در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:14:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فوق العاده بود
واقعا لذت بردم
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تشنگان، تشنه زیبایی هستند!
نمایش تشنگان کالبد شکافی ذهن و روان یک کالبد شکاف قوه قضاییه است، سفر به درون عمیق ترین ترسناک ترین و سیاه ترین بخش ... دیدن ادامه ›› روان یک نویسنده چیره دست شاعر است، در این سفر شخصیتها، وقایع و روند حوادث ترتیب زمانی نداره و ما شاید در نقش یک تراپیست در حال شنیدن شروع شکل گیری یک تروما ( نروژ)هستیم!
نروژ اسمی بدون هویت جنسی و بدون سوگیری شنونده!
دکتر آرمین در پستشون اجرا رو از دیدگاه یونگ بررسی کردن که برام خیلی جذاب بود ( تضاد رنگ سفید و سیاه لباس دختر و پسر سمبل یین و یانگ بود) اما برای من دیدگاه ژاک لکان روانکاو فرانسوی در این اجرا پر رنگ بود.او روانکاوی را با سیاست، فلسفه، ادبیات، علم، مذهب و تقریباً تمام دیگر رشته‌های آموزشی درمی‌آمیزد.
لکان معتقد است انسان ناقص به دنیا می آید و در جستجوی بی پایان در پی خود است ،مواجه کودک با آینه اولین تصویر از خود رو نمایش می دهد.
مرحله ی آینه ای ممکن است بسیار تشویش آور باشد، چرا که چهره ی در آینه، لزوما همان گونه ای به نظر نمی رسد که فرد احساس می کند.
وقتی نروژ خودش رو در آینه می بینه ( آینه می تونه فرد دیگری هم باشه )موجود هولناک رو زیر پوستش می بینه، مواجه اش با آینه بخشی از هویت اش رو آشکار می کنه.
انقدر این مواجه حتی در ذهن هولناک که فرد تصمیم به نابودی خودش می گیره تا زاینده این جنین ترسناک
نباشه!
اشاره به جامعه مصرفی و نقش رسانه در کنترل افکار عمومی که منجر به خودویرانگری انسان می شه دور تسلسل رو به خوبی نشون داد!
بررسی جزئیات یک خودکشی در ١٥ سال قبل به بررسی زیباشناسی معکوسی می رسه که منجر به تدارک تدفین خود فرد در کلیسا می شه!
به نظرم بازیها از متن جلوتر بود و بازی جناب بابائی درخشان بود!
با سپاس از همه عوامل، بدرخشید🤍💫🙏🏻
سپاس از شما و وقتی که گذاشتید 🙏
۲ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوستان
خوشحال میشم نظراتتون رو پیرامون فصل دوم واسم بنویسید. دوستانی که هنوز فصل دوم رو ندیدن کامنت ها رو نخونن
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش هدویگ i
یادداشت «ارمغان بهداروند» درباره‌ی نمایش «هدویگ» نادر برهانی مرند

هر آدمی اگر وقت دوباره‌نوشتن متن زندگی‌اش را داشته باشد حتما بعضی سطرهایش ... دیدن ادامه ›› را خط خواهد زد که دوباره بنویسد. این یعنی من اشتباه کرده‌ام. پس از خط‌خوردگی‌های زندگی نترسیم. از صدای تندتند کشیده‌شدن خودکار روی جمله‌هایی که تجربه‌ی زیسته‌ی ماست نترسیم. از قدیم گفته‌اند: مشق ننوشته غلط ندارد. غلط‌هایمان را گم‌وگور نکنیم.
بگذاریم دیگران از روی مشق‌های خط‌خورده‌ی ما مطمئن‌تر قدم بردارند و اشتباهات‌ خودشان را مرتکب شوند که همه چیز اگر به‌قاعده باشد بازی بیهوده‌ای‌ست زندگی.

هدویگِ نادر برهانی‌مرند با خط‌خوردگی‌ها در خاطر من ماند. زنی که رنج‌هایش را روایت می‌کند. زنی که نه به جست‌وجوی التیام که به کشف و اظهار خط‌خوردگی‌های زندگی و زندگی‌سازانش لب می‌گشاید. زنی که شجاعانه در صحنه‌ی نمایش زندگی‌اش قدم می‌گذارد و با نوجوانی‌اش ملاقات می‌کند و خودش را از شخصیتی شکست‌خورده به قهرمانی مغرور بدل می‌کند.

هدویگ نادر برهانی‌مرند روایت صریح جامعه‌ی ما و احضار بی‌تعارف آدم‌هایی‌ست که شبیه آن‌ها را در زندگی خود درک کرده‌ایم. آدم‌هایی نفرینی که دو روی سکه‌ی رنج‌های هر کدام از ما می‌توانند باشند. شاید به همین دلیل هدویگ بزرگسال، هدویگ نوجوان را سرزنش نمی‌کند و او را با همه‌ی خط‌خوردگی‌هایش می‌پذیرد و هندسه‌ی جهانش را به نمایش می‌گذارد. زنی که در زندگی‌اش می‌چرخد و ما را در زندگی خودش و دیگران می‌چرخاند تا ترسمان بریزد.

خط‌خوردگی‌های هدویگ هدیه‌ی سخاوت‌مندانه‌ی نادر برهانی‌مرند است. معلمی که ما را به مرور مشق‌هایمان دعوت می‌کند و پای امضایش می‌نویسد بیشتر تلاش کن...
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
Hamid Reza Zarei این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش هدویگ i
یادداشت «حسین پاکدل» درباره‌ی نمایش «هدویگ» نادر برهانی مرند

«هدویگ»، ایبسن، نادر، مرغابی وحشی و ...

سحرگه ره‌روی در سرزمینی همی گفت این ... دیدن ادامه ›› معمّا با قرینی
که ای صوفی شراب آن‌گه شود صاف که در شیشه برآرد اربعینی

ذات هنر با صبوری عجین است. با عجله و بزن درروی مطلقاً سازگاری و نسبت ندارد. به قول زنده‌یاد حسن حسینی

“تعجیل در خلق هنر مثل چرت زدن موقع رانندگی ‌است.”

اما همین اصل صبوری، با تمام اهمیّت، لازمه‌ی کار است، اما کافی نیست. پر کردن انبان فکر و به حد اعلا رساندن مهارت و ممارست مدام با ابزار و معانی‌ی والا، لازم و ضروری است. رسیدن به مرحله‌ای که آن‌چه از هنرمند پا به عرصه‌ی وجود و عرضه‌ی حضور می‌گذارد بخشی اندک ولی درخشان و مانا از هنرِ کمال یافته‌ی اوست. این درس را تمامی بزرگان ادب و هنر در طول اعصار به ما گوشزد کرده‌اند. اساساً جاودانگی و ماندگاری، محصول همین تناوری، صبوری و دقت در جلوه‌گری است.

