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گروه همیاری محترم تیوال
درود، آیا فیلم تئاتری از این اثر در تیوال موجود است؟
بهاره مکرم و سپهر این را خواندند
گزارش رو زدم
گروه همیاری (support)
درود بر شما
کلیه فیلم تئاترهایی که روی سایت هستند، پس از ارائه درخواست از سوی صاحبان آن آثار به تیوال، برای فروش روی سایت قرار گرفته اند و تا این لحظه در مورد این نمایش درخواستی به تیوال ارائه نشده است.
در مورد اینکه فیلمی از این نمایش منتشر شده است یا خیر اطلاعی نداریم و احتمالش را کم می‌دانیم، اما پیشنهاد می‌کنیم با سایت شهرکتاب آنلاین و یا مرکز موسیقی بتهوون تماس حاصل نمایید و سوال خود را مطرح نمایید.

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش No۲ i
متا تئاتری در رسای وحدت بخشی به نگره مؤلف؛
اندر مصائب بازیگری و ساختمندی وجودی و وجوبی او بر اساس خط فکری و راهبری کارگردان.........
پنج دقیقه اولیه و صحنه آخر پرفورمنس در راستای نورپردازی و طراحی صحنه درخشان و همسو با پلات درونی اثر.

سپاس فراوان از جناب آقای بهزاد خاکباز عزیز.
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش لاتاری i
«کمدی موقعیت» ساختار متن رئالیستی نمایش «لاتاری» را قوام می‌بخشد تا آدم‌هایش جملگی بر اساس کاشت ایده مرکزی نویسنده به ساز و کار روابط خانوادگی و ایضا اجتماعی خود در محفلی کوچک بپردازند. روابطی که با بروز کنش‌ها و واکنش‌های آگاهانه و یا غیر ارادی، هویت شخصیت‌های نمایش را با راستی آزمایی در آن موقعیت محک می‌زند.
«وحید منتظری» در جدیدترین اثر نمایشی خود با بازنویسی متن اصلی اثر، وقوع بحران‌های آسیب‌زا در یک خانواده فرانسوی را نشانه رفته است.
فشرده سازی متن نمایش بر اساس ریتم بخشی و سلیقه سازی برای مخاطب ایرانی باعث شده تا در مقاطعی از نمایش، دیالوگ‌های ریچارد(شخصیت اصلی) به مانیفست های بی‌پایه و اساس که با شخصیت ساختیافته او همساز نیست بدل شود.
خانواده او(ریچارد) و دوستش با قرار گرفتن در کانون بحران، تا رسیدن به مرحله فروپاشی روانی هر یک تابعیت خود از عامل «موقعیت مرکزی» را دست به دست می‌کنند.
لاتاری کمدی گروتسک محور و معنامندی است که پلشتی‌ها و نقصان‌های انسان معاصر را بر دایره جمعی می‌نشاند تا شناخت های فردی در جمعی کوچک که سالها در کنار هم زیسته اند به نمایش ... دیدن ادامه ›› در آید.
متن‌های فرانسوی از این دست مانند دوستان کُمُدی گابور راسوو یا بلافیگورا از یاسمینا رضا و متن پیش روی(لاتاری) در فرهنگ فرانسه و اروپا از قدرت و انسجام بهینه ای برخوردارند اما با توجه به ماهیت جهانی «موضوعیت» خود قابلیت توسعه در سایر کشورها را خواهند داشت که قاعدتاً نیازمند دراماتورژی متنی و شخصیت پردازی بومی شده است.
در مجموع لاتاری نمایشی مفرح و معناگرا است که بدون اضافه کاری و اینکه پایش را به ابتذال صحنه ای و شوخی های جنسی اغراق شده و باب شده این روزهای سالن‌های نمایش بکشاند لحظات ارزشمندی را برای مخاطبانش خلق می‌کند.
متن اصلی نخوندم...
در مدارس فرانسه اجرا میره این کار؟
پداگوژی هست؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام و عرض ادب
از شما دعوت میکنیم به عنوان مخاطب تئاتری مهمان تئاتر ما باشید
آسفیکسی _ تماشاخانه ره آوردمهرگان _ ساعت 17 _ تا 12 دی
میثم محمدی و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش چرتالدو i
چرتالدو
٣٠ آذر ١٤٠٢

نمایشی فانتزی و موزیکال که در مسیر تداعی شهری اتوپیایی(آرمان شهری) به دیستوپیایی منحط و البته عامدانه دچار است.

لایه های پنهان متن نمایشی اگرچه در سطحی رو شده بزرگنمایی می کنند اما می توان سوار بر بال های فانتزی و تخیل برایشان منطقی در نظر گرفت که در این محل دچار ... دیدن ادامه ›› کاستی است.

در این مجال می بایست ابزارگان نور و طراحی صحنه و جلوه های بصری چون ویدئو وال ها در قالب شخصیت هایی برابر با کاراکترهای انسانی اثر برابری و تعادل و پرسپکتیوی را برای مخاطب به وجود آوردند که بنظر دُز آن پایین است، روندی که موسیقی زنده نمایش با ساخت قطعات و اشعار منسجم از سویی و چهره پردازی و طراحی لباس از دیگر سوی به خوبی از عهده آن برآمده است.

بازی بازیگران نوجوان یکدست و کار شده و هماهنگ نشان می دهد و کریوگرافی و طراحی حرکات موزون برای آنان پویایی و سرزندگی به حال و هوای نمایش می بخشد و ترکیب بازیگران حرفه ای و دارای کارنامه و هم سطح در آمده بازی آنان با بازیگران نوپا و جوان اتفاق خوبیست که منجر به راهبری مناسب در کل اثر است.

متن اثر نیازمند زیر متن های بیشتری برای تداعی و تشکیل بافت رویا پردازانه می باشد.

اگرچه که متن دارای پرش شخصیتی در مورد شخصیت اصلی(معلم کلاس درس) می باشد که می تواند به سبب اختصار نویسی و کوتاه شدن متن در آن رخ داده باشد اما فصا سازی و اتمسفر خلق شده توسط جناب کشفی بازیگر توانا و عزیز در نقش آقای درستکار قابل اعتنا و اتکا می باشد و صحنه پایانی را به شور و شوقی مناسب بدل می کنند.

تبریک به نویسنده محترم و کارگردانان خوب نمایش چرتالدو و تیم بازیگران و عوامل اجرایی اثر.
موفق باشید و پاینده.
آقای بهکام ممنون که به تماشای ما نشستین🍃🙏 و خیلی ممنونم که برای ما یادداشتی نوشتین🍃🙏🌸 بی شک فرمایشات شما برای ما راهگشا هستن🌸
۰۳ دی ۱۴۰۲
جناب بهکام عزیز ، از اینکه به دیدن اجرای ما اومدید بی نهایت سپاسگزارم و ممنونم بابت نقطه نظرات ارزشمندتون ، قطعا نظرات کارشناسانه ای از این دست باعث ارتقای نمایش چرتالدو خواهد شد 🙏🌺🌺🌺
۰۳ دی ۱۴۰۲
رضا بهکام (reza.behkam)
مسعود هاشمی نژاد
جناب بهکام عزیز ، از اینکه به دیدن اجرای ما اومدید بی نهایت سپاسگزارم و ممنونم بابت نقطه نظرات ارزشمندتون ، قطعا نظرات کارشناسانه ای از این دست باعث ارتقای نمایش چرتالدو خواهد شد 🙏🌺🌺🌺
سپاس از لطف شما و موفق باشید💐
۰۴ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر لطف کنید نمایش انسان اسب رو هم نقد کنید🙏🙏🙏
درود، من چهارسال و یک روز قبل(٤آذر١٣٩٨) این تئاتر را به تماشا نشستم و قاعدتاً در آن سالن نسبتاً کوچک(هیلاج) بر اساس میزانسن موجود برداشتم را در لینک فوق ارائه دادم که ممکن است در سالن هایی با صحنه ی بزرگ چون مولوی و شهرزاد میزانسن ها و یا متن دچار تحول شده باشد که من در حال حاضر از آن بی اطلاعم؛
با احترام.
۰۵ آذر ۱۴۰۲
ممنونم لطف کردید
۰۵ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش مده آ i
مده آی امین سعدی و به سبب او باران شادپوری کارگردان اثر در تلاش است تا مخاطبش را در کابوسی هولناک نگاه دارد، آنها با حذف برخی شخصیت ها و تیپ های نمایش چون سرآهنگ، همسرایان، استاد و دایه کوشیده اند تا خوابی آشفته و ذهنی را تداعی کنند که عبوری مینیمال از صحنه ها و دیالوگها و بعضاً مونولوگ های اوریپید نویسنده یونان باستان در نمایش مده آ باشد، خوانشی مدرن از متنی کهن که با پیوندش به جهان مردگان راه های تفسیر و خیال پروری را برای تماشاگرانش باز می گذارد؛ با حصول و حضور شخصیت مده آ در کل صحنه ها گویی کارگردان تعمداً خواسته باشد تا تماشاگرش را در این سراچه ی وهمناک به تک پرده ای خواب نما شده ای سوق دهد.

