در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:14:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
"نقاب قدرت" بازخوانی نمایش تارتف اثر مهرداد کورش نیا در بستر جابه‌جایی‌های طبقاتی و‌ نقش زنان"


تئاتر همواره بستری برای بازتاب ... دیدن ادامه ›› تاریخ، سیاست و تغییرات اجتماعی بوده است. نمایش تارتف، اثر مهرداد کوروش‌نیا، که این روزها در مجموعه تئاتر هامون به روی صحنه می‌رود، نمونه‌ای موفق و تفکر برانگیز از ترکیب تاریخ و درام، با چاشنی طنز و است.
اجرای کم‌نظیر سحر آغاسی و منصور صوفی، این اثر را به یکی از بهترین نمایش‌های اخیر تبدیل کرده است.

نمایش در سطح روایی خود به یکی از رویدادهای مهم دوران پهلوی اول، یعنی قانون کشف حجاب، می‌پردازد.
رضا شاه، تحت تأثیر اصلاحات آتاتورک، این قانون را تصویب کرد و برای اجرای نمادین آن، از رجال دربار خواست همراه با همسران بی‌حجابشان در مراسمی شرکت کنند‌ و مسیری هزارمتری را پیش از رسیدن به مکان مراسم در کنار خانواده ی بی حجاب خود پیاده روی کنند تا مردم به صورت واضح وضع قانون جدید را حس کنند.

در این میان، یکی از رجال جدید دربار که از ترس آبرو و تحت تأثیر سنت با کشف حجاب همسرش مشکل دارد، تصمیم می‌گیرد زنی را استخدام کند تا نقش همسرش را در این مراسم بازی کند.
زن، نقش خود را به بهترین شکل ایفا می‌کند، اما نمایش لایه‌ی پنهانی دیگری نیز دارد که به تدریج آشکار می‌شود.

این زن، فرزند یکی از زنان دربار قاجار است؛ زنی که مادرش، همسر شاه سابق، پس از روی کار آمدن پهلوی مانند تمام اعضای حرمسرا از دربار اخراج شده و در فقر جان باخته است.
او که ابتدا قصد دارد انتقام بگیرد و حتی رضا شاه را به قتل برساند، پس از به دست آوردن فرصت در نهایت به این نتیجه می‌رسد که مشکل نه در یک فرد، بلکه در کل ساختار قدرت است.
او در یکی از دیالوگ‌های کلیدی نمایش می‌گوید:

"اگر او را هم بکشم، باقی مردم را چه کنم؟"


این دیالوگ مستقیماً به مفهوم دیالکتیک ارباب و برده‌ی هگل اشاره دارد. هگل در پدیدارشناسی روح توضیح می‌دهد که تضاد میان ارباب و برده، صرفاً با حذف یکی از طرفین حل نمی‌شود، بلکه ساختارهای جدید سلطه بازتولید می‌شوند.
زن در نمایش نیز به همین نتیجه می‌رسد: حتی اگر فردی را از قدرت حذف کند، سیستم همچنان برقرار خواهد بود و این جابه‌جایی طبقاتی، تغییری بنیادین ایجاد نخواهد کرد.

این مسئله ما را به پرسش اساسی فلسفه سیاسی می‌رساند: آیا تغییر حکومت‌ها، به‌راستی تغییری در ساختارهای قدرت ایجاد می‌کند، یا تنها اربابان عوض می‌شوند و مناسبات سلطه به شکل دیگری ادامه می‌یابد؟


مرد درباری، که از طبقه‌ای فرودست برخاسته و در دوره‌ی قاجار فرزند باغبان دربار بوده، در پاسخ به درخواست زن برای کمک، گذشته‌ی خود را یادآوری می‌کند:

"زمانی که من در فقر بودم، شما کجا بودید؟"

این دیالوگ به نوعی اشاره به تحلیل‌های کارل مارکس درباره‌ی تاریخ مبارزات طبقاتی دارد.
مارکس در مانیفست کمونیست توضیح می‌دهد که تاریخ، چیزی جز سلسله‌ای از مبارزات میان طبقات حاکم و تحت سلطه نیست.
اما نکته‌ی کلیدی اینجاست که گاهی افراد از طبقات فرودست به قدرت می‌رسند و خودشان تبدیل به بخشی از همان نظام سلطه می‌شوند.

"زمانی که من در فقر بودم، شما کجا بودید؟"
در واقع، این دیالوگ نشان می‌دهد که در طول تاریخ، قربانیان دیروز می‌توانند ستمگران فردا شوند و هیچ تضمینی وجود ندارد که تغییر جایگاه اجتماعی یک فرد، به تغییر ساختار کلی منجر شود.

تاریخ و نقش زنان در قدرت: از قاجار تا پهلوی

یکی از جنبه‌های جالب نمایش، بازنمایی نقش زنان در تحولات تاریخی ایران است.
برخلاف تصور عمومی، در دوره‌ی قاجار برخی زنان خاندان سلطنتی نفوذ قابل توجهی در سیاست و فرهنگ داشتند.
زنانی مانند مهدعلیا، مادر ناصرالدین‌شاه، نمونه‌ای از این تأثیرگذاری بودند.
اما پس از سقوط قاجار و روی کار آمدن پهلوی، این دسته از زنان تقریباً به حاشیه رانده شدند.

کشف حجاب و تأسیس دانشسراها، در ظاهر فرصتی برای ورود دوباره‌ی زنان به عرصه‌ی اجتماعی بود، اما این تغییر از بالا و با اجبار انجام شد.
نمایش به این تناقض تاریخی اشاره دارد: زنان قاجاری که در سیاست و فرهنگ تأثیرگذار بودند، حذف شدند؛ اما زنان جدید، در قالبی دیگر، دوباره به جامعه بازگشتند.


در این نمایش، ما با بازتولید قدرت از طریق نظام‌های اجتماعی و سیاسی مواجه می‌شویم. این مفهوم مستقیماً با نظریات میشل فوکو درباره‌ی قدرت مرتبط است.
فوکو معتقد بود که قدرت فقط در دست یک فرد یا گروه خاص نیست، بلکه در تمامی مناسبات اجتماعی جریان دارد و دائماً بازتولید می‌شود.
این نمایش نیز نشان می‌دهد که تغییر حکومت، الزماً به معنای تغییر ساختار قدرت نیست؛ بلکه صرفاً شکل ظاهری آن دگرگون می‌شود.


یکی از نقاط قوت نمایش، استفاده‌ی هوشمندانه از طنز به عنوان یک ابزار انتقادی است.
درحالی‌که مخاطب درگیر مفاهیم عمیق تاریخی و سیاسی می‌شود، لحظات طنز ظریفی در متن وجود دارد که فضا را تلطیف می‌کند.

در کنار متن قوی، بازی‌های بازیگران، به‌ویژه سحر آغاسی، نمایش را به سطح بالاتری برده است. اجرای او در نقش یک زن قربانی، یکی از بهترین اجراهایی است که تا کنون دیده ام.


به صورت کلی تارتف نمایش ساده‌ای نیست؛ بلکه روایتی است از چرخش قدرت، تغییر جایگاه‌ها و تداوم سلطه در اشکالی جدید.
این نمایش نشان می‌دهد که چگونه در طول تاریخ، طبقات حاکم تغییر می‌کنند، اما روابط قدرت اغلب ثابت می‌ماند.

این پرسش همچنان مطرح است: آیا تغییرات سیاسی به معنای تغییرات واقعی برای مردم فرودست است، یا تنها بازیگران صحنه عوض می‌شوند؟

این اثر نمایشی، با استفاده از یک واقعه‌ی تاریخی، بین گذشته و امروز پلی می‌زند و مخاطب را به تأمل درباره‌ی نقش حکومت‌ها، مردم و ساختارهای اجتماعی وا‌می‌دارد.
تماشای این نمایش، هم از نظر هنری و هم از نظر فلسفی، تجربه‌ای ارزشمند است که توصیه می‌کنم هیچ‌کس از دست ندهد.

اشکان رفیعی - هجدهم اسفند ماه هزار و چهارصد و سه
محمد فروزنده، امیر مسعود و نیما این را خواندند
مهتاب شکریان و محمدرضا ریاحی پناه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایستادن مقابل اخلاقیات به نام و برای اخلاقیات !
مرگ اندیشه تحت تاثیرِ احساسات
قضاوتِ نابجا تیرِ خلاصِ اجتماعات

امشب یکی از خاص‌ترین شبهای ... دیدن ادامه ›› تماشای تئاتر در زندگیِ من رقم خورد

اجرای پایانیِ نمایش ترور در جمعه شب ۱۷ اسفندماه با حضورِ تنی چند از خانواده های قربانیانِ پرواز اوکراین صورت گرفت و اتفاقاتی را در پی داشت
ابتدا ضمن احترام به از دست رفتگانِ پروازِ ۷۵۲ ، همدردی عمیق خود را با بازماندگان اعلام می‌کنم و عمیقا برای آن مادر شجاعی که بارِ فقدانِ پسر،عروس،و نوه‌اش رو به دوش می‌کشید متاسف و دردمندم ، قابِ حضور و صحبتِ ایشان روی آن صحنه را تا ابد بخاطر خواهم سپرد
چند جمله درباره نمایش ترور صحبت کنم و دوباره به اتفاقات امشب برمیگردم
سال پیش که نمایش برای اولین بار روی صحنه آمد، متاسفانه تحت تاثیر کلام برخی از دوستان قرار گرفته و پنداشتم که نمایش برای عادی‌سازیِ جنایت روی صحنه آمده و شایسته تحریم است !
اما امشب به پیشنهادِ دوست‌ِ معقول‌تری به تماشای اجرا نشستم و برای خودم متاسف شدم

ضمنِ احترامِ مجدد و مُدام به بازماندگان و قربانیانِ پرواز اوکراین، این نمایش ابدا و موکدا هیچ ربطی به داستان پرواز ۷۵۲ ندارد
و اتفاقا ایده اگر تحت تاثیر ماجرای هواپیمای اوکراینی قرار نمی‌گرفت بسیار درخشان و قابل تامل است

اما امان از ما ایرانی‌های جوگیر !
خوب است که همدردی کنیم اما...
اجازه دهید از این زاویه شرح دهم : همانطور که میدانید این تئاتر مشارکتی بوده و تماشاگران به مثابه هیئت منصفه در پایان اجرا با استفاده از برگه هایی که در اختیارشان قرار گرفته رای به تبرئه یا محکومیت خلبان می‌دهند،
3سه حالتِ اصلی متصور است اول اکثریت تبرئه ، دوم اکثریت محکوم ، خب شاید با توجه به قرائن تبرئه منطقی تر باشد و محکومیت نامحبوب ، اما من حالت سوم را بهشت می‌دانم! حالتی که اکثریتِ حضار برگه ها را نگهدارند و خود را در مقامِ قضاوت نبینند!