نکته‌ی دیگر آن‌که خروجی‌ی هنرمندانه، هنرمند را ارجمند می‌کند نه صرف ادعا و ایجاد خط تولید محصولات به ظاهر هنری. اگر بخش عمده از هنر نمایش ما -اعم از تئاتر و سینما و غیره- به شکلی برنامه‌ریزی شده، به این مرحله از افول وسط غوغای تولیدات انبوه رسیده، فارغ از نگاه کاسبکارانه، به همین دو نکته برمی‌گردد. یکی تعجیل روز افزون و دیگری دیده شدن خود، نه اثر. جدای از این که هنرمند محصول زمان است، اربعین‌ها باید در شیشه بماند تا به غایت خود نزدیک شود. بحث مفصلی است و خارج از حوصله‌ی این درگاه. به وقت انشالله دوستان صاحب‌نظر بدان می‌پردازند و خواهند پرداخت.

گذرا اشاره کردم تا برسم به آخرین اثر نادر برهانی مرند بر صحنه؛ «هدویگ» که نادر بر اساسِ مرغابی وحشی اثر سترگ هنریک ایبسن تنظیم و کارگردانی کرده‌است. نادر، بیش از سی و خرده‌ای سال عمر پیرامون آثار ایبسن سپری کرده که امروز می‌تواند با احتیاط پا بر دامنه‌ی این قله‌ی رفیع هنر نمایش جهان بگذارد. اجرای بیش از بیست نمایش مانا و موفق، صدها نمایش فاخر رادیویی و غیره پشتوانه‌ای است که او اکنون توانسته چنین اثری را با این کیفیت به مخاطب عرضه کند.

از هر وجه نگاه کنی در حد بضاعت، اثر کاملِ بی‌ادعایی است. هیچ دم، قلابِِ گیرکرده‌ی درامِ سنگین‌اش، تو را رها نمی‌کند. پس از اتمام نمایش، پر و پیمان بیرون می‌آیی. فرصت اجازه می‌داد یا جای هنرجویان نمایش بودم هرشب به تماشای آن می‌نشستم.
...
زنده‌های احمق یا مرده‌های آزاده
...
انتخاب اینکه در فرصت کوتاهمان در زندگی کدام یک باشیم؟

این نمایش فرصتی فراهم می‌کند که در میان روزمرگی‌هایمان ... دیدن ادامه ›› کمی به این پرسش ییندیشیم.


***خطر اسپویل:

طراحی صحنه این نمایش برای من جالب بود. ایده‌ی استفاده از یک المان واحد به عنوان میز، تخت، ماشین زمان و حتی تابوت خیلی خوب بود. ماشین تحربرهای آویزان به درک حس تعلیق شخصیت اصلی و سردرگمی وی میان انتخاب اخلاقی کمک می‌کردند. گویی باید منتظر می‌ماندیم که نویسنده‌ی بزرگ همچون ابزارش هر لحظه از فرط استیصال به دار آویخته شود.
نمی‌دانم پله‌هایی که به سمت محل قرار ملاقات میشکا و ژوزف منتهی می‌شدند سهوا اینقدر بلند طراحی شده بودند یا فکری پشت این کار بوده است؛ در هر صورت رنج سیزیف‌وار شخصیت بولگاکف هنگام بالا و پایین رفتن از آن‌ها بسیار به درک عذاب جان‌فرسای وی کمک می‌کرد.

موسیقی و طراحی لباس این نمایش را خیلی دوست نداشتم. در کامنت‌ها خیلی در مورد موسیقی گفته شده و من با دیدن نوازنده و شروع خیلی جذاب موسیقی منتظر یک اجرای فوق‌العاده بودم که در نهایت به طور کلی برای من چیز خاصی نبود.

یکی از بهترین صحنه‌های نمایش برای من آ‌ن‌جا بود که شخصیت‌های بولگاکف و همسر و دوستانش به همراه جوانک تازه مستقر شده در آپارتمان اشتراکیشان دور میز جمع شده‌اند. بولگاکف مانند مسیح در شام آخر در وسط قرار دارد و پس از لختی صحبت میان بازیگران، تماشاگر احتمالاً به دنبال یهودا در این جمع می‌گردد و سهل‌ترین مظنون جوانک گنجه‌نشین است؛ غافل از اینکه در این میان مسیح، خود یهودای خود خواهد بود...
مهدی علی‌نژاد (mehdialinezhad)
سلام و ارادت
ممنونم از اینکه با دقت زیاد نمایش مارا تماشا کردید
سپاس از اینکه نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید
۴ روز پیش، جمعه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مهرداد عباسی (u.5ositi)
درباره نمایشنامه‌خوانی ایراندخت i
با سلام احترام گروه ایراندخت تئاتر بینظیر از تمام دوستان استاد مرضیه رضایی زادئ دید گریه گرفت به همه خداقوت همگی اشتیاق دیدارهستم منتظر کار جدید هستم باتشکراز شما

“ایراندخت” تنها یک نمایش نبود؛ بلکه آیینه‌ای از فرهنگ، تاریخ و عواطف انسانی بود. سپاس بیکران از استاد افروز صفایی ❤️ که با قلم توانمندشان جان تازه‌ای به این روایت بخشیدند، کارگردانی که هر صحنه را چون تابلویی زنده به تصویر کشید، و بازیگر نقش ایراندخت که با اجرای بی‌نظیرش روح این شخصیت را برای ما زنده کرد. این اثر برای من همچون سفری در دل هنر ناب ایرانی بود. به امید درخشش بیشتر شما در صحنه هنر!”

دانشجوی کوچک شما
مهناز اکج
۵ روز پیش، پنجشنبه
خیلی عالی بود ممنون ، مخصوصا اواخر اجرا که تونست حس رو به تماشاگران منتقل کنه
۵ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی بر سه نمایشنامه از محمد مساوات