بازی درخشان خانم ندا مقصودی در نقش مده آ با وحدتی دوسویه از متن اصلی(زنی خارجی و بیگانه/بربر و مردصفت/سرکش) و میزانسن های وزین آرش دادگر در نقش هادس خدای جهان زیرین که استحاله ای از نقش های استاد، سرآهنگ و تا حدی دایه اوریپید است عمق مناسبی به کار بخشیده است، همچنین دیالوگهای موجز و فرامتنیِ پژواک شده و البته تأثیرگذار در جهان امروز، این اجرا را به یک اثر به یادماندنی تبدیل می کند.
قدر مسلم نمادپردازی ها جای کار بیشتری داشت و چه بسا حرکات فرم در بستر فضای آوانگارد پیش کشیده شده، اما کاری قابل قبول از یک کارگردان نوپا.
سلام دوست گرامی
ممنون از حضور و درج نظرتون🙏🍀💙
۲۰ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش شقامک i
مولدهای تولید و ابزارگان آن که شامل نیروهای انسانی و ادوات تولید در اقتصاد زیربنایی با دیدگاه مارکس که برآمده از تعین مبارزات طبقه کارگری و دولت فرادستی می شود همواره در دل تاریخ محل مناقشه و دخل و تصرف های سیاسی بوده و منازعات فرهنگی که روبنای اندیشه ی مارکس و انگلس را به ساز و کار ممکن می رساند به دورنمایی انتقادی در مدیومی چون تئاتر نزدیک می کند؛
جوانان این مرز و بوم به عنوان همان مولدهای تولید در یک چرخه معیوب مبتنی بر اقتصاد رانتی به بیراهه ای منتج می شوند که حاصلش شقامکی نمادین در دل اثر پیش روی است. شقامک با انتخاب مضمونی انتقادی همان مولدها را در این چرخه ی فساد به نمایش و تحلیل می نشیند.

سپاس از دعوت تان جناب سامنی عزیز، و سپاس مجدد برای دعوت دوباره ی شما برای جلسه نقد و بررسی نمایش شقامک در شب گذشته در کافه شهرزاد. برای شما و گروه زحمتکش شقامک، جملگی آرزوی موفقیت و سعادتمندی دارم. مانا باشید.
اثری پرطمطراق و معنامند که از هفت قصه ی کتاب سه قطره خون با سویه های اکسپرسیون و سوررئال عبور می کرد تا کارگردان با قلمی وزین و اندیشمندانه شخصیت های هدایت را بر صحنه احضار کند؛
هویت بومی، تاریخ، نقد سنت از منظر جهل و خرافه نگری و دوره ی گذار به مدرنیته دریافتی لایه دار از اثر را به بازنمایی صحنه ای الصاق می کند.
محاکات قبر، تئاتری پرهیب و عمیق اما مهجور مانده در انتخاب مخاطب در این وانفسای میانمایگی عمده نمایش های تهران امروز بود که به جرگه ی حافظه ی تاریخی ام پیوست.
سپاس وافر از دعوت شما جناب امینی عزیز، راه تان مانا.
سعادت اینکه محاکات قبر تجربهٔ خوشایندی بوده برایتان ، ممنونم از شما که آمدید و همراه همهٔ تماشاگران عزیزی که در سالن حاضر بودند چراغ آخرین شب نمایش ما را روشن کردید. 🤗🙏🌺
۱۵ مهر ۱۴۰۲
فرزاد امینی
سعادت اینکه محاکات قبر تجربهٔ خوشایندی بوده برایتان ، ممنونم از شما که آمدید و همراه همهٔ تماشاگران عزیزی که در سالن حاضر بودند چراغ آخرین شب نمایش ما را روشن کردید. 🤗🙏🌺
درود . دوست داشتم ببینم و جزو لیستم بود . ولی از اصفهان آمدن سخت است و همیشه دو سه نمایش خوب از دست میره . ای کاش باز هم اجرا میشد
۱۵ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش بک تو بلک i
خیلی کمتر پیش می آد که در تیوال مستقیم بنویسم اما به دلیل حواشی اخیر امروز عصر سانس ١٨ کار شما رو دیدم جناب افشاریان؛ فارغ از هرگونه جهت گیری و دسته بندی ها، رو راست کار شما رو دوست داشتم، متن نمایش ساده و خوب نوشته شده و از ملودرامی ملموس آرام آرام به سمت و سوی درامی تلخ سوق داده میشه و البته از دو بازیگر صداپیشه به سبب فاکتورهای اصلی درامِ شخصیت در اجرا به درستی و با هماهنگی مناسب بهره جسته اید تا قدرت خیال کردن و تصویرسازی را در ذهن مخاطبتان به تحرک وا دارید. جنس دیالوگ ها و تک گویی ها طبقه ی زیست شده ای را نشانه رفته که نویسنده آن را پیش از نوشتن درک کرده و در خود به زیست و حصول کامل رسانده است.
با توجه به دقتی که امروز در جامعه تصادفی تماشاگران در سالن داشتم از همه طیف سنی چه زوج و چه مجرد در سالن حضور داشتند، ده دقیقه پایانی در سکوت و تاریکی محض از لحظات درخشان اجرای شما بود که مخاطب را به تعامل هوشمندانه ای در فضاسازی انفرادی هولناک دعوت کردید تا اینکه ما هم در آزمون فکر نکردن به هیچ کس تحملمان را بیازماییم.
اگرچه اثر به میانمایگی مبتلاست اما می توان از منظر مارکتینگ و مبحث جذب مخاطب آن را بررسی کرد لذا تلاش خواهم کرد در روزنامه ای کثیرالانتشار بک تو بلک را به تحلیل بنشینم.
به شما و خانم بستانی و جناب زندیه تبریک میگم و موفق باشید.
خب خدا رو صد هزار مرتبه شکر که یه آدمِ حقیقیِ بی قصد و غرض و بی حب و بغض و آگاه و دانشی‌مرد هم نظر مثبتش رو دربارهٔ این اجرا نوشت! قبلاً که هر کی هر چی می‌گفت متهم به رفاقت و جانبداری می‌شد...
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
یا رو فراموش نکن داداش😅😅😅 گفتم یا کم‌تجربگی، یا حسادت، یا مشکل شخصی، یا ... درستش میشه این: از میان وکیلان و وزیران و واعظان و‌ چاکران و تجار و هنرمندان فقط یک پسربچهٔ خام یا حسود فریاد ...
مهم اینه که اون فهمید و گفت ! بقیه یا نفهمیدن یا خودشون رو زدن به نفهمیدن یا که نونشون تو نفهمیدن بود یا اصلا درک درستی از لخت بودن نداشتن! حالا شما تا صبح «یا» بذار بینشون
۰۱ مهر ۱۴۰۲
ارادت 🙏🏻🙏🏻
۰۱ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش پوسیدگی i
٤ روایت درام مبتنی بر شیوه اپیزودیک و البته مینیمال که من رو یاد مقاله فضاهای اجتماعی مکانمند از گئورگ زیمل جامعه شناس آلمانی انداخت، خرده پی رنگ هایی که به حلقه ی واحد میدانی در مرکز شهر پیوند خورده و حال و هوای پیشا انقلابی اش بستری نوستالژیک و خاطره ساز با طعمی تلخ را به اثر القا می کند؛
بنظرم پوسیدگی تمامی المان های یک تئاتر خوب و ساده شده را در بطن خود دارد، اگرچه که برخی بازی ها و میزانسن ها و البته جزییات صحنه جای کار دارد.
سپاس از دعوت گروه اجرایی🎭🌷

پی نوشت: تا بیست دقیقه بعد از اجرا اجازه ورود داده میشد و در مقاطعی در سالن باز می ماند! و نکته دوم: خانمی که در ردیف اول و در مجاورت بنده بود علاوه بر دیرآمدن به سالن حین اجرا دائم با گوشی موبایلش با آن نور آزاردهنده در تاریکی محض سالن چت می کرد! (این مزاحمت روی تمرکز بازیگر و سایر تماشاگران اثرگذار است) و دست آخر هم ١٥ دقیقه مانده به اتمام نمایش سالن را ترک کردند، متأسفم.چرا چنین چیزهای ساده و مهم به فرهنگ فردی ما افزوده نمیشه خودش جای بحث دارد.
ممنون جناب آقای بهکام
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
رضا بهکام (reza.behkam)
مسیحا احمدزاده
سپاس از توجه و مهرتون جناب بهکام عزیز
بزرگوارید🌱
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
رضا بهکام (reza.behkam)
نازنین میهن
ممنون جناب آقای بهکام
ارادتمندم🌱
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
[سلاح کلمه]