اما امشب در اتفاقی باورنکردنی مردم برای همدردی با خانواده‌های قربانیانِ پرواز اوکراین، رای به محکومیتِ خلبان دادند !! بعید می‌دانم تا کنون چنین اتفاقی رقم خورده باشد
واقعا این دو موضوع هیچ ربطی به هم نداشتند و ملتِ قهرمان ایران بار دیگر مرزهای جَوگیری و بی‌فکری را درنوردیده و خلبانِ بیچاره را محکوم کردند ! ۲۴۰نفر در مقابل ۱۳۰ نفر و احتمالا چند نفر که رای ندادند (اعداد دقیق نیست)
ما چند نفر ! ما چند نفر ! ما هیچ ما نگاه

افسوس که بعد از پنج سال صدای این عزیزان به جایی نرسیده ولی واقعا این نمایش هیچ ربطی به قضیه هواپیمای اوکراینی نداشت و مردم ایران برای رعایت اخلاق (همدردی با بازماندگان) در مقابلِ اخلاق ایستادند

از عوامل محترم برای تقدیم اجرا به این عزیزان و دادنِ اجازه‌یِ صحبت به ایشان سپاس‌گزارم
همینطور برای آن مادر با شهامتی که روی صحنه صحبت کرد آرزوی رسیدنِ به آرزو دارم

در آخر ، نمایش از منظر تئاتریکال در یک وضعیت ۵۰ ۵۰ بود ، بازی ضعیف لیندا کیانی و به کمدی بردنِ ماجرا نقاطِ ضعفِ برجسته‌یِ اجرا بودند ،،
خسته نباشید
علت بیشتر این ذهنیت همزمانی اجرای دور اول این نمایش با تاریخ این واقعه بود، اجرای قبل هم ضعیف بود و من هم جز شما چند نفر رای ندادم!
۲ روز پیش، شنبه
من هم که یازدهم بهمن این نمایش را در تئاتر شهر دیده بودم رای به محکومیت خلبان دادم]آنزمان لیندا کیانی بازی نمی کرد[یعنی محکوم کردن خلبان یعنی ایستادن در مقابل اخلاقیات!!چه ربطی داره ...خوب سخنان دادستان برای امثال من قانع کننده تر به نظر رسید
پریسا پناهی
من هم که یازدهم بهمن این نمایش را در تئاتر شهر دیده بودم رای به محکومیت خلبان دادم]آنزمان لیندا کیانی بازی نمی کرد[یعنی محکوم کردن خلبان یعنی ایستادن در مقابل اخلاقیات!!چه ربطی داره ...خوب سخنان ...
درود خانم پناهی ،، من ربطش رو توضیح دادم ، منتها کل صحبت من صرفا یک نظر شخصیه و رفرنسی براش وجود نداره ، سپاس از توجهتون
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاید نظرم عجیب به خیالتان بیاید، ولی این نمایش من را به یاد مسخ کافکا انداخت، مرگ (طرد شدن) پسر بزرگ بعد از عدم انطباق با ارزش ها و معیارها. ... دیدن ادامه ›› سوسک شدن آقای گرگور زامزا به خاطرم آمد.
باید مراقب بود گرفتار انحراف هایی از قبیل عدمه وجود واقعیت یا حقیقت واحد هم نشد، این که ما در پیدا کردن واقعیت به مشکل میخوریم دلیل بر عدمه واقعیت یا حقیقت نیست.
همانطور که در گفتگوی افلاطون و پروتاگوراس هست، این تفکر که حقیقت ثابت نیست، خود یک حقیقتی ثابت است، بنابراین چنین تفکری پرادوکس متناقض است.
از وجه آثار نیز توجه داشته باشید اگر چنین تکثرگرایی‌ای به حقوق بشر و ... نمود پیدا کند چه خواهد شد!
نقد ارزشی و هنجاری و تفکری اشتباه، امری صحیح. اما اینکه حقیقتی، ارزشی و هنجاری نیست و نباشد، بی شک تفکری منحط و غیر عقلانیست.
تشکر از نمایش پرقدرت و بازیگران هنرمند به معنی واقعی کلمه.
این نظرتون منو یاد فریز شدن چند دقیقه ای مادر و مادربزرگ انداخت و به نظرم جالب اومد(جوری که روی زمین جمع شده افتاده بودن واقعا این شباهت رو به وجود میاره)
۳ روز پیش، جمعه
مهسا مهدی
این نظرتون منو یاد فریز شدن چند دقیقه ای مادر و مادربزرگ انداخت و به نظرم جالب اومد(جوری که روی زمین جمع شده افتاده بودن واقعا این شباهت رو به وجود میاره)
الان خاطرم آمد نحوه غذا خوردن سرمیز هم بنظرم میتونست نشان از بروز حالات پست یا به اصطلاح حیوانی باشه، که دقت نکردم و حضور ذهن ندارم از ابتدا سر میز به اون شکل بودن یا بعد از جدایی پسر بزرگ تغییر کردند.
مدت ها قبل هم مقاله‌ای درباره مسخ مطالعه کردم که خیلی جالب بود و مسخِ حقیقی را به خانواده گرگور نسبت میداد.
در تفسیر به اراده اصلی عوامل نمایش آگاهی نداریم، وحدت ملاک و مبنا وجود داره با قوله آقای شفیعی کدکنی که فرمودند کلام حافظ و سعدی سال ها قبل صادر شد ما کاری نداریم هزارسال قبل اینها در دلشان چه بود، در زمان خودمون تفسیرش میکنیم😁
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عالی بود عالی
ارزش داره بیش از یکبار دیده بشه
درباره نمایش «موش‌ها و آدم‌ها» به کارگردانی مهدی رضایی
قصه پر آب چشم بی‌خانمان‌های کوچ‌گر
محمدحسن خدایی

مهدی رضایی به سراغ داستان بلند «موش‌ها ... دیدن ادامه ›› و آدم‌ها» جان اشتاین‌بک رفته و با رویکردی وفادارانه به متن کتاب، تلاش کرده روایتی تماشایی بر صحنه تئاتر خلق کند و روایتگر آدم‌های فرودستی باشد که در دوران مدرن، نام و نشان چندانی از خود نداشته و برای بقای خویش، تن به کارهای سخت و توانفرسا می‌دهند. بدین منظور انتخاب سالن حافظ برای ساختن تئاتری این چنین قصه‌گو و مبتنی بر یک اثر کلاسیک ادبیات مدرن امریکا، به یاری گروه اجرایی آمده و به خوبی توانسته فضای یک مزرعه اوائل قرن بیستم را انتقال دهد.

قصه‌ای که اشتاین‌بک روایت می‌کند مرثیه‌ای است در رابطه با ناممکن شدن تحقق «رویای امریکایی» و تلاش هر روزه برای برپایی یک زندگی آبرومند در دل سخت‌ترین دوران‌های اقتصادی. بی‌شک زوج «جورج میلتون» و «لنی اسمال» در جهان ادبیات فراموش‌نشدنی است. ترکیبی از عقل حسابگر مردی ریزنقش با بدن نیرومند یک آدم به لحاظ ذهنی عقب‌مانده و مهربان. این دو نفر همراه هم در دل دشت‌های پهناور امریکا سفر کرده و برای به دست آوردن سرپناه و مقداری پول و غذا، مشغول به کارهایی سخت در زمینه کشاورزی و دام‌داری می‌شوند. از این منظر می‌توان انتخاب «موش‌ها و آدم‌ها» برای تبدیل کردن به یک اثر دراماتیک صحنه‌ای را کمابیش هوشمندانه دانست و همانطور که سروش حبیبی در موخره ترجمه‌اش از این داستان بلند ذکر کرده، ساختار نمایشنامه‌ای این اثر ماندگار، مورد مناسبی است برای تولید یک تئاتر رئالیستی قصه‌گو. کاری که مهدی رضایی در مقام نویسندگی و کارگردانی به انجام رسانده و خودش هم به عنوان بازیگر، نقش «کَندی» یا همان پیرمرد معلول را بازی کرده مبتنی است بر ساختن یک اتمسفر باورپذیر از زندگی امریکایی با توجه به ساختار نمایشنامه‌ای «موش‌ها و آدم‌ها». به هر حال رویکرد ناتورالیستی اشتاین‌بک در روایت کردن سرگذشت کارگرانی که به اجبار از خانه و کاشانه‌شان دور شده و برای یافتن موقعیت‌های کاری به مناطق ناآشنا قدم می‌گذرانند نمی‌توانسته از ذهنیت کارگردانی مهدی رضایی دور مانده باشد. بنابراین اجرایی که این شب‌ها شاهدش هستیم تا حدودی یادآور ژست‌ها و نوع حضور بازیگرانی امریکایی است که قرار است سبک زندگی ساکنان ینگه دنیا را به جهانیان انتقال دهند اما در کشاکش مشکلات دهر، راهی به رهایی و رستگاری نمی‌یابند و مقهور محیط اجتماعی خویش می‌شوند.

