اجرا رو دیشب دیدم؛
و چند نکته ...
اگر قرار بود این کار رو به عنوان تجربه های آغازین یک سری دانشجوی عاشق تئاتر ببینم بدون تردید به افتخارشون دقایق بسیاری دست میزدم؛ اما حیف که نام ها انتظار من رو خیلی بالا برده بودند
شاید بشه گفت که پایان غیرمنتظره داستان (که خب اساسا ارتباطی با دست اندرکاران نمایش پیدا نمی کنه) از معدود عواملی بود که کار رو از مرگ نجات میداد
اگر قرار است نمایشی راوی دوره ای از تاریخ معاصر باشد، یکی از اصلی ترین عواملی که جغرافیای قصه و فضای اجتماعی- فرهنگی داستان رو برای مخاطب میسازه طراحی صحنه است. باور کنید یک تلفن در مرکز صحنه (که تقریبا هیچ کاربردی نداره) یک تخت چرخ دار و یک ویلچر لزوما هیچ ارتباطی با خانه یک شهر جنگ زده در جنگ جهانی نداره!
تماشاگر تئاتر به سالن میاد تا اجرای یک نمایشنامه رو ببینه نه اینکه نمایشنامه رو بخونه! اون هم بخش هایی از نمایشنامه که (به جز خط اول اونها که گذر زمان رو نشون میدن) یا به راحتی قابل اجرا هستند یا اصلا حذف اونها جهت خلاصه کردن داستان لطمه ای به اون نمیزنه. اتفاقا وقتی داشتم متن ها رو میخوندم
... دیدن ادامه ››
به این فکر میکردم که اگر برخی از اینها روی صحنه اجرا میشد میتونست کمی از یکنواختی کار کم کنه.
البته از حق نگذریم طراحی لباس ها و گریم سرد بازیگران (چون من ردیف اول نشسته بودم) کمی در ایجاد فضای روانی قصه درون من کمک کننده بود
نمیشه به بازیها نمره کمی داد چون با بیشترین توان و حس اجرا میشدن؛ اما مشکل اینجا بود که دراماتوژی کار دقیقا قبل از اوج بازیها رو در نطفه خفه میکرد گویی به محض اینکه ذهن تماشاچی با قصه و بازیها گره میخورد چراغ ها خاموش و صحنه تغییر میکرد.
به هر حال اگر کارهای رئال رو دوست دارین احتمالا این نمایش میتونه یک جاهایی ذهنتون رو درگیر کنه. با همه ضعف هایی که برشمردم دیدن نمایش رو پیشنهاد میکنم.
من گزینه «دوست داشتم» رو انتخاب کردم
شاید چون به عنوان یک عاشق تئاتر ماهها بود که به دلایلی اجرایی ندیده بودم
شاید بخاطر کسی که در کنارم نشسته بود
شاید بخاطر علی سرابی