نمایش «کابوس های آنکه نمی میرد» اجرا شده در سالن مولوی بزرگ دانشگاه تهران به نویسندگی «امیرحسین طاهری» و کارگردانی «نادر فلاح» حال و هوای غریبی را به انتهای بهار جاری جان بخشی می کند.
روایتی داستانی که استاد علی اکبر دهخدای فقید را در کانون نمایشی خود جای می دهد.
مرور حوادث سیاسی کشور در دوره ی قاجار و پهلوی مبتنی بر کابوس های دهخدا ملقب به «دخو» با سیر غیر خطی رویدادهایی همراه می شود که او را در مرکزیت خود قرار می دهد.
فردیت ادبی و سیاسی «دخو» با چاشنی های طنز زبانی و نثر انتقادی، او را به شخصیتی منحصر به فرد در زمانه ی خود بدل می کند تا او در تراز نام های چون دکتر محمد مصدق، دکتر سید حسین فاطمی، سید علی شایگان و سایرین و هم سطحانش ... دیدن ادامه ›› جای بگیرد.
روحیه استبداد ستیزی وی و نگاه تیز او در به نقد کشیدن جامعه رو به تغییر و ملتهب انتهای دوره ی قاجاریه و سلطنت پهلوی تازه وارد از سویی قلم او را در ستون های چرند و پرند روزنامه صوراسرافیل آن زمان هرگز بیکار نگذاشت و شهرتی علاوه بر تحریر «امثال و حکم» و «فرهنگ نامه دهخدا» و ترجمه هایش برای او دست و پا کرد تا جایی که نقدهای طنازانه و تندش برای سلطنت وقت حساسیت به وجود آورد. او محبوب مردم خرده پا و فرو دستان زمانه ی خود بود. حرف حقیقت را در قالب نثرهای انتقادی و قصه های شیرین می نوشت تا جامعه ی تشنه ی ادبیات که به سده ی جدیدی نیز پای می گذاشت او را دنبال کنند. رویکردهای انتقادی تند دخو، او را بیش از پیش بر سر زبان عوام و خواص انداخت.
در قضیه ی صنعت ملّی شدن نفت، حمایت از دکتر مصدق برایش تبعات سنگینی را از سمت شاه ایران و دستگاه سلطنتی به بار آورد، تبعاتی که کانون روایت امیر حسین طاهری قرار می گیرد تا نادر فلاح با تقلیل متن موجود، آن را به زبان نمایش نزدیک و اجرایی کند.
زندگی سیاسی و فرهنگی دهخدا به دو عطف تاریخی پهلو می زند، اول قرار گرفتن او در محوریت جنبش های مشروطه خواهی بر اساس تشکیل حزب جمهوری و قرار گرفتن او در فهرست اول کاندیداها برای اولین رییس جمهوری ایران در دوران براندازی سلطنت قاجاریه، که با روی کار آمدن سلطنت پهلوی و رضاشاه این گونه نشد و دوم درزمان کودتای 28 مرداد 1332 که او با نزدیک شدن به دستگاه مصدق و یارانش در صدد بود تا بار دیگر وجوهات سیاسی و ضداستبدادی اش را که سال ها به محاق رفته بود به دایره ی صلح بخش اجتماعی باز گرداند که مجدد این گونه نشد تا او دو سال بعد دارفانی را وداع گوید و عرصه سیاسی و ادبی را برای همیشه ترک کند.
از مرگ او سالها می گذرد اما سبک زندگی او به تکراری در بدنه تاریخ نزدیک مانده است.
رفتارهای محافظه کارانه ی دخو در نمایش «کابوس های آنکه نمی میرد» مشهود است. او اگرچه که در متون ادبی و سیاسی اش در ستون های جراید و رادیو، زبانی انتقادی پیشه می کند اما در رفتارهای اجتماعی و عملکرد سیاسی اش حین رویارویی با دستگاه سلطنت رفتاری دوگانه بروز می دهد و با مماشات با دستگاه های قضایی و حقوقی به بهانه تمام کردن فرهنگ لغاتش برای خود سایبانی از آرامش و نسیان را در نظر می گیرد تا اندک باقیمانده عمرش را با کمترین حاشیه به پایان برساند.
شخصیت دهخدا در نمایش پیش روی «نادر فلاح» معطل است. «کابوس های آنکه نمی میرد» اگرچه ساخت حاشیه و خلق نقش های مکمل و فرعی چون مردم فرودست و اوباش را به خوبی پرداخت می کند اما قهرمان قصه اش به کنشمندی و ساز و کاری جدی دست نمی زند. کارگردان در انتخاب و تقلیل از متن نویسنده نشان گذاری های هدفمندی ندارد و در تلاش است تا به روایتگری محض دل خوش کند، روایتی که مخاطبش را به پرسشگری وا نمی دارد. با خود می گویم: چرا قهرمان روایت که علی اکبر دهخدا است چرا مانند ستون های جرایدش تند و تیز نیست؟ چرا لحظات کنشمندانه ای در او نمی بینیم؟ چرا دخوی روایت نادر فلاح به جای عملگری، صرفاً ناظر بر اوضاع و رویدادهاست؟ به راستی اگر دخوی روایت کنونی حذف می شد و حاشیه(تیپ های نمایشی و پس زمینه) که اکنون نیز پررنگ هستند به بازی خوب خود ادامه می دادند آیا ما باز هم به یاد قهرمان روایت نمایش پیش روی می افتادیم؟ آیا مُشتی کاغذِ پراکنده در هوا بیانگر هویت و شخصیت واقعی دخو است؟ پس روحیه و قلم انتقادی او به کجا رفته است؟ چرا نویسنده به جای کنایه زدن به دخو در استعمال واژه «خائن» مقاومت می کند و جهت گیری مشخصی ندارد؟
او در این نمایش در برابر عوام بی زبان است، در برابر مردم فرودست یک ناظر صرف است و در برابر سیاسیونی چون دکتر فاطمی و مشروطه خواهان و اعضای جبهه ملّی ایران در دوره های مختلف واکنشی استبدادستیزانه از خود بروز نمی دهد، آیا قرار است تا پایان نمایش ما با یک روح ناظر و گنگ و لال طرف باشیم!؟
دهخدا از برترین و سرآمدترین منتقدان اجتماعی و سیاسی دوره خود است. آیا کارگردان با کمک نویسنده نمی بایست این روحیه ی استبداد ستیزی را در رفتار و شخصیت پردازی او لحاظ می کرد!؟
هر چقدر نمایش در فرم اجرایی و ارائه محتوای زبانی و لحن در پس زمینه موفق است و کُنشمند نشان می دهد در محوریت داستان و شخصیت اصلی معطل مانده و مقاومت از خود نشان می دهد و قهرمان روایت را الکن و ابتر و وامانده نشان داده است. از او در این نمایش جز غلط املایی گرفتن از نظمیه چی جماعت چیزی در نمی آید، شاهد نوشتن و خواندن مقالات و نقدهای اجتماعی او حتی در سطح طنز ستونی چرند و پرند نیز نیستیم.دهخدای نمایشی این روزهای سالن مولوی دراماتیزه نمی شود و در بستر ادبیات دراماتیک قرار نمی گیرد.
حتی او با کمک ارواح سرگردان و شهدای راه مشروطه به هویت انتقادی خود باز نمی گردد تا او همواره در غالب تیپی ضعیف و نه شخصیت، گرفتار باقی بماند. او در این مجال نه قهرمان مردم است و نه خائن. دهخدای نادر فلاح در میانه است و سمت و سویی به قطب های مثبت و منفی نامبرده پیدا نمی کند.
«کابوس های آنکه نمی میرد» تلاش می کند تا خودش را واو به واو به تاریخ برش خورده و مقطعی بچسباند که کنش های صریح دهخدا را از خود فاکتور گرفته است، متن امیرحسین طاهری اگرچه تقلیل یافته و خودش را برای نمایش در مدیوم تئاتر ساختیافته نشان می دهد اما شخصیت اصلی و انتقادی روایت در کانون اثر «غایب بزرگ» است.
دیالوگ ها و مونولوگ های نمایش برای نقش های فرعی و مکمل پرداخت خوبی دارد و مخاطب را بر سر شوق می آورد. صدای حاشیه بر متن غالب است و قهرمان داستان پیش روی در خوابی ابدی و نسخه پیچ شده گرفتار آمده است.
می توان گفت «نادر فلاح» هر چقدر در خلق و هدایت نقش های فرعی و مکمل که به تیپ های طبقه عوام، فرودستان، ارواح، نظمیه و خواص تقسیم می شوند حساسیت و پرداخت مناسبی از خود نشان داده، جای خالی بزرگی را در مرکزیت نمایش خود باقی گذاشته است، جای خالی که قرار است تا با دهخدای روایت پر شود اما نمی شود. کارگردان در نمایش یکصد دقیقه ای خود همواره حاشیه را بر اصل غالب نشان داده است.
طراحی صحنه در خدمت فرم و تشویش های ذهنی «دخو» است اما استفاده از ایده کاغذپراکنی ها در صحنه به تکراری آزاردهنده تبدیل می شود. میزانسن ها در خدمت متن و خلق اتمسفر سیاسی موجود است. شاخص دیالوگ ها و خطابه های زیرمتن دار از بدنه ی اثر بیرون زده و در پاره ای از مقاطع از ظرافت شنیداری خود می کاهد. نمایش در ذات خود تلاش می کند تا حرف های سیاسی روز را در پوسته ی کهنه ی تاریخی اش با اثرگذاری بر مخاطب به تکراری نمادین نزدیک کند، اتفاقی که این روزها در نمایش های مختلف و در حال اجرای سالن های پایتخت بدون ظرافت و ملاحظات مناسبتی شاهدش هستیم که این تکرارها خود به نوعی از پس زدگی می انجامد.
قدر مسلم طراحی نور و طراحی صحنه و موسیقی پس زمینه زنده و بافت زبانی استفاده شده در ساختار نمایشنامه و در بیان تیپ های فوق الذکر از محاسن اثر نمایشی پیش روی است. اثری که در فرم اجرایی موفق اما در شخصیت پردازی قهرمان روایت که می بایست پرچمدار منتقدان زمانه و سیاسیون آزادیخواه و نماینده اُدبای معاصر خود باشد ناموفق است.