نمایش «سه نمایشنامه از محمد مساوات» را با کاوه در مجموعه لبخند دیدم. قبلش در کافه‌ای در وصال یکی دو ... دیدن ادامه ›› ساعتی با هم نشستیم و گفتیم و شنیدیم. وقت از دستمان در رفت. من دمنوشم را داغ داغ برای این که پولم حیف نشود، در گلویم ریختم و گلویم سوخت و کاوه سیب‌زمینی‌های سرخ‌کرده‌اش را پیش از آن که قبلی به گلویش برسد، در دهانش می‌چپاند تا سفارش‌هایمان را بلعیدیم و هفت و بیست دقیقه از آن کافه به مجموعه لبخند راه افتادیم. وقتی رسیدیم درها باز بود و به سالن رفتیم. چون جدا جدا بلیت گرفته بودیم، کاوه ردیف اول نشست و من ردیف آخر. کسی هم که می‌خواست کنار دوستش بنشیند، گفت:«می‌خوای دو ردیف پایین‌تر باشی که من کنار دوستم باشم.» گفتم:«باشه.» و من دو ردیف پایین‌تر نشستم. هفت و سی و پنج دقیقه بود که هوتن شکیبا هم آمد. ردیف اول به جز کاوه که همان طور بی‌تفاوت نشسته بود، همه بلند شدند و بغلش کردند و هوتن شکیبا هم جواب مهر و محبت‌ها را می‌داد تا آن که او هم در صندلی وسط ردیف اول نشست و نمایش آغاز شد.
چنان که از نام نمایشنامه پیداست که به نظرم چندان نام خوبی نیست و دلایلش را خواهم گفت، این نمایش سه بخش مختلف داشت. با وجود این سه نمایش و سه موقعیت متفاوت، دکور ثابت بود و تنها میزی در صحنه بود که جابه‌جا می‌شد. پیش از هر چیز بگویم که به نظرم دکور صحنه نه تنها هیچ کمکی به نمایش نمی‌کرد که حتی زیبایی بصری هم نداشت و به نظرم جای بازیگران را هم تنگ می‌کرد. دلیلش را هم نمایش به نمایش می‌گویم.
موقعیت اول درباره دو پرستار بود که خبر از مرگ نوزاد یک مادر داشتند و نوزاد دیگری را به آن مادر داده بودند. یکی از پرستارها که گویی نوزادها را جابه‌جا کرده بود، در اتاق کثیف نشسته بود. موقعیت این گونه پیش می‌رفت که پرستار دیگر تلاش می‌کرد تا او را از اتاق کثیف بیرون بیاورد. نمایشنامه موقعیتی داشت که مطابق با آن هر کدام از شخصیت‌ها با توجه به زاویه دیدشان می‌توانستند هدف خود را به پیش ببرند. مکانی که در نمایشنامه انتخاب شده هم مکان مهمی است، اتاق کثیف. اتاقی که زباله‌های بیمارستان را در آن می‌گذارند و عفونت و بیماری در آن زیاد است. در نتیجه پرستار خاطی خطر کرده و خواسته با رفتن به اتاق کثیف تنهای تنها باشد. ولی نمایش هیچ کدام از این جزئیات را به ما نشان نمی‌داد. بازیگران به راحتی در صحنه رفت و آمد می‌کردند و به جز چند دقیقه ابتدایی که یکی از بازیگران مقنعه خود را جلوی بینی‌اش می‌گرفت، بازیگران رفتار دیگری که نشانگر مکان ملتهب نمایش باشد، نشان نمی‌دادند. البته که به نظرم گناهی هم ندارند چرا که دکور هم هیچ کمکی به شکلگیری فضا نمی‌کرد. آخر شما تصور کنید، یک میز سفید در اتاق کثیف که یکی روی آن نشسته و دیگری بر روی آن تکیه داده چه کمکی به ایجاد این التهاب در صحنه می‌کند؟! با این حال گروه اجرایی تصمیم مناسبی برای ایجاد فضا گرفته بود و آن تصمیم استفاده از صدای بیمارستان بود. صدای بیمارستان حداقل به فضاسازی در صحنه کمک می‌کرد اما درست در صحنه‌ای که شخصیت‌ها به تصمیم نهایی خود می‌رسند صدای بیمارستان قطع و یک موسیقی احساسی پخش شد که هیچ دلالت صحنه‌ای نداشت.
مکان نمایش دوم فرودگاه بود. دختر می‌خواست از ایران برود و پسر که روزگاری با دختر در رابطه بود، نمی‌توانست او را همراهی کند. رابطه این دو یکی از مسائل این موقعیت بود. مسئله دیگر چمدانی بود که از طرف یک مسافر به آن‌ها سپرده شده بود و آن‌ها نمی‌دانستند که باید با این امانتی چه کنند در حالی که زمان پرواز هم هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود. در این نمایش هم مشکلات قسمت قبلی وجود داشت. دکور نمایشنامه مطلقا کمکی به اجرا نمی‌کرد. در این جا هم گروه سعی کرده بود با استفاده از صدای زمینه فرودگاه فضاسازی کند و درست در زمانی که ما فراز و فرود رابطه این دو را می‌شنیدیم، صدای زمینه به موسیقی تغییر می‌کرد. در این جا به نظرم باید به نکته‌ای دقت کرد. وقتی دیالوگ‌ها حس و رابطه دو شخصیت روی صحنه را می‌سازند ما چرا باید بدون هیچ دلیلی قراردادی که مبنی بر واقع‌گرایانه بودن موقعیت است، بشکنیم و به تماشاگران احساس القا کنیم. شاید بازی با همان صدای فرودگاه می‌توانست کارکرد بهتری در نمایش داشته باشد. مثلا بلند و کم کردن صدا یا تکرار ساعت پرواز و ... .
نمایش سوم درباره رابطه زوجی بود که در آن مرد می‌خواست پرده از راز زن بردارد. در این نمایش هم موقعیتی داشتیم ولی باز هم همان مشکلات اجرایی دو بخش قبلی برقرار بود. در کل این که به نظرم بزرگترین مشکل اجرا در طراحی صحنه، طراحی حرکات بازیگران و بی‌توجهی به امکانات اجرایی نمایشنامه بود.
حالا برسیم به نام نمایشنامه. به نظرم نام نمایشنامه خوب نیست به این دلیل که از خود نمایش برنیامده است و به چیزی به بیرون از اثر ارجاع می‌دهد. انگار که گروه اجرایی تلاش می‌کند از طریق اعتبار شخص معتبری در تئاتر به خود اعتبار بدهد و مخاطبان را به تماشای خود بخواند. حالا شاید شما بگویید که چه اشکالی دارد؟ اتفاقا تا قسمتی اشکالی ندارد چرا که مهمترین دغدغه هر صاحب اثری این است که اثرش دیده شود و این هم یکی از راه‌هایش است اما به نظرم در این جا انتخاب نام به اثر لطمه زده است. شاید اگر گروه تلاش می‌کرد در نمایشنامه‌ها عمیق‌تر شود و در واقع مضامین مشترکی میان آن‌ها برقرار کند و با دراماتورژی مناسب و ایجاد پیوند میان نمایشنامه‌ها انسجام بیشتری در اجرای خود ایجاد کند، به اثر نهایی جذاب‌تری می‌رسیدیم. یکی از راه‌های تعمق در این سه نمایشنامه هم تفکر برای انتخاب نام مناسب بود. شاید نام نمایش واسطه‌ای می‌شد برای برقراری پیوند میان سه نمایشنامه.
به هر حال وقتی من و کاوه از سالن بیرون آمدیم، به هم گفتیم که پولمان را دور نریخته‌ایم و نمایش قابل قبولی دیده‌ایم. به همین دلیل هم به گروه اجرایی تبریک می‌گویم و برای آنان سالن‌های بزرگ‌تر و شلوغ‌تر و تشویق‌های قطع‌نشدنی آرزو می‌کنم.
ممنون که برامون مینویسی. هر دفعه بیش از پیش ازت یاد میگیرم.
۵ روز پیش، پنجشنبه
علی ابراهیم
ممنون که برامون مینویسی. هر دفعه بیش از پیش ازت یاد میگیرم.
قربووونتتت علیییی. مرسییی که انقدر لطف دارییییی
۵ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به سه نمایشنامه از محمد مساوات / سجاد تابش
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 13 دی 1403
نیلوفر ثانی
"مواجهه با امر اخلاقی"
سجاد ... دیدن ادامه ›› تابش بعد از آخرین کار کارگردانی خود با نمایش"مختومه" که دو سالی از آن می‎گذرد، با سه نمایشنامه کوتاه از محمد مساوات بر صحنه آمده که فضای مینیمالی دارد. " اتاق کثیف، چمدان و مترجم" سه اپیزود این اجرا هستند.
هر اپیزود مستقل بوده و حول یک اتفاق پیش می‌رود. اما آنچه در هر سه بخش مشترک است، ماهیت برخورد اخلاقی و یا غیراخلاقی‎ با مسائل است، که از زوایای دیگری به آن پرداخته می‌شود. زوایایی که در عین آنکه مسئله اخلاقی مورد نظر را با جدیت مطرح می‌کند اما با چرخشی از زوایای دیگر آن را نقض می‌کند. اساس هر متن مبتنی بر نگاهی انسانی به شرایطی‌ست که افراد در آن موقعیت، ناگزیر باید انتخابی داشته باشند. این انتخاب، گره مستقیمی به یک وضعیت اخلاقی خورده که تخطی از آن می‌تواند درهمان ذهنیت پیش‌فرض و نهادینه شده در هر فرد، غیراخلاقی تفسیر شود اما متن و اجرا تلاش دارد مخاطب را در زوایه ی دیگر قرار دهد تا بتواند موقعیت را اینبار با چشم ناظر ببیند و قضاوت و مواجهه‌ای متفاوت داشته باشد.مواجهه‌ای که چه بسا می‌تواند کاملا در جهت خلاف عرف و تفسیر معمول، قرار بگیرد.
محمد مساوات با تکیه بر رخدادهایی روزمره که در زیست افراد شاید به وفور در اشکال و ابعاد متنوع رخ می‌دهد، مبنای ایده خود را بنا نهاده و قصه خود را روایت می‌کند و سجاد تابش به عنوان کارگردان، تلاش دارد این ابعاد را به ویژه با تمرکز بر بازیگران و جزئیات حرکات و بدنمندی آنان در اجرا نیز محقق کند. استفاده از بازیگرانی کاربلد و حرفه‌ای و طراحی صحنه کمینه، در بلک باکس شماره 2 و جمع و جور مجموعه لبخند، میزانسن‌هایی نزدیک و همگرا و در فاصله اندک با تماشاگران، موید این هدف بوده است.
اپیزودها روایتی انسانی و امروزی دارند. وقایع هر چند تاریخی ندارند اما می‌تواند در همین زمانه اکنون رخ داده باشند. و احتمالا هر کدام بارها و بارها در حال وقوعند و این پیوند همانی با مخاطبان برقرار شود.
اپیزود اول / اتاق کثیف : پرستاری در اتاق پسماندهای عفونی بیمارستانی پناه برده و از خطای پزشکی که از او سرزده و مسئولیت حرفه‌ای که می‌تواند تبعات زیادی برایش داشته باشد، نگران است همکار او بدنبال او تا آنجا آمده و درباره آن اتفاق گفتگو می‎کنند. نوزادی جابجا شده و بجای نوزاد دیگری که مرده بدنیا آمده به مادرش تحویل داده‌اند و به مادر نوزاد اول، گفته شده که فرزندش مرده است. این جابجایی که تنها بین این دو پرستار روشن است، وضعیتی را پیش آورده که فاش آن، از سویی هم مشکلات حرفه‎ای برای پرستار ایجاد می‌کند و هم برای مادر جوانی که حالا نوزاد را در آغوش دارد و دیگر قادر به فرزندآوری نیست، ضربه هولناکی رقم می‎زند.
مساوات با اطلاعاتی قطره‌چکانی این وضعیت را طوری ترسیم می‌کند که امر بدیهی اخلاقی، می‌تواند دچار خدشه باشد و حتی در ضدیت خود، چه بسا خیرخواهانه تلقی شود. موضع فرد در این دست موارد چیست؟ و آیا می‎توان از حدود اخلاقیات، تخطی کرد؟
اپیزود دوم / چمدان : در فرودگاه امام دختری در آستانه مهاجرت است و از چمدانی که مسافری به او سپرده مراقبت می‌کند. در این فاصله با پارتنر عاطفی خود مشغول گفتگو می‌شود. مرد جوان از آنکه پارتنرش با وجود ممنوع‌الخروجی او باز هم تصمیم به مهاجرت گرفته، گلایه‌مند و تحت فشار روانی وعاطفی‎ست. این مسئله که بین بسیاری از زوج‌ها در حال رخ‌دادن است با اخلاق مداری در رعایت گشودن یا نگشودن چمدان امانتی که صاحبش بسیار دیر کرده و خبری از او نیست، پیوند می‌خورد و بطور موازی پیش می‌رود.
روابط چندین ساله عاطفی افراد که بدون شک، وابستگی و دلبستگی‌های عمیقی ایجاد می‌کند آیا در موقعیتی که یکی از آنها بهر دلیلی قادر به مهاجرت نیست و از این تصمیم، زخم‌های روانی مهلکی بر خواهد داشت، چه اندازه می‌تواند اخلاقی باشد؟ و آیا هر فرد حق دارد تعیین کننده آینده و نحوه زندگی و زیست خود فارغ از هر وابستگی و حجم صدمه‌ای که برای دیگری دارد، باشد؟