ناتورالیسم بکار گرفته شده به دست اشتاین‌بک ملهم از نظریات امیل زولا در ادبیات قرن نوزدهم فرانسه است. اینکه جبر محیط و ژن‌های معیوبی که از طریق وراثت خانوادگی انتقال می‌یابد می‌تواند در بهروزی یا فلاکت آدم‌ها تاثیر مستقیم داشته باشد و تقدیرباوری نویسندگان ناتورالیستی چون زولا را تایید کند. گو اینکه به شکل متناقض‌نمایی باور به رویای امریکایی نزد کسی چون لنی مشهود است که از نظر اجتماع دیوانه محسوب می‌شود. این از طنز ماجرا است که «لنی» شیرین‌عقل را این چنین باورمند به داشتن یک تکه زمین می‌بینیم که دوست دارد آنجا، به پرورش خرگوش مشغول باشد و آینده‌ای خوش برای خود و همراهش جورج بسازد. میلاد فرج‌زاده نقش لنی را به شکل درخشانی بازی می‌کند و بی‌شک یکی از بهترین حضورهای صحنه‌ای خویش را در این اجرا تجربه کرده است. چه به لحاظ فیزیک بدنی و چه به لحاظ کنش‌های روزمره یک آدم مهربان اما عقب‌مانده از نظر ذهنی، شخصیت لنی به دست «میلاد فرج‌زاده» به خوبی ساخته شده و برای تماشاگران این نمایش به یکی از نقاط قابل اعتنای اجرا بدل شده است. لنی یا همان شخصیتی خلاف‌آمد و نابهنگامی که نسبت مسئله‌دارش با عقل سلیم، باعث شده باورمندی به آینده‌ای روشن برای کسی چون او که دیوانه پنداشته می‌شود امکان‌پذیر باشد. در مقابل لنی، حضور شخصیت جورج را مشاهده می‌کنیم که با بازی درست «حمید رشید» از همان ابتدا، زرنگی و استیصال یک امریکایی ریز نقش و جسور را القا کرده و حضورش به مانند میلاد فرج‌زاده در یادها می‌ماند. همچنین می‌توان از بازی با طمانینه و کنترل‌شده علی باقری در نقش «اسلیم» گفت که به خوبی توانسته خلقیات یک مرد با تجربه متکی بر عقل سرد را ایفا کند. البته علی باقری در این سال‌ها شیوه حضورش در مقام بازیگر، کمابیش بر همین منوال بوده و به نظر می‌آید شخصیت اسلیم بر مدار همین کیفیت حضور علی باقری معنادار شده و به اندازه جلوه می‌نماید.

به لحاظ بازی‌ها، کاری که مهدی رضایی به انجام رسانده از دیگر بازیگران تا حدودی سخت‌تر است. چراکه او نقش «کَندی» را بازی می‌کند که پیرمردی است در آستانه بازنشستگی و مرگ. مهدی رضایی تلاش دارد تا حد ممکن از صداسازی پرهیز کرده و نقش یک پیرمرد فرتوت از کار افتاده را از طریق ژست‌های بدنی، گریم و بیان رویت‌پذیر کند. اینکه چقدر در این وادی موفق است بستگی به این دارد که یک بازیگر جوان چون مهدی رضایی تا چه حد این امکان را داشته باشد که تجربه بدنی و ذهنی یک پیرمرد را بر صحنه اجرا کرده و کیفیت حضورش به دام بازنمایی خام‌دستانه نیفتاده باشد. از این منظر می‌توان نمره قابل قبولی را برای مهدی رضایی در نظر گرفت که به لحاظ حسّانی، گویی ارتباط دامنه‌داری را با شخصیت مطرود و حاشیه‌نشینی چون «کنَدی» برقرار کرده و یحتمل یکی از نقش‌هایی است که در زیست حرفه‌ای‌اش به راحتی از یاد او نخواهد رفت.

همچنین حضور بازیگرانی چون خشایار قائدرحمتی، برنا انصاری، نگار سلحشور، صادق حسینی، رضا گرجی و حسین صادق نائینی که دیگر نقش‌ها را بر عهده دارند به نسبت قابل قبول است و در کل توانسته شخصیت‌هایی چون کارلسن، کروکس، زن کرلی و ویت و...را بر صحنه رویت‌پذیر کند. اما با نگاهی کلی به اجرا این قضیه مشهود است که کیفیت بازی‌ها گاهی در دام بازنمایی می‌افتد و یادآور سریال‌ها و فیلم‌هایی است که از سینما و تلویزیون پخش شده و سبک زندگی امریکاییان را به نمایش گذاشته. به هر حال ذهنیت جهانیان از تصویر غالبی که امریکاییان از سبک زندگی امریکایی ساخته به راحتی پاک نخواهد شد.

به لحاظ طراحی صحنه، همچنان‌که گفته شد سالن حافظ برای این اجرا مناسب بوده و در خدمت فضاسازی مورد نظر گروه اجرایی. البته این سالن در رابطه با آکوستیک و صدا مشکلاتی دارد که بر کیفیت اجراهایی که در این سال‌ها شاهدش بودیم تاثیر منفی گذاشته است. مکان اجرایی به چند قسمت تقسیم شده و قرار است فضای دشت، داخل اصطبل، خوابگاه کارگران و...بازنمایی شود. تمهیدی هوشمندانه در تمایزبخشی به فضاهای مختلف و باورپذیری مکان‌هایی که رخدادهای نمایشی در آن‌ها به وقوع می‌پیوندد.

مهدی رضایی ترجیح داده فضایی ملموس اما نه کاملا رئالیستی از مکان‌ها بکار گیرد و با رویکردی کمینه‌گرایانه به سوی نوعی رئالیسم انتزاعی حرکت کند. از این منظر با اجرایی به نسبت موفق در زمینه فضاسازی و انتقال حال و هوای سبک زندگی امریکایی در مناطق دور از مراکز مهم شهری روبرو هستیم.

به دیگر سخن نمایش «موش‌ها و آدم‌ها» به کارگردانی مهدی رضایی برای تماشاگران تئاتر آشنا به نظر می‌آید اما به تمامی در دام رئالیسم خام و بازنمایانه نمی‌افتد. نتیجه کار با توجه به بازی‌های قابل قبول، داستان پرکشش جان اشتاین‌بک و کمیابی اجراهایی که به خوبی نمی‌توانند قصه‌ای را تعریف کنند، مثبت بوده و می‌توان آن را در کارنامه این کارگردان جوان، مثبت ارزیابی کرد. امید که این راهی که انتخاب شده ادامه یابد و به اجراهایی تماشایی‌تر منتهی شود.

لینک نوشتار: https://www.toseeirani.ir/fa/tiny/news-75768
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش اشتراکی i
جهنم جزیره‌ها
مروری بر نمایش اشتراکی اثر مرتضی شاه کرم
ارمغان بهداروند

خلق جامعۀ جزیره‌ای و احضار الگوهای جمعیتی این جامعه بر صحنۀ تئاتر، ... دیدن ادامه ›› ناظر بر مسئولیت تئاتر در کالبدشکافی خودزیستی‌ها و تشریح وضعیت هم‌زیستی‌‌هاست. گفتمان تئاتر نفوذ در ابتلائات و اختلالات فردی و جمعی است. در این احضارها و اظهارهاست که هم بیماری‌ها و هم پیشنهادهای درمانی طرح می‌گردد.

در آشفته‌روزگار ما که به وضوح با تعطیلی فضیلت‌ها و تخلیه مفاهیم مواجهیم، این مسئولیت مدنی تئاتر، کارکرد موثرتری از هر زمان دیگر پیدا می‌کند و وجه ویراستاری فردی و جمعی آن ضرورت می‌یابد.

نمایش اشتراکی اثر «مرتضی شاه کرم»، پرترۀ بی‌روتوش آدم‌هایی‌ست که با سرگشتگی مُرکّب و آشفتگی مضاعف، زیست ترسناک انسان عصر خویش را یادآوری می‌کند.

روشن‌ترین مشخصۀ آدم‌های زیستۀ این نمایش، «تسلیم» است. تسلیمی که نه یک تصمیم بلکه ناخواسته زادۀ فقدان‌هاست. صحنۀ نمایش اشتراکی، رونوشتی خوانا از جغرافیای زیستی مخاطب است و همین توارد به قرابت صحنه و مخاطب می‌افزاید.

زیست جزیره‌ای آدم‌ها و تنهایی‌های ترسناک، مشخصه زندگی‌های مذبوحانه این عصر است. مردمی که از صراحت واقعیت‌های اقتصادی به تنگ آمده‌اند و بقای خویش را در مختصر کردن‌های ناگزیر زیستی دنبال می‌کنند.

آدم‌های نمایش اشتراکی، متولد وضعیت وخیم اجتماعی‌اند. وضعیتی که در لابه‌لای گفت‌وگوها، در گواهی دکور صحنه و در تیغ طنازی‌ها نقش می‌بندد.

نویسنده آگاهانه از یک‌سو مسئولیت تولید وضعیت را متوجه نسلی می‌کند که با ایمان به مصلحت، هم‌چنان یادآور خانه ازپای‌بست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است می‌باشد و فروپاشی خویش را پنهان می‌کند و از دیگر سو با معرفی نسل استدلالی نوظهور جامعه در قالب دخترک نوجوان نمایش، پیش‌آگاهی صریحی نسبت به تحولات زیستی و تغییرات نسلی و پوست‌اندازی‌های اجتماعی به وجود می‌آورد.

روایت مرتضی شاه کرم، اقتباس دردآوری از پیرامون ماست که به قدر و سهم خویش، یک "چرا"ی بزرگ را پیش چشم مخاطب می‌نشاند.
امیر مسعود، امیرمسعود فدائی و امین حق شناس این را خواندند
مرتضی شاه کرم این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نمیدانم در ذهن نویسنده عزیز جناب رحیمی نصر چه میگذرد اما شواهد و قرائن حکایت از یک آتش فشان فعال دارد
اینبار که این نمایش واژه کنسرت را ... دیدن ادامه ›› با خود به یدک میکشید عزم کردم که یکی از دوستان دیگر را هم با خود ببرم ، دوستی که خیلی اهل هنر نیست و حتی با نقاشیهای من زاویه دارد
اما سرانجام این شد که از اوپرسیدم نمایش چه گونه بود و او گفت : خیلی خوب بود کلی خندیدیم !!! واین در حالی بود که حجم ضربات حاصل از نمایش بر پیکر فکر و روانم مرا گیج کرده بود مدام منتظر بودم ببینم که سر آخر این استاد بینوا چگونه مرگ را برای این جماعت خوشحال توضیح میدهد که رسیدیم به تراژدی رستم و سهراب در یک فضای غریب و آنکه شاهدخت قصه در آخر میگوید : آنقدر صبر میکنم تا خودم هم بمیرم و عمق اندیشه آقای نصر آنجاست که کاراکتر قصه اش هیچ چیز از مرگ نمیداند و فقط این واژه را به عنوان یک کلمه شنیده شده بکار میبرد مثل خود ما که بسیاری از واژه ها را فقط بکار میبریم
آمدم تا کمی دلم وا شود یک حفره در ذهنم ایجاد شد
واقعا مرگ چیست ؟؟؟
ای کاش هشدار اسپویل را فعال می‌کردید 🙏
۳ روز پیش، جمعه
پرستو مهابادی
درست میفرمایید جناب شریفی گرامی
سپاس از توجهتون🙏
۳ روز پیش، جمعه
عزیزید شما
از دیده ی من اندرا وز چشم من بنگر مرا🙏
۲ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
( این یادداشت برای روزنامه‌ای آماده شده بود که متاسفانه در زمان مناسب چاپ نشد،یادداشت را بانویسی نکردم ، چون به اندازه کافی دیر شده است،عذرخواهی ... دیدن ادامه ›› می‌کنم اگر مناسب این فضا نیست)
مده‌آ متکثر بر احوال امروز تأتر
نمایش مده‌آ اجرا نمی‌شود با طراحی و کارگردانی مرجان آقانوری در سالن نمایش دا در حال اجراست، این نمایش ترکیبی از پرفورمنس، نمایش ایرانی، نمایش هند و ویدیو آرت است، مد‌ه‌آ اوریپید که از نمایشنامه‌های تاثیرگذار یونانی است به موضوع مردسالاری و اجحاف علیه زنان می‌پردازد، در این نمایشنامه پس از آنکه مد‌ه‌آ دختر آئتیس پادشاه کولخیس با فداکاری به شوهرش جیسون کمک می‌کند تا پشم زرین را به دست بیاورد و سپس به خاطر او از سرزمینش دور می‌شود و به همراه او یه سرزمینی دیگر می‌رود ، مورد بی‌مهری جیسون واقع می‌شود و توسط کرئون. پادشاه کورینتوس تبعید می‌شود و جیسون دختر کرئون را به عنوان تازه عروس انتخاب می‌کند، مد‌ه‌آ در این نمایشنامه به جای تن دادن به این خفت انتقامی سخت را با قتل فرزندانش از جیسون می‌گیرد.
تاکنون بیش از ده‌ها بار این نمایش یا اقتباس‌هایی از آن اجرا شده است ولی این‌بار مرجان آقانوری توانسته است با خوانشی زنانه و اجرایی دگرگونه ، نمایشی را بر روی صحنه بیاورد که از بینش عمیق او نسبت به موضوعات پیرامون و شناخت دقیق‌اش از نمایشنامه نشأت می‌گیرد. در این نمایش کارگردان زن در ابتدا تلاش می‌کند تا با استفاده از رقص‌ها و نمایش هندی اعم از کاتاکالی، بهاراتانیام و ساتریا ، متن اوریپید را بازسازی کند، اما توسط نیرویی سلبی متوقف می‌شود ، نور نمایش را می‌گیرند و به این ترتیب مورد ممیزی قرار می‌گیرد و سپس قسمت‌هایی از نمایش حذف می‌شود، باری دیگر تلاش می‌کند با ممیزی‌های انجام شده نمایش را پیش ببرد ولی این بار خود او به عنوان کارگردان حذف می‌شود و جایگاه کارگردان به عهده یک مرد قرار می‌گیرد، کارگردان جدید شناخت دقیقی از این نمایشنامه و اصولا شناختی از تأتر ندارد، این را از تلفظ اشتباه اسامی و عبارات متوجه می‌شویم ، ولی او ارزشهایی را به عنوان قالب اجرایی به گروه تحمیل می‌کند، کارگردان پیشین که الان جایگاه بازیگر را دارد سعی می‌کند تا ایستادگی کند ولی به سختی سرکوب می‌شود، همانند مد‌ه‌آ، در ادامه تأتر به شکل نمایش ایرانی ادامه پیدا می‌کند تا قالب‌های ارزش‌گذاری شده توسط کارگردان که تنها شعارهایی غیرقابل اجرا هستند بازتولید شوند، در اینجا با انطباق نمایشنامه مد‌ه‌آ با مجلس زنان داستان ادامه پیدا می‌کند ولی باز هم نیروی سلبی توسط کارگردان مانع عمل می‌شود و با سرکوب شدید عوامل، نمایش به شکل نمایش ایرانی تعزیه پیش می‌رود ، ولی گویا حتی تعزیه هم با ارزش‌های کارگردان همخوانی ندارد ، پس نمایش یه پرده‌خوانی می‌رسد ولی باز هم خود سانسوری کارگردان واردعمل می‌شود و عوامل را مجبور می‌کند تا به طور کلی نمایش متوقف شود، از آنجایی که توقف نمایش در هر بازه زمانی با خاموش کردن نور و تاریکی انجام می‌شود ، عوامل از تماشاگران می‌خواهند که با چراغ قوه‌ تلفن‌های همراه‌شان نور سالن را جهت ادامه کار تأمین کنند و در یک نمایش تعاملی اینچنین نمایش ادامه پیدا می‌کند ولی در آخر با ورود نیروهای سرکوب‌گر با چهره‌های پوشانده شده نمایش کامل تعطیل می‌شود و کلیه بازیگران و عوامل دستگیر می‌شوند.
شاید در این دوره این بهترین خوانشی بود که از نمایش‌نامه مد‌ه‌آ اوریپید می‌توانست ارائه شود. مرجان آقانوری به عنوان هنرمند تحصیل‌کرده تأتر از بهترین دانشگاه‌های کشور و برگزیده جشنواره فجر، دختری که از شهرستان به اجبار به تهران آمده است در این نمایش به ظرافت این موضوع را بازگو می‌‌‌‌‌‌‌کند که هنرمندان، به ویژه هنرمندان زن ، بیشتر از همه مورد سانسور قرار می‌گیرند و فرزندانشان – آثاری که تولید می‌کنند ـ از آنها گرفته می‌شود ، هنرمندانی که خیلی از آنها به دلیل کاستی‌های شهرستان‌ها برای تولید تأتر مجبورند به تهران بیایند و مورد بی‌مهری فضای مردانه تأتر قرار می‌گیرند، سانسور به عنوان امری سلبی به خاموشی سالن‌های نمایش و فراموشی آثار تولید شده و یا نمایش به یک اثر خنثی و گاهی دور از محتوا قلب می‌شود.
تسلط یازیگران به نمایش هند، انواع نمایش ایرانی، آواز و موسیقی دیدنی است، ایده کارگردانی فکر شده است و نمایشنامه تولید شده هوشمندانه و قابل دفاع است. طراحی صحنه ساده ولی با ریزه‌کاری‌هایی همراه است، از صفحه شطرنج تا رگال لباس، همگی جایگاه معنایی و قابل تأویل دارند، طراحی نور با توجه به کاستی‌های سالن اجرایی بسیار هنرمندانه است، ساخت ویدیو آرت‌ها نیز درست و قابل تأمل است. موسیقی زنده در این اجرا کارکرد به جایی دارد و دور از فرم‌های بی‌ربط است که مدتی است در اجراها از آن استفاده می‌شود، اما پخش موسیقی پلی‌بک نامناسب است، صدای بلندگو کنترل شده نسیت و برای چنین سالنی زیاد است. زمان نمایش مطلوب است و ریتم بالای اجرا در زمان چهل دقیقه‌ای و استفاده از موسیقی و طنز در نمایش توانسته است مخاطب را راضی نگه دارد.
به طور کلی مرجان آقانوری به عنوان کارگردان و بازیگر در این نمایش موفق بوده است و دیگر بازیگران نیز علی‌رغم نقش فرعی توانسته‌اند قاب‌ها و پرفورمنس دیدنی ایجاد کنند. هماهنگی گروهی و تسلط بر چندگونه اجرایی از نکات موفق این نمایش است.
ارادت بیکران خدمت شما
ممنونم که برای ما یادداشت گذاشتید
و جزئی نگرانه نسب ما را به اثر تولید شده مشخص کردید
شاید حال بتوانم بگویم درصدی میدانم که اثر چه تاثیری بر مخاطب می‌گذراند ...

اجبار چه کار ها که نمیکند .
۳ روز پیش، جمعه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در چند وقت اخیر، بیشتر از هر موقع دیگری به این نتیجه رسیدم که آدم‌ها از زندگی می‌روند. چه بخواهیم چه نخواهیم. یا خودشان میروند، یا ما از پیششان ... دیدن ادامه ›› میرویم، یا می‌میرند یا ... به هر حال می‌روند. بعضی موقع‌ها نقش یک نفر در زندگی ما قرار نیست چند صحنه باشد، قرار نیست در فصلی از داستان حضور ممتد داشته باشد، در واقع می‌تواند فقط یک پلان باشد، یا یک کلمه در جمله.
امیرو در مورد رفتن بود. آدم‌هایی که می‌روند و کسی نمی‌بیندشان و فراموش می‌شوند یا اگر خیلی عزیز باشند هر از گاهی یادشان میفتیم. رفتن در امیرو نه یک جمله، نه یک کلمه، نه حتی اندازه‌ی یک نقطه بود. در واقع این "رفتن" همان خطی بود که قصه‌ی آدم‌ها رویش نوشته می‌شود. رفتنی که بر زندگی تمام شخصیت‌ها بدون آنکه بخواهند یا بدانند سایه انداخته بود. مثل زندگی بقیه‌ی ما. در جایی از نمایش که شبیه یک کلاس درس بود و بچه‌ها "رفتن" را صرف میکردند، وقتی به فعل آینده رسید و همه گفتند: خواهی رفت، خواهیم رفت، ... یکی از شخصیت‌ها گریه می‌کند و میگوید: من نمیخوام آینده این‌جوری ساخته بشه.
شاید اگر در جغرافیای دیگری به دنیا آمده بودیم آینده اتفاقا با ماندن ساخته میشد، اما رفتن انگار به عضوی جدا نشدنی از ما تبدیل شده. آدم‌ها از زندگی می‌روند و ما کاری برای این موضوع نمی‌توانیم بکنیم، اما می‌توانیم قبل از اینکه بروند نمایش خوب ببینیم. می‌توانیم "امیرو" ببینیم، و به رفتن فکر کنیم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با عرض درود و خدا قوت به عوامل نمایش، ریسک بسیار بزرگی را انجام دادین جناب آقای اَبَر که از رمان و نویسنده بزرگ روسیه اقتباس گرفته اید و به طور ... دیدن ادامه ›› ناخودآگاه با رمان مقایسه می شود این نمایش... اجرای شما قوی و ارتباط با تماشاگران بسیار خوب، دکور صحنه جذاب و همچنین نباید از نقش بدون دیالوگ سرکار خانم نقوی غافل شد که به مراتب کار ایشان سخت تر بود. همچنین دیالوگ های بی وقفه شما اما بهتر بود بار کمدی کمتری استفاده می شد به خصوص آن بخش شوخی با عمه ها جالب نبودش! صداگذاری گاهی آزاردهنده میشد و آن حس هیجان با این شیوه انتقال داده نمیشد. در بخش آخر اجرا هم با احترام سیگار کشیدن خوشایند بنده نبود. با آرزوی موفقیت 🙏🏻👌
حسین چیانی و شید اسدی این را خواندند
سینا دهقان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب سه‌شنبه ۱۴ اسفند، به تماشای «ایرج، زهره، منوچهر» نشستم.

عاشقانه‌ای از ایرج میرزا، که کلیشه‌ها را در هم نوردید. دختر اشرافی، عاشق فرمانده ... دیدن ادامه ›› لشکری می‌شود و دل‌ربایی می‌کند.
شاید به نظر، جای موسیقی سنتی ایرانی خالی بود ولی استفاده از موسیقی جنوبی، به این ساختار شکن بودن کمک بسیار کرد. دم گروه آوای موج گرم.

آخرین باری که اینقدر به وجد اومدم و بی‌وقفه تشویق کردم، بعد از تماشای پروتئوس بود. واقعا گل کاشتید.

یه تئاتر همه چی تموم. از نور و صدا گرفته تا تسلط بازیگرا، استفاده از عوامل و شرایط محیطی، بداهه بازی و شوخی‌های به روز و مدرن. جسارت کارگردان در باز نگه داشتن پایان داستان و دست نبردن در اثر ستودنی بود. چقدر لباسا فوق العاده بود!!

لباس زهره نور رو بازتاب می‌کرد و چشم تماشاچی‌ها رو اذیت می‌کرد. میشه یکم کدرش کرد فک کنم؟ تنها ایرادی که تونستم بگیرم این بود :))) <3

با وجود انحرافات زیاد در آثار ایرج میرزا، این اثر طوری طراحی و تدوین شد که مخاطب تئاتر رو که از شوخی‌های سبک و سینمایی بیزار هست رو ارضا کنه. معنا و مفهوم حول عاشقی بود.

به نظرت عاشق موندن ارزشمنده یا وصال با معشوق؟
سلام و احترام
چند روز قبل از روز اجرا، کتاب صوتی نازنین را با ترجمه یلدا بیدختی نژاد شنیدم و با خودم می‌گفتم که این نمایش قطعاً نمی تواند از ... دیدن ادامه ›› متن داستایفسکی بهتر باشد اما به نظر من بازی خوب بازیگران و درک صحیح نمایشنامه نویس و بازیگران از متن اصلی باعث شده بود که نماش عالی باشد و بسیار بهتر از کتاب بر ذهن من -به عنوان مخاطب -اثر بگذارد.
پیشنهاد می‌کنم که در ردیف های B صندلی بگیرید
ردیف های A و ردیف های کناری هم پشت میز و بخشی از صحنه هستند
و پیشنهاد می‌کنم که در صورت امکان کتاب را قبل از روز اجرا بخوانید(متن کوتاه است)
با آرزوی موفقیت
نظر جناب محمدحسن کیانی که به علت محدودیت اکانت تیوالشون، بنده نظرشون رو منتشر می‌کنم:

//مساوات پدر خانه واده است با عادت های ترک نشده،  دندان ... دیدن ادامه ›› نیش فیلمی  از لانتیموس است!//

دندان نیش فیلمی کمتر دیده شده از لانتیموس کارگردان یونانی است...
خانه واده مساوات برداشت آزادی از این اثر است، و خب نمی گویم کپی یا اقتباس و البته بر خلاف " لرز " داریوش علیزاده که کپی کم کیفیتی از این فیلم بود...
گویا در دهه ۹۰ این نمایش اجرا رفته و دیگرانی نیز به فیلم دندان نیش اشاره کردند...
و مثل " بیگانه در خانه " محمد مساوات اشاره ای به آن نداشته..
و این خب نشان می دهد محمد مساوات مثل پدر خانه واده حاضر نیست واقعیت فیلم دندان نیش  را بپذیرد...
نمی دانم نام آوردن از فیلم دندان نیش، چه اعتباری از مساوات می کاهد که بعد از یک دهه حاضر نیست، نام دندان نیش و لانتیموس را گوشه و کناری، ریز یک جایی اشاره کنه!
و این عادت پدر خانه واده بودن در نادیده گرفتن دندان نیش را ترک نکرده...
بگذریم!
یک ۱۵ دقیقه ای طولانی بود و اگر دندان نیش را ندیدید، خانه واده  اثر متوسط با بازی ها خوب است...
علی محمودی کشف امسال تئاتر مان است...
خیلی بامزه بود...
ولی خب گرجی نبود حیف!

اگر ایده اولیه برای مساوات بود، به این اجرا ۱۴ می دادم..
اگر  به دندان نیش اشاره می کرد نمره ۱۲ می دادم...
و الان با این اوصاف نمره ۱۰ می دهم اونم به خاطر بازی فوق العاده علی محمودی...
من از این حرفها بیشتر از خیر اندیشی برای مخاطب و بیان حقیقت، حسادت حس میکنم. اصلا شما بگو کدوم کارگردانی هست که انقدر خوب کپی کنه ما مخاطبش بشیم؟ پرسشم درخواستی هست.

و یک سوال از اساتید پهنه هنر ایران اکنون دارم ؛ چندتا کار و کارگردان داریم که این چنین قوی برای شما لذت ذهنی اصیل ایجاد کنند؟
به عمق ذهن شیرجه شیرجه بزنه و شما را با خودش به سطح بیاره؟
من مشتاقم اگر پاسخی وجود دارد!
با سلام.
آیا این امکان محتمل هست که دو نفر هنرمند در دو نقطه از جهان هستی، بدون ارتباط باهم ، ایده های یکسانی رو در ذهن های خودشون داشته باشن و اون ایده ها رو به مرحله اجرا دربیارن؟؟؟ مثلا دو تا نقاش، دو تا اهنگساز، دوتا نویسنده... یا حتا چندتا...

به نطر فرض محال و دور از ذهنی نیست.. من فیلم لانتیموس رو دیدم، هرچند شباهت هایی هست ولی تفاوت ها هم چشمگیره

حالا اگه آقای مساوات بدون دیدن این فیلم این ایده رو داشته و نوشته چرا باید ذکر کنه اقتباس یا برداشت آزاد؟؟
سینا نادری فرد
من از این حرفها بیشتر از خیر اندیشی برای مخاطب و بیان حقیقت، حسادت حس میکنم. اصلا شما بگو کدوم کارگردانی هست که انقدر خوب کپی کنه ما مخاطبش بشیم؟ پرسشم درخواستی هست. و یک سوال از اساتید پهنه ...
با احترام ، موافق نیستم..
اصولا برای حسادت باید مشترکاتی وجود داشته باشه و اون مشترکات با همدیگه قیاس بشه تا حس حسادت شکل بگیره...تا وجوه اشتراکی نباشه کسی نمیتونه در مقام حسود قرار بگیره.. مثل اینکه الان شما به ترامپ حسودی کنید...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در این نمایش واقعا مده‌آ اجرا نمی‌شود.
خودتون می‌تونید برید ببینید!

🔻 درباره نمایش «مده‌آ اجرا نمی‌شود»
نمایش مده‌آ اجرا نمی‌شود اثری است ... دیدن ادامه ›› که نه‌تنها به مده‌آ و مفهوم خیانت می‌پردازد، بلکه فراتر از آن، بستری برای نقد سانسور، مداخله‌ی ایدئولوژیک در هنر، و تضاد بین سنت و مدرنیته می‌سازد. این نمایش با استفاده از متا-تئاتر (تئاتری که خودش را به‌عنوان یک نمایش افشا می‌کند) و شکستن دیوار چهارم، مخاطب را به درون مسئله‌ی پیچیده‌ای از هنر و ممیزی می‌کشاند.


ساختار و روایت
نمایش با یک صحنه‌ی ثانویه آغاز می‌شود: کارگردانی که روی پرده درباره‌ی مده‌آ و خیانت صحبت می‌کند، اما سپس مشخص می‌شود که این نمایش صرفاً درباره‌ی خیانت نیست؛ بلکه در مورد خودِ روند اجرا و موانع بر سر راه آن است. با وجود دو زن با لباس و حرکات آئینی هندی، نمایش بلافاصله از فضای رایج تئاتر ایرانی فاصله می‌گیرد و به نوعی جهان‌شمولی خیانت و درد را نمایش می‌دهد. اما این آزادی دیری نمی‌پاید—چراغ‌ها خاموش می‌شوند و کارگردان(خانم) مجبور است نمایش را مطابق با چارچوب‌های تعیین‌شده بازتعریف کند.

ورود کارگردان(آقا) مذهبی که هیچ‌چیز از تئاتر نمی‌داند و اعمال دستورات سلیقه‌ای و محدودکننده‌ی او، استعاره‌ای است از نیروهایی که بدون شناخت هنر، تلاش می‌کنند آن را کنترل کنند. (مثل نیروهای غیرارگانیک که در پایان این متن متوجه خواهید شد.)
تغییر تدریجی اجرا از یک روایت آزاد و جهانی، به سمت سنت‌های تحمیلی و سپس تعزیه‌خوانی، روندی است که در آن نمایش به‌مرور از مفهوم اولیه‌ی خود تهی می‌شود. در نهایت، تبدیل شدن اجرای زار (که خود بخشی از آیین‌های ایرانی است)، و در نهایت جرمی که زنان روانه‌ی زندان شدند، نشان‌دهنده‌ی چرخه‌ی پایان‌ناپذیر محدودیت‌های اعمال‌شده بر بدن و بیان زنان در هنر است.

تحلیل تماتیک

۱. هنر در چنگال سانسور: نمایش نشان می‌دهد که چگونه روند خلاقیت و آزادی هنری به‌مرور تحت کنترل قرار می‌گیرد. ابتدا ممیزی در حد تغییر لباس است، اما به‌تدریج، محتوای نمایش، فرم اجرا، و حتی انتخاب بازیگران نیز دچار تحریف می‌شود. انتخاب عنوان مده‌آ اجرا نمی‌شود در همین راستا بسیار معنادار است—نه‌تنها مده‌آ، بلکه هر شکلی از بیان آزادانه‌ی هنر سرکوب می‌شود.

۲. جایگاه زن در هنر و جامعه: زنان در این نمایش نه‌تنها اجراگران، بلکه قربانیان سانسور نیز هستند. آن‌ها ابتدا به‌عنوان هنرمندانی آزاد معرفی می‌شوند، اما به‌مرور هویتشان تغییر می‌کند: ابتدا مجبور به پوشیدن لباس سنتی، سپس به خواندنِ بومی، بعد به اجرای تعزیه، و در نهایت به زندان فرستاده می‌شوند. این روند نمایشی، سرنوشتی استعاری برای بسیاری از زنان در عرصه‌ی هنر و اجتماع است.

۳. تئاتر به مثابه‌ی آیینه‌ی جامعه: اجرای مراسم زار در پرده‌ی آخر، نمادی از فرهنگی بومی است که در عین حال که اصالت دارد، توسط همان نیروهای محدودکننده تحمل نمی‌شود. این پارادوکس نشان می‌دهد که حتی سنت‌های خودی نیز زمانی که با تفسیرهای خاص قدرت در تضاد باشند، به حاشیه رانده می‌شوند.

نمادها و نشانه‌شناسی اجرا
رقص هندی در ابتدا: جهانی‌بودن خیانت و درد را نشان می‌دهد.
تغییر لباس و ورود نمادهای سنتی ایرانی: تحمیل یک روایت خاص بر هنر.
تعزیه: تلاشی برای سازگاری با معیارهای مذهبی، که حتی این نیز کفایت نمی‌کند.
اجرای زار: اشاره به سرکوب سنت‌های بومی و همچنین نقش زن در آیین‌های درمانی و اجتماعی.
جایگزینی زنان با مردان در آگهی بازیگری: نادیده‌گرفتن زنان نه‌تنها در هنر، بلکه در روایت‌های رسمی جامعه.

🔻امتیاز من به این نمایش : ۳ از ۵
چرا که با فرم و ساختاری بهتر میشد همین نمایش رو دید!
خسته نباشید💫
ممنونم از نظر جزئی نگرانه شما
چه خوب چه خوب چه خوب
که انقدر دقیق « مده آ اجرا نمی‌شود » رو درک کردید
حال خوبی دارم ‌‌..احساس میکنم نمایش کارش را انجام داد
امشب راحت سر بر بالین میگذرام .
ارادت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مهرناز خلیلی (mehrnazkhalili)
درباره نمایش من i
خواجه مگو که من منم، من نه منم نه من منم
گر تو تویی و من منم، من نه منم نه من منم
عاشق زار او منم، بی دل و یار او منم 
باغ و بهار او منم، ... دیدن ادامه ›› من نه منم نه من منم
یار و نگار او منم، غنچه و خار او منم
بر سر دار او منم، من نه منم نه من منم...

کاش تمام زندگی فقط رقص بود، اون موقع چقدر به هردومون خوش می‌گذشت. اما اینطور نیست...

من و منِ من چقدر به هم شباهت دارن و چقدر با هم تفاهم دارن؟
منِ من خود منه یا قراره یه روز اعلام استقلال کنه و چاقو رو توی قلب من فرو‌ کنه؟
چند بار این صداها و جدل هارو توی مغزم شنیدم و به قضاوت نشستم؟
چقدر خودمو میشناسم، چقدر ناز خودمو می‌خرم؟

خسته نباشید میگم خدمت عوامل محترم اجرایی
طراحی صحنه، طراحی لباس، گریم، موسیقی و طراحی نور همگی بسیار خوب بودند.
بازی ها بسیار خوب و درست، لذت بردم.

فکر میکنم سال تئاتری من با این اجرا به پایان رسید.
امیدوارم همواره بدرخشید و همچون قاب های جذابی رو روی صحنه ی تئاتر برامون بسازید.
چون تئاتر مثل زندگیه، کات نداره و ما مجبوریم به دیدن، شنیدن، حضور. و چه خوب که این اجبار یک اجبار دلنشین باشه. ✨🌞🤍
هومن حصنی (humanhessni)
درباره کنسرت-نمایش ژِن زامبی i
یه نمایش دیدنی که واقعاً مغز رو درگیر خودش میکنه،بند موزیک هم که فوق‌العاده بود واقعاً...مُردم مُردی مُرد🤍
stanco (stanco)
درباره نمایش بی پدر i
توبه گرگ، مرگه. ولی انگار توبه بزها عواقب بیشتری داره.
همه این نمایش برای من شنگول بود. چه وقتی که ترسوترین بز ممکن بود؛ چه وقتی که تنها کسی ... دیدن ادامه ›› بود که میترسید ازینکه گرگها بُزبِشو یا بزها گرگ‌بشو نیستند(در انتهای نمایش اونها دیگه هیچی نیستند) و چه در اخر که فهمید خطرناک‌ترین گرگ، بزی که میخواد گرگ بشه. چون اون بز بیشتر عمرشو با ترس در ارتباط بوده حالا دیگه هیچ چیز برای از دست دادن یا ترسیدن نداره.
اول به شکاری میره که برای گرگ واقعی هم سخته. اما اونقدی که باید براش گرگ نیست.
بعدش درمانده میشه و به همنوع خودش (زنده یا مرده) شک و حمله میکنه. کاری که از هیچ گرگ واقعی ای برنمیاد.
و در اخر اینقدر از درون این روند تدریجی هیچ شدن و معلق بودن (چون از بز عبور کرده و به گرگی نرسیده یا برعکس) باعث خودخوری اون میشه که حتی در بیرون هم تنها چارش همین میشه.
شنگول تو تموم خطوط بالا بود.
(البته یک نقطه شکی برای من بعد از این حرف گرگ پدر در اخر نمایش موند: شنگول نمیتونه این همه از خودشو یجا خورده باشه. دوتا حدس داشتم من:
شنگول اینقدر در عمق اون تباهی بوده و خودخوری شدیدی داشته که حتی باورش هم برای بقیه سخته.
یا بقیه خانواده قبل تر ازون صحنه پنهانی شروع به خوردن شنگول کرده بودن. فقط هنوز اینقدر درمانده نشده بودن که بخوان اشکارا به جنازش و در ادامه همدیگه حمله کنن)
همه‌ی من هم در این نمایش گرگک بود. واقعا چقدر این ها خطرناک‌اند پدر!
فقط ای کاش که آقای مساوات یکوچولو سرراست‌تر ازین به بعد حرفاشونو بزنن. هر چند ک مقداری(نه بیشتر) مکث و تعلیق و درگیر کردن فکر مورد علاقه منه.
در سایر اجزا بطور کلی نمایش تر و تمیزی بود.

تشکر میکنم از تموم کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و واقعی باشید

پ‌ن۱: پیشنهاد میکنم کامنت خانوم سلیمانی و آقای آل داوود رو بخونید تا در جریان کلیات اجرا و جزئیات متن قرار بگیرین.
پ‌ن۲: دفعه قبلی از تخفیف‌های دانشجویی خانه‌واده گله کردم. ایندفعه اصلا بم همونم نرسید :)

امشب به ضیافت دعوت بودم. از لابی تماشاخانه‌ی شهرزاد با انرژی خوب نوکر(کارکتر نمایش) که سیاه‌گونه بود؛ به داخل سالن دعوت شدیم. میزانسن‌های دقیق ... دیدن ادامه ›› و کدگذاری شده‌ی کارگردان برای مخاطب‌های کمی نکته‌بین قابل توجه بود. طراحی صحنه، کافی بود و هوشمندانه. در بازی‌گران کمی ناهماهنگی‌ مشاهده می‌شد که برای اجرای اول طبیعیست و امیدوارم که برطرف شود. کارگردان و عوامل اجرایی خسته نباشند. با آروزی موفقیت.
درود و سپاس بی‌کران
تضمین میکنم اصلاح بازی‌ها را
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
واقعا لذت بردم عجب نمایشی بود. چیزی که عجیب و شگفت‌انگیز این بود که خانواده برای چند نسل در دنیایی موهوم و غیرواقعی زندگی می‌کرد، تا جایی که ... دیدن ادامه ›› پسر بزرگ با صدای صاف و قاطع واقعیت رو به گوش همه رسوند. هر لحظه بعد از اون، مثل یه سفر عمیق به درون خودم بود. یه جنگ بین چیزهایی که می‌خواستم ببینم و چیزهایی که باید میدیدم.
بازی‌ها هم که فوق‌العاااااده بود، به خصوص زمانی که شخصیت‌ها یکی یکی به تیم واقعیت می‌پیوندند. در نهایت، وقتی بعد اون دعوای جنجالی واقعیت بر خیال پیروز میشه(برداشت شخصی)، یه حسی از روشنایی و آرامش حاکم میشه انگار.
دم همه عوامل گرم واقعا خسته نباشید
«درد» اثر مرتضی فرهادنیا
به کارگردانی سامان خلیلیان و تهیه‌کنندگی نوید محمدزاده

تئاتر همواره یکی از ابزارهای مؤثر برای نقد اجتماعی و نمایش ... دیدن ادامه ›› تناقض‌های اخلاقی و انسانی بوده است.
در طول تاریخ، نمایشنامه‌نویسان و کارگردانان از طریق روایت‌های چندلایه، تلاش کرده‌اند ساختارهای قدرت، مذهب، روابط اجتماعی و بحران‌های اخلاقی را به چالش بکشند.
نمایش درد از این منظر اثری قابل تأمل است که در دل یک روایت ساده‌ی خانوادگی، پیچیدگی‌های عمیق فلسفی، اجتماعی و روان‌شناختی را به تصویر می‌کشد.

این نمایش، که در سالن چهارسوی تئاتر شهر اجرا شد، با استفاده از نمادها، دیالوگ‌های قوی، بازی های فوق‌العاده و فضاسازی عمیق، مخاطب را از همان ابتدا درگیر خود می‌کند.
درد در ظاهر داستانی درباره‌ی یک زوج و بحران زندگی مشترک‌شان است، اما در لایه‌های پنهان خود، پرسش‌هایی بنیادین درباره‌ی قدرت، حقیقت، مذهب، طبقه اجتماعی و نقش انسان در چرخه‌ی بی‌پایان سرنوشت را مطرح می‌کند.

در نگاه اول، داستان حول محور زن (صحرا اسدالهی) و شوهرش (مرتضی فرهادنیا) شکل می‌گیرد، اما لایه‌های زیرین آن نشان می‌دهند که موضوع فراتر از یک روایت خانوادگی است.
داستان زمانی پیچیده‌تر می‌شود که مرد متوجه می‌شود همسرش باردار است.
زن می گوید که قصد داشته این خبر را به‌عنوان یک سورپرایز اعلام کند، اما وقتی مشاجره بالا می‌گیرد، مرد حقیقتی تکان‌دهنده را فاش می‌کند: او عقیم است.
زن در ابتدا باور نمی‌کند و او را به دروغ‌گویی و فرار از واقعیت متهم می‌کند، اما مرد می‌گوید مدرک پزشکی‌اش نزد یک کشیش است و او روایت مرد را تایید می‌کند.
کشیش (فرهاد خلیلیان) وارد صحنه می‌شود و با سندی که در دست دارد ادعای مرد را تأیید می‌کند.
زن به ناچار در نهایت اعلام می‌کند که پدر واقعی فرزندش پیرمرد زحمت‌کشی است که در خانه آن‌ها کار می‌کند؛ پیرمردی که مرد تمام پس‌اندازش را به او داده بود تا زندگی‌اش را نجات دهد!
زن اعتراف می‌کند که همیشه حسرت خوردن یک نوع آلوی خاص را داشته که تنها طبقه ی بورژوا قادر به خرید آن بوده است.
او تعریف می‌کند که چگونه در دوران مدرسه پس‌اندازش را برای خرید آن آلو جمع کرده، اما هر بار به دلیلی از خوردنش محروم شده است. گاهی به دلیل وضع قوانین جدید محدودکننده در مدرسه و گاهی به خاطر قوانین خانوادگی، تا این که یک روز که همسرش در خانه حضور نداشته پیرمرد برای قدردانی از آن‌ها، بسته‌ای ۲۴‌تایی از همان آلوی ترش را برای زن می‌آورد.
زن آن‌ها را یک‌جا می‌خورد و دچار حالتی شبیه مستی می‌شود که نتیجه‌اش همخوابی با پیرمرد و بارداری اوست.


لایه‌های پنهان روایت:
ورود کشیش به داستان، ابعاد دیگری را روشن می‌کند. او توضیح می‌دهد که در ابتدا پزشک بوده و در دوران جنگ، توسط آلمانی‌ها به اسارت درآمده است. در آن زمان، وقتی فهمیدند دیگر نیازی به پزشک ندارند، او را مجبور کردند که کشیش شود.
کشیش ادعا می‌کند که حتی زمانی که بیماران را درمان می‌کرده، مردم فکر می‌کردند معجزه می‌کند و توانایی‌های مذهبی بیشتری نسبت به توانایی در پزشکی دارد.
اما این حقیقت که او تنها در دو روز به کشیش تبدیل شده، نشان‌دهنده پوچی نقش او در جایگاه یک مرجع مذهبی است.
همزمان با این روایت ما شاهد این هستیم که نمایش پرده از ارتباط بین راهبه ها و کشیش بر میدارد
کشیش به بهانه ی بازی کردن با راهبه ها با آن ها ارتباط جنسی دارد.
پخش شدن آرایش روی صورت راهبه ها بعد از بازی در انتهای نمایش وقتی کشیش از دست آن ها فرار کرده و مخفی شده گواهی بر این نظر است.
در نهایت، به پیشنهاد کشیش، زن و مرد از یکدیگر جدا می‌شوند.
مرد در ابتدا خانه را ترک می‌کند، اما وقتی متوجه میشود که رفتن او برای زن اهمیتی ندارد دوباره برمی‌گردد و می‌گوید: «این خانه مال من هم هست.» این بار زن با اکراه خانه را ترک می‌کند و سعی می‌کند با جملات احساسی، مثل همیشه مرد را تحت تأثیر قرار دهد؛ اما وقتی می‌بیند که او مانع رفتنش نمی‌شود، دست پیرمرد را می‌گیرد و خانه را ترک می‌کند.
همزمان، کشیش هم آن جا را ترک میکند.


تحلیل شخصیت‌ها و ساختار اجتماعی نمایش:
نمایش در لایه‌های زیرین خود انتقادی جدی به نظام اجتماعی و اخلاقی مدرن دارد. چند نکته کلیدی در این تحلیل حائز اهمیت است:

1. پیرمرد در روایت از لحاظ جسمی کاملا ناتوان است، پس چطور می‌تواند پدر فرزند زن باشد؟
این مسئله تردیدهایی را درباره روایت زن ایجاد می‌کند و این احتمال را مطرح می‌کند که پدر واقعی کودک شخص دیگری است.
2. کشیش یک کشیش واقعی نیست، بلکه صرفاً نقش آن را بازی می‌کند.
او نماد فریبکاری مذهبی است که به نام دین، نقش‌های مختلفی را برای کنترل دیگران ایفا می‌کند.
3. رابطه راهبه‌ها با کشیش و نشانه‌های بصری آن (آرایش پخش‌شده) ماهیت ریاکارانه مذهب را نشان می‌دهد.
کشیشی که قرار است نماینده اخلاق و معنویت باشد، در حقیقت خود دچار فساد است.
4. زن در کنترل روانی و اقناع مردان مهارت ویژه‌ای دارد.
در طول نمایش، او بارها با جملات و رفتارهای خاص، عقاید دیگران را تغییر می‌دهد و حرف خود را به کرسی می‌نشاند. برای مثال، در صحنه‌ای که درباره ناخن مصنوعی‌اش صحبت می‌کند، مرد در ابتدا به نظر می‌رسد که توجهی نمی‌کند، اما بعداً دقیقاً همان توصیف زن را تکرار می‌کند؛ یا وقتی کشیش وارد خانه می‌شود، می‌گوید: «چه بوی گناهی می‌آید!» مرد سعی دارد توضیح دهد که خانه را رنگ می‌کنند و این بوی رنگ است، کشیش می پرسد که چرا خانه را رنگ می‌کنید، زن مداخله می‌کند و می‌گوید: «برای تنوع.» بعداً کشیش همین جمله را خطاب به راهبه‌ها تکرار می‌کند.


سه فرضیه درباره پدر واقعی فرزند زن:

1. بچه متعلق به کشیش است، اما برای پنهان کردن این حقیقت، او و زن با همکاری پیرمرد، مرد را فریب داده‌اند تا پس‌اندازش را به پیرمرد بدهد.
در این سناریو، پیرمرد در ازای امنیت و حمایت مالی، نقش پدر را بازی می‌کند.
2. بچه متعلق به کشیش است، و او برای فرار از این موقعیت و تصاحب زن، داستانی طراحی کرده که در نهایت منجر به خروج زن و کشیش از صحنه می‌شود.
در این فرضیه، پیرمرد تنها یک ابزار برای پیشبرد نقشه کشیش بوده است.
3. بچه متعلق به کشیش است، ولی زن برای ارضای میل خود به تنوع طلبی کشیش را اقوا کرده و در نهایت این داستان رو طوری طراحی کرده که آن جا را با پول ترک کند و در کنار یک پیرمرد ناتوان به راحتی در راستای رفع امیال خود آزادانه تلاش کند.

فرضیه ی اول و دوم به نظر محتمل تر است هرچند که فرضیه ی سوم با در نظر گرفتن این موضوع که زن در یک صحنه در داستان کشیش را به داخل اتاق خوابشان راه نمیدهد می‌تواند صحیح باشد و نشان دهنده ی این موضوع باشد که کشیش هم دیگر برای زن تنوع طلب نمایش جذابیتی ندارد و او به دنبال مردهای دیگر است و برای دستیابی آزاد به این موقعیت برنامه ریزی کرده است.


صحنه پایانی؛ استعاره‌ای از چرخه‌ی تکرار:

نمایش با صحنه‌ای تکان‌دهنده به پایان می‌رسد: مرد تنها در خانه باقی می‌ماند، در حالی که دو کارگر مشغول رنگ زدن دیوارها به رنگ سفید هستند. اما او خودش دیواری را به رنگ قهوه‌ای در می‌آورد. همزمان، صدای کشیش پخش می‌شود که می‌گوید:
"ما نباید از دردهامان فرار کنیم و آن‌ها را نادیده بگیریم. باید از آن‌ها درس بگیریم تا قوی‌تر شویم. هر خوبی‌ای که به کسی بکنیم، قطعاً نادیده گرفته نمی‌شود و یک جایی به ما برمی‌گردد."

در این لحظه، چند مفهوم کلیدی برجسته می‌شود:

رنگ سفید نماد فراموشی، تطهیر و پاک کردن گذشته است.
رنگ قهوه‌ای، نشان‌دهنده زخم‌هایی است که باقی می‌مانند، دردهایی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌شوند.
مرد، که حالا در جایگاه پیرمرد قرار گرفته، دیگر نمی‌خواهد فراموش کند. او درد را حفظ می‌کند، چون این تنها چیزی است که از زندگی‌اش باقی مانده است.
دیالوگ کشیش، یک تسکین توخالی است که قرار است مرد را آرام کند، اما ما به‌عنوان تماشاگر می‌دانیم که این حرف‌ها هیچ تغییری در واقعیت او ایجاد نمی‌کند.


نتیجه‌گیری: تقابل مذهب، طبقه اجتماعی و قدرت

این نمایش در سطحی عمیق‌تر، نقدی بر هم‌دستی مذهب و ساختارهای اجتماعی برای کنترل طبقه متوسط است. برخلاف تصور رایج که مذهب و قدرت علیه طبقه کارگر هم‌پیمان هستند، اینجا شاهد ائتلافی میان مذهب و طبقه پایین هستیم که در نهایت، قربانی اصلی آن طبقه متوسط است.

هم‌چنین به نظرم نمایش به طور ضمنی مفاهیم چند نظریه ی فلسفی رو نمایندگی می کند که عنوان کردن آن خالی از لطف نیست:

فرویدیسم و ناخودآگاه:
داستان زن و حسرتش برای خوردن آلو، اشاره‌ای آشکار به نظریات فروید درباره‌ی سرکوب امیال و بازگشت آن‌ها در اشکالی غیرمنتظره دارد.
میل سرکوب‌شده‌ی او در نهایت به اتفاقاتی منجر می‌شود که تمام ساختارهای اخلاقی و خانوادگی را زیر سؤال می‌برد.

اگزیستانسیالیسم و پوچی:
کشیشی که در دو روز از یک پزشک به یک مرجع مذهبی تبدیل شده، مصداقی از پوچی نقش‌های اجتماعی است. این همان مسئله‌ای است که فیلسوفانی چون کامو و سارتر مطرح کرده‌اند: چگونه انسان‌ها برای معنا دادن به زندگی، نقش‌هایی را می‌پذیرند که ممکن است هیچ بنیان واقعی‌ای نداشته باشد.
از طرفی دیگر کشیشی که تنها دو روز زمان برده تا از یک پزشک به یک رهبر مذهبی تبدیل شود، نشان‌دهنده‌ی نهادهای دینی‌ای است که نه بر اساس دانش و معنویت، بلکه بر اساس نیازهای قدرت ساخته می‌شوند.

نظریه‌ی قدرت فوکو:
در نمایش، حقیقت نه یک مفهوم مطلق، بلکه محصول گفتمان‌های قدرت است. زن با روایت خود، حقیقت را تغییر می‌دهد. کشیش با اعتبار مذهبی‌اش، حقیقت را تأیید می‌کند. در نهایت، حقیقت وابسته به کسانی است که قدرت روایتگری را در اختیار دارند.

اشکان رفیعی - یازدهم اسفند ماه هزار و چهارصد و سه
خیلی ممنون از تحلیل عمیق و دقیق شما. واقع ن خوشحال شدیم که با چنین دیدگاه همه‌جانبه‌ای به اثر نگاه کردید. این نمایش قطع ن یک کار پیچیده و چندلایه است که ابعاد مختلف انسانی، اجتماعی و فلسفی را در خود جای داده. درست است که در نگاه اول، داستان آن به نظر می‌رسد که تنها درگیری‌های خانوادگی یک زوج را روایت می‌کند، اما همانطور که شما هم اشاره کردید، در لایه‌های زیرین خود سوالات اساسی در مورد قدرت، حقیقت، مذهب و روابط انسانی مطرح می‌شود که با پرده‌برداری از هر یک از شخصیت‌ها، داستان به تدریج پیچیده‌تر می‌شود.
در مورد شخصیت‌ها، به خصوص زن و کشیش، واقع ن نکات خوبی را مطرح کردید. زن در این نمایش، بیشتر از آنکه تنها یک شخصیت داستانی باشد، به‌نوعی نماد پیچیدگی‌های روان‌شناختی انسان است که همزمان قدرت کنترل و فریب دادن را در اختیار دارد. در همین راستا، کشیش نیز از یک نماد مذهبی به یک شخصیت فریبکار تبدیل می‌شود که بین حقیقت و دروغ خط باریکی کشیده ... دیدن ادامه ›› است.
با این حال، نکاتی که شما درباره‌ی رابطه بین طبقه اجتماعی و مذهب مطرح کردید، بسیار جذاب است. قطع ن این نمایش به شکلی انتقادی به هم‌پیوستگی این دو عامل پرداخته است، اما همچنان ابهاماتی وجود دارد که ممکن است منجر به اختلاف نظر در تحلیل نهایی اثر شود. این نمایش به‌طور عمدی از خطوط مبهم و چندپهلو برای ایجاد یک فضای پرسش‌برانگیز استفاده کرده باشد تا هر مخاطب بتواند برداشت خاص خود را از آن داشته باشد.
با توجه به عمق و پیچیدگی اثر، نظرات مختلف و برداشت‌های متفاوت می‌تواند کامل ن طبیعی باشد. ممکن است بعضی از نکات تحلیل شما کامل ن با برداشت‌های صاحب اثر هم‌راستا نباشد، اما قطع ن فضایی که این نمایش برای تفکر و گفتگو ایجاد می‌کند، یکی از ویژگی‌های برجسته آن است. از این رو، اگرچه به راحتی نمی‌توان همه‌چیز را قطعی و ثابت دانست، اما این نقد و تحلیل دقیق شما نشان می‌دهد که نمایش "درد" واقع ن اثری است که ذهن مخاطب را به چالش می‌کشد و او را وادار به تفکر درباره مفاهیم عمیق‌تری می‌کند.
باز هم از شما بابت ارائه چنین تحلیلی ممنونیم؛ به نظر می‌رسد این اثر توانسته در ابعاد مختلف به دقت بررسی و تحلیل شود.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید