«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یک تحلیل درخشان، جسورانه و بیپیرایه در ژانر روانشناسی اجتماعی... بسیار موفق در زمینه انتقال مفاهیم از طریق نمادها (بویژه نمادهای آغازین و پایانی)
تبریک به کارگردانی قوی و بازیگران جوان و موفق
و یک مورد کوچک: صدای زمینه در مونولوگ نوه خانواده کمی بلند بود و ایجاد مزاحمت میکرد
حنیف عزیز پیش از هر چیزی ممنونیم که به دیدن رویای شنیدنی ما اومدین ♥️ بسیار خوشحالیم که بازی بازیگران منجر به برانگیخته شدن احساساتتون شده و در مورد متن هم حتما نظرتون رو به نویسنده منتقل خواهیم کرد 🙏🏻
من پیوستگی و روال منطقیای بین بخشهای این نمایش ندیدم. سوژه خوبی بود ولی میتونست پرداختهتر و پختهتر بشه. بازیها پیرو فراز و فرودهای نامرتبط، کمی تصنعی به نظر میرسید.
اما صرف نظر از بعضی تکرارهای کلامی، طنز خاص و بدیعی داشت...
خوبی ژانرهای روانشناختی اینست که هرکس به فراخور حال و شرایطش بهرهی خاص خودش را از آن میبرد، و بهمین خاطر همواره خوراک خوبی برای پوپولیسم (زرد شدن) اند.
این کار حقیقتن باکیفیت است بخاطر باورپذیری و پرهیز از اکتهای سطحی و دم دستی، قابل تعمق است بخاطر نمایشنامه بسیار قوی و در عین حال جذابش، و ارزشمند است بخاطر تمام آنچه پس از تماشای آن نصیبمان میکند اعم از تحلیل شخصیتها، خودکاوی و یافتن مابهازاها...
یه اتفاق جالب افتاد امشب: ریتم فروکش کرد و همه چیز آمادهی یک پایان عالی بود... ولی نمایش چند ثانیه بعد در نمایی دیگر تموم شد! من حیفم اومد که چرا موقعیت به اون خوبی برای پایان نمایش
حروم شد... ولی گویا ناخواسته بود، و در باز نمیشد!
در مورد نمایش: محشر بود. تمامن آشنا، واقعی، باورپذیر و به شدت پرمصداق!!
این کار رو «باید» دید!
ممنونم از حضورتان در شبی که دستگیره در خانه دنی خراب شد و باز نمی شد ... :) .... نمایش ما که با خروج دنی و مارتن برای خوردن شام! تمام می شد، دیشب به شکلی دیگر تمام شد و دنی و مارتن مجبور شدند در خانه بمانند تا نور برود ... (جهت اطلاع آقای شریفی)
ممنونم از حضورتان در شبی که دستگیره در خانه دنی خراب شد و باز نمی شد ... :) .... نمایش ما که با خروج دنی و مارتن برای خوردن شام! تمام می شد، دیشب به شکلی دیگر تمام شد و دنی و مارتن مجبور شدند ...
بیریا، صمیمی، دلنشین... در عین حال پرمطلب.
نمایشنامه بسیار قوی، کارگردانی و بازیها میزون، بخصوص بازی کشیدن از بچهها که خودش یه نمایش میارزید...
یک تم اجتماعی بسیار مهم و ملموس: شرایطی در یک اجتماع که حتا سادهترین آدماش رو هم به ورطه دروغ میکشونه!!
این کار محشره، همه چی میزون و باورپذیر... و بسیار هم شریفه چون برای شعور مخاطبش ارزش قائله.
با اینکه کلی حرف و ایده و نکته داره، ازون سبک کاراییه که نقطه قوتش خود اجراس... یه نمایش ناب.
دمتون گرم... خوشحالم و قدرتون رو میشناسم.
در مورد تماشاخانه ملک, خود سالن و صندلیها خیلی خوب بود. اما سیستم چاپ بلیتش خیلی یوزر-آنفرندلی بود! ضمنن نه تابلویی نه راهنمایی برای محل سالنها و نمایشها... همه از همدیگه میپرسیدن!
من کیانی هستم..
جانشین کیوان اعتمادی..
تو حنیف خداوردی مخّلِ تئاتر کشور را به ۱۱ سال حبس محکوم می کنم... فهمیدی چی شد؟ ( با صدای مهران مدیری در مرد ۱۰۰۰ چهره)
شانس دیدن بازیهای خیرهکننده بویژه خانم عساکره که شاهکاره رو از دست ندید... کم نظیره، و به نظرم برای هر مخاطبی با هر سلیقهای جذابه.
اما من بشخصه ارتباطی با ژانرش برقرار نکردم... کانسپت بدیعی نیافتم!
این نمایش به سادهترین و فروتنانهترین شکل نشون داد میشه بی تکلف و اغراق و کلیشهگرایی، یه کار خوب درآورد.
شاهکار نیست، ولی صمیمی و بی ریاست، حرفاشو راحت میزنه. سنگین نیست، میزونه، متناسبه، و اجزاش به هم میان.
از همه مهمتر، برای مخاطبش احترام قائله، نه که صرفن هدفش جذب اون باشه با روشهای دم دستی!
من لذت بردم...
فوق العاده بود... متاسفانه این نمایش بسیار ارزشمند، خود از ملموسترین قربانیهای همان مسلخی است که بر آن نور میافکند!
استقبال از این نمایش، امشب - یکی از شبهای پایانی - اصلن درخور نبود! چرا؟!
پیام این نمایش این بود که چیزها ممکنه اونجوری که ما تصور میکنیم نباشن... خب باشه، قبول. ولی با این روش که میشه روزی چن تا نمایش تولید کرد آخه!
مایی که هنوز در فهم صادقانهی سادهترین و بنیادیترین انگارهها و بدیهیات واقعیت و رئال واموندهایم، چطور دم از سورئال میزنیم!؟
بشخصه بنا به اعتقادم به آزادی بیان، هیچ اعتراضی به تولیدکنندگان این اثر ندارم. تعجب من از اینهمه تعریف و تمجید در بخش بلانسبت "برجسته" تیواله!
در مقابل دو سه ساعت زمان ارزشمند سرشب که از دست دادم، تنها عایدی ام همین بود که تا چه حد این "برجسته"ها غیرقابل اعتمادند!
دوست عزیز جناب خداوردی با این تقسیر شما پس به نقاشی این یک پیپ نیست اثر مگریت هم باید گفت این چیه کشیده..؟این که یه پیپ هستش..پس چی نوشته که نیست..! این نمایش در ادامه توضیحات شماست..چرا در بنیادی ترین انگاره های بدیهی واموندیم؟؟و چرا به سورئال هم اعتمادی نیست؟ مشکل در فهم زبان است..! زبان که اساسی ترین کاربردش عرضه ی واقعیت است در بعضی مواقع قادر به این کار نیست. و نمیتواند کاملن هدف را توصیف کند...و این یک پیپ نیست توصیفی ست از این توصیف نشدنی ها.چه رابطه ای بین واژگان و تصاویر وجود دارد؟ کدام راست است و کدام دروغ؟ کدام خیال است و کدام واقعیت؟کدام قدرت بیشتری در انتقال مفاهیم دارند؟تصاویر به عنوان زبان بصری میتواند زبان مشترک انسان ها باشد اما برای توضیح کامل اشیا از زبان واژگان باید استفاده کرد..اگر شی یک گل باشد،با نشان دادن تصویر گل به هر انسانی با هر زبانی او میفهمد آن گل است ولی با نوشتنِ واژه ی گل به عنوان دال،تنها کسانی مدلولی از آن را در ذهن خود ترسیم میکنند که زبان فارسی و معنی گل را بدانند.پس زبان بصری اشتراکات بیشتری در انتقال مفاهیم بین انسان ها دارد..اما ایا تصاویری که افراد مختلف از نوشته ی گل در ذهن خود ترسیم میکنند همسان است؟ در زبان بصری نیز همسانی در ذهن ممکن است وجود نداشته باشد..یک عکس ردپای چهارپا در زمین در ذهن یک سرباز ،فرمانده ای زره پوش و در حال گذر با اسب میسازد و در ذهن کشاورز یک 4پای در حال شخم زمین..! ... دیدن ادامه ›› پس زبان چه بصری و چه نوشتاری ممکن است در انتقال مفاهیم دچار چالش شود،همانطور که فوکو معتقد است زبان حقیقت جهان را نمیبیند بلکه بازتابی از تجربه شخصی فرد است.در این نمایش نیز نگاه عادی بیننده به روایات و سوژه ها دچار چالش میشود و زبان بیگانه و ترجمه ی تاخیری باعث فاصله ی بیننده با واژگان و کاربرد زبان میگردد.و از همین راه بیینده احساس خیانت در ترجمه ی همزمان میکند و اعتماد به زبان خدشه دار میشود..شخصیت ها با استفاده از زبان شخصیت های دیگر را انکار میکنند کما اینکه تصویر گویای چیز دیگریست و زبان لزوما حقایق را عنوان نمیکند و توانایی توصیف حقیقت جهان رمز آلود ذهنی هر شخصیت را ندارد..این همان مرز و مسئله ایست که این یک پیپ نیست به توصیف آن پرداخته است..که مرز ها و مسایلی هستند که زبان قادر به توصیف آن نیست...نامر ئی های که بهمان اندازه ی مرئی ها مهم اند.
با عرض پوزش که کلام گسترده شد در زیر کامنت شما.صرفا جهت تبادل اطلاعات.
اول خیلی ممنونم بابت وقتی که گذاشتی آقا شاهین... گرچه بات موافق نیستم. اگر زبان قاصره و دید محدود، معنیش این نیست که هر آنچه میشنویم و میبینیم مخدوش است! آیا واقعن اشکال و ایرادی که به دریافتهای انسان اعم از دیدن و شنیدن میشه وارد کرد درین سطحه که یه آدمو بالکل میبینه یا نمیبینه یا فلان صدا رو میشنوه یا نمیشنوه!؟ آیا حرکت درین سطح تنزل نیست؟ کار هنر فراتررفتنه یا پس رفتن؟
نمایش ضعیفی بود به نظر من که ایده رو هم لوث کرد! تنها کوارتر قابل تحملش بازی خیرهکنندهی خانم تیرانداز بود. بقیه به هیچ وجه باورپذیر نبودند و بیشتر به ادا شبیه بود تا اکت.
پیام این نمایش بطور خلاصه در گفته بزرگی نهفته است به این مضمون که "مشکلات رو با همون طرز فکری که تولیدشون کرده نمیشه حل کرد"...
چرا اغلب ما فکر میکنیم در بیشتر زمینهها خبره و متخصصیم!؟ دود این توهم -که بخش مهمی از فرهنگ ماست- به چشم کی میره!؟
موضوع خوبی داشت، ولی نویسنده در بیانش اصلن موفق نبود. تنظیم دیالوگها ضعیف بود (خصوصا در مورد فریدون محرابی)، و هیچ روال منطقی ای نداشت! بازی بهنام تشکر خوب، ولی بازی فریدون محرابی تصنعی و زورکی بود. در مجموع نمایش خوبی نبود.
و نکته عجیب اینکه هیچ اشارهای به موسیقیهایی که استفاده شده نشده!!
بسیار زیبا و دوس داشتنی بود این نمایش. اگرچه محور اصلی موضوع نمایش بر تلخی و تیرگی میچرخید، ولی لحظات نادری در اون بود که نجاتمون میداد، و همه چیز به اندازه بود...
انقد پرمحتوا بود که برخی تپقها و کاستیهاش براحتی قابل اغماض بود. خوشحالم برای خودم که بعد مدتها یه نمایش خوب دیدم، و خوشحالم برای این گروه نمایشی که اینقد موفق بودن و تبریک میگم بشون.