اپیزود سوم / مترجم : زن مترجمی در خانه و در اتاق کارش مشغول تدریس آنلاین زبان آلمانی‌ست. پس از اتمام آن همسرش با او درباره اتفاقی که آنروز برای کودک‌شان افتاده و فراموشی مادر برای برگرداندن کودک از مهد، مشاجره می‌کند. مرد با تکیه بر این اتفاق بخود اجازه داده، وارد حریم خصوصی همسرش در گوشی موبایل او شده و درباره روابطش، پرسش کند. به ویژه روابط کاری که زن، مترجم شرکت همسرش با افرادی در خارج از ایران است. شک مرد به همسر، او را متهم به رابطه با شریک کاری آلمانی‌شان می‌کند و زن حین تلاش برای رفع آن ذهنیت، فکر می‌کند تا چه اندازه اخلاقی‌ست که بخواهد از خود در برابر یک سوءظن و اتهام نادرست دفاع و تقلا کند؟ و چه حقی برای مرد وجود دارد که به واسطه روابط زناشویی بخود اجازه نقض حریم خصوصی او و شکاکیت بی مورد را بدهد؟ با ارتباط تصویری، با همکار آلمانی که بر پرده پخش می‌شود، واقعیت نیز برای تماشاگران روشن می‌شود.
سجاد تابش در این اجرا تلاش کرده به ماهیت متنها و منظور محمد مساوات نزدیک شود. این چندگانگی اخلاقیات و موضع در برابر آن، ضمن اشتراکش با تماشاگر، او را در مقام قضاوتگرو مفسر قرار می‌دهد که بتواند در مواجهه با این دست مسائل، خود نیز درگیر این پرسش‌ها و انتخاب‌ها شده و به تفکر واداشته شود. نورپردازی و طراحی صحنه نیز بدون هیچ گزافه و جلب توجهی متمرکز بر اصل موضوع، بازی بازیگران و جزئیات روابط آنان است. تا آنچه قرار است بر صحنه جاری باشد، بخشی از زندگی، مسائل و شرایطی باشد که شاید بسیاری از مخاطبان برخی از آنها را تجربه کرده باشند.انتخاب سالن مناسب با حداقل فاصله تا جایگاه تماشاگران، در جهت اجرایی‌شدن این بی‌مرزی روایت‌ها و خارج‌شدن از بازنمایی و نمادین بودن آنهاست به همین دلیل هیچ فرم پیچیده و یا تجربه‌گرایی در نظر گرفته نشده و تنها با بهره از افکت‌های صوتی مکان‌های مورد نظر ساده و روان، فضاسازی شده و اجرا می‌شود. بازی بازیگران که در هر اپیزود دو تن حضور دارند، اندازه و حرفه‌ای‌ست. اگرچه به نظر می‌رسد آذین نظری و الهام شفیعی کنترل‌شده‌تر کاراکترها را بازی می‌کنند.
نمایش " سه نمایشنامه از محمد مساوات" که درعنوان نوعی آگاهی به مولف متنها یعنی محمد مساوات را دارد، اجرایی قابل قبول است که ضمن ارائه برخی از نوشته‌های این نمایشنامه‌نویس مطرح و اشتراک آن با علاقمندانش، می‌تواند تجربه‎ای زیستی و اکنونی متعارف و متناسبی برای مخاطب فراهم آورد.
.
.
عکسها از رضا جاویدی/ تیوال
دیدن این اجرا در کنار شما جذابیتش رو بیشتر کرد♥️🙏🏻
۵ روز پیش، پنجشنبه
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
شکوه حدادی
درود سپاس بسیار نیلوفر جان ثانی عزیز و فرهیخته ام این نقد چقدر بر دل و جان من نشست و از خواندنش بیشمار لذت بردم . در واقع احساس کردم تمامی اونچه که پس از دیدن این نمایش ذهنم رو درگیر و فکرم ...
درود بانو حدادی نازنین . من از شما و نگاهتون ممنونم که لطف داشتید و مطلب بنده رو خوندید. خوشحالم شما هم لذت بردید.
۳ روز پیش، شنبه
نیلوفر ثانی
درود بانو حدادی نازنین . من از شما و نگاهتون ممنونم که لطف داشتید و مطلب بنده رو خوندید. خوشحالم شما هم لذت بردید.
زنده باشید عزیز
بزرگوارید
نقد بسیار زیبا ، دلنشین و جامعی بود .
و از اینکه نقطه نظرات ارزشمندتان را به اشتراک می گذارید ، سپاسگزارم
قلمتان مانا