برگرفته از روزنامه آفتاب یزد | پنج شنبه یکم تیرماه ١٤٠٢

لینک:
http://aftabeyazd.ir/13007

رضا بهکام (reza.behkam)
درباره نمایش صالحان i
یانک: از لحظه ترور تا اعدام یک ابدیت نهفته ست دُرا…


نمایشنامه صالحان یا دادگسترها جزو ١٠ نمایشنامه برتر زندگی من است، دیالوگ های کامو جاودانه است، او با واژگانی چون عدالت، آزادی، عشق، نفرت و استبداد شما را به پرتگاهی جنون آمیز هدایت می کند تا جایی که حس گذر زمان را از دست بدهید…

بازیگران اثر پیش روی تمام تلاششان را کردند تا متن صالحان بر روی صحنه بدرخشد بخصوص بازیگران نقش استپان و یانک.
طراحی صحنه ی هوشمندانه و کمینه گرا کمک می کرد تا میزانسن ها سرعت بیشتری بگیرند و این خود ضربآهنگ کار را تا حدودی بالا می برد، مختصری صدای موسیقی پس زمینه بالا بود و صدای بازیگران را در پاره ای از اوقات تحت شعاع قرار می داد، نیاز به برخی مکث ها در بین دیالوگ ها برای فهم زیرمتن های موجود ... دیدن ادامه ›› می تواند مخاطب نمایش را در لذت بیشتری غرق کند. کاشت برخی ریز اکت ها برای بازیگرانی که در زمان صرف دیالوگ نیستند منطبق با شخصیت پردازی های حاصله می تواند از ایستایی صحنه ها بکاهد.

سپاس و قدردانی از جناب آران شیخ الاسلامی و تیم خوبشون برای ممارست در کار گروهی و صدرا صباحی عزیز.
استاد بهکام
با درود
از حضرت ما که دعوت ات را لبیک گفته و به دیدار این نمایش شتافته و نظرات موشکافانه ام را مثل وحی ( بدون کم و کاست) با جنابتان در میان گذاشتم تشکر نکردی؟!!!

حسودیمان شد!
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
State of siege | 1972 | France | Costa Gavras

دیدن این فیلم توصیه می شود؛
.
.
.
.
.
چو نوری در تاریکی… مرا در بر گیر… راهم بنشان…
Crimes of the Future Movie
By David Cronenberg

[ معناگرایی بدن های پوچ ]

«دیوید کراننبرگ» فیلمساز کانادایی در جدیدترین اثرش با عنوان جنایات آینده رد پایی بر نظریات روان تنی و فیزیک بدن در آینده ی اکونومیستی بشر از خودش به جای گذاشته است تا همواره او را یکی از پیشتازان ژانرهای علمی-تخیلی«Sci-fi» و ترسناک«Horror» سینما تؤامان در حوزه «Body Horror» قلمداد کنیم.
قتل کودک پلاستیک خور «بِرکِن» توسط مادرش حادثه محرک اولیه فیلم «جنایات آینده» است که به سرعت به وقوع می پیوندد تا فیلمساز سایه ای از نقطه عطف دوم و آخر و دراماتیک فیلمش را کاشته باشد.
رویارویی مادری سنتی و با تفکرات کلاسیک در برابر نسل جدید تهی شده از معنا و عاطفه از قرار معلوم تفاسیر ... دیدن ادامه ›› جدیدی را در لایه ی درونی پیرنگ بیرونی اثر جستجو می کند.
در جهان برساخت کراننبرگ درد در واقعیت خارجی اش از بین رفته است و باید آن را فقط در خواب حسش کرد.
در مرکز ثبت اندام جدید متخصصان ثبت اندام مسؤول تتو اندام جدید درونی هستند که از نگاه آنها ثبت اندام جدید جلوه ای از زیباییست.
آنها این اندام را موروثی دانسته و در نسل ها و فرزندان جدید قابل توسعه می دانند و می گویند به احتمال زیاد نسل های جدید دیگر آن انسان سنتی و قدیمی نیست.
تفکرات نویسنده ی کانادایی از همین مجرا قابلیت تفسیر شدن می یابد تا او همواره با ماخولیای ذهنی خود که برتافته از درک جدی فراواقعیات بشر در قرن آینده است انسان امروزی را متوجه مشکلاتش در جامعه ی ملتهب تکنولوژی زده کند.
اضمحلال اعضای بدن و نوسازی آن به موازات نابودی و بنای مجدد معیارها و ارزش های اخلاقی جامعه انسانی قرار است تا جهان کراننبرگی را شاخ و برگ بدهد.
واحد سارک(تختخواب کالبدشکافی) قلم موی نقاشی دستیار سائول، کاپریس است.
کاپریس با بازی «لئا سیدو» حک کننده اندام درونی سائول با بازی «ویگو مورتنسن» است.
تنانگی بشر از روی دستگاه سارک به ساز و کاری جدید می رسد.
تعریف واژگان عشق و لذت در نقطه ی عطف اولیه فیلم در واحد سارک، شکافیست که به تغییرات ریشه ای از خود دست می زند.
نمایش واحد سارک با هدایت کاپریس جنون سادیسمی را در افراد جامعه گسترش می دهد و تغییراتی شگرف در حوزه ی تعاریف زیبایی اندام و خودشیفته محوری آنان به وجود می آورد.
دیالوگهای زیر متن دار در سرتاسر اثر به چشم می خورد تا معنا را در بدن های پوچ و پلاستیکی و تهی شده به تفسیر وا دارد.
واحد ثبت اعتقاد دارد که اندام درونی جدید و خلق آنها توسط افرادی مثل سائول خلق یک اثر هنریست زیرا رنج واقعی برای خلق آن در بدن توسط سائول کشیده شده است.
کراننبرگ شیمی بدن را سوژه ی تنانگی بشری قرار می دهد و با بینهایت قلمداد کردن آن بسان سرزمینی ناشناخته اثرش را بر پایه کشف اسرارآمیز بدن استوار می کند.
تغییر یا اضافه شدن به تعاریف هنری در مسیر نمایشی تنانه در دستور سوررئالیسمی فیلمساز است.
سائول می خواهد رنجی تصادفی را به اختیارش در آورد تا خلق اندام درونی با درایت ذهنی خودش متولد شود تا با مفهوم اصلی واژه ی «هنر» به سبب زیبایی شناسی معناگرا همسو شود.
تختخواب و صندلی دستساز با ترکیبات استخوانی اش، سائول را در هضم درونی غذا و خواب راحت کمک می کند، انسان سمبولیکی که از کارکرد اندام های عادی اش بازداشته شده و وقتش صرف خلق و توسعه ی اندام جدید و تتوی آن است.
کاپریس نیز در سرایت این حس وهم انگیز به سوی زخم برداشتن تؤام با لذت دخیل می شود تا درک جدیدی از زیبایی برای آنان از درد و رنج زخم های آغشته به خون رقم بخورد.
اُبژه ی جنسی در نگاه کراننبرگ بر اساس شیمی بدن هایی که تحت تأثیر فناوری های جهان معاصرند تغییر می کند و از تعاریف کلاسیکش خارج می شود.
انسان های جدید به سوی خودشیفتگی تؤام با درد و رنج تنانه همراه می شوند و زیبایی های جدید ظاهری در تعارض با زیبایی های کلاسیک قدیمی قرار می گیرد.
خبرچین بودن «سائول تنسر» و کار پنهانی او برای دولت وقت خبر از اشاعه ی قانونی و با احتیاط اخلاقی جامعه ی نو است که دولت ها نیز از آن باخبرند و با این تغییرات، انسان ها را مشغول مفاهیم نو انگارانه و هدایت شونده بر اساس بحران غذایی حاضر می کنند.
دو کارشناس دولتی ماشین آلات جراحی و نگهداری بیو دارویی افراد تحت نمایش از شرکت لایف فرمر نیز قوه ی مضاعف انتاگونیستی قصه کراننبرگ کاناداییست. کارشناسانی که خود آلوده ی لذات جدید شده اند و با دستور نماینده ی قانونی دولت «کاپ» افرادی نظیر دکتر ناساتیر از سد راه تحقیق و پژوهش برای درک چرایی لذات جدید با کشته شدن کنار می روند.
در فرایند فیلم شدن «جنایات آینده»، عمل جراحی نوعی احساس در اُبژه ی جنسی است.
شکنجه و آزارگری بدنی در مسیر تنش ها و روزمرگی ها مرهمی برای دردهای بشری به حساب خواهد آمد.
مادر برکن(قاتل) معتقد است همسرش لَنگ داتریس بچه ی آنها را اختراع کرده است. او از حس مادری به دور است و تولد فرزندش را با واژه ی اختراع عوض می کند.
داتریس یک کارگاه شکلات سازی مصنوعی دارد که رفته رفته با اعضای جدید بدن و نسل های جدید همسو می شود تا آنها را به خوردن پلاستیک و ترشح هورمون های جدید هضم کننده ی آنها وا دارد.
خرده پیرنگ جذب شوندگی تیملین (کارمند ویپت در بخش اندام نگاری) به سائول بر اساس قدرت کاریزماتیکش کنایه از مسیر قدرتمند خالی شدن از تعاریف کلاسیک اخلاقی و تغییر در شیوه لذت بردن انسانی را نوید می دهد. زنی با صدای شبه ربات که با درک جدیدی از حواس پنجگانه به خصوص حس لامسه طرف می شود. لمسی که در اثر سرایت وجودی اعضای جدید و درونی سائول او را راهی سرزمینی نو و بکر از معنا کرده است، معناگرایی که از مصنوعات ساخت بشر او را در جنون و مرز بین خودی و پرتگاه بی خودی قرار داده است.
نقطه ی عطف ثانویه، نمایش اندام درونی پس از کالبدشکافی جسد بِرکِن است.
کالبدشکافی که قدرت اندام مصنوع شده و تمام عیاری از یک مُرده را به نمایش می گذارد.
اندام به تکامل رسیده ای که از مسیر انسان بودن دور می شود و انسانی جدید را پایه گذاری می کند، انسانی که نتنها غذایش شکلات بنفشیست که از پلاستیک ساخته شده بلکه رفتارهایش نیز همسنگ با ماشین ها خواهد بود.
نقطه ی اوج روایت یعنی نمایش کالبد شکافی بِرکِن با قدرت ماورایی درک انسان های اطراف و استحاله ی آنان روبروست تا جاییکه سائول به جسد مرده ی بِرکِن و پدرش که به دست نیروهای دولتی کشته می شود با عنوان شخصیت های آرمانگرا لقب شهید را به آنها می دهد.
جسد بی جان بِرکِن در هاله ای از نورهای بنفش و آبی از خودش زیبایی محض تولید می کند تا او کعبه آمال پرستش بسان انسانی مقّدس بشمار برود.
نمایش هیولایی اندام تتو شده ی بِرکِن و معنایی که در بدن او نهفته است توسط مادرش به امحا می رود تا هرج و مرج درونی به زیست و زندگی نوین نزدیک نشود.
سازگاری بدن سائول با شکلات بنفش در سکانس پایانی نشانگر تغییرات اکونومیکی جدید در عصر آینده خواهد بود.
دیوید کراننبرگ فیلمش را در لامکانی و لازمانی محض طراحی صحنه کرده تا سوژه ی خوردن و تناول مصنوعات بشری در هر زمان و مکانی محتمل باشد.
موسیقی «هوارد شور» کانادایی با بهره گیری از سازهای اکوستیک، بادی و زهی مخاطبش را به ورطه ای سهمگین از جنس تاریکی با چگالی ضد ماده پرتاب می کند تا موسیقی متن فیلم «جنایات آینده» از شاخص ترین عناصر سبکی اثر جدید فیلمساز کانادایی به حساب آید.
جهان رادیکال،سیاه، کوچک، فشرده و عمیق «دیوید کراننبرگ» در «جنایات آینده» نویدگر دگرگونی بنیادین در اعضای بدن و تعاریف متضاد زیبایی شناسی انسانی و تغییر در رفتارهای تنانه و احساسات آدمیان در قرن آتی است تا کماکان پیرنگ اصلی فیلم همانا واژه ی «کشف» باقی بماند، کشف انسان های پسامدرن در عصر جدید که در بحران آب و هوایی و غذایی قرار خواهد گرفت.
مسخ انسان سنتی در گرو شیمی و زیست بدنی که با مصنوعات ساخت بشری هم جهت می شود تا در رقص مهیب فناوری های روز او نیز به سوی رُبات شدن و زیست ماشینی نیل کند و در این میل واحد مفاهیم اخلاقی و انسانیت به باریک ترین و کم رمق ترین شکل ممکنش در آمده و در واپسین جان دادن هایش در موزه ی معاصر انسان های کراننبرگی بایگانی می شود.

برگرفته از روزنامه اعتماد ٢٥ تیرماه ١٤٠١

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/Main/Page/2162/6

چه فیلم عجیبی باید باشه🤔
گرچه از فیلمسازش جز این هم انتظار نمیره👍
مرسی بهکام جان رفت توی لیست💖
۲۷ تیر ۱۴۰۱
رضا بهکام (reza.behkam)
نیلوفر
چه فیلم عجیبی باید باشه🤔 گرچه از فیلمسازش جز این هم انتظار نمیره👍 مرسی بهکام جان رفت توی لیست💖
عزیزید🍀
۲۸ تیر ۱۴۰۱
با نقدی که از فیلم نوشتید هیجان زده شدم فیلم را ببینم
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«Vortex» جدیدترین ساخته ی «Gaspar Noé» فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار، درام روانشناسانه بر اساس آخرین روزهای عمر زوجی کهنسال است که در دوران زوال عقل و پیری بدن شان در گردابی عمیق فرو رفته اند. گردابی که فیلمساز آرژانتینی آن را به تلخ ترین و سیاه ترین شکل ممکن بازنمایی می کند.
اثر به ساده ترین شکل با تصویر برداری دو دوربین همزمان بنای روایت های موازی و لحظه به لحظه ی زوجی به نام های «Lui»و«Elle» را دارد. زوجی «76» و «80» ساله که در واقعیتی رئالیسم محور با مشکلات اوان پیری خود دست و پنجه نرم می کنند.
نقطه ی ورود به فیلم با نویسندگی شخصیت مرد قصه در زمینه ی کتابی با عنوان «روان» یا «Psycho» با مضمون «رؤیا در رؤیا» در صنعت سینما صورت می گیرد. او محوریت کتابش را در ارتباط تلفنی با همکارش در مکان واحد سالن سینما بسان تابوتی سیاه برای خواب دیدن تشبیه و بیان می کند. اما در مسیر ثانویه و پیمایشی مخاطب اثر او با معضلاتی چون گردابی ناشناخته همراه می شود.
«Lui» با بازی درخشان «داریو آرجنتو» ایتالیایی با محوریت شعاری «رؤیا دیدن در رؤیای زیستی» از نویسنده آمریکایی «اِدگار آلن پُو» جانمایه کتابش را با خرده روایتی مستقل در دل پیرنگ اصلی می نشاند.
اما آنتاگونیست روایت فیلمساز به راستی کیست؟ پاسخ به سؤال از همان نقطه ی عطف اول فیلم آشکار می شود. «گرداب» پیری در گرفته تا با اتفاقاتی سهل ممتنع تؤامان باشد. زوال عقل به موازات فرسودگی اعضای بدن ساده ترین کارها را به سخت ترین کارها بدل می کند.
«Elle» همسر «Lui» که در سالهای دور پزشک بوده ... دیدن ادامه ›› و اکنون در اختلال «خود بیمار انگاری» یا « هیپوکندریا» به سر می برد برای خود و همسرش خودسرانه دارو تجویز می کند و هنوز با توجه به بازنشستگی اش به نوشتن نسخه برای خودش مبادرت می ورزد.
او ناگزیر از عملکرد منفعلانه همسرش در بهبود اوضاع با کمک روان درمانگران لیست شده، درمان خود و همسرش را از راه تجویز داروهای متعدد جلو می برد. اختلالی که با اختلال «وسواس فکری-عملی» یا «OCD» نیز همراه می شود تا او در نظم دادن به اشیاء در خانه دچار وسواس عملی و فکری باشد.
زن ناتوان شده از هیولای اختلالات متعدد بروز داده، دست نوشته های کتاب همسرش را برای نظم دادن به میز او دور می ریزد و گاهی فراموش می کند تا پیچ شعله ی اجاق گاز خوراک پزی را خاموش کند.
«فرانسوا لوبران» هنرپیشه توانای فرانسوی با درک ذهنی و تحلیلی خود از اختلالات روانی پیش کشیده ی شخصیت، رول «اِلی» را به شکلی باورپذیر ایفای نقش می کند. او به درستی رنج و تاب نیاوردن زنی فرسوده و عاجز را به تصویر می کشد، زنی که از درک جهان پیرامونی اش جدا مانده است. به راستی جهان به تصویر کشیده شده از او غمناک است، مادری در آخر راه زندگی که مخاطبش را با حزن و اندوهی ملالت بار از درون آشفته می کند.
در خرده پیرنگی در هم تنیده با پیرنگ اصلی، پسرشان «استفان» با بازی «الکس لوتس» برای کمک فکری و نجات دادنشان از مسیر نابودی خودخواسته، از راه می رسد اما او نیز در این گرداب و در روایتی فرعی اسیر اعتیاد به مواد مخدر است و در شخصیت پردازی او ظرافت های لازم از سوی نویسنده-کارگردان اثر گنجانده شده است. او به تنهایی قادر نیست تا پدرش را در دیالوگی در نقطه میانی فیلم متقاعد کند تا با مادرش به خانه ی سالمندان بروند. پسری که خودش نیازهای عاطفی و مالی دارد و از یخچال مادرش مواد غذایی قرض می گیرد و از پدرش درخواست کمک های مالی به صورت مبالغ نقدی کم برای رفع احتیاجات شخصی اش دارد. پدر خانواده که فردی مستقل و از نطر فکری فردی سالم به نظر می رسد نیز خود دارای روایتی فرعی به سبب درگیری عشقی اش است. همسرش، مادر استفان دچار زوال عقل شده و فرزند و نوه اش «کیکی» را نمی شناسد. تنها باقیمانده های ذهنی او همسرش «Lui» است که برای دلسوزی و کمک بیش از حد از سر ناتوانی فکری اش به او، او را دچار مخمصه های متعددی کرده است، از جمله: باز گذاشتن غیر تعمدی شیر گاز یا از بین بردن دست نوشته های همسرش برای نظم دادن به خانه اشان. مادری که با تمام کاستی هایش مأمن پسرش استفان است و استفانی که پایه ای لرزان و سُست برای پسرش «کیکی» است. در سکانسی در پرده ی آخر فیلم او در حال استعمال مواد مخدر در خانه است و پسر کوچکش او را ناغافل می بیند. استفان از همسرش جدا شده و ضربات متعدد خانوادگی او را از منظر روحی و روانی ناپایدار و ضعیف کرده است.
فیلم روایتی ظریف و عریان از سه نسل مختلف در اجتماع فرانسه است. پدر و مادری فرتوت که گرداب پیری در حال بلعیدن آنان است. پسری در دام اعتیاد به مواد مخدر است و همسرش نیز از او جدا شده است و نوه ای که ناظر بر اوضاع این گرداب سهمگین است. کوچکترین عضو خانواده، والد خود را ناتوان می بیند و ترسیم کودک از آینده، سیاهی مطلقیست که در بزرگ شدنش نقش دارد.
اگرچه جهان ترسیمی «گاسپار نوئه» در «گرداب» ساده، روان و بی تکلف است اما پیرنگ درونی بر اساس ساز و کار جهان شخصیت های فیلم رادیکال است و در این فضای رادیکال فیلمساز با روایت های موازی خود چگالی سنگینی از درام تراژیک یک خانواده را به تصویر کشیده است.
خرده روایات شخصی هر شخصیت به صورت مارپیچی ظریف در سایر شخصیت ها تنیده شده است و وابستگی هر شخصیت به شخصیت دیگر در جهان تصویری فیلمساز عیان می شود. گویی سازنده ی فیلم در نظر دارد تا رئوس مربعی را در فرم بصری فیلمش ترسیم کند تا دوربین در نقش «راوی کل» اضلاع این مربع شکلی را رسم کند، مربعی که خود در میزانسن سینمایی «گاسپار نوئه» بُنمایه ی تشویش و اضطراب را پایه گذاری می کند. قاب بندی با دو دوربین در آنِ واحد از یک رویداد، روایتگر دو-دویی شخصیت های قصه ی شبه واقعی مربع «گاسپار نوئه» است. کارگردان تعمداً با بهره مندی از ساختار تجربی دو دوربین همزمان کُنش ها و واکنش های دو-دویی شخصیت ها را برای مخاطبش آشکار می کند تا او «بیننده ی فیلم» در نزدیکترین وجهه آینه ای رویکرد حاصل از آنها قرار بگیرد.
مادری که به گفته ی پدر: «برده ی داروهاست». انسان معاصری که در مسیر مضمحل شدن است، توفان نسیان او را در نوردیده و داروهایی که قرار است تا متضمن سلامت او باشند اما او را می بلعند. فیلم بی رحمانه در مسیر گرداب تداعی شده به حذف رئوس اولیه خود دست می زند. مرگ «لویی» حذف رأس اول و مرگ وابسته به او «اِلی» حذف رأس دوم مربع فرمی «گاسپار نوئه» است. کارگردان با هر حذف شخصیتی، دوربین ساید شخصیت را خاموش می کند و صفحه سیاهی را در عوض آن روی صفحه ی نمایش جایگزین می کند. نیمه غایبی که به سوی رؤیا در رؤیای مضمونی فیلم و البته در شخصیت آنیموس فیلم پیش می رود. رؤیای اول «زندگی» و رؤیای دوم زیست شخصیت در زندگی پیش کشیده است که کوتاه و فانی است مانند شعله ی کبریتی که در درنگی از عصرانه ی زندگی انسان ها شعله ور می شود، خاطره می شود، خیال می شود و در یادها چون خاکستر وجودی اش می نشیند.
آنیمای زنانه ای که در تکامل خودش در کوره راه مرگ، آنیموس مزدوج با خودش را نیز به جهان نیستی می کشاند.
«گرداب» درامی تراژیک از یک خانواده ی واحد است. خانواده ای که در جامعه ای پیشرفته امروزی با حصول و حکمرانی تکنولوژیکی از خودش روابط پیچیده و وابسته تولید می کند. خانواده بسان کوچکترین سلول بنیانی یک جامعه از درون به فروپاشی می رسد تا سلول های جدید ابقاء شوند.
نیروی آنتاگونیستی فیلم از ترکیب طبیعت و مصنوعات بشری برخاسته و بر علیه وجهه ی پروتاگونیستی خودش «شخصیت های اصلی فیلم» شورش می کند تا آنها را به زیر بکشد، ببلعد و به نیستی سوق بدهد.
فیلم با فلسفه وجودی «اگزیستانسیالیسم» و اصالت بشری بر اساس دیدگاه «سارتر» فیلسوف فرانسوی همسو است.
«ژان پل سارتر» مطرح می‌کند که آنچه در میان آدمیان تفاوت می‌پذیرد ضرورت در جهان بودن، در جهان کار کردن، در جهان در میان دیگران زیستن و در آن فانی شدن است. اینها هم جنبه عینی دارند و هم ذهنی از این نظر جنبه عینی دارند که همه جا هستند و در همه جا باز شناخته می‌شوند. از این لحاظ جنبه ذهنی دارند که با بشر زنده‌اند و اگر بشر آن‌ها را زنده ندارد-یعنی در جهان وجود رابطه خود را آزادانه نسبت به آن‌ها تعیین نکند- هیچ نیستند.
دوربین در مقام روایتگر کل، قصه خانواده ای را بیان می کند که بافتی از بدنه ی اجتماع فرانسه را تشکیل می دهد که اسیر چنگال سرنوشتی محتوم همانا واژه ی «مرگ» است. مرگی که در تفکر نقادانه ی فیلمسازش پوچی محض انسان های درون خودش است. زبان «استفان» پسر خانواده در سکانس پایانی فیلم بیانگر ذهنیات و تصورات فیلمنامه نویس اثر است. استفان حین مراسم یادبود پدر و مادرش با قرار دادن محفظه ی خاکستر آنها در قفسه ی یابودها در جواب سؤال پسرش کیکی می گوید: «آنها دیگر نیستند.»، نه امید واهی به فرزندش تزریق می کند و نه ذهنیتی مبنی بر تسلسل در او می کارد.
ایماژها و اِنگاره های تصویری فیلم در جای جای اثر جا خوش کرده اند تا تلخی روایت همواره قدری از قوه ی سیاهی اش کم نکند؛ همسری که با حل کردن قرص های مختلف در لیوان آب سودای خودکشی خودش و همسرش را در سر می پروراند و در سوی مخالف همان همسر بر علیه نابودی خود و شریک زندگی اش به امحای انبوه قرص ها و داروها در توالت فرنگی خانه دست می زند، پدری که در تمنای عشقی از دست رفته به معشوقش التماس می کند، پدری که با مصرف مواد مخدر، ندانسته فرزندش به نظاره اش می نشیند، مادری نسیان زده که همسرش را از دست داده و می خواهد برای رهایی از بند خانه از آنجا بگریزد. از مکانی که سالها او و همسرش در آن خاطره سازی کرده اند. سرایی که با مرگ مرد خانواده به ضد مکانی برای زنش بدل شده است.
فیلم در روایتی ابزورد، از زندگی کوتاهی دم می زند که به کام نیستی خواهد رفت و حفره ی مرگ، خط پایان خانواده ای پایدار است. پوچ انگاری روانکاوانه ی فیلمساز، شخصیت ها و روزمرگی هایشان را در مرزبندی اخلاق مدار خود نگاه می دارد و کماکان کانون خانواده،عشق و پایبندی اخلاقی را آخرین اصل زیستن در درّه ی ژرف هستی می پندارد اگرچه که اعضای این خانواده در پایان راه ممکن است برای حفظ خود به بلعیدن خودش نیل کند. تاب آوردن در روزهای آخر در بستر زمانی کِش آمده، سخت و طاقت فرسا نشان می دهد.
اِتالوناژ فیلم در مرحله ی پست پروداکت به سبب رنگ شناسی روانشناسانه اثر، خودش را در طیف رنگ های خنثی و کِدر نگاه می دارد تا در تأیید گرفتن از مخاطب بر اساس کانسپت پیش کشیده اش مکملی دگرگون ساز به حساب بیاید.
تجربه گرایی ریسک پذیر در اثر «گرداب» برای «گاسپار نوئه» سرشار از رویدادهای موازی و همسو در رسیدن به پرتگاه نیستی است. او با قاب بندی های ساده و نورهای طبیعی به مکتب «دگما 95» نیز پایبندی نشان می دهد و میزان استفاده از تکنیک را در فیلمش به پایین ترین سطح نزدیک می کند تا جلوه گاه فیلم در زیبایی شناسی مفهومی اش به کارکرد درونی و حداکثری دست یابد. فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار در آخرین اثرش مانند دو اثر قبلی اش روابط پیچیده ی انسانی و ساختار فردی شخصیت هایش را واکاوی می کند و به تحلیلی اگزیستانسیالیسمی الصاق می کند.
«گرداب» غم نامه ای عمیق، تلخ و عریان است و مخاطبش را با ورطه ای طبیعت گرا تنها می گذارد.

برگرفته از روزنامه آفتاب یزد
با احترام،
اسم خانم بازیگر «فرانسواز» است و در فرانسوی «ز» ی این نام تلفظ هم میشود. گونه ی بدون «ز» ی همین نام، مذکر است. (یک چیزی مثل حمید و حمیده و آن «ه» ی انتهایی)
Elle ضمیر سوم شخص مونث است، Lui ضمیر سوم شخص مذکر، (و چه انتخاب جالبی) مثل her,him انگلیسی. من فیلم رو ندیدم ولی اگر از تلفظ فرانسه تبعیت کنند «اِل» خانده می‌شود.
🌱
۲۱ تیر ۱۴۰۱
گروه همیاری (support)
درود بر شما

پشتیبانی این مورد تلفنی انجام شد.

باسپاس
۲۳ تیر ۱۴۰۱
رضا بهکام (reza.behkam)
گروه همیاری
درود بر شما پشتیبانی این مورد تلفنی انجام شد. باسپاس
درود و سپاس فراوان از تماس مدیریت و شنیدن صحبتهای بنده.
۲۳ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
[ خاکستر وجود ]

«Vortex» جدیدترین ساخته ی «Gaspar Noé» فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار، درام روانشناسانه بر اساس آخرین روزهای عمر زوجی کهنسال است که در دوران زوال عقل و پیری بدن شان در گردابی عمیق فرو رفته اند. گردابی که فیلمساز آرژانتینی آن را به تلخ ترین و سیاه ترین شکل ممکن بازنمایی می کند.
اثر به ساده ترین شکل با تصویر برداری دو دوربین همزمان بنای روایت های موازی و لحظه به لحظه ی زوجی به نام های «Lui»و«Elle» را دارد. زوجی «76» و «80» ساله که در واقعیتی رئالیسم محور با مشکلات اوان پیری خود دست و پنجه نرم می کنند.
نقطه ی ورود به فیلم با نویسندگی شخصیت مرد قصه در زمینه ی کتابی با عنوان «روان» یا «Psycho» با مضمون «رؤیا در رؤیا» در صنعت سینما صورت می گیرد. او محوریت کتابش را در ارتباط تلفنی با همکارش در مکان واحد سالن سینما بسان تابوتی سیاه برای خواب دیدن تشبیه و بیان می کند. اما در مسیر ثانویه و پیمایشی مخاطب اثر او با معضلاتی چون گردابی ناشناخته همراه می شود.
«Lui» با بازی درخشان «داریو آرجنتو» ایتالیایی با محوریت شعاری «رؤیا دیدن در رؤیای زیستی» از نویسنده آمریکایی «اِدگار آلن پُو» جانمایه کتابش ... دیدن ادامه ›› را با خرده روایتی مستقل در دل پیرنگ اصلی می نشاند.
اما آنتاگونیست روایت فیلمساز به راستی کیست؟ پاسخ به سؤال از همان نقطه ی عطف اول فیلم آشکار می شود. «گرداب» پیری در گرفته تا با اتفاقاتی سهل ممتنع تؤامان باشد. زوال عقل به موازات فرسودگی اعضای بدن ساده ترین کارها را به سخت ترین کارها بدل می کند.
«Elle» همسر «Lui» که در سالهای دور پزشک بوده و اکنون در اختلال «خود بیمار انگاری» یا « هیپوکندریا» به سر می برد برای خود و همسرش خودسرانه دارو تجویز می کند و هنوز با توجه به بازنشستگی اش به نوشتن نسخه برای خودش مبادرت می ورزد.
او ناگزیر از عملکرد منفعلانه همسرش در بهبود اوضاع با کمک روان درمانگران لیست شده، درمان خود و همسرش را از راه تجویز داروهای متعدد جلو می برد. اختلالی که با اختلال «وسواس فکری-عملی» یا «OCD» نیز همراه می شود تا او در نظم دادن به اشیاء در خانه دچار وسواس عملی و فکری باشد.
زن ناتوان شده از هیولای اختلالات متعدد بروز داده، دست نوشته های کتاب همسرش را برای نظم دادن به میز او دور می ریزد و گاهی فراموش می کند تا پیچ شعله ی اجاق گاز خوراک پزی را خاموش کند.
«فرانسوا لوبران» هنرپیشه توانای فرانسوی با درک ذهنی و تحلیلی خود از اختلالات روانی پیش کشیده ی شخصیت، رول «اِلی» را به شکلی باورپذیر ایفای نقش می کند. او به درستی رنج و تاب نیاوردن زنی فرسوده و عاجز را به تصویر می کشد، زنی که از درک جهان پیرامونی اش جدا مانده است. به راستی جهان به تصویر کشیده شده از او غمناک است، مادری در آخر راه زندگی که مخاطبش را با حزن و اندوهی ملالت بار از درون آشفته می کند.
در خرده پیرنگی در هم تنیده با پیرنگ اصلی، پسرشان «استفان» با بازی «الکس لوتس» برای کمک فکری و نجات دادنشان از مسیر نابودی خودخواسته، از راه می رسد اما او نیز در این گرداب و در روایتی فرعی اسیر اعتیاد به مواد مخدر است و در شخصیت پردازی او ظرافت های لازم از سوی نویسنده-کارگردان اثر گنجانده شده است. او به تنهایی قادر نیست تا پدرش را در دیالوگی در نقطه میانی فیلم متقاعد کند تا با مادرش به خانه ی سالمندان بروند. پسری که خودش نیازهای عاطفی و مالی دارد و از یخچال مادرش مواد غذایی قرض می گیرد و از پدرش درخواست کمک های مالی به صورت مبالغ نقدی کم برای رفع احتیاجات شخصی اش دارد. پدر خانواده که فردی مستقل و از نطر فکری فردی سالم به نظر می رسد نیز خود دارای روایتی فرعی به سبب درگیری عشقی اش است. همسرش، مادر استفان دچار زوال عقل شده و فرزند و نوه اش «کیکی» را نمی شناسد. تنها باقیمانده های ذهنی او همسرش «Lui» است که برای دلسوزی و کمک بیش از حد از سر ناتوانی فکری اش به او، او را دچار مخمصه های متعددی کرده است، از جمله: باز گذاشتن غیر تعمدی شیر گاز یا از بین بردن دست نوشته های همسرش برای نظم دادن به خانه اشان. مادری که با تمام کاستی هایش مأمن پسرش استفان است و استفانی که پایه ای لرزان و سُست برای پسرش «کیکی» است. در سکانسی در پرده ی آخر فیلم او در حال استعمال مواد مخدر در خانه است و پسر کوچکش او را ناغافل می بیند. استفان از همسرش جدا شده و ضربات متعدد خانوادگی او را از منظر روحی و روانی ناپایدار و ضعیف کرده است.
فیلم روایتی ظریف و صریح الهجه از سه نسل مختلف در اجتماع فرانسه است. پدر و مادری فرتوت که گرداب پیری در حال بلعیدن آنان است. پسری در دام اعتیاد به مواد مخدر است و همسرش نیز از او جدا شده است و نوه ای که ناظر بر اوضاع این گرداب سهمگین است. کوچکترین عضو خانواده، والد خود را ناتوان می بیند و ترسیم کودک از آینده، سیاهی مطلقیست که در بزرگ شدنش نقش دارد.
اگرچه جهان ترسیمی «گاسپار نوئه» در «گرداب» ساده، روان و بی تکلف است اما پیرنگ درونی بر اساس ساز و کار جهان شخصیت های فیلم رادیکال است و در این فضای رادیکال فیلمساز با روایت های موازی خود چگالی سنگینی از درام تراژیک یک خانواده را به تصویر کشیده است.
خرده روایات شخصی هر شخصیت به صورت مارپیچی ظریف در سایر شخصیت ها تنیده شده است و وابستگی هر شخصیت به شخصیت دیگر در جهان تصویری فیلمساز عیان می شود. گویی سازنده ی فیلم در نظر دارد تا رئوس مربعی را در فرم بصری فیلمش ترسیم کند تا دوربین در نقش «راوی کل» اضلاع این مربع شکلی را رسم کند، مربعی که خود در میزانسن سینمایی «گاسپار نوئه» بُنمایه ی تشویش و اضطراب را پایه گذاری می کند. قاب بندی با دو دوربین در آنِ واحد از یک رویداد، روایتگر دو-دویی شخصیت های قصه ی شبه واقعی مربع «گاسپار نوئه» است. کارگردان تعمداً با بهره مندی از ساختار تجربی دو دوربین همزمان کُنش ها و واکنش های دو-دویی شخصیت ها را برای مخاطبش آشکار می کند تا او «بیننده ی فیلم» در نزدیکترین وجهه آینه ای رویکرد حاصل از آنها قرار بگیرد.
مادری که به گفته ی پدر: «برده ی داروهاست». انسان معاصری که در مسیر مضمحل شدن است، توفان نسیان او را در نوردیده و داروهایی که قرار است تا متضمن سلامت او باشند اما او را می بلعند. فیلم بی رحمانه در مسیر گرداب تداعی شده به حذف رئوس اولیه خود دست می زند. مرگ «لویی» حذف رأس اول و مرگ وابسته به او «اِلی» حذف رأس دوم مربع فرمی «گاسپار نوئه» است. کارگردان با هر حذف شخصیتی، دوربین ساید شخصیت را خاموش می کند و صفحه سیاهی را در عوض آن روی صفحه ی نمایش جایگزین می کند. نیمه غایبی که به سوی رؤیا در رؤیای مضمونی فیلم و البته در شخصیت آنیموس فیلم پیش می رود. رؤیای اول «زندگی» و رؤیای دوم زیست شخصیت در زندگی پیش کشیده است که کوتاه و فانی است مانند شعله ی کبریتی که در درنگی از عصرانه ی زندگی انسان ها شعله ور می شود، خاطره می شود، خیال می شود و در یادها چون خاکستر وجودی اش می نشیند.
آنیمای زنانه ای که در تکامل خودش در کوره راه مرگ، آنیموس مزدوج با خودش را نیز به جهان نیستی می کشاند.
«گرداب» درامی تراژیک از یک خانواده ی واحد است. خانواده ای که در جامعه ای پیشرفته امروزی با حصول و حکمرانی تکنولوژیکی از خودش روابط پیچیده و وابسته تولید می کند. خانواده بسان کوچکترین سلول بنیانی یک جامعه از درون به فروپاشی می رسد تا سلول های جدید ابقاء شوند.
نیروی آنتاگونیستی فیلم از ترکیب طبیعت و مصنوعات بشری برخاسته و بر علیه وجهه ی پروتاگونیستی خودش «شخصیت های اصلی فیلم» شورش می کند تا آنها را به زیر بکشد، ببلعد و به نیستی سوق بدهد.
فیلم با فلسفه وجودی «اگزیستانسیالیسم» و اصالت بشری بر اساس دیدگاه «سارتر» فیلسوف فرانسوی همسو است.
«ژان پل سارتر» مطرح می‌کند که آنچه در میان آدمیان تفاوت می‌پذیرد ضرورت در جهان بودن، در جهان کار کردن، در جهان در میان دیگران زیستن و در آن فانی شدن است. اینها هم جنبه عینی دارند و هم ذهنی از این نظر جنبه عینی دارند که همه جا هستند و در همه جا باز شناخته می‌شوند. از این لحاظ جنبه ذهنی دارند که با بشر زنده‌اند و اگر بشر آن‌ها را زنده ندارد-یعنی در جهان وجود رابطه خود را آزادانه نسبت به آن‌ها تعیین نکند- هیچ نیستند.
دوربین در مقام روایتگر کل، قصه خانواده ای را بیان می کند که بافتی از بدنه ی اجتماع فرانسه را تشکیل می دهد که اسیر چنگال سرنوشتی محتوم همانا واژه ی «مرگ» است. مرگی که در تفکر نقادانه ی فیلمسازش پوچی محض انسان های درون خودش است. زبان «استفان» پسر خانواده در سکانس پایانی فیلم بیانگر ذهنیات و تصورات فیلمنامه نویس اثر است. استفان حین مراسم یادبود پدر و مادرش با قرار دادن محفظه ی خاکستر آنها در قفسه ی یابودها در جواب سؤال پسرش کیکی می گوید: «آنها دیگر نیستند.»، نه امید واهی به فرزندش تزریق می کند و نه ذهنیتی مبنی بر تسلسل در او می کارد.
ایماژها و اِنگاره های تصویری فیلم در جای جای اثر جا خوش کرده اند تا تلخی روایت همواره قدری از قوه ی سیاهی اش کم نکند؛ همسری که با حل کردن قرص های مختلف در لیوان آب سودای خودکشی خودش و همسرش را در سر می پروراند و در سوی مخالف همان همسر بر علیه نابودی خود و شریک زندگی اش به امحای انبوه قرص ها و داروها در توالت فرنگی خانه دست می زند، پدری که در تمنای عشقی از دست رفته به معشوقش التماس می کند، پدری که با مصرف مواد مخدر، ندانسته فرزندش به نظاره اش می نشیند، مادری نسیان زده که همسرش را از دست داده و می خواهد برای رهایی از بند خانه از آنجا بگریزد. از مکانی که سالها او و همسرش در آن خاطره سازی کرده اند. سرایی که با مرگ مرد خانواده به ضد مکانی برای زنش بدل شده است.
فیلم در روایتی ابزورد، از زندگی کوتاهی دم می زند که به کام نیستی خواهد رفت و حفره ی مرگ، خط پایان خانواده ای پایدار است. پوچ انگاری روانکاوانه ی فیلمساز، شخصیت ها و روزمرگی هایشان را در مرزبندی اخلاق مدار خود نگاه می دارد و کماکان کانون خانواده،عشق و پایبندی اخلاقی را آخرین اصل زیستن در درّه ی ژرف هستی می پندارد اگرچه که اعضای این خانواده در پایان راه ممکن است برای حفظ خود به بلعیدن خودش نیل کند. تاب آوردن در روزهای آخر در بستر زمانی کِش آمده، سخت و طاقت فرسا نشان می دهد.
اِتالوناژ فیلم در مرحله ی پست پروداکت به سبب رنگ شناسی روانشناسانه اثر، خودش را در طیف رنگ های خنثی و کِدر نگاه می دارد تا در تأیید گرفتن از مخاطب بر اساس کانسپت پیش کشیده اش مکملی دگرگون ساز به حساب بیاید.
تجربه گرایی ریسک پذیر در اثر «گرداب» برای «گاسپار نوئه» سرشار از رویدادهای موازی و همسو در رسیدن به پرتگاه نیستی است. او با قاب بندی های ساده و نورهای طبیعی به مکتب «دگما 95» نیز پایبندی نشان می دهد و میزان استفاده از تکنیک را در فیلمش به پایین ترین سطح نزدیک می کند تا جلوه گاه فیلم در زیبایی شناسی مفهومی اش به کارکرد درونی و حداکثری دست یابد. فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار در آخرین اثرش مانند دو اثر قبلی اش روابط پیچیده ی انسانی و ساختار فردی شخصیت هایش را واکاوی می کند و به تحلیلی اگزیستانسیالیسمی الصاق می کند.
«گرداب» غم نامه ای عمیق، تلخ و عریان است و مخاطبش را با ورطه ای طبیعت گرا تنها می گذارد.

برگرفته از روزنامه آفتاب یزد
https://aftabyazdonline.ir/?newsid=4271
بهکام جان من الان دو تا پست از این مطلب شما می‌بینم...
توی این یکی که دارم می‌نویسم هم تیتر هست هم لینک،هم دوست دارم‌ها🤔
۲۲ تیر ۱۴۰۱
گروه همیاری (support)
درود بر شما

پشتیبانی این مورد تلفنی انجام شد.

باسپاس
۲۳ تیر ۱۴۰۱
رضا بهکام (reza.behkam)
گروه همیاری
درود بر شما پشتیبانی این مورد تلفنی انجام شد. باسپاس
درود و سپاس فراوان از تماس مدیریت و شنیدن صحبتهای بنده🙏🏼
۲۳ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مسلخ عشق به کام مرگ



https://aftabyazdonline.ir/?newsid=3302

hami این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر

تماس‌ها

behkam2k18@gmail.com