در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سجاد آل داود
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:11:46
 

تاریخ من طولانی ست، اما دستانم کوتاه بود و دهانم دور، نه آنقدر توانی که عرق از جبین پاک کنم و نه آنچنان که خشمم دلیری کند.

 ۲۲ اردیبهشت ۱۳۷۶
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پس یادداشت می‌کنیم که ما تا زمانی “تماشاگر حرفه‌ای تئاتر” محسوب می‌شویم که به کار شما امتیاز بالا بدهیم.
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش گربه i

مستندسازی یک تجربه:
امشب به تماشای نمایش گربه در سالن شماره ۲ از تماشاخانه دا نشستم و صندلی ۱۰ از ردیف یک را با علم به شرایط این سالن که چینش صندلی‌هایش حالت شیب‌دار ندارند انتخاب کردم که دید کامل به صحنه داشته باشم.
در پایان جایگیری مخاطبان نمایش دو مهمان از سوی گروه نمایشی با صندلی‌هایی مقابل اینجانب قرار گرفتند بدون اینکه هر گونه پرسش یا کسب اجازه‌ای از من باشد. در صورتی که من اعتراضی را اعلام نمی‌کردم آنگاه هیچ بخشی از صحنه را با توجه به درشت هیکل بودن عزیزان مهمان نمی‌دیدم. بماند که در واکنش به اعتراض من یکی از مهمانان به نحوی که گویی اینجا محله سنگلج در سال ۱۳۱۰ باشد شروع کردند به زل زدن به من تا مثلا تحت تاثیر قرار بگیرم. گویی هنوز در دوره چاله‌میدان به سر می‌بریم.
اولین نکته این است که مهمان یک نمایش، خود حمید سمندریان هم باشد به قول علیرضا منصوریان احترامش به جاست، باید بنشیند. اما این میزان خودباختگی عوامل نمایش نیز از موضوعات جالب بود که حتی درک کافی برای عذرخواهی از بنده را نداشتند و احتمالا اگر فرد دیگر مهمان‌ پیشنهاد نمی‌داد صندلی‌اش را کمی جابجا کند با تعارضی از سوی فرد دیگری مواجه نمی‌شد.
این موضوع جدا از جنبه فرهنگی‌اش، به نوعی فروش متاعی است که تحویل داده نمی‌شود و من در حالی که بلیط ... دیدن ادامه ›› ردیف یک را خریداری کرده باشم نباید تحت هیچ عنوانی فردی را جلوی خودم داشته باشم چرا که شاید بلیط‌ها بعد از شروع نمایش در اختیار گروه اجرایی باشد اما محل قرارگیری افراد در اختیار آن‌ها نیست و اجازه تبدیل ردیف یک به ردیف دو را ندارند.
در نهایت، تاسف برای مهمانان چاله میدانی تئاتر این مملکت که حتی جنبه مهمان شدن در یک سالن کوچک مثل دا را ندارند و احتمالا اگر روزی آسمان به زمین برسد و در سالنی بزرگتر مهمان شوند احتمالا باید مانند بلدالملک به بقیه مخاطبان چند پدر سوخته‌ی آبدار در حین ورود و نشستن بگویند!
در ضمن ترم تجاری این وسط گم نشود، من بلیطی را خریدم که در ازای آن چیز دیگری به من تحویل داده شد. گروه همیاری نظر شما چیست؟
ناراحت شدم! و بیشتر از این ناراحت شدم که خودم فردا بلیت این نمایش رو دارم! *متاع
رضا کوشکی (rezakoushki)
اکرم جعفری
سلام و سپاس ازهمگی عوامل اجرا ی نمایش به نظرم ارتباط خوبی رو تونستم با بازیگرها بگیرم ودربیان مطالب صدای رسا وگیرایی داشتند ودیالوگ ها ساده وقابل فهم بود و لباس و دکورهم درعین سادگی زیبا بودندموضوع ...
سلام و عرض ادب، بسیار ممنونیم که به تماشای «گربه» نشستید، به امید دیدار مجددتان.
۳ روز پیش، پنجشنبه
رضا کوشکی (rezakoushki)
سعید جوکار
سلام و درود بر همگی عوامل اجرایی نمایش برشی از روابط انسانی ملموس و واقعی در زندگی رو به تصویر کشیده بود نویسنده و کارگردان تلاش کرده بود با نشانه ها وجزییات تماشاگر رو به شخصیت ها نزدیک کند ...
سلام و درود جناب جوکار ارجمند ، بسیار خرسندیم که میزبان خوبی برای شما بوده‌ایم، بدون شک لطف شما بسیار برای ما روحیه‌بخش است به امید دیدار مجددشما.
۳ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بلاگر حوزه‌ی عکس گرفتن با بازیگران بعد از اجرا.
#شهربازی

روز جمعه به همراه برخی از دوستان عزیز تیوالی به تماشای نمایش شهربازی نشستیم. با هایپی که در موردش ایجاد شده بود خیلی مشتاق بودم ببینم شاهد چه اثری خواهیم بود و نظرم در مورد این اثر را در این نوشته عرض می‌کنم.
آن‌چیزی که در نمایش شهربازی شاهد بودم و آن میزانی تکیه بر نمایش پرفورماتیو را آخرین بار در نمایش "کمدی الهی" در کاخ هنر دیده بودم و بعد از دیدن این نمایش احساس کردم شاید بیش از حد به نمایش کمدی الهی خرده گرفته‌ام. چیزی که در مورد نمایش کمدی الهی وجود داشت این بود که حداقل بر سر سبک پرفورماتیو خودش در ارائه روایت ماند و این چنین پایانی برای کار رقم نزد.
به نظر من نمایش شهربازی، اگر هم حرف‌های خوب برای گفتن در شعر پایانی و کلیت پایان‌بندی‌اش داشت، از نظر من در دسته نمایش‌های غیرقابل قبول قرار گرفت چرا که این نوع پایان‌بندی به نظر من دارای چند ایراد اساسی است. به نظرم رسالت یک نمایش پرفورماتیو در وهله اول انگیزش کشف و شهود در مخاطبان آن و دامن زدن به ماتریسی از تجربه‌های یکتای حسی است، اتفاقی که اتفاقا به عنوان مخاطبی که سعی کرده بودم بدون توجه به شنیده‌ها در سالن حضور پیدا کنم با آن درگیر شدم، هر چند گاهی مثل برخی نمایش‌های پرفورماتیو دیگر با حجم مسائل نیازمند تحلیل بر زمان مشکل داشتم اما سعی کردم روایت خود را از بین این بی‌دیالوگی ... دیدن ادامه ›› و این حرکات و این نور و صحنه برداشت کنم، چیزی که شاید در بخش‌هایی نزدیک به روایت ارائه شده نویسنده در پایان بود، اما در جاهایی نیز شاید تفاوت‌هایی داشت. این‌جا مشکل اول به نظر من به وجود می‌آید، اینکه با ارائه یک شعر سعی کنیم یک روایت را غالب در نظر بگیریم که این اولین نقطه کاهش لذت کار برای من بود. اما نکته دوم و مهم تر از نظر من این است که باور دارم یک کار پرفورماتیو قدرتمند، هرگز نیازی به توضیح خود نخواهد دید و چیزی که در پایان شهربازی مشاهده کردم یک توضیح بود که برای من خط بطلانی بود بر هر میزان ارزشی که تحلیل آن نمایش پرفورمنس‌محور می‌توانست داشته باشد.
شهربازی ایده‌ی جسورانه‌ای داشت، ابزار خوبی نیز در بحث‌های بصری داشت، اما این ایده به نظر من ناپخته بود و همین نیز سبب شد که شاید این ایده نیاز به توضیح یا حتی توجیه در پایان نمایش را داشته باشد. بنابراین، چند نکته به نظرم بهتر است در هنگام خوانش نوشته من مورد توافق‌مان باشد (بین من و شمای خواننده این متن): اینکه من شهربازی را اثری کاسب‌کارانه نمی‌دانم اما در عین حال آن را اثری عمیقا ناپخته می‌دانم، من شهربازی را یک کار "ادایی" نمی‌دانم اما آن را عمیقا ناپخته می‌دانم. اتفاق دیگری که در شهربازی افتاد و قبلا مشابه آن را در نمایش همهمه‌های نامفهوم مشاهده کرده بودیم، تلاش کارگردان برای مرعوب کردن مخاطب بود که آن را در برگه این نمایش توضیح داده‌ام و مجددا اینجا ذکر می‌کنم:
"مسئله من با این دست اجراها این است که در واقع بستری است برای کارگردان تا به نوعی مخاطب را مرعوب کارگردانی خود بکند و اگر نه تزریق این حجم از نماد بدون اینکه به مخاطب اجازه فکر کردن یا پردازش بدهد بیشتر این احساس را به من می‌دهد که در یک کلاس هنر‌های دراماتیک هستم، راستش یاد زمانی می‌افتم که در دوران راهنمایی معلم ریاضی سخت گیری که داشتیم گاهی بدون اطلاع قبلی دانش آموزان بر روی پلتفرم جلوی تخته می‌برد و سوالاتی را می‌پرسید تا به دانش آموزان یادآوری کند آن‌ها چیزی نمی‌دانند (حتی دانش آموزان برتر کلاس) و من شخصا برای مرعوب شدن به تماشای تئاتر نمی‌روم چون تئاتر برای مخاطب ساخته می‌شود نه برای تمرین جلوی مخاطب یا فهماندن دانش کارگردانی کارگردان به مخاطب، چون هر قدر هم من در مورد تئاتر بدانم قطعا چیز‌هایی هست که در دانشکده هنر‌ به کارگردان آموخته شده است و من از آن بی‌خبرم. "
این موضوع به مراتب کمتر در نمایشی مثل کمدی الهی رخ می‌دهد و البته یک شباهت دیگر نیز بین این دو کار وجود داشت (شهربازی و همهمه) و آن‌ هم "نیاز به توضیح برای مخاطب" بود. هر چند این توضیح به نظرم در شهربازی خفیف‌تر و روان‌تر ارائه گردید و به همین دلیل شهربازی از من امتیاز دو را به جای یک می‌گیرد.
فلسفه امتیازدهی نیز این است که نمایشی که 2 می‌گیرد هرگز نمی‌تواند در منطق و روایت فعلی‌اش برای من 5 بشود اما این موضوع در مورد نمایش‌هایی که 3 می‌گیرند صادق نیست.
به نظرم شهربازی بهتر بود روی مدیوم قصه‌گویی خودش که یک مدیوم پرفورمنس‌محور بود باقی بماند و حداقل آن را به خوبی اجرا کند اما مشابه چیزی که از یکی از دوستان (اگر اشتباه نکنم، محمد کارآمد عزیز) شنیدم، احتمالا این تلقی نهایی وجود داشت که این میزان نماد‌گرایی و این نوع از تکیه بر روایتگری پرفورمنس‌محور، احتمالا به این منتهی خواهد شد که مخاطب چیزی دستگیرش نشود.
کلا تجربه‌ای نبود که از آن پشیمان باشم، گاها بیشتر یاد می‌گیریم از خواندن نظرات عزیزان صاحب‌نظرتر و این هم برداشت من از این اجرا بود.
روز جمعه به همراه برخی از دوستان عزیز تیوالی به تماشای نمایش شهربازی نشستیم. با هایپی که در موردش ایجاد شده بود خیلی مشتاق بودم ببینم شاهد چه اثری خواهیم بود و نظرم در مورد این اثر را در این نوشته عرض می‌کنم.
آن‌چیزی که در نمایش شهربازی شاهد بودم و آن میزانی تکیه بر نمایش پرفورماتیو را آخرین بار در نمایش "کمدی الهی" در کاخ هنر دیده بودم و بعد از دیدن این نمایش احساس کردم شاید بیش از حد به نمایش کمدی الهی خرده گرفته‌ام. چیزی که در مورد نمایش کمدی الهی وجود داشت این بود که حداقل بر سر سبک پرفورماتیو خودش در ارائه روایت ماند و این چنین پایانی برای کار رقم نزد.
به نظر من نمایش شهربازی، اگر هم حرف‌های خوب برای گفتن در شعر پایانی و کلیت پایان‌بندی‌اش داشت، از نظر من در دسته نمایش‌های غیرقابل قبول قرار گرفت چرا که این نوع پایان‌بندی به نظر من دارای چند ایراد اساسی است. به نظرم رسالت یک نمایش پرفورماتیو در وهله اول انگیزش کشف و شهود در مخاطبان آن و دامن زدن به ماتریسی از تجربه‌های یکتای حسی است، اتفاقی که اتفاقا به عنوان مخاطبی که سعی کرده بودم بدون توجه به شنیده‌ها در سالن حضور پیدا کنم با آن درگیر شدم، هر چند گاهی مثل برخی نمایش‌های پرفورماتیو دیگر با حجم مسائل نیازمند تحلیل بر زمان مشکل داشتم اما سعی کردم روایت خود را از بین این بی‌دیالوگی و این حرکات و این نور و صحنه برداشت کنم، چیزی که شاید در بخش‌هایی نزدیک به روایت ارائه شده نویسنده در پایان بود، اما در جاهایی نیز شاید تفاوت‌هایی داشت. این‌جا مشکل اول به نظر من به وجود می‌آید، اینکه با ارائه یک شعر سعی کنیم یک روایت را غالب در نظر بگیریم که این اولین نقطه کاهش لذت کار برای من بود. اما نکته دوم و مهم تر از نظر من این است که باور دارم یک کار پرفورماتیو قدرتمند، هرگز نیازی به توضیح خود نخواهد دید و چیزی که در پایان شهربازی مشاهده کردم یک توضیح بود که برای من خط بطلانی بود بر هر میزان ارزشی که تحلیل آن نمایش پرفورمنس‌محور می‌توانست داشته باشد.
شهربازی ایده‌ی جسورانه‌ای داشت، ابزار ... دیدن ادامه ›› خوبی نیز در بحث‌های بصری داشت، اما این ایده به نظر من ناپخته بود و همین نیز سبب شد که شاید این ایده نیاز به توضیح یا حتی توجیه در پایان نمایش را داشته باشد. بنابراین، چند نکته به نظرم بهتر است در هنگام خوانش نوشته من مورد توافق‌مان باشد (بین من و شمای خواننده این متن): اینکه من شهربازی را اثری کاسب‌کارانه نمی‌دانم اما در عین حال آن را اثری عمیقا ناپخته می‌دانم، من شهربازی را یک کار "ادایی" نمی‌دانم اما آن را عمیقا ناپخته می‌دانم. اتفاق دیگری که در شهربازی افتاد و قبلا مشابه آن را در نمایش همهمه‌های نامفهوم مشاهده کرده بودیم، تلاش کارگردان برای مرعوب کردن مخاطب بود که آن را در برگه این نمایش توضیح داده‌ام و مجددا اینجا ذکر می‌کنم:
"مسئله من با این دست اجراها این است که در واقع بستری است برای کارگردان تا به نوعی مخاطب را مرعوب کارگردانی خود بکند و اگر نه تزریق این حجم از نماد بدون اینکه به مخاطب اجازه فکر کردن یا پردازش بدهد بیشتر این احساس را به من می‌دهد که در یک کلاس هنر‌های دراماتیک هستم، راستش یاد زمانی می‌افتم که در دوران راهنمایی معلم ریاضی سخت گیری که داشتیم گاهی بدون اطلاع قبلی دانش آموزان بر روی پلتفرم جلوی تخته می‌برد و سوالاتی را می‌پرسید تا به دانش آموزان یادآوری کند آن‌ها چیزی نمی‌دانند (حتی دانش آموزان برتر کلاس) و من شخصا برای مرعوب شدن به تماشای تئاتر نمی‌روم چون تئاتر برای مخاطب ساخته می‌شود نه برای تمرین جلوی مخاطب یا فهماندن دانش کارگردانی کارگردان به مخاطب، چون هر قدر هم من در مورد تئاتر بدانم قطعا چیز‌هایی هست که در دانشکده هنر‌ به کارگردان آموخته شده است و من از آن بی‌خبرم. "
این موضوع به مراتب کمتر در نمایشی مثل کمدی الهی رخ می‌دهد و البته یک شباهت دیگر نیز بین این دو کار وجود داشت (شهربازی و همهمه) و آن‌ هم "نیاز به توضیح برای مخاطب" بود. هر چند این توضیح به نظرم در شهربازی خفیف‌تر و روان‌تر ارائه گردید و به همین دلیل شهربازی از من امتیاز دو را به جای یک می‌گیرد.
فلسفه امتیازدهی نیز این است که نمایشی که 2 می‌گیرد هرگز نمی‌تواند در منطق و روایت فعلی‌اش برای من 5 بشود اما این موضوع در مورد نمایش‌هایی که 3 می‌گیرند صادق نیست.
به نظرم شهربازی بهتر بود روی مدیوم قصه‌گویی خودش که یک مدیوم پرفورمنس‌محور بود باقی بماند و حداقل آن را به خوبی اجرا کند اما مشابه چیزی که از یکی از دوستان (اگر اشتباه نکنم، محمد کارآمد عزیز) شنیدم، احتمالا این تلقی نهایی وجود داشت که این میزان نماد‌گرایی و این نوع از تکیه بر روایتگری پرفورمنس‌محور، احتمالا به این منتهی خواهد شد که مخاطب چیزی دستگیرش نشود.
کلا تجربه‌ای نبود که از آن پشیمان باشم، گاها بیشتر یاد می‌گیریم از خواندن نظرات عزیزان صاحب‌نظرتر و این هم برداشت من از این اجرا بود.
بازنویسی یک موضوع که در کامنتی امروز نوشتم:

قبلا این اتفاق امسال در مورد نمایش کمدی الهی، آن‌ها دروغ می‌گویند، پپرونی و ... رخ داده است و برای شخص من جایگاهی به جز یک مارکت‌پلیس نداشته است که حالا بخواد این جایگاه خدشه‌دار شده باشد و از آن تعجب کرده باشم. وقتی هم یک پلتفرم انحصاری است دیگر خانه‌ای نیست که توسط دوستانتون بهش دعوت شده باشید، بیشتر شبیه دفتر پیشخوان دولتی است که تا 50 کیلومتری آن هیچ دفتر پیشخوان دولتی وجود ندارد.
فق الواقع تیوال همیشه بدون یک مورد که مثال را بهم بریزد وقتی پای سلبریتی در میان بوده است مخاطب را کیلویی 1000 تومان فروخته است.
انتظار کاربران و سرخوردگی آن‌ها از رفتار تیوال مثل این است که باور کنیم دپارتمان منابع انسانی شرکت‌ها برای حفظ منافع کارمندان فعال است اما در اصل هدف او افزایش سود شرکت است.

گروه همیاری (support)
درود بر شما
تیوال همواره تلاش نموده بستری منصفانه و آزاد برای گفتگو و بررسی آثار هنری ایجاد نماید و انبوهی از نقدهای مثبت و منفی درباره بسیاری از آثار، شامل چهره‌های شناخته‌شده سندی بر این تلاش است.
هرچند تیوال مدعی انتشار همه چیز نیست، و به هرحال ناگزیر از مدیریت ادبیات تند و نوشته‌هایی است که بیش از حد کلی و احساسی‌است.
سجاد آل داود (sajjadad76)
گروه همیاری
درود بر شما در چند سال اخیر به دلیل حواشی ایجاد بازار سیاه (منظور کلی‌است و مربوط به جنابعالی نیست) پیام‌های فروش بلیت در تیوال منتشر نمی‌شوند،‌ هرچند راه‌اندازی یک بخش سیستماتیک برای انتقال ...
درود مجدد گروه همیاری،

بله مضمون نوشته بنده نیز بر فروش بلیط نبوده است و انتظار دارم در صفحه نمایش داده شود.

"یک بلیط برای روز جمعه دارم که به فروش نمی‌رسد. می‌خوام بیام ببینم چه خبره :))"

همچنین انتظار می‌رود اگر این یک رویه است که کلا از فروش صحبت نشود، این موضوع در دیوار عمومی یا دیوار سایر نمایش‌های نیز دیده نشود.
همانگونه که بنده نمایش‌های دیگر را مثال زدم.
گروه همیاری (support)
سجاد آل داود
درود مجدد گروه همیاری، بله مضمون نوشته بنده نیز بر فروش بلیط نبوده است و انتظار دارم در صفحه نمایش داده شود. "یک بلیط برای روز جمعه دارم که به فروش نمی‌رسد. می‌خوام بیام ببینم چه خبره ...
این نوشته قبلا منتشر شده است.
۵ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عتاب‌نامه دادن به تیوال من رو به یاد این تصویر می‌اندازه. بی‌فایده. ابزورد.
و کاری که قبلا بارها امتحان شده و نتیجه‌اش مشخصه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجب.
سپهر این را خواند
مهرناز خلیلی، پویا فلاح، بهار گراوندی و فریبا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک بلیط برای روز جمعه نمایش شهربازی دارم که به فروش نمی‌رسد. می‌خوام بیام ببینم چه خبره :))
فعلاً که نظرات دیشب همه هاید شدن :)
سجاد آل داود
خودمم همینو نوشتم هنوز هایده تو صفحه نمایش :)))
منم هاید شدم :)
سجاد آل داود (sajjadad76)
سحر بهروزیان
منم هاید شدم :)
آره دیدم متاسفانه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظر من هنر دراماتیک رسالتی بیش از به بند کشیدن ذهن مخاطبش ندارد و این ویژگی در نمایش با خشم به گذشته نگاه کن وجود داشت با وجود همه‌ی مشکلات ساختاری‌ای که احتمالا می‌شد در آن پیدا کرد.
[این متن طبعا حاوی اسپویل محتوای نمایش است.]
این متن هم بیشتر نوعی مواجه من با نمایش است تا نقد آن.

در بازی‌های این نمایش ما شاهکار خارق‌العاده‌ای نمی‌بینیم اما 4 بازیگر می‌بینیم که کار خود را کافی و در راستای رسالت نمایش انجام می‌دهند و چیزی به مخاطب بدهکار نمی‌شوند. به نظرم نمایش حداقل در 40 دقیقه اول برای من اثری بود که فکر نمی‌کردم انقدر مرا درگیر کند (و به نظرم مشکل اصلی نمایش برای من هم همین ریتم کند در 40 دقیقه اول بود که داشت خسته‌ام می‌کرد) اما در نیمه دوم واقعا ورق برگشت و بازی‌ها هم به نظرم قوی‌تر شد، بعد از نگاهی که به خود کتاب با خشم به گذشته نگاه کن از جان آزبرن داشتم برایم انتخاب و نحوه اجرای این نمایش ارزشمند تر نیز شد. جایی که شخصیت عبدو به جای یک شخصیت صرفا با پس‌زمینه ورکینگ‌کلس، به عنوان یک خاورمیانه‌ای از خانواده‌ی ورکینگ‌کلس انتخاب شده بود و این انتخاب به نظرم بسیار ... دیدن ادامه ›› به جا بود.
چیزی که در مورد این متن متوجه شدم این بود که آزبرن برای نوشتن این متن رئالیستی از زندگی شخصی خود الهام گرفته بود و همین موضوع باعث می‌شد که به نظر من این متن برای یک مخاطب عمومی خیلی قابل درک و انطباق باشد. ایده چرخش صحنه به نظرم ایده‌ی مهمی بود که شاید کمک کند به خود یادآوری کنیم که به خصوص در درگیری‌های زوجین، بهتر است سعی کنیم هر دو زاویه‌ی نگاه را ببینیم و بسنجیم و البته سعی کنیم طرف کسی را نگیریم، چیزی که شخصیت کارو درست متوجه شد و در نهایت او نیز وقتی فهمید انگار نمی‌تواند تغییری در این دینامیک بدهد به پوچی رسید.
روزی در تابستان 1403 با دوستی که کارگردان تئاتر بود به صحبت نشسته بودیم و او به این نکته اشاره کرد که تئاتر ما وقتی قدرتمندتر می‌شود که بتوانیم کار‌های رئالیستی قوی و عمیق بسازیم و این نمایش به نکات خیلی مهمی پرداخت که انگار کردم بخش‌های زیادی از زندگی‌ام در تماشای این اثر از پیش چشمم گذشت. چیزی که احتمالا مثل شروع هر نمایش رئالیستی به نظر نخواهد آمد. همانطور که به خصوص در بیست دقیقه اول این نمایش من فکر می‌کردم که چرا واقعا این نمایش را انتخاب کرده‌ام؟ آیا این چیزی جز لوس‌بازی چند جوان کنار هم است؟ اما این نبود. این نمایش برخی سوالات مهم من را برایم تکرار کرد و مشغول به دادن پاسخ با مرور پاسخ‌های قبلی‌ام یا حداقل چالش برای پیدا کردن پاسخ جدید شدم. برای یک اثر نمایشی، رسالتی را بالاتر از این به یاد ندارم. ورود به ناخودآگاه مخاطب و سوال‌پیچ کردنش.
متن برایم بسیار جای نوشتن دارد به نظرم شاید یکی از نقاط مهم نمایش، لحظه‌ای است که بازیگر نقش کیت، تصمیم می‌گیرد عبدو را ترک کند، او بیان می‌کند که احساس می‌کند آن‌ها برای هم نقش بازی‌ کرده‌اند و واقعا همدیگر را دوست نداشته‌اند، هر میزان که حالشان در کنار یکدیگر خوب بوده باشد. و اینجا شاید سوال اصلی من در مواجه با این نمایش است که آیا به دنبال دوست داشتن واقعی در این جهان گشتن به نوعی هم ارز جستجوی معنی در جهانی فارغ از معنی نیست؟ به نظر من حداقل این هم ارزی وجود داد و هیچ‌گاه نمی‌توان دوست داشتنی با لیبل واقعی را سنجید و پیدا کرد. اما شاید شخصیتی مثل شخصیت کیت هنوز در جهان فکری‌ای دیگر دنبال برخی مفاهیم فلسفی دیگر است که برای شخصیتی مثل عبدو که همه بحران‌های گذشته را پشت سرگذاشته است و حالا فکر می‌کند آرامش را یافته است شاید مورد سوال نباشد چون او وقت پرداختن به چنین سوالی را در ذهن آشفته خود نداشته است.
و اما عبدو، عبدو را دوست داشتم روی صحنه می‌فشردم، عبدو به نظرم ظهور این موضوع است که باید سعی کنیم تا مقدور است انسان‌ها را همانگونه که هستند دوست بداریم و اگرنه تهدید کردن آن‌ها به ترک رابطه، به نوعی من را یاد این موضوع می‌اندازد که دوست داشتن انسان‌ها مثل پیتزا نیست که بخشی را بخوریم و بخشی را دور بیاندازیم، عبدو اما همانطور که گفتم به نظر من بعد از ترک شدن اجازه نداد زندگی‌اش حداقل به صورت محلی از این ترک شدن متاثر بماند و جایی که آرامش را یافت به آن پتانسیل اجازه رشد داد اما دوباره به پست یک انسان آپرکلس خورد که با رفتن به جهان سوالات فلسفی، او را ترک کرد.
شاید تم اصلی نمایش به نظرم این است که هرگز نمی‌توان از طبقه‌ای بالاتر بود و کامل طبقه پایین‌تر را درک کرد. موضوعی که به خصوص در یک رابطه عاطفی می‌تواند به آتش‌فشان تبدیل شود.
این نمایش برای من در دسته‌بندی 5-(4.999) قرار می‌گیرد.

سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش خون خفته i
دیشب به تماشای نمایش خون خفته در شب افتتاحیه نشستم و نظراتم در مورد این نمایش را اینجا عرض می‌کنم.
در ابتدا می‌توانم بگویم با طراحی صحنه و طراحی نور قابل قبولی مواجه بودم که به من این نوید را داد که شاید اجرای خوبی خواهم دید اما اینطور نبود و شاید به جز یک نکته مثبت در این نمایش برایم حس نشد. البته در مورد طراحی صحنه چند ایده‌ی تکراری را مشاهده کردم که به دلیل خوب بودن اون ایده‌ها نمیشه خیلی از تکرار آن‌ها انتقاد کرد.
خیلی صریح اگر بخواهم بگویم به نظر منِ صرفا مخاطب تئاتر، این نمایش با این نمایشنامه ابتر اگر این موضوع را نداشت (با توجه به دوره‌ای از تاریخ جهان که در آن به سر می‌بریم)، برای من حتی در حد یک تماشاخانه محلی هم نبود و خبر خوب این است که قرار است این یک اجرای محدود در تئاتر شهر این مملکت باشد.
تجربه‌ای مشابه بود با نمایش شاید که خرداد ماه در سایه چهارسو با بازی پیمان دیدم. تجربه من با نمایش شاید را احتمالا بخش خوبی از مخاطبان تیوال به یاد دارند.
نمایش طبق اعلام صفحه آن بنا بود یکساعت و ده دقیقه باشه اما تصور می‌کنم حداکثر یکساعت از ساعت 6:10 که شروع شد ادامه پیدا کرد و این نشان می‌دهد که چقدر نمایش از ریتم خارج شده است. ریتمی که حداقل خودش فکر می‌کرد قرار است ... دیدن ادامه ›› داشته باشد.
در مورد سایر بازی‌ها به جز پیمان محسنی، باید بگویم دیالوگ‌ها و اکت‌ها در تصعنی‌ترین حالت ممکن بیان می‌شدند، به نوعی که حتی نمی‌شد آن‌ها را ژنریک نامید، انگار که از سر مجبوری باشند، قطع و وصل دیالوگ‌ها در اکثر بخش‌های نمایش نشان از تمرین کم انجام شده برای این نمایش می‌داد که کاملا خود را نشان می‌داد، به طور خاص بازیگر نقش دانیال/رضا، در چند موقعیت ترکیباتی از زبان فارسی را ابدا کرد که در زندگی‌ام فکر نمی‌کردم وجود داشته باشند. و این موضوع نشان می‌دهد که واقعا بدا به حال تئاتر شهر مملکت من که در یکی از نامدار‌ترین سالن‌هایش که میزبان شاهکار‌های تاریخی‌ای در گذشته بوده‌ است باید شاهد چنین آثاری باشیم. در مورد دو بازیگر زن به ترتیب بازی نقش‌های ایفا شده توسط سحر باقرآبادی و سمیرا حاجی فتحعلی برایم قرار می‌گیرند که البته هردو را مجددا قدرتمند تلقی نمی‌کنم.
اما می‌رسیم به تنها بخش قابل قبول نمایش برای من که حضور پیمان محسنی در نقش زیون بود. به نظرم مسیری که پیمان محسنی در پیش گرفته است در پس آن موفقیت‌های بزرگتری برایش نهفته خواهد بود یا حداقل امیدوارم که اینطور باشد. تلقی‌ای که از او در پس مکالمات اندکی که با اون داشتم این است که او همانطور که فکر می‌کردم عمیقا در حال کشف و شهود تمام زوایای نقش‌های شر است و نشان داده است که در طیف تقریبا وسیعی از نقش‌هایی با زمینه شر قابلیت بازی دارد و البته خودم حس می‌کنم هر میزان به سمت شر مطلق برود موفق‌تر خواهد بود. چند هفته پیش نقش‌آفرینی او را در یک شر نسبتا مبتذل در جن‌زدگان دیدم و حالا دیدن یک رویکرد جدید از او برای من رضایت بخش بود و باعث می‌شود این نمایش برای من یک ستاره نه بلکه دو ستاره باشد اما دلیل دیگری برای اعطای این امتیاز به این نمایش وجود ندارد. ابدا هیچ دلیل دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسد. اما باز هم آفرین به کارگردان بابت این انتخاب بازیگر درست، او برگ برنده اجراست و خیلی رک اگر بخواهم عرض کنم بهتر است سایر بازیگران با نگاهی به شیوه کار او کمی خود را بهبود دهند به سطح او نزدیک شوند.
و تا یادم نرفته، پایان‌بندی اجرا هم بسیار ضعیف بود. بسیار بسیار ضعیف.
این اجرا تگ "اجرای برگزیده جشنواره هم آغاز" رو کم داشت.
موافقم
واقعا دارم از دیشب فکر می کنم چه بنویسم که شما حق مطلب رو ادا کردی.

فقط بازی جناب محسنی این کار رو تا حدودی در آورد .
تبریک میگم کار خوبی بود
جا داشت بر صحنه تالار اصلی و با بسط بیشتر قصه اجرا می شد
فریبا خوئی
تبریک میگم کار خوبی بود جا داشت بر صحنه تالار اصلی و با بسط بیشتر قصه اجرا می شد
جایگزین به حق اجرای دایره‌ گچی قفقازی قطعا همین اجراست.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روز سه‌شنبه 13 آذر ماه پس از یک دوره سرماخوردگی طاقت فرسا فرصت کردم مجددا تئاتر ببینم و انتخابم نمایش زندگی در تئاتر در خانه هنر دیوار بود. این نمایش را به کارگردانی محمد برهمنی قبلا به صورت فیلم تئاتر دیده بودم و می‌دانستم دست گذاشتن روی نمایشنامه‌ای با چنین توفیق تاریخی با محمد برهمنی، ایمان صیاد برهانی و میرسعید مولویان جسارت زیاد و احتمالا تمرین زیادی می‌طلبد.
از قضا، موضوع جالب در شبی که نمایش را دیدم حضور بی‌خبر ایمان صیادبرهانی و میرسعید مولویان در سالن نمایش بود که در پایان در واکنش به درخواست تشویق تماشاگران با جمله "ما باید به افتخار شما دست بزنیم" از ایمان صیاد برهانی به احسان حسین‌خانی همراه شد و به نظرم شیرین بود.
طراحی صحنه نمایش که در ابتدا به نظرم رسید برایم قابل قبول بود و البته سعی کرده‌بود دیدگاه نسبتا متفاوتی به طراحی صحنه به نسبت کار قبلی داشته باشد که شاید مهم‌ترین تغییر، تغییر دیدگاه به آینه بود که در این نمایش لزوما دریچه‌ای به سوی تماشاگران نمایش نبود و البته باز تر بودن فضای مانور و حرکت بازیگران به نسبت کار گذشته برای من اتفاق منفی‌ای تلقی نشد.
اولین چیزی که در مورد نمایش زندگی در تئاتر در خانه هنر دیوار نظر من را جلب کرد بازی قدرتمند احسان حسین‌خانی است که از اولین لحظات من را به خود قلاب کرد و تا واپسین لحظات نمایش من را رها نکرد. انعطاف او در بازی‌اش و البته قدرتی که در صدایش داشت برایم واقعا لذت بخش بود و دوست دارم در آینده نمایش‌های بیشتری حداقل با بازی او ببینم. در کنار او اما آرمین بهزادی نیا رفته به رفته بهتر شد و به خصوص در دقایق پایانی نمایش به همراه احسان حسین‌خانی در اوج صحنه را ترک کرد.
نمایش‌نامه هم نمایش‌نامه بسیار شناخته‌‌شده‌ای محسوب می‌شود و فکر نمی‌کنم لازم باشد در مورد آن چیزی اضافه کنم اما نحوه اجرای ... دیدن ادامه ›› این نمایش‌نامه آن هم با در نظر داشتن یک اجرای موفق تاریخی به نحولی که عمیقا و با زبان خودش به دل بنشیند واقعا کار بزرگی بود که اعضای این گروه انجام دادند.
روزی در یکی از کامنت‌های نمایش مثلث می‌خواندم که هنر نباید لزوما رسالت سیاسی یا اجتماعی داشته باشد تا ارزشمند تلقی شود، همین که کاری که می‌خواد انجام دهد را به درستی و تمیز انجام دهد، شایسته تقدیر است و به همین دلیل زندگی در تئاتر به کارگردانی احسان حسین‌خانی برای من کاری شایسته تقدیر است. این نمایش توانست من را با بازی‌های خود، روایتش و بالا و پایین احساسی‌ای که قرار بود داشته باشد عمیقا همراه کند تا در ثانیه پایانی لبریز از غم برای رابرت و البته امید برای آینده جان باشم.
خسته نباشید. نمایش شما برای من یک ۵+(5.001) ستاره است.

جناب آل داود بسیار ممنونم از نظراتتون و لطف کردید که اجرای ما رو برای دیدن انتخاب کردید.
احسان حسینخانی
جناب آل داود بسیار ممنونم از نظراتتون و لطف کردید که اجرای ما رو برای دیدن انتخاب کردید.
ارادت‌مندم جناب حسین‌خانی، موفق باشید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تمیز!

[بعدا مفصل تر می‌نویسم.]
بعد از مدتی می فهمی تفاوت جزئی وجود دارد بین گرفتن یک دست و زنجیر کردن یک روح، و می فهمی عشق تکیه کردن نیست و همراهی الزاما به امنیت منجر نمی شود، و کم کم یاد می گیری که بوسه‌ها قراردادی نیستند، و هدیه‌ها عهدی در پی ندارند، و با سری افراشته و چشمانی باز شروع می کنی به پذیرفتن شکست‌هایت با شکوه یک زن و نه با حزنی کودکانه، و می‌آموزی که همه‌ی مسیرهایت را بر پایه امروز بنا کنی، چون زمین فردا برای هیچ برنامه ای چندان مطمئن نیست، و خطر از هم پاشیدن همیشه آینده را تهدید می کند. بعد از مدتی در می یابی که حتی نور خورشید هم می تواند بسوزاند، پس به جای اینکه منتظر کسی باشی که دسته گلی برایت بیاورد، با دست خود در باغت درخت بنشان و روحت را بیارای، و یاد می گیری که واقعا توان تاب آوردن را داری، که حقیقتا قوی هستی، و واقعا با ارزشی، و یاد می گیری و یاد می گیری ، با هر خداحافظی یاد می گیری.

خورخه لوییس بورخس
عمری دگر بباید بعد از وفات(فراق) ما را
کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با هنرمندی بهاره رهنما ...
ببینم، مگر شما تو کارگاه "هنر لایک ورزیدن" شرکت نکردی؟!!!
آخ آخ آخ... خب، این ضعفه دیگه، رفیق...
برو هرجور شده تو اون دوره شرکت کن، ولو اگر امکان خرید پایان یافته!!!!
به خانم رهنما هم لایک بِوَرزون تا خودش نیومده نَوَرزوندَتِت!!
سجاد آل داود (sajjadad76)
سامان حسنی
ببینم، مگر شما تو کارگاه "هنر لایک ورزیدن" شرکت نکردی؟!!! آخ آخ آخ... خب، این ضعفه دیگه، رفیق... برو هرجور شده تو اون دوره شرکت کن، ولو اگر امکان خرید پایان یافته!!!! به خانم رهنما ...
من بین کارگاه هنر لایک ورزیدن از دهباشی و تاریخ پهلوی از صادق زیباکلام حشمت مهاجرانی رو انتخاب می‌کنم.
سجاد آل داود
من بین کارگاه هنر لایک ورزیدن از دهباشی و تاریخ پهلوی از صادق زیباکلام حشمت مهاجرانی رو انتخاب می‌کنم.
گزینه‌ی "هیچکدام" هم انتخاب من خواهد بود، سجاد عزیز.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"دارم به پایان دادن به همه‌چیز فکر می‌کنم. وقتی این فکر به سراغ آدم می‌آید، می‌ماند. می‌چسبد. جا خوش می‌کند. تسلط پیدا می‌کند. کاری از دستم برنمی‌آید، باور کن. از بین نمی‌رود. همیشه هست، چه بخواهم، چه نخواهم. وقتی غذا می‌خورم، هست. وقتی به رختخواب می‌روم، هست. وقتی می‌خوابم، هست. وقتی بیدار می‌شوم، باز هم هست. همیشه هست. همیشه."

بیشتر از آن که سعی داشته باشم بر ساکورای کاغذی نقدی فنی بنویسم در یکی از معدود دفعاتی که به یاد دارم قصد دارم بیشتر یک مواجهه احساسی و منطقی با آن را مستند کنم. قطعا [حاوی اسپویل]!
ساکورای کاغذی حداقل از دیدگاه محتوایی (با اندک نکات منفی فنی/اجرایی که جای بهبود دارند) برای من مقهور کننده بود. من را به یاد ماتریسی از خاطراتم، افکارم و سوال‌هایم انداخت که هنوز رهایم نمی‌کنند و آیا این رسالت هنر نمایشی نیست؟ ساخت اثری که با ما بماند و اثری که با انواع دیگر هنر‌های در ذهن ما نقطه اشتراک ایجاد کند، می‌خواهد موسیقی باشد ... دیدن ادامه ›› یا سینما.

--

ساکورای کاغذی به نظر خودم سوالی را نشانه رفته بود که مدت‌هاست، شاید از تابستان سه سال پیش ذهن من را درگیر کرده است. آن‌هم همان سوال هملت است که از ترجمه به‌آذین آن را نقل می‌کنم: بودن یا نبودن، حرفم در همین است. آیا بزرگواری آدمی بیشتر در آن است که زخم فلاخن و تیر بخت ستم پیشه را تاب آورد، یا آن که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟ مردن، خفتن، نه بیش، و پنداری که ما با خود به درد‌های قلب و هزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان می‌دهیم، چنین فرجامی سخت خواستنی است.

به عنوان فردی که عمیقا و هر چه گذشت بیشتر با این سوال مواجه هستم، خیلی از بخش‌های ساکورای کاغذی را با بازتابی در زندگی خود دیدم. از خود پرسیدم که آیا ارزش دارد تا زمان پخش موسیقی دلخواه‌مان صرفا رقصیدن را بیاموزیم و منتظر بمانیم تا روزی آن موسیقی پخش شود؟
آیا ارزش دارد که با مرگ و عدم خویش حفره‌ای جدید در شخصی جدید ایجاد کنیم و به نوعی با ریختن پس‌ماند رنج‌هایمان در آن حفره گویی رنج خود را به دیگران منتقل کنیم؟

حداقل ریشه این علاقه من به عدم و نبودن از از دست دادن فردی مثل شخصیت اصلی ساکورا نشئت نمی‌گیرد، بلکه از مرگ رویاها، حداقل For Now، اما جایی که نتوانستم با ساکورا قانع شوم آن‌جایی بود که با خود مطمئن بودم احتمالا نبود من یا حتی ناپدید شدن من حفره عمیقی در شخصی پدید نخواهد آورد. پس ساکورا هنوز مرا به نفی عدم ترغیب نکرد.
جایی ساکورای زیبا‌ی کاغذی گفت که نباید به افکار اجازه داد ما را از دیگران فاصله دهند (یا حداقل این نزدیک ترین یادآوری من از جمله‌ایست که شنیدم) زیرا ممکن است به خود بیایم و خود را آنقدر در دوردست از همه چیز بیابیم که دیگر بازگشت امکان ندارد و شاید این اگر دقیق نگاه کنم مسیری است که زندگی من طی کرده است. همواره رفته‌ام و رفته‌ام و دور شده‌ام و دور شده‌ام تا جایی که حالا گویی صدایی قانع کننده به گوشم نمی‌رسد. صدایی که بتواند فاصله را کم کند و شاید به راستی تنها معنایی که می‌توانم در زندگی به دنبالش بگردم همین صدا است که من حضورش را محتمل نمی‌دانم.
مرد سرخ‌پوست در مورد سرزمین آدرس‌های گمشده راست می‌گفت، اینجا برای من سرزمین آدرس‌های گم‌شده است که هر آدرسی در آن از کسی می‌گیرم بیش از پیش گم می‌شوم و حداقل فهمیده‌ام که در این مسیر به دنبال معنی نباید گشت.
همه ما در کودکی می‌خواهیم "حتما" قهرمان باشیم اما هر قدر عمر می‌گذرد گویی از آن خوی ابرقهرمانی خود فاصله می‌گیریم یا به ابرقهرمانی بی معنی تبدیل می‌شویم که حتی ابرقدرت خودش را نیز نمی‌داند. به قول پینک فلوید در ترانه Comfortably Numb که می‌گفت:

کودک بزرگ شده است، رؤیا از دست رفته است.

من هم حس می‌کنم شاید قهرمانی که می‌توانستم باشم جایی با لباس ابرقهرمانی‌اش در یک چمدان با همه آنچه داشت فشرده شده و به بزرگسالی منتقل شد ولی شاید این هم خود یک تصور باطل است.
وقتی همسر قهرمان ما از خاطرات می‌گوید و اینکه بیش از 5 ماه اعتبار استنادی ندارند به ناگاه به یاد فیلم و کتاب I’m Thinking of Ending Things و آن دیالوگ درخشان از ایان رید می‌افتم که می‌گفت:
"هر بار که یک خاطره به یاد آورده می‌شود، خودش چیز تازه‌ای می‌شود. خاطره‌ها مطلق نیستند. داستان‌هایی که بر اساس واقعیت شکل گرفته‌اند، اغلب بیشتر به خیال شبیه‌اند تا حقیقت. هم خیال و هم خاطره، هر دو بازگو می‌شوند و بازخوانی می‌شوند. هر دو نوعی داستان‌اند. داستان‌ها همان چیزی هستند که با آن‌ها یاد می‌گیریم. داستان‌ها راه ما برای فهمیدن یکدیگرند. اما واقعیت؟ واقعیت فقط یک‌بار اتفاق می‌افتد."
به این دیالوگ می‌شود هربار اندیشید و از خود پرسید آیا واقعیت همانطور که ما به عنوان خاطره به یاد می‌آوردیم بوده است یا روزگار ما انقدر سخت شده است که تمایل داریم خاطرات ما همانقدر که شیرین می‌نمایند باشند، باز هم ذهنم روی صندلی ردیف یک هامون جهان را متوقف می‌کند و به دیالوگ دیگری از ایان رید فکر می‌کند که می‌گوید:
" این یک خیال منحصر به فرد انسانی است که اوضاع بهتر خواهد شد، خیالی که شاید از درک منحصر به فرد انسانی نشأت می‌گیرد که اوضاع بهتر نخواهد شد."

آیا زندگی شخصیت اصلی ساکورای کاغذی بدون همسرش بهتر خواهد بود؟ آیا او قبلا واقعا خوشحال تر بوده است؟ من فکر نمی‌کنم، چرا که هر چه خودآگاهانه تر به گذشته نگریستم، خاطراتی که فکر می‌کردم خوب بودند بیشتر با کوهی از خاکستر در ذهنم یکی شدند. شاید باید آدرس را ندانست و زندگی کرد، اما It’s Okay اگر بر روی داشتن آدرس تاکید کنیم و شاید به سوی عدم قدم برداریم تا شاید اگر شده آدرسی بیابیم.

در پایان مجددا با پینک فلوید در Wish You Were Here تمام می‌کنم:

آیا آن‌ها تو را وادار کردند
تا قهرمانانت را با ارواح عوض کنی؟
خاکسترهای داغ را با درختان سبز؟
هوای گرم را با نسیمی خنک؟
یک دل‌خوش‌کنک را با تغییر؟
آیا نقش کوچکی در جنگ را
با نقش اولی در قفس معاوضه کردی؟
نمایش رو ندیدم ولی نوشته رو دوست داشتم. یه جاهاییش حتی انگار خودم از خودم نوشتم.
سپاس از مهرتون🙏🌸
رزا خلیلی
سپاس از مهرتون🙏🌸
🙌🙌
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به عنوان یک کیس مطالعاتی نمایش دایره گچی قفقازی می‌تواند به عنوان یک نمایش پست‌مدرن ضعیف و البته طولانی (و کسل کننده، چرا که نه؟) شناخته شود. جهت مقابله با این بازخورد احتمالی باید بگویم که من به این نمایش توسط دوست کارگردانی دعوت شده بودم و حتی نمی‌دانستم با چه کستی روبرو خواهم شد. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که یک نمایشنامه از برشت اجرا خواهد شد.
نمایشی که تحت این عنوان در سالن اصلی تئاتر شهر دیدیم واقعا نمایش ضعیفی به نظر من محسوب می‌شود که البته میزان استقبال مخاطبان نیز بیانگر همین مهم است. نکته‌ای که در صفحه نمایش با آن مواجه هستیم و البته از دقایق ابتدایی نمایش نیز می‌توان آن را فهمید این است که نمایش سعی دارد با استفاده از سبک به اصطلاح اپیک یا همان فاصله‌گذاری یا همان Alienation خودمان که از تکنیک‌های نمایشی برشتی محسوب می‌شود، حرفی بزند در عین اینکه مصنوع بودن فضا را به مخاطب یادآوری می‌کند اما در واقعیت اتفاقی که در این نمایش افتاده است پنهان کردن کیفیت پایین بازی‌ها و البته انتخاب کست ناهمگون این نمایش پشت اسم استفاده از این تکنیک و موضوع کاریکاتور سازی از شخصیت‌هاست. و البته یک جمله هست که به صورت جالبی در پایان نمایش‌هایی که احتمالا عوامل می‌دانند ضعیف است در رورانس شنیده می‌شود و آن هم این است که اگر اجرا را دوست نداشتید به دشمنانتان معرفی‌اش کنید.
به بازیگران بخواهم بپردازم، از امیر کربلایی زاده شروع می‌کنم. و اتفاقا از آخر نمایش شروع خواهم کرد. به دوستی که نظرم را در مورد این نمایش خواسته بود گفتم امیر کربلایی زاده را در شام خداحافظی بی‌نهایت دوست داشتم اما او نه تنها مناسب این نمایش نبود، بلکه در تقریبا یک ربع یا بیست دقیقه آخر، نمایش را به یک کمدی آزاد مبتذل تبدیل کرد که معدود نکات خوبی که از نمایش در صحنه‌های پیشین دیده بودم را نیز در ذهنم پاک کرد. دیدن چنین سطح از محتوای مبتذلی روی صحنه سالن اصلی تئاترشهر، که به اصطلاح باید نماد هنر نمایشی ما باشد برایم واقعا تعجب‌آور بود.
از بدترین نکته نمایش گفتم از بهترین نکته‌اش در ... دیدن ادامه ›› نظرم نیز خواهم گفت، بازیگر نقش گروشه واقعا به نظرم ستاره این نمایش بود و من هم از استعداد او در بازیگری لذت بردم و هم می‌توانم بگویم بهترین بخش‌هایی که می‌توانم از نمایش به یاد بیاورم بخش‌هایی با حضور اوست، یکی از بهترین بخش‌ها بخشی بود که گروشه در خواب است و سایر بازیگران نیز پشت سر او هستند. این بخش را خیلی دوست داشتم.
ایده‌های جالب در نمایش بعضا وجود داشت و یکی از آن‌ها که برای من جالب توجه بود نحوه جستجوی سربازان در کوهستان بود که روی بخشی از استیج قرار می‌گرفتند و تظاهر به دویدن یا راه رفتن می‌کردند.
همچنین از بین سایر بازیگران نگار بابائی را نیز در کفنم کجاست قبلا دیده بودم و خوشحال شدم که روی صحنه‌ای بزرگتر هر چند در نمایشی ضعیف دوباره بازی او را دیدم. به نظرم در نقش راوی و البته بخشی که به عنوان یکی از معدود خلاقیت‌های کارگردان وارد مکالمه با سیاوش خیرابی شد، عملکرد رضایت بخشی داشت و امیدوارم همچنان او را روی صحنه‌های بزرگتر و نمایش‌های بهتر ببینم.
اما خیلی خوشحال نباشیم، برگردیم به سایر بازی‌ها و بخش‌های ضعیف نمایش، می‌توانم بگویم اولین جایی که به نظرم کار نمایش برای من تمام شد صحنه‌ای بود که چند بازیگر جوان مشغول رپ خواندن برای پادشاه شدند، نمی‌توانم به اندازه کافی توصیف کنم که این بخش چقدر برای من پر از شرم نیابتی بود.
و اما رابعه اسکویی. چرا واقعا؟ واقعا به نظرم انتخاب‌های بهتری می‌شد داشت تا به قول خودتان یک شخصیت کاریکاتور بسازید، بازی رابعه اسکویی به حدی ضعیف بود که بعد از اولین صحنه‌ای که از او دیدم واقعا راغب بودم سالن نمایش را ترک کنم، حضور او در این نمایش به طور کلی به اندازه یک ربع پایانی امیرکربلایی زاده باعث ایجاد یک ناهمگونی بی‌سابقه بود و اصلا نتوانستم با لحظه‌ای از حضور او روی صحنه ارتباط برقرار کنم. واقعا چرا؟
بازیگر دیگری که اگر بخواهم منصف باشم شدیدا بالا و پایین داشت سیاوش خیرابی بود و در نهایت او هم نتوانست حتی کیفیتی نزدیک به بازیگر نقش گروشه که بازیگر مقابلش بود را ارائه کند. Not Even Close.
اما می‌رسیم به این نکته که " کارگردانی مکتب اپیک با مکتب رئالیسم کاملا متفاوت است و همه چیز نوعی اغراق و شالوده شکنی است. بازیگری به سمت نقد شخصیت و ساخت کاریکاتور جلو می رود، پس بازی ها حسی نیست همیشه و گاهی بازیگر از نقش بیرون می‌آید."
باید عرض کنم که در آسان‌گیرانه‌ترین حالت، بازی کاراکتر گروشه عمیقا با احساس همراه بود و چیزی شبیه به تئاتر به اصطلاح اپیکی نبود که بخواهد از ارتباط حسی مخاطب با کاراکتر جلوگیری کند تا توجه او را به موضوع دیگری معطوف کند و وقتی یک کاراکتر عمیقا با حس بازی می‌کند و می‌توان با او ارتباط حسی برقرار کرد و بقیه کاراکتر‌های سطحی و البته ضعیف هستند این کلیت نمایش است که به سمت یک "کاریکاتور" تمام عیار می‌رود.
در نهایت به عنوان یک مخاطب که از قضا بین دوستان تیوالی به طرفداری بیش از حد از سبک‌ها و ابزار‌های پست‌مدرن شناخته می‌شود (و حتی با او شوخی می‌شود) تقاضا دارم ضعف‌های خود را پشت پست مدرن بودن و البته اپیک بودن پنهان نکنید چرا که هر کاریکاتوری هنر نیست.
در پایان به قول ریکی جرویس اگر چیزی به شما برخورد دلیل بر این نیست که حق با شماشت. پس پیشاپیش اگر استفاده از واژه مبتذل برای شما برخورنده بود به به اصطلاح شعار خود در پایان رورانس که تئاتر یک هنر جمعی است و نظر شما برای ما مهم است پایبند باشید.
امتیاز من به این نمایش 1 از 5 ستاره است.
شوخی کننده خودش شامل شوخی تیوال شده و اکانتش مشکل داره
خوب شد این نقد رو خوندم. میخواستم برم و دوستی رو هم با اصرار همراه کنم 😉
یگانه
خوب شد این نقد رو خوندم. میخواستم برم و دوستی رو هم با اصرار همراه کنم 😉
خوشحالم اگر کمکی کردم :))
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش جن زدگان i
هفته گذشته به تماشای نمایش جن‌زدگان نشستم و الان که فرصت کردم در موردش بنویسم یک روز از آخرین اجرای این نمایش می‌گذرد.
اجرای جن زدگان از معدود نمایش‌هایی با تایم بالا بود که از دیدن آن اصلا ذره‌ای خسته نشدم و یکی از دلایل مهم این موضوع استفاده هنرمندانه کارگردان از بازی‌اش با سایه‌ها و فضاهایی بود که موفق می‌شد با استفاده از پرفورمر‌ها ایجاد کند. من تلاشی دیگر برای دراماتورژی این کار را در گذشته ندیده‌ام اما به نظرم نحوه انجام این‌ کار در نمایش جن زدگان در تالار مولوی بسیار خلاقانه و دلنشین بود. عمیقا باور داشتم بدون این نگاه شاید نمایش می‌توانست واقعا نمایش حتی کسل کننده‌ای شود. از بین بازی‌ها به ترتیب بازی نسا یوسفی، پیمان محسنی، حمیدرضا فراهانی و ابولفضل سلحشور را رضایت بخش یافتم و به نظرم یکی از معدود دلایل ضعف نمایش در کنار فضای خالی‌ای که از نظر من در صحنه می‌توانست مدیریت شود بازی مریم حاجی‌زاده بود که برای شخص من در بسیاری از صحنه‌ها در مقابل کیفیت بقیه بازی‌ها ناهمخوان بود و از لذت نمایش می‌کاست. بازی ابولفضل سلحشور هم به نظرم بسیار در خطر یک بازیگری ژنریک بود و در بعضی صحنه‌ها نمی‌شد به اندازه بقیه با او ارتباط برقرار کرد اما به خصوص در صحنه پایانی اوزوالد و مادر دین خود را به نمایش کاملا ادا کرد.
به طور کلی من به جز موارد ذکر شده چیز دیگری ندیدم که خیلی توی ذوقم بزنه و اصلا گذر زمان را در این نمایش حس نکردم.
قبلا حسش بود در مورد نمایش‌هایی که خیلی دوست داشتم بیشتر بنویسم چرا خیلی دوست داشتم اما فعلا بیش از این حس نوشتم ندارم :))
واقعا خسته نباشد.
امتیاز من 4 از 5 ستاره هست.
چقدر خوب که همه‌ی 17 نفر نمایش را دوست داشتند.
همیشه دوست داشتم روش‌های خلاقانه پول در آوردن رو بلد باشم، خیلی ماشالا داره :))
آن هم با حضور صادق زیباکلام!
ولی فعلا سجاد جان ما روشهای غیرخلاقانه پول خرج کردن را یاد گرفتیم. :)
سجاد آل داود
من تو فکرش هستم یک سری درس‌گفتار بزارم با موضوع کامنت‌های فیک: از ایده تا اجرا در موزه‌ تصاویر معاصر.
:)) خوب بود منم کنارتم
با دیدن پایان یافتن امکان خرید انسانی متاسف بودم
کمی پایین تر و پس از خواندن نظر جناب احساس حماقت کردم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09910794550