۳ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"امشب" زوج تراپی گروهی "به صرف بورش و خون" در آشپزخانه امانت فروشِ آدم نفروش جنس بلد ، عاشقی نابلد ،
بالای نعش نازنین به اندازه مغرور ، بی اندازه رنجور بود
و اعتراف گیری عاشقانه از برنده سکوت و بازنده آغوش

پ ن:
تا حالا با کفش های عمه ها راه رفته ای
یادداشتی از M.H.Kiani2 که متاسفانه تیوال امکان نمایش آن را سلب کرده است:
// عصر جدید پرهام //
بابک پرهام در تجربه ای جدیدی از نوشته های قصه ... دیدن ادامه ›› گو با متون مسجّع و نگاهی به اساطیر ادیان فاصله گرفته و قدم در دنیای جدید به خصوص ۱۰۰ سال اخیر نهاده...
و لاجرم از درام فاصله گرفته و به ضد درام رسیده...
چون اولین کار از این جنس را تجربه می کند می توانیم بگوییم در آغاز راه است...
از آنجایی که نامگذاری و دسته بندی از پدیده های مدرن است، پس من نیز به این پدیده مدرن تن می دهم و این آغاز جدید هنری بابک پرهام را " عصر جدید پرهام " می نامم!
بابک پرهام یکی از مفاهیم مهم قرن بیستم یعنی " شی شدگی " را که بطور ناخودآگاه و حتی غیر ارادی به عنوان امری پذیرفته شده و البته ارزشمند در زندگی روزمره انسان در عصر مدرن ( بعد از انقلاب صنعتی )
را به نمایش می گذارد...
اما چرا گفتم غیر ارادی و ناخودآگاه؟
مصرف گرایی، مدگرایی، احساس غرور کاذب از داشتن ابزار مدرنیته و از همه مهمتر هدف گذاری قشر کارگر ( قشر ضعیف) و خرده بورژوازی ( قشر متوسط ) برای داشتن ابزار مدرنیته برند به عنوان یک " فرهنگ و یا عرف ارزشمند " برای عموم مردم اثبات این مدّعا است....
با مقدمه فوق به تحلیل چند المان این نمایش می پردازم..

اول: عروسک خیمه شب بازی..
عروسک خیمه شب بازی بهترین نمونه " شی شدگی " است...
عروسکی که می دانیم با نخ هایی نامرئی توسط عروسک گردان بازی می کند و حرف می‌زند و در اینجا سئوال فلسفی می پرسد؟
این عروسک نماد " بازیچه دست دیگران بودن " است بدون کوچکترین اختیاری است پس سئوال فلسفی اش هم بازیچه عروسک گردان اش هست...
جوراب های Nike تناقضات این عروسک " فلسفه باز" را مشخص می کند چرا که خود مشتری برندهای معروف است، کفش مندرس و پوسیده اش مفهوم دیگری از " شی شدگی" را نمایان می کند...
جایی که پول خرید برند اورجینال نیست، و خرید جنس اورجینال ارزش به حساب می آید، کپی ها از اورجینال با کیفیت های پایین تر برای قشر کم درآمد و متوسط جایگزین می شوند که در این رقابت پرولتاریا و خرده بورژوازی احساس تحقیر نکنند و همچنان برای رسیدن به برندهای اورجینال تلاش کنند و چرخ نظام سرمایه داری بچرخد...

کارگران زن و مرد ( تفاوتی نداره ) که روی بشکه هایی قرار دارند که به بشکه های نفت شبیه است... شرکت های نفتی در جهان پولدارترین کمپانی ها هستند...
و آنها حرفهایی از جنس متفاوتی می زند...
لباس های شان شیک و تمیز است لبه کلاه روی چهره شان می افتد و نمادی از عمومیت کارگران ( تیپ ) است و می خواهد نشان دهد که فریب لباس های تمیز و حرف های شاید عمیق را نخورید...
این ها حرفهایی است که همان جامعه سرمایه دار " بخورد " کارگران اش می دهد و به قول مرحوم گل آقا سوفاف اطمینان است برای مقابله با شورش کارگران‌...
باید برای کارگران آرزو ساخت...
باید برای کارگران و پرولتاریا توهم پیشرفت ساخت... باید برای آنها احترام ساختگی ساخت... که دردسر درست نکنند و چرخ نظام سرمایه داری بچرخد...
این نمایش چند اپیزود کوتاه دارد و از شب گذشته در انتهای هر اپیزود موسیقی فیلمی که به دیالوگ های آن اپیزود مربوط است پخش می شود...
تا از طریق پاساژهای بین متنی به مخاطب اجازه بدهد اطلاعات دریافتی را تحلیل کند و با موسیقی ها به یاد فیلم ها و مفاهیم احتمالی اش برسد و هم اینکه برای دریافت اپیزود بعدی آماده شود...
زمان کوتاه، سادگی و نیز خلاقیت و وسواس و توجه به جزئیات باعث شده این نمایش یک اثر قابل اعتنا در سال ۱۴۰۳ تبدیل شود...
توی این چند وقته این قدر که نمایش های خوب در سالن انتظامی اجرا شده در هیچ سالنی حتی تئاترشهر و ایرانشهر اجرا نشده...
این سالن کوچک و مهجور را دریابید...

۱۶ از ۲۰ نمره ام به این نمایش..
۱۶ بالاترین نمره ای که امسال به نمایش ها دادم..
خلاصه که خانم ها و آقایان به " عصر جدید پرهام " خوش آمدید...
بابک پرهام (babakparham)
سربلند و مفتخرم که پسندتان شد جناب کیانی عزیز، از یادداشت موشکافانه‌تان سپاسگزارم
۵ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش فوق العاده زیبا و شگفت انگیز است
درسا حاجی زاده و امیر مسعود این را خواندند
سینا دهقان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در خانه ای، بساط پخت سمنو برپاست. سببِ پختن نذری ، خواب همسر دومِ مرد است که ماه آخر بارداری را سپری می کند. خواب بدی که قرار است نحوست احتمالی ... دیدن ادامه ›› آن با نذری برطرف شود. همسر اول مرد، که بچه دار نشده، از روی بخل و حسد و برای رهاشدن از شر هوو، با همدستی عمه اش، متوسل به طلسم شده و آن را در دیگ سمنو ریخته. در این میان از زبان یکی از اهالی خانه متوجه می شویم که پسر خردسالی در دیگ سمنو ادرار کرده، که با شنیدن این موضوع اهالی خانه در پخش یا عدم پخش نذری ، دچار کشمکش می شوند و در نهایت تصمیم به پخش نذری می گیرند. از طرف دیگر در اواخر نمایش، از زبان نوکر گنگ خانه، می شنویم که پدر نوزاد، مردی غیر از همسر زن می باشد و به همین دلیل زن باردار نیز غافل از ماجراهای بالا، اصرار بر پخش نذری دارد.
موضوع نمایش خوب بود. بازیگران نقش های بدری ، عمه خانم و همسر دوم بهتر از سایرین بودند. طراحی صحنه و لباس خوب بودند.
در مجموع خوشحالم که تماشای اجرا را از دست ندادم.
« کارگردان » یا « پیش از شما میگویم ، مرگ بر خودم «
فارغ از تعارف ها و دوستی من با بسیاری از هنرمندان این گروه ، باید بگم که محمد رضا آگاه کارگردان ... دیدن ادامه ›› باهوشی هست.انتخاب نام اثر « کارگردان » هم از جنبه عامیانه و مخاطب ها و هم از دید خبری و مانور تبلیغاتی بسیار هوشمندانه بود برای ( آقای کارگردان ) ، این امر هوشمندی رو در کارهای دیگر آگاه هم میتوانستیم ببینم ، به عنوان سورپرایزهایی که در اجراهای پیشین خود داشت.
پدرام زمانی عزیزم و محمدرضا حالا دیگه تبدیل به یک زوج موفق شدند و بقولا میتوانند ذهن همدیگر رو بخوانند تا جایی که محمدرضا شخصیت خودش در نمایش رو به پدرام میسپاره برای ایفای نقش و این کار نیازمند شناخت بسیاری دارد. بسیاری از بازیگران مثل پدرام و علیرضا خوش درخشیدند و کافی بودند و این کافی بودن امر واقعا سختی است برای یک بازیگر که از هیچکدوم از لبه های بوم نیفته پایین.البته این موضوع به معنای کافی بودن تمام بازیگران نیست و دو بازیگر رو حداقل من نتونستم ارتباطی با کاراکترهای تعریف شده آنها برقرار کنم.شاید نقطه ضعف نمایش برای من تا حدی متن اثر بود که پاره پاره هایی از دیالوگ های خوب و یکدست یا تا حدی دُرُشت بود ، و الباقی دیالوگ ها سعی و وظیفه به هم چسباندن آنان را داشتند.
این اثر برای منی که محمدرضا رو میشناسم عجیب ترین اثری بود که ازش دیدم و این جسارت برام قابل ستایش بود که از فرم و قالب همیشگی خودش بیرون آمده و دارد شکل دیگری از خودش را بروز میدهد.این کار پیشدستی محمدرضا بود برای نقدهایی که در آینده به او وارد میکنند و هوشمندانه جلوگیری کرد.این امر راه رفتن روی لبه ی تیغ است که امیدوارم پیروز و سربلند بیرون بیاید.
در پایان بگم ارجاعات و رفرنس هایی که در نمایش یه ویتسک و آنتیگونه بود را دوست داشتم و برای من به شخصه شیرین بودند.اما شاهکار این اثر ان فاصله گذاری عجیب بود که در یک سوم ابتدای نمایش رخ داد و از صحنه هایی است که سخت میشود کسی از خاطر ببرد
خسته نباشید میگم به گروه امروز و تک تک هنرمندان این اثر و بگم که پدرام صحنه رقص تو بعد از یکسال بازهم اشک من رو دراورد..

ممنونم اردلان عزیز ، دلِ برادر 🌱❤️
۳ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عالی بود بخصوص بازی خانم نادری و هنرمندی ایشون در اجرا و صدای فوق العاده ایشون برام شگفت انگیز و لذت بخش بود من و همراهانم بسیار لذت بردیم از این اجرا و خاطره خوب و شب لذت بخشی برامون رقم زد ممنونم
نمایشی واقعا زیبا
متن و طرحش فوق العاده
بازی ها عالی
یک اجرای خوب دیگه از نوفل لوشاتو
حتما پیشنهاد میکنم ببینید
به نظرم‌ ماهرخ، ایراد دارد: دیر شروع میشود و دیر تمام میشود.

(تایمینگ کلی اثر و اجزای درونی نمایشنامه متناسب نیست. ماهرخ نمایشی کش دارست که ... دیدن ادامه ›› سه بخش مقدمه و گره افکنی و فرودش مطول تر از اوج آن است)
پیرنگ ضعیف و سست آن، نوعی پراکندگی و خامی ملال آور را بر تمام اثر
گردافشانی میکند. ریتم کار بسیار نوسان دارد. رد پای مقلدانه طنز فین جین هم در آن مشهودست و این تقلید از اصالت نمایش می کاهد. کار، تنها چند موقعیت خنده معدود میسازد و بازی دلچسبی در قالب خرده روایت با قصه لیلی و مجنون دارد و موسیقی و صدای خوب زن و دیگر هیچ.
ضمنا خیام کجا غور و فحصی در ابواب فقه و تفسیر و تأویل داشته است که تاریخ از آن بی خبر مانده است؟! این را دیگر از کجا درآورده اید؟
به علاوه، کجای تاریخ، خیام خود را شاگرد ابوعلی سینا دانسته است؟
خیام کجا و ابن سینا کجا! تنها کمی اطلاعات تاریخی و ادبی به ما می گوید منش و بینش خیام، فرسنگ ها با امثال ابن سینا فاصله دارد و این دو هیچگونه نسبت و خویشاوندی فکری با یکدیگر ندارند. چه رسد به تحمیل صفت شاگرد و استاد! آن هم شاگردی خیام و استادی ابن سینا!
به نظرم تحریف آشکار شخصیت خیام از نقاط منفی کارست. (اساسا اپیزود خیام اضافه است. حالا گیریم که نقل لیلی و مجنون مناسبتش حضور کاراکتر نظامی و نقل داستان شیخ صنعان، حضور عطار در کمای عزیزاله مشعوف بود؛ خیام این وسط چه میگوید؟ صرفا حلقه اتصال می‌خوارگی شیخ صنعان بر اثر عشق دختر ترسا، مناسبت ورود خیام به صحنه نمایش است که روشن است، چقدر این پیرنگ سست و دم دستی است.)

در پایان، آوردن چند دختر کم سن و سال قد و نیم قد به روی صحنه و دادن نقش حورالعین به آنان و خنده گرفتن از تماشاگر به واسطه شوخی های نازل جنسی سایر کاراکترها با ایشان، بسیار کار سخیف و زننده ای بود و واقعا جای تأسف دارد. (از pop culture به خاطر همین نگاه ها بیزارم.)


دوست عزیز
من هم‌ این نمایش را دوبار دیده‌ام. با کش‌دار بودن بعضی صحنه‌ها با شما موافقم اما در مورد خیام باید نکاتی را عرض کنم.
با یک جستجوی ساده در مورد خیام متوجه می‌شوید که خیام تحت تاثیر ابن سینا بوده است. (حتی در ویکی‌پدیا هم به این اشاره شده است)
لقب خیام حجة‌الحق است و در ابتدای نمایش هم سینا خود را حجةالحق می‌نامد. که عزیز می‌پرسد تویی سینا؟ که خیام جواب می‌دهد من خود را شاگرد ابن سینا می‌دانم ( امیدوارم دیالوگ‌ها را درست گفته باشم). خیام فیلسوف بود و بسیاری علوم دیگر سرآمد بود و در نمایش عنوان می‌شود که حیف مرا فقط به رباعی می‌شناسند
اتفاقا ورود خیام به نوعی مانیفست نویسنده است. که کوزه‌ای می‌دهد و او را دردو راهی انتخاب شیخ صنعان مختار با مجبور ... دیدن ادامه ›› قرار می‌دهد.
در مورد ریتم نمایش با شما هم نظر هستم.
در مورد حوری‌ها و‌شوخیهای بزرگان به نظرم پارودی اتفاق می‌افتد که فی‌نفسه بد نیست ولی گاهی افسار از دست کارگردان رها می‌شود و‌شوخی‌ها بیش‌تر از حد می‌شود. البته این اجرا با اجراهای اوایل تفاوت داشت و صحنه‌ دشت و خوک طور دیگری بود که نظرم این بهتر بود.
عرفان ضرغامی
دوست عزیز اگر منبع شما چهارتا جمله ویکی پدیاست که تازه در ادامه بحث در همانجا اصل موضوع مورد تشکیک و تردید عقلایی قرار گرفته که حرفی نمی ماند اما اگر میخواهید با روش علمی درست و از مأخذهای معتبر ...
یادمون نره نمایش هست
نه تاریخ و واقعیت و …..
و قید کردیم این نمایش ایده و ذهنیت شخصی نویسنده هست
سپاس از نظرات کاملا شخصی شما 🙏🏻
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش هدویگ i
بازگشت طلایی نادر برهانی مرند با «هدویگ»
شب‌هایی که سالن تئاتر نفس می‌کشد

علی جعفری فوتمی -عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران: هشت سال دوری ... دیدن ادامه ›› از صحنه؟ شاید برای هر کارگردانی به معنای فاصله گرفتن از اوج خلاقیت باشد، اما برای نادر برهانی مرند، حاصل این دوری چیزی جز یک بازگشت شکوهمند نیست.

«هدویگ»، قدرت نادر برهانی مرند را در نوشتن و کارگردانی به رخ می‌کشد، یک تجربه‌ی ناب از تئاتر که مرزهای کلیشه را در هم می‌شکند.

یک اقتباس درخشان «هدویگ» با ظرافت و دقت نوشته شده و نشان می‌دهد که اقتباس، تنها بازآفرینی یک داستان نیست، بلکه خلق جهانی تازه است.

«مرغابی وحشیِ» ایبسن در دستان برهانی مرند به شاهکاری تازه تبدیل شده است. او نه‌تنها با دقت و وسواس جزئیات درام را چیده، بلکه با ضرباهنگی درست، شخصیت‌هایی زنده و داستانی پویا خلق کرده است.

دیالوگ‌ها به جا، موقعیت‌ها دقیق، و کشمکش‌ها عمیق هستند؛ چیزی که «هدویگ» را به یکی از به‌یادماندنی‌ترین اقتباس‌های سال‌های اخیر تبدیل می‌کند.

بازیگران حرفه‌ای در کنار چهره‌های تازه‌نفس یکی از نقاط قوت «هدویگ» انتخاب بازیگرانی است که هم تجربه و هم طراوت را به صحنه می‌آورند. رحیم نوروزی، امین میری، و بهرام ابراهیمی ستون‌های مستحکمی برای این نمایش هستند.

اما یکی از نکات جالب‌توجه، حضور امین میری است. میری نقش اصلی ندارد، اما بازی او نشان می‌دهد که چطور یک بازیگر می‌تواند حتی با یک نقش فرعی، حضوری تأثیرگذار و به‌یادماندنی داشته باشد. او با جزئیات درخشان و دقتی مثال‌زدنی، نقش خود را در ذهن مخاطب ماندگار می‌کند.

طراحی صحنه: کاربردی و عمیق طراحی صحنه در «هدویگ» چیزی فراتر از یک پس‌زمینه است. این طراحی، فضاسازی‌ای است که روایت را تقویت می‌کند و مخاطب را به درون داستان می‌کشاند. هر المان صحنه، از نورپردازی تا چیدمان فضا، به خدمت داستان درآمده است.

طولانی؟ شاید. اما جذاب!

خیلی‌ها می‌گویند تماشاگر دیگر حوصله نمایش‌های طولانی را ندارد. اما «هدویگ» اثبات کرد که اگر نمایش درست باشد، مخاطب نه‌تنها خسته نمی‌شود، بلکه با دقت تمام لحظه‌به‌لحظه را دنبال می‌کند. این اجرا نشان داد که طولانی بودن زمانی به ایراد تبدیل می‌شود که اجرا حرفی برای گفتن نداشته باشد؛ و این دقیقاً همان چیزی است که "هدویگ" نیست.

چرا باید «هدویگ» را ببینیم؟

«هدویگ» بازگشتی باشکوه برای برهانی مرند است، یک اتفاق خوب در اقتباس، کارگردانی، و بازیگری. اگر می‌خواهید نمایشی ببینید که در عین سرگرمی، شما را به تفکر وادارد، تماشای «هدویگ» را از دست ندهید.
نمایشی دیدنی و تامل‌برانگیز با نقدهایی

کهبد تاراج در ادامه مسیر روایی خود در نگاه به پرتره شخصیت‌های مهم تاریخ ایران، این بار «غلامرضا خوشرو» ... دیدن ادامه ›› موسوم به خفش شب را وسط قرار داده است.
در اجرای جدید، در نسبت با اجرای تماشاخانه ایرانشهر که پیش از کرونا اجرا شد، علاوه بر تغییراتی در بازیگران، نگاهی نو به بعضی میزانسن‌ها داده شده است که اثر را دیدنی‌تر کرده است.
من نمایش رو از این چند زاویه بسیار دوست داشتم دیدم:
- بازی درخشان بهروز پناهنده در نقش غلامرضا خوشرو
- بازی درخشان خانم جوانه دلشاد و خانم گیلدا حمیدی در نقش یکی از قربانیان و مجید رحمتی در نقش همسر یکی از قربانیان
- طراحی صحنه درخشان حمید پورآذری
- نگاه متن به شخصیت از ابعاد دراماتورژی
- کارگردانی پخته‌تر از همیشه کهبد تاراج
.
و از این چند زاویه به نمایش نقد دارم:
- شیوه پایان نمایش و دیالوگ پایانی(که در اجرای قبل هم نتوانستم ارتباط بگیرم)
- ضرورت تمرکز بیشتر بر روی پیوست‌های فرهنگی و اجتماعی کار
- بازی یکی از قربانیان

به نظرم این نمایش جای یک جلسه نقد و بررسی خوب با حضور جامعه‌شناسان را دارد.
به امید دیدار مجدد این نمایش هستم و آرزومند موفقیت گروه
سلام فرهاد عزیز
ممنونم ازت چقدر عالی که نوشتی 👌🏻🌸❤️
امیدوارم حضوری بتونیم در مورد پایان بندی کار صحبت کنیم
فرهاد جان
ممنونم ازت

تاج سری♥️🎭🫂
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دومی بهتر از سومی و سومی بهتر از اولی

سه موقعیت مختلف از تعلل آدمها در انتخاب بین اخلاق یا ترجیح شخصیشون که هر کدوم به نوبه خود جذاب بودن.
هیچوقت ... دیدن ادامه ›› دادن بچه کسی به کس دیگری درست نیست. اما اگه پرستاری باشی که این اشتباهو کرده حتی به معجزه هم اعتقاد پیدا میکنی. باز کردن چمدون هم همینه اما دیر شدن پرواز خودت میتونه بهونت باشه.
از روندی که طی میشد تا دو شخصیت هر اپیزود به اون نقطه حساس برسند خوشم اومد (هر چند که کوتاه بودن).
و کم و کاستی در بازیها ندیدم و لذت بردم. خانوم نظری رو آخرین بار در «کشتی نوح» بازیشونو دیده بودم و یادمه جزو معدود نقاط قوت اون کار بودن. و امشب هم عالی بودن.

چیزی که باب میلم نبود منطقی نبودن بعضی فرض های هر اپیزود بود. تو هیچ بیمارستانی نمیشه اینقد راحت بچه کسی رو به کس دیگه ای داد و خیال کرد که کسی متوجه نمیشه. سوای اطلاع دادن دکتر، اطلاعات هر بیماری در پروندش ثبت شدست.
یا دادن چمدون توسط شخصیت اقا به اطلاعات بعد از پرواز شخصیت خانوم هم اونقدر نمیتونست عواقب احتمالی داشته باشه (هر چند که متوجه چرایی بیان شدن اون عواقب توسط شخصیت خانوم شدم. همینها انگیزه رفتنش بود)
یا مردی که اینقدر شکش برانگیخته شده قطعا به گفت و گوی آلمانی بین خانومش و همکارش اعتماد نمیکنه وقتی خودش آلمانی بلد نیست.
درنهایت همه اینا نمایش رو برام از پنج ستاره تبدیل به چهار ستاره کرد (۳/۷۵ اینا راستشو بخواین. بین سه و چهار ولی به چهار نزدیکتر) چون همه اینها رو حین اجرا تونستم قبول کنم و همراه بشم تا به نقطه تصمیمگیری و اصلی هر اپیزود برسم.

تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید